حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم. برآمدن مردم - مقدمه 55

مقدمه پنجاه و دو

تا این مرحله معلوم مان شد که قریب دویست سال پیش ظهور ناگهانی سیدی در کسوت روحانیت، برای ابلاغ ماموریتی در ردیف مذاهب اسلامی در سرزمینی که هنوز شهر قابل اعتنا نداشت و مردمی با توان فرهنگی نزدیک به صفر، که ادعای ارتباطات اجتماعی در پهنه آن را به لاف و گزاف بدل می کند ، از اساس نوعی مسخره بازی عوامانه و نظیری بر امام زاده سازی های یک شبه ارزیابی می شود. و گرچه این امام نوپا کم تر از هفت سال پس از دعوت خود زنده می ماند ولی انبوهی پیرو در لباس تاجر و ملا و اشراف و پابرهنه را به دنبال خود می کشاند و جنگ های محلی به راه می اندازد. 

تقلای باب در آن هفت سال را دارای تاریخچه هایی کرده اند به نام «نقطه الکاف»، که قرینه دیگری نیز دارد. نقطه الکاف سرشار و مشحون از فلسفه بافی بی پشتوانه و سفسطه های خرافه آلود است که هر عقل سلیمی را می آشوبد و به انکار وا می دارد. لازمه چنین پندارهایی که چند نمونه ازآن را در زیر خواهید خواند، خالی بودن چنته بابیون از ارائه متن قابل اعتنا و ارزش را نزد صاحبان خرد برملا می کند.


«از فقره ی ذیل منقول بیان فارسی معلوم می شود که به عقیده ی باب عمر عالم از آدم الی عصر خود او 12210 سال بوده است و چون هر هزار سال از عمر عالم معادل است با یکس ال از عمر ظهورات و نمو آن ها به صوب کمال لهذا آدم را تشبیه می کند به نقطه و خود را به جوان دوازده ساله و من یظهره الله را به جوان چهارده ساله، و این نیز شاهد قطعی دیگری است که باب در پیش خود عصر من یظهره الله را قریب دو هزار سال بعد از عصر خود فرض می کرده است، این است فقره ی منقوله از باب 13 از واحد 3 از بیان فارسی بنصها: «من ظهور آدم الی اول ظهور نقطه البیان از عمر این عالم نگذشته الا دوازده هزار و دویست و ده سال و قبل از این شکی نیست که از برای خداوند عوالم و اوادم بودم مالانهایة بوده و غیر از خداوند کسی محصی آن ها نبوده و نیست و در هیچ عالمی مظهر مشیت نبوده الا نقطه بیان ذات حروف سبعه و نه حروف حی بیان و نه اسماء او الا اسماء بیان و نه امثال او الا امثال بیان...». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، مقدمه، ص (13) کو - که)».

«اصول تعالیم باب چنان که از نوشتجات خود وی و مخصوصا از بیان فارسی استنباط می شود به طور خیلی اجمال از قرار ذیل است:
خداوند مدرک کل شی است و خود از حیز ادراک بیرون است. احