حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

هوا خوری 21

هوا خوری 21


لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ.


هجوم همه جانبه یهودیان علیه این بررسی های نوین تاریخی و فرهنگی، که بنیان اندیشی نام گرفته، چنان سنگین است که پس از دوازده سال هنوز هیچ مرکز و شخصیت منفرد فرهنگی و سیاسی جهان اسلام یارای گریز از تحمیلات اورشلیم، یعنی تخریم رسانه ای تزهای نو بنیان تاریخ و فرهنگ جهان را نداشته، مستقلا به این نونوشته های مبنا شناسانه نظر نکرده و برای حفظ جایگاه فرهنگی و دوام بهره هایی که از قبول دروغ می بردند تلاش کرده اند تا این داده های بنیانی را تا درجاتی نادیده و ناشنیده بگیرند که گاه به گاه شاهد کار شکنی از سوی نزدیک ترین مهره و چهره های خودمانی شویم. مطلب از زمانی مطرح شد که تولید کلیپی برای ارائه مستندات مفصل و محکم تری در باب نوکنده بودن کتیبه بیستون را توصیه کردم و به دنبال ُآن با سعی آشکار و بلیغی در تعویق کارها مواجه شدم و سرانجام عکس العمل هایی بروز کرد که گزارش مختصری از آن را در زیر می خوانید:

مجمل گذاردن کارها، از جمله مصادره دراز مدت یوزر نیم و پاسورد سایت جدیدی که کار رجوع و دانلود مطالب را مستقیم و آسان تر می کرد و نیز افلیج کردن تولید مستند چند ساعته دیگری که میلیون ها تومان صرف هزینه آماده سازی مقدمات کار آن شده است. تمام این اقدامات به اضافه پنهان شدن در پشت خاموشی موبایل به منظور بلوکه کردن و بی پاسخ گذاردن اعتراض و شکایات تا عدم دسترسی به امکانات را می توان افزود.

 سرانجام به تولید کلیپ ابطال رضایت دادند که پیش از آن به بهانه های گوناگون لزوم ساخت آن را منکر می شدند. در مجموع بوی خوشی نمی شنیدم و سایه خاخام را پشت این ادا و اطوارها تشخیص می دادم. در طول ساخت کلیپ ابطال بارها یا تصاویر گم می شد و یا در مکانی نادرست نصب می کردند. ظاهر کار حکایت می کرد که کلیپ ابطال نباید ساخته شود  و سرانجام نیز آن چه را به صورت کار کامل تحویل دادند چنان در مونتاژ و تدوین ضعیف بود که کارگردانی آن را به نام ناآشنایی حواله می دادند. معلوم من شد که طرح نوتراش بودن کتیبه بیستون به راستی هم تاریخ نویسی برای شرق میانه و حتی جهان را بی شناسه کرده است. وقتی به ضعف عمومی کار اعتراض کردم با صحنه و سخنانی مواجه شدم که ماحصل آن را می خوانید.

«می گفتند: اگر قرآن مبارک پیامبر اسلام را خاتم النبین نخوانده بود شما را پیامبر خطاب می کردیم ولی حالا که پیامبر نیستید ولی امر غیر ممکن اداره چنین کار بزرگی را یک تنه پیش می برید، پس به طور قطع شخص و مراکزی شما را تغذیه فرهنگی می کنند».

مطلب برای من روشن بود. چرا که اصولا طرح چنین فضولی بزرگی با لحن و نثری که معمول و متعلق به مجتبی نیست، از دوره کردن او خبر می دهد و روشن می کند که از او به عنوان ابزار انتقالاتی معین استفاده کرده اند. غفوری به علت همکاری ارزشمندش در تولید تصویری داده های بنیان اندیشی به عنوان یک مستند ساز و موسیقی شناس تحویل گرفته نمی شد، سهمی در این گونه سفارشات معمولا دولتی به او نمی رسید و همه می دانیم که این روزها اداره امور تا چه اندازه مشکل است و دیگر قضایا و ضمائم مربوطه که دم خروس اش در فاصله کوتاهی پیدا شد.

«مجتبی غفوری استاد موسیقی و مستند ساز با حضور در میزگرد گروه اجتماعی مرکز مطالعات آمریکا به بررسی ابعاد پنهان واقعیت موسیقی در جامعه آمریکا و دنیای مدرن و تاثیر آن بر متغیرهای اجتماعی پرداخت». (مقدمه مصاحبه آقای غفوری)

ناگهان سازنده هزاران بار لعنت شده تختگاه و طوفان و غیره پس از دورانی طولانی گم نامی و بی اعتنایی مطلق، القاب لازم را دریافت می کند، تا اندازه مصاحبه با رسانه ای نام دار توجه می بیند و ابراز وجود می کند.

«باید گفت مقولاتی نظیر هنر, زیبایی و عشق لطماتی به دنیای امروز وارد کرده و فرم زندگی انسانی را از حالت عادی خارج کرده اند. امروز تا حدی بر روی این موارد تبلیغ می شود که آدمی احساس می کند بدون آن ها زندگی امکان پذیر نیست. از صبح که بر می خیزیم مسواکی که دندان های مان را با آن می شوییم باید زیبا باشد، فنجانی که در آن چای می خوریم باید زیبا باشد، لباسی که به تن می کنیم باید زیبا باشد، اتوموبیلی که با آن خود را به محل کار می رسانیم باید زیبا باشد، تا شب پتویی که روی خود می کشیم تا بخوابیم باید زیبا باشد. اینکه تا چه حد چنین شیوه های برای زندگی لازم و ضروری است و تا چه میزان توانسته گره از مشکلات سر راه بشیریت بردارد موضوع بحث دیگری است، اما نکته قابل توجه این است که برای ما که امروز درجامعه ای اسلامی زندگی می کنیم و به طور کلی برای یک مسلمان چقدر باید این موضوع اهمیت داشته باشد». (از متن مصاحبه آقای غفوری)

مجتبی غفوری هم مانند بسیاری دیگر در عین برداشت جمله به جمله از تزهای حق و صبر با دقت مواظب است که نامی از مکتب بنیان اندیشی و گشاینده آن برده نشود.  

«خداوند خواندن شعر حتی در مدح خودش و رسولش را نیز امر نکرده و تنها به آن اشاره نکرده و به صورت هوشمندانه از آن گذشته است. معنای این عدم توجه این است که نباید در زندگی اصل باشد. ولی شما می بینید که در جامعه ما بالاخص طبقه روشنفکر به شعر بیش از اندازه اهمیت داده می شود و شعرا در حد انبیا پرستش می شوند و اگر به طور مثال شما بگویید مولوی یا حافظ در فلان بیتش حرف مهملی زده است مانند مشرکان با شما رفتار می شود به همین خاطر است در این مملکت هیچ گاه منتقد ادبی به وجود نیامده». (از متن مصاحبه آقای غفوری)

در این قسمت از مصاحبه با نشانه درهم ریختگی و بی ارتباطی مطالب و نتیجه گیری ها دوباره مجتبی را پیدا می کنیم که مشغول خراب کاری در تزهای بنیان اندیشان است.

«به تر است کمی به عقب بر گردیم. در تعریف کلاسیک امپریالیزم را نیرویی می شناسند که مازاد تولید داخل خود را در بازارهای خارجی به فروش می رساند. در طول جنگ جهانی دوم کشورهایی نظیر آلمان، ژاپن و ایتالیا فاقد این بازار بودند چون مستعمره ای نداشتند پس برای دریافت حق خود چاره ای جز جنگ نبود. این مسئله ای بود که سال ها قبل لنین در جریان دومین نشست کمونیست ها در انگلستان آن را مطرح کرده بود. او معتقد بود سرمایه داری در نهایت به دلیل اختلاف بر سر همین بازار آزاد با هم درگیر شده و از بین می رود. در همان نشست شخص دیگری با نام کائوتسکی این حرف لنین را رد کرد و مدعی شد که سرمایه داری در نهایت به این نتیجه می رسد که با هم متحد شده و اختلافاتش را درون خودش حل کند و یک اولترا امپریالیزم بوجود آورد. کاری که با انداختن دو بمب اتم بر روی ژاپن تکمیل شد و به ژاپن که در حال مقاومت بود این پیام را رساند

که زمان این لوس بازی ها تمام شده و راه حل در اتحاد است ولو به زور».

این هم یک غفوری دیگر که از ماجراهای بین الملل دوم هم خبر دارد و البته برای جریحه دار نشدن علایق صاحبان مصاحبه و به هم نخوردن معامله، اشاره ای به منبع این اطلاعات نمی کند و شاید با کمی تمرین بیش تر بتواند اصولا تزهای نو ارائه شده در مکتب بنیان اندیشی را به نام خود ثبت کند و یا به عنوان توبه نامه کلیپ دیگری و این بار با عنوان شکوه تخت جمشید به بازار بفرستد. چند روز پیش کامنتی با متن خصوصی از مجتبی دریافت کردم که مضمون کلی آن دریافت اجازه برای ادامه کار با نام هایی متفرقه بود. به راستی که از اشتباهات جبران ناشدنی ام حذف آن کامنت بود.

لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 44


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 44

بخشیدن عتوان معاصر به تاریخ سرزمین و مردمی که اساسا در 200 سال اخیر به تدریج و از مسیر مهاجرت، به رپرتوار نام های جغرافیایی و تاریخی این منطقه وارد شده و بیش از 22 قرن بر اثر قتل عام پوریم تجمع و تمدن به خود ندیده و جز تاریخ معاصر ندارد، به شوخی شبیه تر است. با این همه بررسی های دراز مدت در موضوع قاجار و رجوع به عکس ها و یادداشت ها و کتبی که جز برای سردرگمی تدارک نشده، چندان آلوده به جعلیات و فرم بندی های ناقص و ناشیانه است که اینک با اطمینان و یقینی آرامش بخش می توان اعلام کرد که تقریبا هیچ یک از تصاویر سیاسی منتسب به دوران قجرها سلامت لازم را ندارد و بسیاری از نام گذاری ها بر اشخاص و مناصب شان قابل اثبات و حتی پی گیری نیست. چنین است که اینک در یادداشت های نهایی در باب تحولات تاریخ یک و نیم قرن اخیر ایران و گذر از ناباوری ها، باز هم نمایش پایه های سست و نا به سامان و مجعولات همه جانبه در زیر بنای مخروبه قجرها را مستقیم ترین روش کاربردی برای جلب نظر خردمندان و حقیقت طلبان می دانم. وجه روشن و سعی این ترسیم و تطبیق ها در جهتی است که معلوم کند تمام حواشی بنای زینت شده قاجاری و به ویژه دوران دراز مدت حضور به اصطلاح قبله عالم را، چندان با رنگ و روغن دروغ های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی آمیخته اند که از میان آن ها قبول کرونولوژی سلسله و ضمائم حادثی آن و از جمله ترور ناصرالدین شاه، در مضان و مورد تردید محکم است. مورخ یادآوری می کند که اگر از زمان ظهور حوزه علمیه قم، استفاده از یونیفورم عمامه و عبا در انحصار روحانیت قرار می گیرد و تاجران و دیگر حرف جامعه، همزمان استفاده از این پوشش را ترک می کنند، پس در پشت پرده، مدیریت واحد قدرتمندی کارها را می گرداند که تصمیمات و تولیدات اش قابل قبول و لازم الاجرا است. حتی اگر تدارک تصویری از قماش زیر باشد.
به مکان و سمت و سوی ساعد و پنجه علامت خورده در این عکس توجه کنید که از عقل سلیم و ترتیبات طبیعی در مقیاس کهکشانی به دور است. حقیقت این که تاریخ ایران نویسان هنگام سفارش ساخت این گونه تصاویر کم ترین باوری به قدرت تشخیص بینندگان آن ها نداشته اند.
سازندگان تصاویر مجعول، برای ارجاع به مهاجرانی از راه رسیده و بی اعتنا به حواشی، که جز دغدغه خوراک و اسکان ندارند، با دست های باز، بی مانع و رادع و آسوده خیال از رسیدگی های زبان و قلم های سخت گیر، با نمونه های بالا برای تاریخ معاصر چهره تراشیده اند. صورتک هایی که در اتلیه زیر زمینی ناصرالدین شاه متولد می شوند و جست و جوی تاریخی آن ها به هیچ نحو قابل تعقیب نیست. چنان که چهره سمت راست بالا در فضایی نظیر آن چه معمولا برای عکاسی از شاه قجر آماده می کردند، چنین معرفی می شود: «یوسف خان رییس جوان ایل و همچنین رییس ایل بختیاری»! و شاید هم دقایقی بعد با رخسار صندلی نشین دیگری، باز هم دقیقا در همان محل آشنا می شویم که او هم صاحب چنین منصب و عنوانی است: «نجف قلی خان بختیاری ریش سفید و رییس ایل بختیاری». آیا چنین نشانه هایی از سردرگمی و ناگزیری باند جاعلین اسناد برای دوران قجرها حکایت نمی کند؟
حالا از طریق عکس فوق با شاه کار دیگری در فن جعل مواجهیم که ناصرالدین شاه را نشسته روی دو صندلی در همان مکان معهود نشان می دهد که یک زاویه درست ندارد، چنان که نظر به فرم و شیوه جایگزینی باسن و نیز توجه به کف سازی مملو از نخاله های ساختمانی سریش کاری عکس را محرز می کند.

در میان صاحب منصبان و نام داران جهان تنها ناصرالدین شاه ساخت آتلیه یهودیان در زیر زمین کنیسه هاست که با چنین دک و پوزی مقابل دوربین می نشیند در واقع این نمای اصلی آن اجیر شده ای است که در تولید تعدادی از نمایه های ناصر الدین شاهی سهیم بوده است.



شاید ورود کلاه های پوست بره در مجموعه قاجاری به تر بتواند شرح جامعه قلابی آن عهد را برملا و خط فاصل و علامت میان هزار فامیل و مردم هیچ کاره زمان قجرها را معلوم کند. اگر این کلاه ها چنان که در تمام عکس های قجری فقط بر سر اعیان و هزار فامیل کشیده اند را ملاک بگیریم پس تکیه گاه دیگری یافته ایم که مدعی شویم و معلوم کنیم آن گروه قاجار نامیده شده با کلاه و ظاهر و سر و وضعی تازه ساز، بدون اقتباس اندک میراثی از نمای ظاهری پیشینیان، در هیچ مقداری بومی این سرزمین نبوده اند.  


و این هم تابلوی آشنای انبوه کلاه نمد به سران که برای بلع بوی کباب، گرد منقل جگر فروش دوره گرد جمع شده اند. آیا این ماندگان در فقری غیر قابل توصیف را چه گونه به هخامنشیان متصل کنیم که همگی با حسرت به منقل حامل غذا چشم دوخته اند و این هنوز شمای کسانی است که بیش و کم صاحب سکه ای دراندازه خرید یک سیخ جگرند تصاویر دیگری را در چنته کامپیوتر جمع کرده ام که می توان گواه گرفت که بی هویت و پناه و هیچ زادگانی رانده شده از تاریخ و مسقط الراس خویش اند. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه .43


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 43

بدین ترتیب و بر اساس مندرجات یکی از تازه ساخت ترین دانش نامه های جهان اسلام، با گوشه ای از ماجرا و زمینه های ظهور لایه روحانی در ایران قریب 95 سال پیش آشنا شدیم و آشکار شد که پس از برپایی حوزه هم مدیریت و امورات آن مجموعه، تا زمانی معین، دچار تشتت آراء و ناگزیر با مرکزیت جمعی اداره می شده و درعین حال جمعیت اندک طلاب حتی تا زمان درگذشت آیت الله بروجردی، یعنی چهل سال پس از تاسیس حوزه، نه فقط از کسورات مالی و کمبود امکانات تشکیلاتی و تاسیساتی و فقدان کارگزاران مجرب و نبود برنامه های دور اندیشانه خبر می دهد، بل وجه دیگر چنین حقیقتی از ضعف استقبال عمومی و ناچیری جریان وجوهات، حتی در دوران آیت الله بروجردی می گوید. مطلبی که رشد و گستره تشکیلات حزبی و تجمع های گوناگون سیاسی و فرهنگی غیر مذهبی و حتی بی خدایانه در حوادث سیاسی - اجتماعی همزمان با دوران زعامت ایشان را توضیح می دهد، که جامعه ای در مجموع غیرمذهبی است. 

«در اوایل دهه بیست شمسی، شماری از بزرگان و استادان حوزه علمیه قم که از عدم مدیریت متمرکز این حوزه نگران بودند و از سویی از مقام علمی و نفوذ اجتماعی و دینی آیت الله حاج آقا حسین بروجردی، آگاهی داشتند از او می خواستند که از بروجرد به قم بیاید، امام خمینی و حاج آقا روح الله کمالوند از علمای خرم آباد در این زمینه کوشش بیش تری مبذول داشتند. آیت الله بروجردی با پذیرش این درخواست، در محرم 1364 / آذر 1323 ش در قم ساکن شد. در تحکیم جایگاه و مرجعیت بروجردی در هنگام اقامت در قم نیز نقش امام خمینی چشمگیر بود. با ورود بروجردی به حوزه علمیه قم، بر رونق آن افزوده شد و شور و نشاط علمی آن دو چندان و بنیه علمی آن تقویت گردید. اقدامات بروجردی در طول دوره  زعامت، حاکی از اهتمام ایشان به حفظ و تقویت این حوزه است. بروجردی با استقرار در قم تدریس پرمایه ای را آغاز کرد. شمار حاضران درس وی را پانصد تا ششصد تن برآورد کرده اند. مدیریت نیرومند و متمرکز بروجردی موجب شد که شمار طلاب این حوزه که در سال های اولیه حضور وی در قم در 1326 ش، بالغ بر دو هزار تن بود در دهه چهل شمسی به 8700 تن برسد. در آغاز حضور بروجردی در قم در 1326 ش درس های خارج فقه و اصول منحصر به چند تن، از جمله خود بروجردی، حجت، فیض، خوانساری و صدر بود، ولی در پایان زندگی وی، بر شمار استادان خارج فقه و اصول حوزه قم که بین 20 تا 250 شاگرد داشتند افزوده شده بود و به ویژه تعدادی از شاگردان برجسته حائری، چون شیخ محمد علی اراکی، سید محمد رضا گلپایگانی، سید محمد داماد، امام خمینی، سید کاظم شریعتمداری و سید شهاب الدین مرعشی نجفی حوزه  درسی خارج داشتند. بروجردی به عنوان عالی ترین مقام علمی دینی ایران در عهد خود و نیز به عنوان مرجع تقلید علی الاطلاق و رئیس حوزه علمیه قم، برای پیشبرد امور دینی و حوزوی کسانی را رابط خود با حکومت قرار داده بود و پیام ها یا اعتراضات و تذکارات خود را از طریق آنان به شاه یا مقامات دیگر ابلاغ می کرد. از دیگر اقدامات سیاسی و اجتماعی بروجردی، به این موارد می توان اشاره کرد: پیشنهاد گنجاندن تعلیمات دینی در ضمن دروس مدارس و موافقت دولت با آن پیشنهاد توقف قطارها در ایستگاه برای اقامه نماز مسافران، مقابله با نفوذ بهائیت در مراکز دولتی، حمایت از مردم فلسطین و صدور اعلامیه در این باب در 1327 ش و مسئله اصلاحات ارضی».  (دانش نامه جهان اسلام، جلد چهاردهم ص 361)

همین روایت رسمی از تغییرات و تلاش های اولیه، حوزه را مرکزی با رهبری صرفا مذهبی و مبلغ تشیع مصور می کند که گرد سیاست نمی گردد و از رویارویی حوزه با دستگاه حکومتی و دربار نمونه قابل ارائه ندارد. هنگامی که 40 سال پس از افتتاح و در کوران حوادثی هولناک و تعیین کننده ملی، حوزه هنوز برابر تحرکات اجتماعی موضع جانب دار و هدایتگر و نقادانه نمی گیرد و ارتباط آن با حکومت، ان هم با پا درمیان میانجی، از درخواست برای توقف قطار درایستگاه برای ادای نماز پیش تر نمی رود.
«بروجردی برای حفظ و ارتقاء حوزه علمیه قم، ضمن اظهار استغنای عملی از دولت و سفارش طلاب به حفظ آرامش و بهانه ندادن به دست دولت، دست به اقدامات مهمی در این زمینه زد؛ از جمله از حیث علمی شیوه جدید خود را در تحقیق و تدریس مباحث فقه ارائه کرد که در قم سابقه نداشت و نسلی از شاگردان بااستعداد در این زمینه تربیت کرد که استادان و مراجع آینده حوزه شدند، برای احیا و چاپ کتاب های عمده حدیثی و فقهی و رجالی شیعه تلاش زیاد مبذول داشت، به ادامه تحصیل طلاب و تشویق افراد بااستعداد به شیوه های مختلف توجه نشان داد، طلاب را به مبانی مسائل و مباحث فقه و رجال و بیان مآخذ هرکدام و این که هر مسئله ای از چه وقت و چرا وارد حوزه اسلامی شده است متوجه کرد. بروجردی در زمینه توسعه فضای آموزشی حوزه از قبیل ساخت و احیای مدارس و به طور خاص تاسیس مسجد اعظم و کتابخانه آن اقدامات درخور توجهی کرد. به این ترتیب، مهاجرت موثر و تحول آفرین بروجردی، حوزه قم را به مرتبه ای از اعتبار رساند که عملا همارز معتبرترین حوزه آن عهد، یعنی حوزه نجف، شد و نه فقط طالبان علم از شهرهای مختلف ایران راهی قم می شدند، بل که به تدریج افرادی از مناطق شیعه نشین دنیا قم را برای تحصیل برمی گزیدند. پس از وفات بروجردی حوزه علمیه قم وارد مرحله جدیدی از حیات خود شد. مقطع زمانی 1340 ش تا 1357ش سیاسی ترین دوره فعالیت و حیات حوزه علمیه قم محسوب می شود. با رحلت بروجردی بار دیگر وحدت مدیریت و مرجعیت در حوزه قم از هم گسیخت و زعامت و مدیریت آن برعهده چهار تن استاد برجسته و مطرح قرار گرفت: امام خمینی، سید محمدرضا گلپایگانی، سید کاظم شریعتمداری و سید شهاب الدین مرعشی نجفی. پس از تبعید امام خمینی به ترکیه و سپس انتقال ایشان به نجف، اداره این حوزه برعهده آن سه تن دیگر افتاد». (دانش نامه جهان اسلام، جلد چهاردهم ص 362)
همین بررسی دانش نامه جهان اسلام از موقعیت حوزه تا زمان درگذشت آیت الله بروجردی، چند وجهی بودن گردش امور مذهب و پرهیز از دخالت در امور حکومت را به سادگی چنین بیان می کند که اولا جایگاه حوزه در طلاطم های گوناگون اجتماعی تحرکی دست به عصا، نا آشکار و منحصر به چند چهره مجرد و بی پیوند با مرکز، چون مدرس و کاشانی بود که جامعه سیاسی و متمایل به رادیکالیسم، به مواضع آنان توجه آشکاری نشان نمی داد، چنان که روایت های دیگری حتی بر صحت و صلابت مدیریت بروجردی نیز اظهار تردید می کند و انگشت انتقاد می گذارد.
 
خاطرات و دیدگاه های آیت الله محمدباقر سلطانی طباطبایی پیرامون حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی

حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی از بزرگترین مراجع عام تاریخ تشیع بود. مجله حوزه در شماره های 43 و 44 خود گفتگویی را از خاطرات و دیدگاه های آیت الله محمدباقر سلطانی طباطبایی پیرامون ایشان منتشر کرده است.

آیت الله محمدباقر سلطانی طباطبایی خود از شاگران آیت الله بروجردی و از اساتید برجسته حوزه علمیه قم بود و بسیاری از مراجع تقلید فعلی و پیشین حوزه علمیه قم از شاگردان ایشان بوده اند.

آیت الله سلطانی طباطبایی با وجود جایگاه برجسته علمی و دیدگاه های بدیع فقهی از مرجعیت احتراز کرده و در سال 1376 در تهران دار فانی را وداع گفت.

ایشان پدرِ «خانم دکتر فاطمه طباطبایی»، همسر حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی و عروس امام خمینی هستند. در ادامه بخش نهم گفت و گوی آیت الله سلطانی طباطبایی پیرامون حوزه علمیه قم در زمان آیت الله العظمی بروجردی و ماجرای گلایه از بیت ایشان تقدیم مخاطبان می شود.

 

س. گویا برخی از آقایان از بیت آیت الله بروجردی  گله داشته اند  لطفا در این زمینه توضیح بدهید .

بله متاسفانه وضع بیرونی رو به راه نبود . هنگامی که خود ایشان در بیرونی تشریف داشتند آقایان بودند که به ارباب رجوع جواب گو باشند و به کارها رسیدگی کنند، اما وقتی که نبودند کسی به کسی نبود. علمای بلاد و دیگران مراجعه می کردند، ساعت ها معطل می شدند اما کسی نبود که به کار آنان رسیدگی کند. خلاصه شکایت از این وضع زیاد بود. یکی از موارد طرح اصلاحی حوزه که آن هیأت تهیه کرده بود سامان دادن به بیت بود که انجام نشد .

 

س. وضعیت حوزه علمیه قم مقارن آمدن آیت الله بروجردی چگونه بود ؟

در اثر توطئه ها و فشارهای رضاخانی وضع حوزه بسیار نامناسب بود. این مشکلات از زمان کشف حجاب و متحد الشکل شدن ایرانیان شروع شد. مشکلات باعث شد که مجموع طلاب ساکن در مدارس به سیصد نفر برسد. طلاب را دستگیر می کردند و در شهربانی لباس ها را از کمر قیچی می کردند. تحمل آن دشواری ها بسیار سخت بود .

 شبی ریختند مدرسه فیضیه و گفتند: از فردا نباید کسی با لباس مخصوص روحانیت از مدرسه خارج شود . ناگزیر بعضی از طلاب روزها به باغ ها و محله های اطراف قم پناه می بردند و شب به مدرسه بر می گشتند .

زندگی در باغ ها و محله های بیرون از شهر با کمبود لوازم بسیار دشوار بود .البته این فشارها کم و زیاد می شد. اوضاع یکنواخت نبود. دستور تازه که می رسید مأمورین سخت می گرفتند. چند روزی که از دستور می گذشت اوضاع بهتر می شد . به هر حال وضع خسته کننده ای بود.

 رضاخان که مرد، این گونه مشکلات از بین رفت و رفته رفته آقایان به قم برگشتند و جمعیت حوزه تقریبا به چند صد نفری رسید. این برگشت طلاب و گشایش نسبی در زندگی آنان همزمان شد با آمدن آیت الله بروجردی به قم؛ توجه به روحانیت بیش تر شد و تبلیغات گسترش یافت .زمان فوت ایشان جمعیت حوزه ، به حدود هفت هزار نفر رسیده بود. درشهرهای دیگر نیز آیت الله بروجردی مساجد و مدارسی بنا کرد . جوانان برای تحصیل علوم دینی ، به این مدارس جذب شدند. در برخی از شهرها که مدرسه علمیه می ساختند هیأت علمی و مدرس هم می فرستادند. در باختران چنین کردند. توجهی نیز به احیای مدارس اصفهان نمودند.

ایشان علاقه مخصوصی به اصفهان داشتند. هنگامی که نام اصفهان برده می‎شد مبتهج می گشتند. آقایان اصفهان از ایشان درخواست کرده بودند که مقداری از سال را مخصوصا ایام تعطیلات به اصفهان بیایند. حضرت ایشان در حال تصمیم گیری بودند که اجل مهلت نداد.

در نهایت از شرح بالا چنین برمی آید که به دلایلی نه چندان معین، اداره حوزه با مدیریت واحد ممکن نبوده و حضرات آیات عظمی در مواجهه با پیچیدگی های سامان بخشی به مرکزی مستقل و با رسالت و مسئولیتی معین و مناسب و در خور، توان مجرد نداشته اند. 

اما تصویر یادداشت قبل و آن چه در این نمونه ها می بینیم مبنا و زمان کسوت کنونی علما و اهل منبر و طلبه های در حال آموزش را معرفی و معلوم نمی کند. زیرا اگر عکس بالا را متعلق به طلاب اصفهان بدانیم آن گاه ضرورت است چنان مرکز آموزشی و حوزه ای را در اصفهان معرفی کنیم که حتی با پوشش و لباس دو رنگ طلاب نیز مسئله ای ندارد.

و اینان جماعت دیگرند مشغول به کسب و کار که در کسوت علمای امروز تجارت می کنند..

و این عکس که باز هم پوشش اهل علم کنونی را در بر بازرگانان نشان می دهد.


و لباس حکیم نور محمود یهودی که کاملا با پوشش روحانیون امروز برابر است.

این یکی نیازی به شرح ندارد و دامنه وسیع استفاده از کسوت عمامه و عبا در میان طبقات و عقاید مختلف جامعه را ارائه می دهد.


اگر به فضای این تصویر توجه نکنیم که بیننده را به زمان و زیر زمین ناصرالدین شاه می برد، پس دست کم می پرسیم چه زمان و چه گونه و با توصیه چه مرکزی این طیف متنوع کاربران البسه ای که امروز در انحصار روحانیت است را، به ترک و تقدیم آن به خدمت گزاران و محافظان و منادیان تشیع، وادار و یا قانع کرده است؟ (ادامه دارد).


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 42

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 42


روحانیت که همزمان با صاحب منصبان سیاسی و فرهنگی و لایه نازک و انگشت شمار روشن فکری بی اعتنا به مذهب و اغلب ناشناس، در اوائل قرن حاضر رسما در عرصه تاریخ معاصر ایران ظاهر شده است، لااقل در نیم قرن اخیر با تدارک تصوراتی در باب تشنج های اجتماعی، از زمان های دور و نظایری بر ماجرای مبهم و غیر مستند تنباکو و توتون و نیز اعلام وجود معممین قهرمان و از جان گذشته و بردار کشیده و جهت دهنده به تلاش های مشروطه در داخل و خارج ایران، کوشیده است تا نوعی مقام پیش تازی و پرچم داری در تحولات مثبت اجتماعی دوران اخیر را تصاحب کند.

«مطابق گفته هانوی، رئیس مجتهدین به مخالفت برخاسته و نادر را نصیحت نمود که خود را فقط به سلطنت دنیوی محدود سازد. اما مرگ ناگهانی این شخص عالی مقام اخطاری به همقطاران او بود که خود را از مخالفت باز دارند. این تغییر رسما در جلسه بزرگی مورد تصویب قرار گرفت. هرچند که اکثریت ایرانیان حاضر از این تغییر قلبا نفرت داشتند، نادر برای آن که از نامطبوعی و ناپسندی این مذهب بکاهد، تصمیم خود را برای افزودن یک فرقه جدید به چهار فرقه سنی به نام فرقه جعفری اعلام داشت». (ژنرال سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، جلد دوم، صفحه 365)

با وجود چنین اشاره ای که متضمن نفرت مردم ایران از تحمیل مذهب شیعه به خواست و امر نادر شاه است و سایکس فرقه جدید جعفری می نامد، تاکنون از سوی علمایی که چند قرنی مقدم بر نادر شاه هم، در آن داستان مسخره و معروف، الجایتوی مغول متعصب در تشیع را از قصد انتقال مقابر امام علی و امام حسین به سلطانیه زنجان منصرف کرده بودند، ردیه و اعتراضی بر این گفتار سایکس نه شنیده و نه خوانده ایم، زیرا زهر ظهور مذهب شیعه بنا بر خواست نادر شاه و نه ماجراهای سقیفه و غیره را شیرینی ادعای نصیحت گویی و تذکرات علمای همیشه آماده برای هدایت تاریخ به راه راست جبران می کند.



با این همه وجود چنین تصویری، که از نظر فنی سلامت است، با آن سینی محتوای بطری آب و بشقابی از خوشه های انگور و نمونه هایی از آلات طرب، علاوه بر آن چه پیش تر از البسه تجار و صرافان اصفهان ملاحظه شد حکایت دیگری است که نه فقط کسوت کنونی منحصر به روحانیون نبوده، بل چنان چه در مقالات گذشته هم ارائه و عرضه شد، تشیع به دلیل واضح نبود خط و ابزار نگارش کارآ و مناسب، فاقد مکتوبات و مستندات کهن و مجموع تدارکات آن، درست همانند دیگر فرق اسلامی، مقوله ای نوظهور است.

«حوزه علمیه، عنوانی متأخر برای سازمان ها، نهادها و مراکز آموزش نظام مند علوم دینی در میان شیعه امامیه (برای سایر مذاهب اسلامی - مدرسه). مجموعه نظام ها و گرایش های آموزشی دینی در میان شیعیان از جهات متعدد مقوله بندی می شود، اما رایج ترین و شامل ترین تقسیم، دوره بندی تاریخی است، به ویژه از آن رو که در هر دوره غالبا یکی دو مرکز جمعیتی شیعیان کانون اصلی سنت آموزشی بوده است و مراکز دیگر به مثابه تابع و وابسته آن کانون یا کانون های اصلی عمل می کرده اند؛ ضمن آن که هر دوره تاریخی با شاخص هایی معین، قابل تمایز از سایر دوره هاست. در واقع برخی شاخص ها و ویژگی ها در سنت آموزشی علوم دینی شیعه جنبه عام دارد و برخی دیگر معرف یک حوزه معین است». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 346)

پس تدارک مرکزیتی رسمی به نام حوزه اعلام حضور و بالا بردن تابلویی با عنوان دفتر مرکزی و محیط تربیت کادر برای تشکیلات روحانیت در دوران جدید است که دیرینه ای 92 ساله دارد.

«اساسا مهم ترین عامل در تاسیس و ماندگاری حوزه علمیه در هرجا، وجود عالمان بزرگ و برپایی مجلس درس توسط آنان بوده است؛ چنان که حوزه نجف با خروج شیخ طوسی از بغداد، و پناه جویی وی به مزار امیر مومنان علیه السلام آغاز به کار کرد؛ هر چند شواهدی دال بر وجود حلقه های تعلیمی پیش از شیخ طوسی نیز در دست است. در واقع، جاذبه معنوی مزار امیر مومنان در این ناحیه پیرامونی شهر کوفه، موجب آبادانی و استقرار گروه هایی از شیعیان شده بود، اما حضور شیخ الطائفه محمدبن حسن طوسی، که قطعا در آن روزگار بزرگ ترین دانشمند شیعه به شمار می آمد، سبب شد تا شیعیان از نقاط مختلف به نجف روی آورند». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 348)

تصاویر موجود از دو بارگاه کربلا و نجف که پیش از این نمونه ای از آن ها را ارائه داده ام شرایط و امکانات برقراری حوزه علمیه شیعی در خارج ایران و در عراق را تایید نمی کنند و ُآن مقابر را با معماری بس مختصر و بدون آرایه و زائرانی انگشت شمار نشان می دهند. بنا بر این مورخ فقط می تواند آن چه را برابر اسناد محکم ارائه می شود منظور کند نه صرف اسامی  را که در هستی فرهنگی و تاریخی ایران نوع جاعلانه آن ها از فرط فراوانی قابل احصاء نیست، چندان که مولانای صاحب اندیشه و خردی چون علامه عسکری بزرگ به آسانی و نمونه وار 150 صاحب مقام و صحابه بالا نشین از زمان حیات رسول الله را یکجا از اسناد اسلام حذف می کند.

«مرکزیت یافتن سیاسی شهرها در دوره فرمانروایی حاکمان شیعی نیز بی گمان موجب شکل گیری برخی حوزه ها از جمله حوزه های اصفهان، تهران و قزوین شده است. علاقه جدی سلاطین صفوی و قاجار به حضور علمای بزرگ در مرکز سیاسی قلمرو حکومتی آنان و دعوت رسمی از مجتهدان طراز اول جبل عامل و نجف و کربلا، و سپس اصفهان در عهد قاجار، منشأ شکل گیری و رونق این سه حوزه علمی شد». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 348)

بنیان اندیشی حالا در مرحله ای است که به ترتیب می پرسد از کدام شهرها و کدام حاکمان شیعه و کدام حوزه جبل عامل و قزوین و اصفهان و تهران وبالاخره کدام سلسله قاجار صحبت است، زیرا به زمانی که می گویند هنوز نطفه تاریخی هیچ یک از این اماکن و حاکمان هم بسته نشده بود.

«حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی نیز نخست در سلطان آباد به تاسیس حوزه اهتمام کرد، ولی چون به قم مهاجرت کرد شاگردان مبرزش نیز به او پیوستند و حوزه اراک، در سطح پیشین ادامه نیافت، حوزه سامرا نیز پس از درگذشت میرزا محمد حسن شیرازی و به ویژه پس از بازگشت میرزا محمدتقی شیرازی به کربلا و اقامت در آن شهر دوام نیاورد». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 348)

کار چنین بررسی هایی آسان است. تنها با گردش قلم و بی نمایش تصویر حجره ای طلبه نشین در سامره و اراک و کربلا و نجف، هرکدام را در هر زمان که بخواهند دایر و یا تعطیل می کنند! حاصل این مطالب آن است که دریابیم نخستین حوزه علمی - آموزشی شیعه که سرپرستی شناسا دارد، در 1300 هجری شمسی و در شهر قم دایر شده و قاطبه روحانیت را به تاریخ معاصر معرفی کرده تا نقش شگرف و پر رمز و راز و شجاعانه خود را در صد ساله اخیر به نمایش گذارند. 

«به مرور زمان و پس از تدوین مهم ترین منابع موضوعی حدیثی، و نهادینه شدن نظام فقه تفریعی و استنباطی و فراهم آمدن آثار متعدد در این باب، کتاب های فقهی و کتاب های دربردارنده مباحث اصول فقه عملا محور دروس حوزه ای شد، همچنان که در زمینه ی مباحث نظری نیز کتاب های کلامی محور تدریس قرار گرفت. علوم دیگر نیز به اعتبار سهمی که در معرفت دینی داشتند، در کنار فقه که اصلی ترین موضوع تدریسی حوزه ها بود، تدریس می شدند». (دانش نامه جهان اسلام، جلد 14، ص 349)

چنین نقلی که از منبعی نو تدوین و معتبر منتقل کرده ام، به خوبی  اعلام می کند که تشیع تا زمان گشایش حوزه قم منابع آموزشی نداشته و اصولا در حوزه مذهب شیعه مجموعه تالیفات اختصاصی شناخته نیست و آن چه را به تدریج فراهم آورده مقولات تشریحی در محدوده فقه است و نه در مبانی دین.

«1. سیر تاریخی. دست کم هشت سال پیش از آن که شیخ عبدالکریم حائری در 1300 ش حوزه علمیه قم را تاسیس کند، انتقال مرجعیت شیعه از عراق به ایران و تاسیس حوزه علمی منسجمی در قم یا مشهد را کسانی چون شیخ اسدالله ممقانی در ایران مطرح کرده بودند. در اواخر عصر قاجار و پیش از ورود حائری به قم و اقدامات وی برای ارتقای سطح حوزه علمیه قم، علمای ساکن قم که برخی از آن ها از حیث علمی واحد مرتبه والایی بودند، کوشش هایی در این جهت صورت داده بودند که به نتیجه ی مورد نظر نرسیده بود، از جمله میرزا محمد فیض قمی که در 1333 از سامرا به قم بازگشت و از 1336 مدارس دارالشفا و فیضیه را که از کاربری علمی خارج شده بود بازسازی کرد و طلاب را در آن جا اسکان داد. وی همچنین طلاب را رتبه بندی و برای آن ها مقرری تعیین کرد. این اقدام چنان مهم تلقی شد که به مناسبت آن از سوی متولی حرم حضرت معصومه در عید غدیر 1336 در صحن عتیق چراغانی و جشن باشکوهی برگزار شد». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 359)

حتی اگر تمام این تدارکات ناکام را هم بر تاریخ حضور روحانیت و کوشش های سران مذهب را بر تاریخ تدارکات حوزه در ایران بیافزاییم، باز هم از سده گذشته دورتر نرفته ایم.

«در فاصله وفات حائری تا مهاجرت بروجردی به قم، ریاست اداره  حوزه  علمیه قم بر عهده سه تن از استادان بزرگ این حوزه قرار گرفت: سید محمد حجت کوه کمری، سید محمدتقی خوانساری، و سید صدرالدین صدر. گفتنی است که پس از فوت حائری، با توجه به شرایط دشواری که رژیم پهلوی برای حوزه و روحانیان به وجود آورده بود، خاصه اتفاقاتی که در حوزه علمیه مشهد رخ داده بود، بیم آن می رفت که حوزه  علمیه قم نیز تعطیل شود، در این شرایط بود که این سه تن تصمیم گرفتند با تشریک مساعی حوزه علمیه قم را از این خطر نجات بخشند». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 361)

چنین اشاراتی به صراحت بیان می کند که حوزه علمیه قم تا زمان وفات ایت الله حائری هم، که 15 سال از احداث آن می گذشته هنوز فاقد مدیریت توانا و در معرض تعطیل بوده است، چنان که آن مرکز راه نما خود ناگزیر با همکاری هیئتی از کارشناسان تشیع اداره می شده است.

«با رحلت بروجردی بار دیگر وحدت مدیریت و مرجعیت در حوزه قم از هم گسیخت و زعامت و مدیریت آن برعهده چهار تن استاد برجسته و مطرح قرار گرفت: امام خمینی، سید محمد رضا گلپایگانی، سید کاظم شریعتمداری و سید شهاب الدین مرعشی نجفی. پس از تبعید امام خمینی به ترکیه و سپس انتقال ایشان به نجف، اداره این حوزه برعهده آن سه تن دیگر افتاد. در این مقطع که بحث مرجعیت بار دیگر مطرح شده بود، روزنامه ها گزارش هایی در باب استادان خارج حوزه و تعداد شاگردان آنان منتشر کردند. بر اساس گزارش روزنامه کیهان به تاریخ 12 فروردین 1340، چند روز بعد از درگذشت بروجردی، درس خارج امام خمینی پرشکوه ترین درس بود که بیش از چهارصد تن در آن شرکت می کردند». (دانش نامه جهان اسلام، جلد 14، ص 363)

اینک شرح جریان رشد که در عین حال مبین وجود تشنج و پراکندگی آراء در میان کارگردانان بالا مرتبه حوزه قم است، برای ناظرین تاریخ معاصر ملموس و مفهوم تر می شود و در می یابند که در هر گردش امور در صفحات فوقانی و مرکزیت حوزه، تشتت آراء کار را به قبول هیئت کارگزار و مدیریت جمعی می کشاند. این نگاه سریع به ماجرا های مقدماتی حوزه علمیه مورخ را از بیان علت عروج سریع صاحب منصیان مذهب تا مرکزیت سیاسی - فرهنگی و اقتصادی کشور دچار نوعی سرگردانی می کند.

«در زمان بروجردی به طلاب پس از آن که مشغول درس شرح لمعه می شدند شهریه پرداخت می شد ولی به افراد خوش استعداد زودتر شهریه می دادند. میزان شهریه در زمان وی بدین قرار بود: محصل مجرد دوره ی سطح که به خواندن شرح لمعه و قوانین اشتغال داشت 150 ریال، محصل متاهل دوره ی سطح که به خواندن شرح لمعه و قوانین اشتغال داشت سیصد ریال، محصل مجرد دوره سطح که به خواندن رسائل و مکاسب اشتغال داشت دویست ریال، محصل متاهل دوره سطح که به خواندن رسائل و مکاسب اشتغال داشت چهارصد ریال، محصل مجرد دوره ی خارج سیصد ریال، محصل متاهل دوره ی خارج ششصد ریال». (دانشنامه جهان اسلام، جلد 14، ص 365)

اگر امار اندک طلاب را تا سال 1340 هجری شمسی که زمان درگذشت ایت الله بروجردی است به دست اورید آن گاه بر همگان اشکار خواهد شد که حوزه علمیه قم همچون واتیکان مسیحیان نبوده است که شرابه های طلا از سراپای کشیشان مراکز آن سرازیر باشد. (ادامه دارد)

هوا خوری 20

هوا خوری 20

در میان اختلاط مصائب معمول و تمام ناشدنی روزگار که بی توقف و حتی بی رعایت نوبت، در پی یکدیگر وارد می شوند، تنظیم زندگانی آدمی را بر هم می زنند و اشفته می کنند، هم امروز گفته شد که نصب یادداشت در موضوع بخش دوم بررسی کتاب کثیف مزارات شیراز را فراموش کرده ام که معدن دروغ بافته هایی یهودی است تنها به این قصد که شیراز تا همین 6 دهه گذشته، جالیز کدو و خیار را خفتنگاه عالمان و سیاست پیشگان دوران های متمادی گمان کنیم. در حقیقت تدوین این گونه تالیفات بی سر و ته تدبیری برای تولید شیرازی است که بتواند پذیرا و صادر کننده حافظ و سعدی شود. 
«نوبت چهارم: مشهد ام کلثوم و شیرویه و حوالی آن: سیده ام کلثوم: دختر سید اسحق کوکبی است و او پسر محمد بن زید بن الحسن بن علی المرتضی است علیهم السلام می گویند پس از قتل عم و عم زادگان، بنی عباس قصد وی کرده بودند بدین جهت در شیراز اقامت کرد و به عبادت مشغول شد. بعد از آن جماعتی از اعدای وی که در دمشق بودند برحال وی مطلع شدند و قصد او کرده به شیراز آمدند و خواستند که او را بگیرند بیامدند و در تفحص او بودند پس بگریخت از ایشان. و در چاهی که در آن جا بود بیفتاد و وفات کرد و به آباء طیبین و طاهرین اعنی اهل البیت مطلومین علیهم سلام الله رب العالمین پیوست و آن قطعه زمین را بجسد پاک خود مانند فردوس برین گردانید و هیچ کس مطلع نشد بر تاریخ وفات آن سیده طیبه و بدان که در همسایه آن حضرت بسیاری از سیدان و متقیان که از شمار بیرون است مدفونند و می گویند شیخ احمد حسین خدمت آن ها و محافظت آن بقعه می کرد و مفتخر می بود به مجاورت وی علیها سلام الله و رحمت الله.
حتی کتاب طلب کار دانش نامه اثار فارس، که عضدالدوله دیلمی را از کناره دریای مازندران به فعلگی ساخت دروازه اصفهان شیراز وا می دارد این سیده ام کلثوم را نمی شناسد، وصف او را ندارد و گورستانی را به او نمی بخشد.
شیخ احمد بن حسین: کنیت وی ابابکر زاهد است و یکی از عابدان شیراز بود و نشانه های بسیار از او دیده اند و میان او و شیخ کبیر بحث بسیار در تقوی و ورع بوده از آن جمله می گویند که شیخ کبیر چوبی از درخت انگور در راهی بدید و برگرفت و آن را بنشاند و به آب وضو به حدی رسانید که بارور شد پس خوشه ای از آن پیش شیخ احمد فرستاد. شیخ احمد آن را نخورد و گفت چه گونه بخورم و حال آن که نمی دانم که بیخ آن درخت از کجاست و قوت وی از جولاهگی بود که به دست خود می کرد و هر موضعی که گسسته می شد سرخ می کرد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 209)
این که منبع دیگری این شیخ احمد بن حسین را نمی شناسد در برابر کسب قوت لایموت او به اعتنایی نمی ارزد. جنید می نویسد که او از راه جولاهک که به دست خود می ساخت ارتزاق می کرد و مواضع گسسته ان را سرخ می کرد. جولایی همان بافندگی است و عنکبوت را که فن بافت می داند، جولاهک هم نام داده اند. حالا کسی باید در جای این شیخ عالی مقام نشیند و جنید را مجبور کند تا اشارات جمله اش را به معنا برساند.
«اتابک سعدبن زنگی بن مودود: سلطانی عادل، کریم و شجاع بود و علما را دوست می داشت و معتقد درویشان و پاک دینان بود و جامه های مزین از راه بزرگی نمی پوشید و پادشاهی شیراز و اصفهان و کرمان کرد و آن ها را محصن ساخت و تعمیر سورها و دروازه ها کرد و بساط عدل گسترد و حکومت و سلطنت او بیست و نه سال بود و در میان خلق حکم می فرمود به نیت صادقانه و عزیمت نیکو. گاه گاه زیارت مولانا عمیدالدین ابونصر افزری می کرد و در عصر اتابک او علامه شهر بود در فنون علوم و از جمله خیرات و برکات اتابک یکی مسجد نو است که مثل مسجد نو کس در خواب ندیده است و چون آن مسجد تمام کرد درخواست کرد از مولانا سراج الدین ابوالعز مکرم بن العلاء که خطابت کند در مسجد نو و اجابت کرد و جمعه اول که مولانا بر منبر فرود آمد. و می گویند او را وحشتی بود با اتابک ابوبکر و او را در بند یا حبس می کرد و چون خسته می شد او را بیرون می آورد. و وصیت به عدل و رحمت و شفقت می فرمود بعد از آن وفات کرد در ششصد و چیزی از هجرت و او را دفن کردند در رباط ابش که معروف است و ابش دختر اتابک سعد بن ابی بکر است که ملکه رحیمه بود و پیش از ایشان آن رباط ساخته به وی منسوب شد و هم در آن جا او را دفن کردند». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 263)
سیده ام کلثوم، شیخ احمد بن حسین، شیخ حسین بن احمد، شیخ عبدالرحمن بن محمد اقلیدی، شیخ ابوسعید ساوجی، شیخ جمال الدین حسین بوشکانی، بی بی عزیزه دختر قاضی شمس الدین بن ابوبکر، فقیه نجم الدین محمود، شیخ قوام الدین محمد، شیخ حسن دیلمی، شیخ ابوبکر بن حسن، مولانا سراج الدین، فقیه نورالدین خفری، حاج قوام الدین حیدر، شیخ شهرداربن حسین دیلمی، شیخ جمال الدین حسین راغری، شیخ روح الدین عبدالعزیز، شیخ عبدالرحیم، شیخ عزالدین احمد بن جعفر الحسینی، شیخ تاج الدین جعفر، شیخ نصره الدین علی، سید مغیث الدین، سید جلال الدین محمد طویل، سید مجدالدین محمد، فقیه صائن الدین حسین بن محمدبن سلمان، فقیه سعدالدین محمدبن حسین، شیخ ضیاءالدین محمد سلمانی، مولانا معین الدین هبه الله سلمانی، شیخ ابراهیم کرجی، شیخ سالبه بن ابراهیم بن ملک، شیخ عبدالله، شیخ شیرویه، شیخ عبدالله دوست خدا، شیخ زین الدین طاهر بن المظفر الباغنوی، شیخ ناصرالدین عبدالرحیم بن طاهر، شیخ بهرام بن منصور، شیخ صدرالدین مظفر قریشی ربیعی باغنوی، شیخ سعدالدین اسعد بن مظفر، شیخ حاجی رکن الدین باغنوی، شیخ ظهیرالدین برادر شیخ حاج رکن الدین، حاج ضیاءالدین باغنوی، شیخ بهاءالدین محمد، شیخ شمس الدین مظفر، حاجی امام الدین حسن، شیخ نجم الدین محمود بن محمد، خواجه رکن الدین یحیی راست گو، خواجه رکن الدین منصور، شیخ تاج الدین موید شمس الدین بن المظفر، شیخ مرشد الدین عبدالرحیم، شیخ مبارک عدنی، شیخ جلال الدین طیار، شیخ روح الدین، شیخ موفق، فقیه مشرف الدین، مولانا مجدالدین اسمعیل بن علی، قاضی زین الدین خنجی، اتابک سعد بن زنگی بن مودود، اتابک ابوبکر بن سعد، امیر تاج الدین علی، سید روح الدین.
این فهرست روده دراز و مفروض از به خاک خفتگان خاکستان مشهد ام کلثوم، در شیراز با همان شگرد متعارف جاعلان فراهم شده که پیش از این لو داده بودم: شیخ احمد بن حسین، شیخ حسین بن احمد! چنین است که از شرح نویسی بیش تر بر حواشی کتاب مزارات شیراز در می گذرم و به خواندن متن اصلی، که به میزان کافی در خود هزلیات ذخیره دارد، بسنده می کنم.
«نوبت پنجم: گورستان باغ نو و حوالی آن: شیخ منذربن قیس: از بزرگان ماتقدم بود و می گویند که از صحابه است و صحیح نیست اما ظاهر آن است که از تابعین است زیرا که در عهد ابوالعلاء حضرمی جماعتی از تابعین به غزاء مجوس آمدند و بعضی کشته شدند و می گویند که در غزا او را مجروح کردند بعد از آن به نور حکمت او را معلوم گشت که درجه شهادت خواهد یافت. پس تیری از حاکمان خود بینداخت و با یاران خویش گفت هر جا که این تیر بیفتد مرا آن جا دفن کنید پس آن تیر در لب گوری از این جانب افتاد که زمین هموار و فراخ بود و هیچ اثر عمارتی در آن نبود پس او را بعد از شهادت در آن جا دفن کردند بعد از آن بسیاری از شهدا را که با وی بودند نزدیک وی دفن کردند». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 271)
«شیخ ابومحمد روزبهان بقلی: سلمان عارفان و برهان عالمان بود و قدوه عشاق زمان و اسوه ابدال گشته بود. و به درستی که در اول حال مسافرت عراق و کرمان و حجاز و شام کرد و کتاب بخاری از حافظ سلفی در اسکندریه شنید و از شیخ ابوالنجیب سهروردی و شیخ ابوعبدالله خبری هم شنید. بعد از آن خرقه از شیخ سراج الدین خلیفه پوشید و بر فقیه ارشدالدین و غیره او چیزی خواند بعد از آن به ریاضات و مجاهدات بلیغه مشغول شد در کوه های شیراز. فقیه حسین رحمت الله علیه می گوید من او را دریافتم و صاحب ذوق و استغراق بود و وجدی دائم داشت که ترس از او نمی رفت و آّب چشم او باز نمی استاد و هیچ وقت از اوقات قرار نداشت و در فریاد بود و هیچ ساعت از ناله ساکن نمی شد و هر شب به گریه و ناله به روز می رسانید و از پروردگار می ترسید و او را سخنان هست که فهم بیش تر مستمعان به آن نمی رسد و در حالت وجدی که داشت یکی از آن که فرموده این است:
آن چه ندیدست دو چشم زمان، و آن چه نبشنید دو گوش زمین
در گل ما رنگ نمودست آن، خیز و بیا در گل ما آن ببین
و تصنیف کرده است در هر نوع از تفسیر و تاویل و فقه و اعتقاد و تصوف. و از آن یکی کتاب لطایف البیان که نوشته است در تفسیر قرآن و کتاب عرائس البیان در حقایق قرآن و کتاب مکنون الحدیث و کتاب حقایق الاخبار در حدیث و کتاب الموشح در فقه مذاهب اربعه و در اصول کتاب العقاید و کتاب الارشاد و کتاب المنهاج و در تصوف کتاب مشرب الارواح و کتاب منطق الاسرار و کتاب شرح طواسین عربی و فارسی و کتاب لوامع التوحید و کتاب مسالک التوحید و کتاب کشف الاسرار و کتاب شرح الحجب و الاستار و کتاب سیرالارواح و کتاب صفوه المشارب و کتاب نکات الصوفیه و کتاب مقابیس السماع و کتاب البراسین و کتاب العرفان و رساله الانس فی روح القدس و کتاب غلطات السالکین و کتاب سلوه العاشقین و کتاب تحفه المحبین و کتاب عبهر العاشقین و کتاب سلوه القلوب و دیوال المعارف و این کتاب ها مشتمل است بر اشارات رائقه و رموز و اسرارها که اغیار بر آن اطلاع ندارند و پنجاه سال وعظ فرمود در جامع عتیق و غیر آن و می گویند که در اول حال که شیخ به شیراز آمد به صحبت شیخ قوام الدین سهروردی قدس سره العزیز رسید و در مسجد عتیق خواست که وعظ گوید پس شنید از زنی که با دختر خود می گفت ای دختر من حسن خود به هیچ کس منمای تا آب رویت نرود و شیخ فرمود ای زن حسن تنها بکاری نیاید تا وقتی که عشق با او هم صحبت نشود از برای آن که ایشان در ازل عهد کرده اند که از یکدیگر جدا نشوند پس اصحاب فریاد برآوردند و تواجه کردند و بعضی بمردند و شیخ را یارانی چند بود که در نواحی عالم نیکویی طریقه ایشان می شناختند و دریای حقیقت ایشان می دانستند و حق تعالی ملابس ولایات وی را پوشانید تا خلق به او متوسل گشتند و روایت کرده اند از شیخ ابوالحسن کرد ویه که گفت روزی در میان جمعی در نفس خود گفتم من در منزلت پیش از شیخ باشم در علم و حال پس شیخ بر سر من مطلع شد گفت ای ابوالحسن این از خاطر خود ببر که امروز هیچ کس مقابل روزبهان نیست در وجد و حال و او اوحد اهل خود است در زمان و به این مقام اشاره است در آن قصیده که فرموده:
در این زمانه منم قائد صراط الله،زحد خاور تا آستانه اقصی روندگان کجا همی بینند، که هست منزل جانم به ماورای ورا
و شیخ صاحب سماع بود و در آخر عمر از آن رجوع کرد و سئوال کردند از وی که چرا سماع نمی کنی فرمود که اکنون از پروردگار می شنوم پس از آن چه از غیر او شنودم اعراض می کنم. فقیه حسین می گوید معنی سخن شیخ این است که خوض کردم در دریای اسرار قرآن پس شنودم آن ها که در قرآن است از صفات عظیمه و کبریا جلوه کرد بر من به صفت جلال و جمال. و شیخ قدس سره در محله خداش رباطی بنا کرد و ارشاد مریدان می کرد و طعام به صادر و وارد می داد و در آخر عمر وی را نوعی از فالج دست داد و هیچ اثر درد نمی کرد به تغییر حال بل که شوق و گریه او زیاده می شد و روایت می کنند در سیرت او که بعضی از مریدان چون شیخ را مبتلی دیدند مردی را به فرستادند تا از خزانه پادشاه قدری روغن به لسان خالص طلب کند و چون طلب کرد و بیاورد شیخ فرمود خدای تعالی ترا جزای خیر دهاد و به نیت خود برستی بیرون از خانقاه کلب گری خوابیده است و این روغن در وی به مال و بدانک رنج روزبهان نمی رود به چیزی از این روغن های دنیا بل که آن قیدی است از قیدهای عشق که خدای تعالی بر پای روزبهان نهاده است تا روزی که او را ببیند و حکایات معاملات و کرامات او بسیار است و در سیرت مسطور و تربت او معلوم و مشهور است رحمت الله علیه». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 289)
شیخ منذربن قیس، شیخ ابو ذرعه عبدالوهاب اردبیلی، شیخ جعفر حذاء، فقیه ابوبکر ترکی، شیخ زین الدین مظفر بن روزبهان بن طاهر الربعی، شیخ سعدالدین ابی منصور محمد بن المظفر الشیرازی الباغنوی، مولانا شمس الدین ابوالمفاخر بن المظفر الشیرازی باغنوی، شیخ شهاب الدین، شیخ ابوبکر بن محمد، شیخ محمد بن خلیل، شیخ خداش، خواجه صدرالدین قاری، شیخ ابومحمد روزبهان بقلی، شیخ فخرالدین احمد، شیخ صدرالدین روزبهان، شیخ شرف الدین ابراهیم، شیخ صدرالدین روزبهان ثالث، شیخ عزالدین مسعود، شیخ علی سراج، شیخ موید الدین، اتابک سنقربن مودود، فقیه جمال الدین حسین، امام سید علاءالدین حسین بن امام موسی الکاظم علیه السلام، شیخ مقدم الدین محمد، امیر محمد بن عبدالله، شیخ نجم الدین سردوزف شیخ صدرالدین محمد، شیخ ابوبکر برکر، مولانا امام الدین حسن، شیخ افضل الدین ابن الهراس، شیخ عزالدین مسعود خوانسالار، شیخ محمدعلی بقال، شیخ فخرالدین احمد بن شمس الدین باغنوی، شیخ قطب الدین محمد، شیخ ابراهیم بوریایی، شیخ احمدبن عبدالله، حاج علی عصار، شیخ محمد غازی، شیخ شمس الدین عمر مشهدی، شیخ علی شهید، شیخ اویس خنجی، اتابک سعد بن زنگی بن ابوبکر، شیخ دولت بن ابراهیم، فقیه نجم الدین محمود بن الیاس، مولانا جلال الدین احمد، شیخ عزالدین اصفهانی، شیخ عزالدین مسعود، بی بی زاهده خاتون، مولانا ظهیرالدین، امیر یعقوب بن لیث. 

«نوبت ششم: مسجد عتیق و حوالی آن: اما در فضل مسجد جامع هیچ شکی نیست که مسجد عتیق فاضل ترین امکنه است از برای اجابت دعوات و قضات حاجات مسلمین و مسلمات.
و بدان که در همه ی شهرها محل اجابت دعا مسجد جمعه است نزد منبر و این مسجدی قدیم است و آن کس که بانی آن بوده مخلص بوده و گوئیا از مال حلال بنای این مسجد شده است. قاضی ناصرالدین بیضاوی فرموده است در نظام التواریخ که مسجد عتیق از بناهای عمروبن لیث است و می گویند که چون اساس وی و پای بست و ستون ساختند پس طلب چوب ها می کردند و معد و مهیا می داشتند. بعد از آن گفتند پیرزنی در سروستان بستانی دارد و چوب بسیار در آن حاصل کرده از اموال حلال. پس بفرستادند تا او را بیاوردند مگر از وی بخرند پیرزن گفت بها بکنید چون بها بکردند گفت چوب ها ببرید چون ببریدند گفت حالیا بکشید تا من نظر در بها بکنم. بعد از آن چوب ها بکشیدند به ستون ها و دیوارها. پس گفتند با پیرزن بها بستان. گفت حالیا بپوشید پس غلامان بکار داشتند و بپوشانیدند و سقف ها تمام کردند. پیرزن گفت مرا هیچ حاجتی بدین بهای چوب نیست به درستی که من آن را در راه خدای تعالی دادم پس خبر به عمرولیث رسید به خشم رفت و گفت بهای چوب بستان و اگرنه چوب ها بردارند و خراب کنند. پس آن صالحه بیامد و گفت ای امیر از برای که این خانه بنا کرده ای گفت از برای خدای و امید به ثواب او و طلب رضا. پیرزن گفت من نیز امید ثواب خدای دارم و طلب رضای او می کنم. پس امیر به گریه افتاد و او را رهاکرد و می گویند که استاد بنای این مسجد از اولیاء الله بوده است. چون وضع اساس محراب می خواست که بسازد یکی از قوم متعرض او می شد که تمام محاذات برابر کعبه نیست. پس استاد وی بگرفت و خانه کعبه وی را بنمود که در برابر است و چون اتابک پادشاه شیراز گشت بفرمود تا دو حلقه از نقره بساختند و به مکه شریفه فرستاد و از شرفای مکه معظمه درخواست کرد تا آن دو حلقه از بهر او بفرستادند و آن هر دو حلقه در مصراع این درآویخته اند که مشهور است به آن و می گویند که هر دو حلقه در کعبه است که برکات دست بسیاری از اولیاءالله به آن رسیده است و در این مسجد دارالمصاحف است که مشهور است به دفتر عثمان و در آن جا مصحف ها و جزوات بسیار هست که به خط اهل البیت و صحابه و تابعین رسیده و از جمله محصف به خط شریف امیرالمومنین علی علیه السلام و به خط امام حسن و به خط امام علی بن الحسین زین العابدین و به خط امام جعفر صادق و غیرهم صلوات الله علیهم اجمعین و مصحفی بود به خط عثمان و بر آن اثر خون او بود پس در ایام فتنه نایافت شد و هیچ کس بر آن مطلع نشد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 331)
روضه متبرکه ابوعبدالله سید امیر احمد بن امام موسی الرضا علیهما التحیه و الثناء، امامزاده امیر محمد بن موسی برادر امیر سید احمد علیهما التحیه والثناء، قاضی شرف الدین محمد، سید عزالدین اسحق، قاضی امام الدین عمرف شیخ عفیف الدین بنجیر بن عبدالله الخوزی قدس سره، الامام شرف الدین عبدالله بن بهرام الزکی بن احمد بن محمود العلوی البنجیر الباشکانی، شیخ سراج الدین محمود خلیفه، سید بهاءالدین حیدر، امیر تاج الدین محمد بن حیدر، امیر جلال الدین یحیی بن محمد بن حیدر الحسینی، شیخ ابوعبدالله احمد مقریف شیخ تاج الدین احمد حر، شیخ عزالدین مودود زرکوب، شیخ محمود زرکوب، مولانا معین الدین احمد، امیر عزالدین اسحق، امیر روح الدین، امیر صدرالدین محمد، امیر شرف الدین ابراهیم، شیخ ابوسعد محمد بن هیثم، سید شریف، سید اصیل الدین عبدالله، امیر ناصرالدین یحیی علوی، شیخ شهاب الدین ابوبکر بیضاوی، شیخ رکن الدین عبدالله، شیخ شمس الدین عبدالصمد، شیخ نجم الدین احمد، شیخ عبدالرحیم، قاضی برهان الدین محمود، شاه کرمانی، امیر شیخ نجیب الدین علی، شیخ طهیرالدین عبدالرحمن، شیخ صدرالدین جنید، شیخ عروه بن اسود، شیخ جمال الدین ابراهیم، ملک شمس الدین محمد بن جمال الدین، سید مجدالدین محمد نقیب، شیخ امین الدین جعفری، شیخ امین الدین کازرونی، مولانا عمادالدین دوانی، مولانا بایزید، خواجه عزالدین داود، شیخ فریدالدین عبدالودود بن داود، قاضی جمال الدین مصری، قاضی بهاءالدین عثمان بن علی.
«نوبت هفتم: مصلی و گرداگرد آن: روضه شاه امیر علی بن حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام: روایت کرده اند که چون ابراهیم و محمد پسران زیدبن حسن کشته شدند و پسران عباس قصد علویان کردند امیرعلی بن حمزه با چند نفر از خویشان به شیراز آمدند در سال دویست و بیستم از هجرت و در غاری از کوه شیراز اقامت کردند و بعضی در روز بیرون می رفتند و هیزم گرد می کردند و در اصطخر می فروختند و معیشت بر آن می کردند و عباسیه در تجسس و تفحص ایشان می بودند تا باشد که قدرت یابند بر ایشان. چون خدای تعالی درجه شهادت بر ایشان نبشته بود روزی سید امیر علی بن حمزه از کوه به شیب آمد و پشته ی هیزم داشت پس عوانی از ظلمه او را بدید و بشناخت و خبر به خواجه سرایی داد که از قبل بنی عباس نشسته بود. پس سواری بر آن حضرت فرستاد در حال که آمد به خالی یا نشانی که در روی مبارک او دیده بود بشناخت گفت نام تو چیست گفت علی گفت پسر کیستی گفت پسر حمزه گفت حمزه پسر کیست گفت پسر امام موسی. پس آن ظالم از اسب فرود آمد و سر مبارک آن حضرت بینداخت و همچنین به ما رسیده است که جماعتی می گویند که سیدعلی بن حمزه برخاست و سر خود به دست گرفته بیامد تا این موضع که تربت طیبه اوست و در آن بخسبید و چند روز مانده بود و از وی می شنیدند که ذکر لا اله الاالله می فرمود بعد از آن او را دفن کردند. بعد از چند وقت که عضدالدوله حاکم این شهر گشت و او از موالی اهل البیت بود بفرمود تا بر تربت آن حضرت عمارتی بساختند بعد از آن عضدالدوله در اکتساب شرف سعی می کرد و وصلت با سادات به جهت شرف می خواست پس دختر سید شریف زید اسود که از اولاد امیرالمومنین حسن علیه السلام است بخواست و چون وفات کرد او را در نزدیک آن حضرت دفن کردند. پس در همسایه ایشان اکابر سادات شریفه از جوانب و طرف ها دفن می کردند تا مزاری چنین متبرک شد که امید رحمت فرود آمدن در آن جا هست و دعا مستجاب می گردد». (جنید شیرازی، هزار مزار، ص 393)
روضه شاه امیر علی بن حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام، شیخ معاذ، خاتون مادر محمد، شیخ رکن الدین عبدالله، فقیه ارشدالدین نیریزی، شیخ محمدبن ارشد، شیخ رستم خراسانی، مولانا صدرالدین جوهری، شیخ ابوعبدالله باکویه، شیخ محب الدین جعفر موصلی، شیخ محمد زنجانی، خطیر رازی، مولانا سعدالدین احمد فارسی، قاضی روح الدین ابوالمعالی علوی بنجیری، مولانا حکیم نورالدین عبدالقادر ملقب به استادالبشر طاوسی، شیخ روزبهان فرید، شیخ محمد بن روزبهان، مولانا لسان الدین محمد سمنانی، مولانا اختیارالدین لقمان، شیخ احمد بن سهل اصفهانی، شیخ شهاب الدین احمد، شیخ صفی الدین عثمان کرمانی، خواجه شمس الدین صفی، شیخ عمر بن ابی النجیب، شیخ شمس الدین عمر بن ابراهیم ترکی، امام فخرالدین نصر بن مریم شیرازی، شیخ ابوالفضل نیریزی، شیخ احمد کازرونی، شیخ محمد فسایی، شیخ عبدالله اقلیدی، شیخ ابوالفتوح بن احمد، هفت تنان، مولانا شمس الدین محمد انصاری، مولانا زین الدین ناینی، مولانا فخرالدین احمد، مولانا نظام الدین خراسانی، شیخ محمد سمرقندی، قاضی مجدالدین اسمعیل بن نیکروز بن فضل الله الربیع السیرافی، مولانا رکن الدین یحیی، مولانا مجدالدین اسمعیل، مولانا سراج الدین، مولانا روح الدین، مولانا محب الدین، مولانا علاءالدین، مولانا صفی الدین ابوالخیر، مولانا قطب الدین محمد، مولانا کمال الدین ابوالخیر، مولانا عمادالدین بن عبدالکریم بن عبدالصمد فالی، مولانا امام الدین، قاضی سراج الدین ابوالعز، مولانا قوام الدین عبدالمحسن بن شمس الاسلام فالی، قاضی صدرالدین، شیخ ابوالفتح نیریزی، شیخ محمود خبری، مولانا مظفرالدین حسن، شیخ زکی الدین کازرونی، مولانا شمس الدین آملی، مولانا شرف الدین ایوب، مولانا عماد قزوینی، شیخ قطب الدین محمد ایجی، مولانا رکن الدین ساعد، سلطان جلال الدین شاه شجاع، مولانا بهاءالدین، شیخ مشرف الدین مصلح سعدی، خاتمه.

چنین است مشت و گوشه ای از منابع دانایی و ایمان و باور و یقین اعلبی از ما، که فی المثل در سراپای کتاب مزارات یک نام و ماجرای قابل اعتنا نمی بینیم. چه گونه این بار انبوه و گران دروغ را بر دوش برده ایم که پدر و برادر و معلم و مادر و اهالی و هادیان منابر هر روزه بر وزن ان افزوده اند؟!!

/

هوا خوری 19


هوا خوری 19

مقدم بر هر گمانه ای در مراتب و نحوه ارتباط درست با قرآن قویم، آشنایی با نهاد و فصول و مراتب آیاتی است که هر یک به گونه ای آراسته و پی گیر، با خواننده تعیین تکلیف می کند. دنبال کردن شیوه و روش بیان این مدرک اولیه و نهایی اسلام دشوار نیست، اگر به جای همراهی با متن، جلد آن را نبوسیم و چنان که عادت مان داده اند، نپنداریم که نزدیک شدن به گفتار خداوند آسان نیست و جز عالمان عالی مقام را به فهم آن راه نمی دهند تا مثلا تشخیص دهند که معنای ترکیب لفظی ما ملکت ایمانهم کنیز است!

حالا و در موضوع برخورد با شیوه برداشت های مستقیم از اشارات قرآن قدرتمند با کسانی و از جمله اقای توحید مواجهیم که تعبیر صریح از ترکیب ماملکت ایمانهم در آیات گوناگون را به عنوان موجود زنده و همراه جنسی ادمیان نمی پذیرند و فرحناک ان جاست که معنای من دراوردی کنیز را هم برای این ترکیب قرانی رد می کنند تا این کلمات به کلی بی کاربرد بمانند. ایشان با ارسال ای میلی با محتوای آیه 55 سوره احزاب می نویسند: «ابهام بزرگی در درک تعریف شما از ماملکت ... برایم وجود دارد که طبق این آیه چه طور همسران پیامبر می توانند دارای ماملکت ... باشند»؟

حتی با فرض صحت برداشت معنایی از متن این ایه، اقای توحید هم گرفتار همان مشکل بزرگ و سرگرم کننده ای شده اند که به سعی معاندان قران اینک شیوه جاری برخورد با کلام خداوند شده است. با این توضیح که عدم تطبیق تذکرات قرآن کبیر با دستورات فقهی جاری را نقص می دانیم و بد تر و عوامانه تر هر ایه را، مثلا در موضوع تنبیه بدنی زن، که با اخلاقیات و رسوم متعارف و موجود همخوان نباشد ضعف ره نمودهای قرانی می گیریم و حتی مجازات مذکور زانی و زانیه را از حد قرآنی به سنگسار می کشانیم تا دق و دل خود خالی کرده باشیم.

«من یهوه هستم. عورت پدر خود یعنی عورت مادر خود را کشف منما، او مادر توست. کشف عورت او مکن. عورت زن پدر خود را کشف مکن. آن عورت پدر تو است. عورت خواهر خود، خواه دختر پدرت، خواه دختر مادرت چه مولود بیرون، عورت ایشان را کشف منما. عورت دختر پسرت و دختر دخترت، عورت ایشان را کشف مکن، زیرا که این ها عورت تو است. عورت دختر زن پدرت که از پدر تو زاییده شده باشد، او خواهر تو است کشف عورت او را مکن. عورت خواهر پدر خود را کشف مکن، او از اقربای پدر تو است. عورت خواهر مادر خود را کشف مکن، او از اقربای مادر تو است. عورت برادر پدر خود را کشف مکن، و به زن او نزدیکی منما. او عمه ی تو است. عورت عروس خود را کشف مکن، او زن پسر تو است. عورت او را کشف مکن. عورت زن برادر خود را کشف مکن. آن عورت برادر تو است. عورت زنی را با دخترش کشف مکن. و دختر پسر او یا دختر دختر او را مگیر، تا عورت او را کشف کنی. اینان از اقربای او می باشند و این فجور است. و زنی را با خواهرش مگیر، تا هیوی وی بشود، و تا عورت او را با وی مادامی که او زنده است، کشف نمایی و به زنی در نجاست حیض اش نزدیکی منما، تا عورت او را کشف کنی. و با زن همسایه ی خود همبستر مشو، تا خود را با وی نجس سازی. و کسی از ذریت خود را برای مولک از آتش مگذران و نام خدای خود را بی حرمت مساز. من یهوه هستم. و با ذکور مثل زن جماع مکن، زیرا که این فجور است. و با هیچ بهیمه ای جماع مکن، تا خود را به آن نجس سازی، و زنی پیش بهیمه ای نایستد تا با آن جماع کند، زیرا که این فجور است. به هیچ کدام از این ها خویشتن را نجس مسازید، زیرا به همه ی این ها امت هایی که من پیش روی شما بیرون می کنم، نجس شده اند. و زمین نجس شده است، و انتقام گناه اش را از آن خواهم کشید، و زمین ساکنان خود را قی خواهد نمود... و کسی که با زن دیگری زنا کند یعنی هر که با زن همسایه خود زنا نماید، زانی و زانیه البته کشته شوند. و کسی که با زن پدر خود بخوابد، و عورت پدر خود را کشف نماید، هر دو البته کشته شوند. خون ایشان بر خود ایشان است. و اگر کسی با عروس خود بخوابد، هر دو ایشان البته کشته شوند. فاحشگی کرده اند. خون ایشان بر خود ایشان است. و اگر مردی با مردی مثل با زن بخوابد هر دو فجور کرده اند. هر دو ایشان البته کشته شوند. خون ایشان بر خود ایشان است.و اگر کسی زنی و مادرش را بگیرد، این قباحت است. او و ایشان به آتش سوخته شوند، تا در میان شما قباحتی نباشد. و مردی که با بهیمه ای جماع کند، البته کشته شود و آن بهیمه را نیز بکشید. و زنی که به بهیمه ای نزدیک شود تا با آن جماع کند، آن زن و بهیمه را بکش. البته کشته شوند خون آن ها بر خود آن هاست. و کسی که خواهر خود را خواه دختر پدرش خواه دختر مادرش باشد بگیرد، و عورت او را ببیند و او عورت وی را ببیند، این رسوایی است. در پیش چشمان پسران قوم خود منقطع شوند، چون که عورت خواهر خود را کشف کرده است. متحمل گناه خود خواهد بود. و کسی که با زن حایض بخوابد و عورت او را کشف نماید، او چشمه ی او را کشف کرده است و او چشمه ی خون خود را کشف نموده است، هر دوی ایشان از میان قوم خود منقطع خواهند شد. و عورت خواهر مادرت یا خواهر پدرت را کشف مکن، آن کس خویش خود را عریان ساخته است. ایشان متحمل گناه خود خواهند بود. و کسی که با زن عموی خود بخوابد، عورت عموی خود را کشف کرده است. متحمل گناه خود خواهند بود. بی کس خواهند بود. و کسی که زن برادر خود را بگیرد، این نجاست است. عورت برادر خود را کشف کرده است. بی کس خواهند بود». (عهد عتیق، لاویان، 18: 6-26 و 20: 10-22)

چنین است برخورد تورات با ماجرای نیازهای جنسی و طبیعی انسان که تنها یک راه حل می شناسد: هر دو را بکش و یا بسوزان اما خداوند نازل کننده قران تذکر دیگری دارد.

«اراده الهی چنین است تا بر انسان ناتوان آفریده شده اسان گیرد» (ساء، 28)

تجلی این اسان گیری بر ادم ضعیف که غالبا و بر اساس طبیعت و قوی ترین حکم خلقت یعنی رفتارهایی در اساس با هدف تولید مثل، گشودن راهی برای تسکین و آزام کردن روال زندگانی بندگان است تا از سر ناچاری با بهائم نزدیکی نکنند و در این باب در صورت نبود امکان ازدواج، انتخاب یک همراه جنسی با حفظ حقوق و احترام و قبول طرفین و عنایت مالی مرد نسبت به زن صورت می گیرد که خداوند وی را اشنایی در اطراف توصیف کرده است. این مسلمی بی چانه زنی است که ذات باری روابط آزاد و آراسته و متکی بر حقوق انسانی بین زن و مرد را هرگز در قران تابو نشناخته است.

هوا خوری 18


هوا خوری 18

اگر مراکز مسئول و علاقمندان درک درست از مسائل سیاسی - اجتماعی و تاریخی خطه ایران در دو قرن اخیر با تدارک کرسی های لازم و به خدمت خواندن اعضای ناوابسته ای که دوران دل خوشی های کودکانه به قصه های مادر بزرگانه تاریخ نویسان دربارهای کنیسه و کنیسه را پشت سر گذارده و قادرند از دریچه تازه گشوده بنیان اندیشی به اسناد و مدارک محکمی نظر اندازند که بیننده و خواننده و شنونده را حتی در صورت مقاومت های لجوجانه، در القاء موضوعات و مواضع گوناگون سیاسی و فرهنگی و معتقدات ایینی موجد و موجب اختلافات بی اساس کنونی، دچار تزلزل می کند، قادر شوند فقط در وجود این همه اثر انگشت و اعلام حضور ارامنه و یهودیان در بناهای مذهبی و بقاع و حتی بقایای خانه های اشرافی و لوازم مصرفی باقی مانده و موجود و متعلق به قرن اخیر، در مراتب و مقامات متنوع، باریک شوند و ضمن دریافت پیام، از این نشانه گذاری های زیرکانه اما کاملا واضح، برداشت تاریخی و حادثی کنند و برای ان ها سببی بیابند. علامات و نشانه هایی که تقریبا هیچ بنا و معماری محل رجوع کنونی از آن خالی نیست و از ان که این گونه نقوش در سطح ارجح و عام در کاشی کاری ها منعکس است که غالبا و بل کاملا در سده اخیر تزیین شده است، ان گاه با وضوح نمام اعلام می شود که این اثار انگشت اگر درست جست و جو کنیم تا هم امروز در شئونات گوناگون حوادث و هستی ملی و قومی ما قابل دیدار است.

به نقش واضح این صلیب ارامنه توجه کنید که از تهران تا کرمان و از خراسان تا یزد و شیراز، در قزیب تمام ابنیه مذهبی و ارایه های امام زاده ها و مساجد بزرگ و حتی در زینت های منازل اشراف و در نقوش لوازم مصرفی خانه های اربابی از پارچه تا گلدان و اینه و به خصوص در شبستان داخلی مسجد شیخ لطف الله اصفهان قابل دیدار است و از آن که غالب بل تمامی این گونه تزیینات برآمده و باز ساخت هایی از قرن اخیرند، می توان برذاشت که انگشت این آنوسیان، هنوز هم در همه جا مشول و به کارند.


حالا به دیدار نمونه زیرکانه دیگری از این گونه دهان کجی های جای خوش کرده در مراتب مشهور اداری و آیینی و اعتقادی دعوت کنم. تصویر بالا قطعه ای از زیور و یراق الات فنی درب ورودی مسجد بزرگ امام در بخش جنوبی میدان نقش جهان اصفهان است که می گویند بازمانده ای از عهد شاه عباس صفوی است. ملاحظه می کنید که واشر برنجی محکم کننده پایه درکوب مسجد یک ستاره داود کامل یهودیان است.




و اگر تماشای ان ستاره را حسب تصادف شمارید، دعوت می شوید تا به حک یک واژه کامل به خط و زبان عبری بر فراز کنده کاری بچگانه صورت شاه عباس در مدحل مسجد امام اصفهان توجه کنید که دیگر نمی توان حسب تصادف انگاشت! اگر به میزان لازم کنجکاو شده اید، به کشف معنای وازه عبری بپردازید.

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 41


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 41


به تدریج و با وسعت گرفتن مشارکت بنیان اندیشان در فراهم اوردن تصاویر و اسناد اصلی و یا متفرقه و با ملاحظه کارشناسانه و نگاه زبده به مانده های قجری اینک در استانه این اعلام قرار دارم که تمام نشانه های سیاسی که به نحوی برای مقامات و اجزا و رخ دادهای دوران قاجار اعلام حضور و وقوع می کند، آن تصاویر پلوخوران سفارت انگلیس و تفنگ به دستان افسانه انقلاب مشروطه و نمایش مجاهدان بی نشان بر دار شده و غیره و غیره، دست ساخته هایی جاعلانه اند و قدرت اثبات و صحت ندارند و می دانیم که در منطق بررسی های تاریخی تنها وجود یک سند مجعول برای دور انداختن ادعاهای هر مدخلی کافی است.

این یک ناصرالدین شاه کوچک جثه و لاغر اندام است که پاها را به سهولت چلیپا کرده و ظاهرا در ورودیه ای نشسته بر نیمکتی زوار در رفته منتظر است تا جگرکی مخصوص شاید هم عصرانه اش را کباب کند و این اشراف که کیسه های در مسیر، محتوای چه چیزی است با توسل به حدس و گمان هم روشن نمی شود، جز این که شاید هم نقدینه و خزینه کشوری است که برای دل گرمی شاه بر سر راه چیده اند.


و این هم ناصرالدین شاه دیگری که جمع کلانی از درباریان و خواص را به تماشای هندوانه نیم خورده خود فرا خوانده است. اگر در میان لااقل 5 ایراد بزرگ بر این تصویر تنها به فلو و تار بودن سیمای دو شخص ایستاده در قفای شاه در میان دیگر نمایه ها و حاضران کاملا شفاف و شارپ صحنه اشاره کنم اهل فن را به تصدیق قلابی بودن این عکس واداشته ام.



برای پی بردن به رمز این عکس ناصرالدین شاه عینک زده، کافی است جهت تابش و انتشار نور آفتاب و تعیین سهم طبیعی هریک از حاضران از منبع نور هاشور خورده و راه راه را تعیین کنید با ناصرالدین شاه عجیب و غریبی که معلوم نیست آفتاب منعکس شده بر شانه اش را از کجا برداشته است.

ظاهرا آن سطح شفاف سمت چپ آبشاری و نمی دانیم در کجاست که اهل رکاب شاه قجر در کنار آن به یادگار عکس انداخته اند اگر از فرم ظاهر آبشار دهان تان باز نمانده، تعداد نفرات ایستاده و تعداد پاهای آن ها را شمارش کنید با این توجه که نمی توان پاهای چند ایستاده در کنار هم را درهم فرو برد.

این یکی ختم اعلان بی فرهنگی عریان است و کم تر عکس دست برده ای را می توان یافت که در آن با وضوح وقیحانه تصویر بالا کلاشی فنی دیده  شده باشد. علاوه بر تناسبات به کلی غلط در روابط همسایگی کلاه داران چسبیده در کنار هم، با نگاه ساده ای به پس زمینه عکس، می بینیم که اضافات دست و پا گیر سوژه را با گل سفید پوشانده اند.

ماجرای ساخت و نصب مجسمه سوار بر اسب ناصرالدین شاه هم، از شگفت ترین شگردهای جاعلانی است که دست و پا شکسته و به روال معمول، قصد الصاق سلسله و سلطانی قدر قدرت را به تاریخ معاصر ایران داشته اند. هنگامی که تصویر بالا را از میان چند عکس مانده از مطالب مربوط به این مجسمه، در یادداشت پیشین عرضه کردم و در آن تذکر دادم که انعکاس تصویر مجسمه و زیر پایه آن و نیز سایه ها و تعداد و اشکال درخت های منعکس شده در آب با اصل ان ها منطبق نیست، بدون ورود به استدلال های لازم گرد بادی در این باب برانگیختند که موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران عکس را در جهت معکوس ارائه داده و با سر و ته کردن و چرخاندن به دور خود اشکالات تصویری آن برطرف خواهد شد.


حالا و در صورتی که عکس پیشین را به دور خود بچرخانیم، تنها مجسمه را بر استند خود قرار داده ایم و بر تصاویر غلط درختان در آب، دیدگاه نادرست نرده ها را نیز افزوده ایم، زیرا اگر زاویه انعکاس را با چنان شیبی تصور کنیم که سکوی استقرار مجسمه در آب دیده نشود، پس چه گونه نرده های عکس اصلی به آسمان جهیده و هنوز هم عمده ترین تناقض، همان انعکاس نادرست سایه درختان است که قلابی بودن عکس را مسلم می کند.  


در منابع تصویری موجود عکس بالا را به عنوان حضور ناصرالدین شاه در قورخانه و برداشتن عکس یادگاری با مجسمه خویش ثبت کرده اند، مطلبی که جز اشاره مختصری در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه در هیچ منبع دیگر داخلی و یا خارجی، از یادداشت های معیرالممالک تا اخرین مجموعه عباس امانت با نام قبله عالم و حتی در یادداشت های شخصی ناصرالدین شاه یادی از مجسمه و این دیدار ثیت نیست. چه گونه باید این فقدان را در نوشته های سلطان پذیرفت که برای دیدار از مجسمه خویش تا قورخانه، یعنی مکانی رفته است که تا زیرزمین مسکونی او کم تر از پانصد متر فاصله داشته است. اگر محوطه بالا را قسمتی از قورخانه بدانیم، علاوه بر دیگر مشکلات تصویری، پس بدون شک و از آن که پهنا و ارتفاع معبرها، کوتاه و تنگ تر از مجسمه و استند آن است، باید این مجموعه سنگین را از محل دیگری در سمت ایستادن عکاس و یا از پشت بام منتقل کرده باشند که در سال های نبود جرثقال به کلی غیرممکن است.


و هنگامی که به زوم شده و کلوزآپ همان مجسمه و در همان محل توجه می کنیم، علاوه بر چندین گاف بزرگ عکاسی، مکان شاه سوار بر اسب را محاذی دهانه دروازه سمت چپ می یابیم که به میزان دو طاق نما از مکان عکس قبل جا به جا شده و نیز استند زیر آن با رسامی رگه هایی می خواهد که خود را مرمرین بنماید. بی شک نمای بی اندازه واضح و نیز نوع فیلم به کار رفته و نحوه چاپ آن، زمان برداشت عکس بالا را به حوالی پایان عصر رضا شاه می رساند. آیا این استند و سوار نصب شده بر آن که بدین سهولت تغییر مکان می دهد را ممکن است جز ترکیبی از گچ و مقوا و پرده ای از ناصرالدین شاه سازی تصور کرد؟


عکس بالا را هم به بازدید ناصرالدین شاه از قورخانه مربوط می دانند که مجسمه و منضمات آن را ندارد و به مراسمی در میان بیابان با آن خیمه صحرایی شبیه است و از آن که باز هم هیچ منبعی از دیدار متعدد قبله عالم از قورخانه خبر نداده و همراهان شاه در این عکس شباهتی با همراهان شاه در عکس قبل ندارند و نیز دیگر زوائد عکس، ارتباط آن با حضور قبله عالم در قورخانه را مشکوک و بل مردود می کند.


این جا و چنان چه قبله عالم از تماشای دریاچه مقابل خسته شده باشد، یکسره و با تعویض جنس استند زیر پای خود به استخر بزرگ پشت می کند و به درختانی خیره می شود که پیش تر در قفای او قرار داشت.



و این هم نمای از سمت پهلوی شاه قجر که بیش تر قصد نمایش آرم سلطنتی محکوک بر بدنه و تعویض جنس استند از سنگ رگه دار مرمرین به خارای سیاه را دارد.


در نمایشات کنونی حتی چنین وهم تیره و تاری را در زمره دلایل وجود مجسمه برنزین شاه ناصرالدین در باغ شاه گرفته اند و پرده غمناک این بی غیرتی فرهنگی چنین بسته می شود که نوشته اند رضا شاه از فرط نفرتی که نسبت به قجرها داشته، فرمان قطعه قطعه کردن و ذوب این شاه کار صحنه سازی و دروغ پردازی را داده است؟! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 40

 
کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 40


بنیان اندیشی درصدد تخریب کاخ مجلل اما مقوایی و دروغینی است که اگاهی های کنونی ادمیان در تمام زمینه ها را در ان جای داده اند و بنیان اندیش با تدارک و جمع آوری مصالح مستحکم مورد نیاز می کوشد تا ضرورت تجدید بنای فرهنگی و تاریخی و حتی علمی جهان را به باور و تایید صاحب نظران ازاد اندیش برساند. اینک و بر اثر 12 سال مجاهدت بر کرسی بلندی قرار داریم که به محض برخورد با گفتاری در باب هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و چنگیز و تیمور و فتح علی شاه قاجار و تواریخ سرشار از اسراییلیات در باب ظهور و حوادث قرون اولیه اسلام و نیز تالیفاتی که به دور تر از 4 سده پیش نسبت می دهند، با اغوشی مملو از ادله رد ناشدنی، دست یهود را در کار تدارک این گونه جعلیات تشخیص دهیم، بوی یهود را از میان سطور این گونه گفتار و نوشتارها بشنویم و به جست و جوی هدفی روانه شویم که منظور و مقصد چنین دست بردگی های بی پروا و در عین حال ناشیانه را آشکار کند.

بیاغرافیای. یعنی سرگذشت کولونیل میرزا فتح علی اخوندوف که خودش به قلم اورده است.

«پدر من میرزا محمد تقی بن حاجی احمد، که اجدادش از طوایف فرس است، در اوایل جوانی کدخدای قصبه خامنه بود من اعمال تبریز. بعد از معزولی در سنه 1811 مسیحیه به عزم تجارت به ولایت شکی امده در شهر نخو دختر برادر اخوند حاجی علی اصغر را به حباله نکاح دراورده است. از این منکوحه او در سنه مسیحیه 1812 به وجود امده ام. بعد از دوسال از این تاریخ حاکم ولایت شکی جعفر قلی خان خویی وفات کرده است. به همین سبب غربای ایرانی که در تحت حمایت جعفر قلی خان در ان ولایت زندگانی می کردند قصد معاودت به وطن نموده اند. پدر من نیز با زن اش و فرزندش عازم قصبه خامنه شده است». (مقالات میرزا قتح علی اخوند زاده، ص 8).

یا دقت در مطالب همین چند سطر مقدمه کتاب مقالات و اشارات آن به اجداد فرس و شهر تبریز و قصیه خامنه و در سطور بعد جنگ ایران و روس و گاف های فراوان و  گوناگون دیگر، ینیان اندیش را، از آن که تهران ۱۶۰ سال پیش را هم نمی یابد، مجاز می کند تا چنین آخوند زاده ای را که اطلاعات اولیه نادرستی ارائه می دهد،از تاریخ معاصر بیرون فرستد و در باریک اندیشی بیش تر در می یابد که کنیسه اختراع و خلق او را علی البدل ارتکاب چه گونه نیاتی قرار داده است.

«در سنه 1857 مسیحیه از برای تغییر الفبای اسلام در زبان فارسی کتابچه ای تالیف کردم و دلایل وجوب تغییر ان را در این کتابچه بیان نمودم. در سنه 1863 از ایمپراطور زاده افخم جانشین قفقاس غراندوف میخاییل اجازت حاصل کرده برای اعلان این خیال عازم اسلامبول شدم. جمیع مخارج سفر را حضرت غراندوف از خزینه مرحمت فرمود و وزیرش غروزیشترن به ایلچی روس در اسلامبول کاغذ نوشت که در باب انجام مطالب من نزد اولیای دولت عثمانیه لازمه تقویت معمول دارد. کتابچه تغییر الفبا را به معرفی دراغامان ایلچی روس به صدر اعظم عثمانی فواد پاشا پیشنهاد کردم و تشکیلات ترکیه و حکایت یوسف شاه را نیز نشان دادم». (مقالات میرزا قتح علی اخوند زاده، ص 13).

اینک با مراجعه به بیانات بالا با کاربرد دست ساخته و کالاهایی اشنا می شویم که کنسه و کلیسا در جهت ایجاد تمرکز و تجمع دوباره در شرق میانه به دنبال 23 قرن خاموشی سازمان داده اند. دورانی که دیگر با دیوان این شاعر و رشحات آن مفسر قرآن به سامان نمی رسد. عصر تحولات فرهنگی و صنعتی و خط آهن و تراموا، توجه به نونویسی و نوپوشی، راه اندازی مراکز آموزش عالی و کارخانجات تولیدی و تحولات درونی و بیرونی است، پس به جای حافظ و عطار و محمود غزنوی، حاج سیاح و اخوند زاده و میرزا ملکم و امیر کبیر و ناصرالدین شاه و سفر اروپا تراشیده اند.

اسناد قاجار که از زمان ناصرالدین شاه ارائه می شود، در زمره آشفته ترین اوراق تاریخی در سراسر جهان و مملو از داده های ضد و نقیض و بی نیاز از اثبات است. مثلا این طراحی خنک و یخ کرده را که از کتاب تاریخ قاجار گرانت واتسن برداشته ام متعلق به ناصرالدین شاه در اوائل دوران سلطنت و در 16 سالگی او می دانند که گرچه کار قلم و دست است، اما از فرآورده های عکاسی تهامی می گویند و هرچند هیچ چیز همسان با دیگر پته و تصاویر شاه قجر ندارد، اما زمانی که با شرح حال و شیوه گذران روزانه او آشنا می شویم چنان می نماید که قبله عالم هرگز احوالات کودکی را ترک نکرده اند.  

«روز جمعه 25 ربیع الاول 1306: صبح برخاستم، باران زیادی دیشب الی صبح آمده بود. صبح هم به شدت می بارید. اخبار سواری شده بود، رخت پوشیده سوار کالسکه شده رفتم سرکوه دوشان تپه ناهار خوردم. سیاچی، ملیجک، ابوالحسن خان، جوجه، ادیب، اکبری و... بودند. بعد از ناهار گردش روی مهتابی کردم، باران می آمد، سرد بود. سیل راه افتاد. همه کوه ها برهنه بود. برف الی دامنه شمیران را زده بود. صحرا و هوا بسیار خوب بود. قدری در رخت خواب دراز کشیدم. سرما خوردم، از بینی ام آب آمد. چای و عصرانه خورده، عصری پیاده آمدیم پایین. خیلی پیاده الی دم اول خیابان رفته به کالسکه نشسته، شهر رفتم. الی غروب می بارید. غروب ایستاد. عزیزالسلطان توی اتاق اش پرده کشیده بازی تماشاخانه با غلام بچه هایش در کمال خوبی درمی آوردند. خیلی آن جا نشستم. زن ها جمع شدند. بلقیس این روزها خیلی ناخوش است. زاغی پیدا نیست. سلطان الحکما معالجه می کند. موسیو دنی رئیس راه آهن این روزها رفت فرنگستان. ژولیه به جای او ماند. دنی باز خواهد آمد. شب هم باز بارید. فردا صبح آفتاب صافی شد. الی چند روز آفتاب بود.
روز دوشنبه 28 ربیع الاول 1306:
عصری گلین خانم و اکثری از حرم خانه به راه آهن به حضرت عبدالعظیم (ع) رفته اند. شمس الدوله، باقری، عروسی، مرجان، زهرا سلطان و غیره و غیره خیلی رفته بودند. کنیز زیاده چرکی را عزیز السلطان نگذاشته بود برود، گریه می کرده است. حاجی سرور شب آمد در تالار برلیان. مردانه بودیم. ناله می کرد که پدر من درآمد از دست زن ها و... . شام را بیرون خوردیم. آشپز چلاق مشیرالدوله خوراک فرنگی پخته بود، گرم می آورند. اعتمادالسلطنه، موچول خان، پیشخدمت های سفید بودند. میرزا محمد خان به جعفرآباد رفته است، نبود. این روزها موچول خان ملقب به صدیق السلطنه شده است. نشان صورت هم به او داده ایم. اقبال الدوله چند روز است به کاشان آمده است. امروز کاغذ زیادی خواندیم با امین السلطان و... گرم خانه و گل خانه بسیار خوبی در باغ میدان ساخته ایم. ان شاءالله چیز خوب با معنی خواهد شد». (عبدالحسین نوایی و الهام ملک زاده، روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ص118)

این احوالات شاهانه در 7 سال مانده به زمان ترک زندگانی اوست که در مقایسه، کپی یکسانی از گذران هر روزه شاه مشهور به شهید است. تنها تحرک دورتر از بلندی های اطراف تهران او سفر های اروپا و دیدار از بارگاه امام رضا و عتبات عالیات است که از هیچ کدام حتی به میزان ثبت در یک تصویر، مستندی باقی نیست و با یادآوری سالیان دراز مسند نشینی او، که تا نیم سده امتداد می دهند،ٍ شرح حال دیگری جز همین پرسه زدن و قلیان کشیدن و دوربین انداختن و جرگه کردن شکار ندارد. آیا همین مقدرات و معلومات به روشنی نشان نمی دهد که گردانندگان و قاجار سازان از این پرسه زن  هیچ کاره انتظار سلطنت نداشته اند که دائما برای رفع و رجوع رخ دادهای گوناگون نیازمند صرف خبرگی های مخصوص به خود است.

حالا و در رجوع به این دو تصویر صدر و ذیل،  بار دیگر صاحب ناصرالدین شاه می شویم، با کلاه و کبکبه و شمشیر و جقه و کمربند مرصع، در همان زیر زمین پیشین که باز هم عمق میدان عکس را با همان پارچه سیاه آشنا پوشانده اند. آیا این گونه تصاویر قبله عالم مگر به کدام چشم انداز باز می شده که باید از چشم نامحرمان پوشیده می ماند؟ از عجایب این عکس اوضاع دست های شاه قجر و ظاهرا شبه دست نوشته ای است که برای القای شال بر کمرگاه و شکم سلطان چسبانده اند.



این هم فرصت فراهم شده دیگری تا آکتور ما برای ساعتی ناصرالدین شاه شود و البته باز هم در همان محوطه بسته و پرده استتار پشت سر. راستی هم به سادگی قابل تشخیص نیست که این کراوات زده ی با جامه غیر رسمی بد فرم را، که نسبت به سلطان صاحب قران سبیل های کم پشت و بی امتدادی دارد تا چه میزان می توان همان قبله عالم معهود شناخت.

«شنبه 19 رجب 1303: امروز الحمداللله شاه سوار نشدند. من صبح زود خانه امین حضور رفتم که بل که بعد از دادن تعارفات او را وادارم کتابچه های حساب مرا به صحه برساند. با هم دربخانه آمدیم. من دارالترجمه رفتم. تا شاه بیرون تشریف آوردند خدمت شان رسیدم. خیلی متغیر بود. اول سبب را ندانستم. امین حضور هم خرخر تفصیل کتابچه های مرا عرض کرد. این اشخاص نوکر بخت خودشان می باشند والا قابل هیچ نیستند. کار هم نگذشت. سر ناهار بودم. فرمودند شب حاضر باشم. خانه آمدم. شب رفتم تا ساعت سه حضور بودم. بعد نایب السلطنه را ملاقات کردم. خانه آمدم. اما سبب تغیر خاطر مبارک این بود که شاه دیروز فرموده بودند ملیجک دوم را سلطنت آباد بیاورند که بچه گردش کرده باشد، تیر بستگ خورد. ملیجک نیامد. این بود زود مراجعت فرمودند. وقتی که وارد عمارت شدند معلوم می شود حاجی الله ملیجک را محض مداخل برده است دولاب باغ سهام الدوله. در راه انگشت ملیجک لای درشکه مانده زخم شده. این همه تغیرات امروز این بود. حاجی الله معزول شد. مدتی با ملیجک اول خلوت فرمودند. بعد با مردک دائی ملیجک دوم. حاصل کلام قرار شد سید ابوالقاسم جد امی ملیجک از این به بعد اتابک ملیجک دوم شود. با خود سید خلوت فرموده به گردن اش گذاشت. آصف الدوله هم احضار شده بود. ظاهرا پیشکش داده بود. چرا که وقتی او رفت شاه فرمود کدام کس می گوید آصف الدوله دیوانه است. در کمال عقل است. اول کسی که این حرف را زد خود قبله ی عالم بود. الحال این طور می فرمایند. خلاصه عصر شاه قورخانه رفتند. مجسمه ی شاه را آجودان مخصوص داده است از چدن ریخته اند. خیلی خوششان آمده بود. تمجید می فرمودند». (روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص 429)


این مجسمه فلزی ناصرالدین شاه ماجرای جذابی دارد که گرچه کم تر اشاره ای در باب آن نوشته اند، اما آن چه در اختیار است و به بازار فرستاده اند، آبرومند تر از تصویر فوق نیست که مهر موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران را دارد. تصویر ظاهرا مجسمه بدون پایه ای را در باغ شاه نشان می دهد که به هنگام انعکاس در آب نه فقط صاحب پایه سنگی مکعب شکل می شود بل درختان همسایه مجسمه نیز هنگام برگرداندن در آب، حجم و اندازه و شمایل تازه ای دارند! با این همه تمام این مسخرگی های قاجاری زمانی به اوج می رسد که با خبر می شویم که شرح مندرج در یادداشت های اختصاصی شاه قجر در باب روز 19 رجب 1303 شباهتی به مطالب و داده های کتاب اعتماد السلطنه ندارد.

«روز شنبه نوزدهم رجب 1303: باز هوا ابر و گرم و خفه بود. باغ ما مثل بهشت است. حقیقتا صفای زیادی دارد. ملیجک، امین اقدس خانه امام جمعه رفته اند، مهمان هستند. ایلچی ینگی دنیا حضور آمد. یک تفنگ هیجده تیره خوب پیشکش کرد. بعد آمدم پایین در باغ گشتم. بعد رفتم دیوان خانه، از در باب همایون، شمس الدوله مادر شاهزاده پشخدمت زن پرویز میرزا را آورد حضور. حسنیه خانم قدیم است. مکه رفته بود. حالا آمده است، برود خراسان، دیده شد. رفتم پیاده قورخانه، خیلی گشتم پیاده، خسته شدم. چای عصرانه آن جا خوردم، نایب السلطنه، سایرین همه بودند. آجوان مخصوص توپ ته پر ساخته بود. کارها و صنعت های خوب کرده بودند. جارچی باشی، مرده است. عصری دو ساعت به غروب مانده بود در اتاق نارنجستان نشسته بودیم، امین السلطنه هم بود. یک وقت دیدیم گرد و خاک و ابری از سمت شاهزاده عبدالعظیم بالا آمد. آمد و آمد تا به شهر رسید به قدر چند دقیقه باران بسیار شدیدی بارید. که همه ناودان های بام ها سرازیر شد و بعد ایستاد. از همین باران مختصر، هوایی شد مثل بهشت. چنان باصفا شد که هیچ همچو چیزی نمی شود». (پرویز بدیعی، یادداشت های روزانه ناصرالدین شاه، ص 357)

ملاحظه فرمودید که زمین و زمان نوزده رجب ۱۳۰۳ شاه قجر با وصف همان روز در نوشته های اعتماد السلطنه به میزانی تفاوت اساسی دارد که یک مجسمه بزرگ فلزی در یادداشت شاه گم شده است.

و بالاخره این عکس مجموعه یحیی ذکاء را به یاد می آورید که یک جفت پا کم داشت و تصویر شاه و مهمان دارش در اروپا معرفی شده بود. حالا همان عکس را در صفحه 376 کتاب «عکس های قدیمی ایران»، از انتشارات دانشگاه تهران به شماره 2010 با این زیر نویس چاپ کرده اند:

«گروهی از رجال در حضور ناصرالدین شاه. پشت سر شاه: محمد علی خان امین السلطنه و سمت راست او علی رضا خان عضد الملک».

بدین ترتیب نه فقط روایت وینی عکس از سکه می افتد، بل نهایت مسخرگی آن جاست که اسامی همراهان شاه در عکس مجموعه ذکاء هیچ همخوانی با اسامی مذکور در کتاب چاپ دانشگاه تهران ندارد و در جای کامران میرزای عکس مجموعه ذکاء، محمد علی خان امین السلطنه و در عوض آقا رضا اقبال السلطنه در شرح عکس ذکاء، کتاب دانشگاه تهران علی رضا خان عضد الملک را نشانده است. (ادامه دارد)


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۹


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۹

در یادداشت های پیشین به دفعات یادآور شدم که مباحث هخامنشی را به نتیجه نهایی نرسانده و معلق گزارده ام. شاید کسانی  طرح دوباره ماجرای آن سلسله را، در گفت و گوهای جاری، که در موضوع تاریخ معاصر می گذرد، نوعی تطویل عاجزانه و گریز از روند بررسی بنیانی تاریخ معاصر بشمارند، حال ان که به درازا کشاندن عامدانه تعیین تکلیف نهایی با سلسله هخامنشیان تا زمان حاضر، از ان است که هیچ دست مایه دیگری همانند بحث نهایی در باب هخامنشیان، چنان که در این یادداشت کوتاه با توفیقات الهی برملا خواهد شد، روشنگر مسائل ایران معاصر نیست. تذکر دهم که در آغاز ورود به مبانی دوران نو، به سبب وقور و انبوهی اسناد مربوطه، که ارزش رجوع اندکی دارند، از دوستان تقاضا کردم با رد و اثبات این مدخل کلان با جست و جوی وسیع و ارائه اسناد موافق و مغایر، به وضوح بیش تر صحنه های تاریخی این دوران کمک کنند. حالا زمانی است که با عرض امتنان به خصوص از اقای عباس تشخیص دهم ان دعوت کم و بیش پاسخ مطلوب و قابل قبولی گرفته است. اینک ظرافت های لازم برای برداشت نهایی از این رجوع مجدد و نهایی به ماجرای هخامنشی باز هم نیازمند توجه و تمرکز غیر معمول به طرح مدخل در پیش است.


بار دیگر به این تصویر خیره شوید که هرتسفلد در ۱۹۱۳ میلادی، درست یکصد سال پیش، از تابلوی بیستون برداشته است. یک نشست مخصوص از صاحب نظران موجه و شایسته اطمینان و احترام، با شیوه ها و ازمون های گوناگون کامپیوتری و انالیز فنی عکس، صحت و سلامت این تصویر را گواهی داده اند و هنوز کسی دلایل فنی عقل پذیر و با ارزشی در رد سلامت ان ارائه نداده است. در این عکس اثری از داریوش و زبان درازی های او در کتیبه های امروزین بیستون نمی بینیم که تنها پایه اسنادی در توضیح سلسله هخامنشی است. ان معبر باریک کنده شده در سنگ، زیر پای اسیران که به اخرین تصویر ختم می شود، گواه روشنی است که حجاران این تابلو در صدد افزودن شمایل اضافی دیگری نبوده اند.  

حالا و در این تصویر با نخستین تغییرات در تابلوی سنگی بیستون نسبت به عکس هرتسفلد مواحهیم. داریوش و بادی گاردهای اش به صحنه وارد شده اند، نوار گذر حجاران امتداد گرفته و در کار شکل دادن به پر و بال اهورای نیمه کاره اند. نکته قابل اعتنا  در این نمای نو، صفحه سنگی و پانل عمودی ناتراشیده در انتهای سمت چپ صحنه است.


تغییرات در این یکی که بیش تر به برداشتی گرافیکی می ماند، منحصر به تکمیل رخسار عنصر بال داری است که امروزه اهورا مزدا می شناسانند.


و این هم تصویر تغییرات در دوران اخیر، در همان حجاری مختصر اسیران، که بر فیلم دوربین عکاسی هرتسفلد ثبت شده بود با خط نوشته هایی در صحنه فوقانی و اماده سازی و کف تراشی و تسطیح صخره سمت چپ تا برابر گرافیک رسامی زیر بعدها گفته های داریوش با خط بابلی را در خود ذخیره نگهدارد!  

حالا و در شمای فوق باستان شناسان چیره دست دانشگاه های غرب، در تبدیل کامل و جاعلانه تاریخ شرق میانه و بل جهان به قصه های توراتی، چنین پیداست که در چند ده ساله اخیر، عرصه معصوم تخت سنگ های کوه بیستون را به درد دل های داریوش بخشیده اند تا برای ایندگان صفحاتی از تورات را تایید کند و هر مهاجر از کوه و کمر گذشته و به این خاک فرستاده شده ای را وادارد تا شاه نامه خوانان خود را فرزند کورش و داریوش بداند. آن چه را دیدار از چند پانل تصویری و گرافیکی بالا به هر صاحب اندیشه ی رها شده از خرفتی و عصبیت می آموزد قرائت فاتحه ای کامل بر داستان پر تلالوی هخامنشیان است که از اغاز روشنایی چشم و اندیشه روشن فکری بی کفایت ما را کدر کرده است.

در عین حال دیدار از همین چند تصویر ما را نیز موظف می دارد تا بر گور خیالی سیسیلی و کتزیاس و خاراکسی و ابن حوقل و گاردان و پورتر و به خصوص راولینسون و کسان دیگری که مدعی دیدار از کتیبه بیستون دورتر از قریب ۸۰ سال  پیش شده اند، به عنوان ابزارهای کنیسه و کلیسا در دروغ بافی های تاریخی برای ما لعنت فرستیم و قبول کنیم که اگر یهودیان در چند دهه ی گذشته کتیبه مطول و کتاب مانند بیستون را بر سنگ تالیف کرده اند، پس تولید صدها کتاب شعر و چرت و پرت نویسی های دیگر در زیر زمین های امن کنیسه و در خانه های گرم مزد بگیرانی چون محمد حسن خان اعتماد السلطنه و نظایر او در هیچ مقیاسی دشوار نبوده است.

اگر بنا بر ماهیت از جهات مختلف دشوار اقدام،ٍ مسلم است که تدارک جدید کتیبه های بیستونلاقل ده الی ۱۵ سال زمان برده، آن هم به دورانی که دولت قدر قدرت و مجلس مشروطه و نمایندگان میهن پرست و ازادی خواه و روحانیت پیش تاز و روشن فکر روزنامه نویس و صاحب ترجمه و چنین که می گویند اهالی غیور خطه کرمانشاه را داشته ایم، پس چرا صدایی در تاریخ معاصر علیه این اقدام خیانت کارانه فرهنگی از هیچ سو تا زمان این بررسی های بنیانی تاریخ ایران بلند نبوده است؟

در این صورت در سرزمینی که نقشه برداران ارتش تزار ازادانه شمای شهرهای ایران را بر می دارند و گروهی با خیال اسوده و بی احساس مزاحمت و بدون اختفا در بیستون و نقش رستم و تخت جمشید به حک کتیبه مشغول اند، آیا تصمیم گیرندگان ۱۵۰ سال اخیر ایران در تمام عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، عروسکی نیستند و عقد قراردادهای گلستان و ترکمان چای و اخال و تنباکو و دارسی و جنگ های ایران و روس و ایران و انگلیس و انقلاب مشروطه و قهرمانان شمال و جنوب و شرق و غرب و اذربایجان و بختیاری و ده ها اطوار تاریخی دیگر را غیرضرور و نمایشی نمی کنند؟ دریافت درست از مسائل ایران معاصر تنها با مراجعه به پاسخ صریح این چند سئوال و به طور کلی مباحث مطروحه و اسناد ارسالی از این مدخل حاصل می شود. (ادامه دارد)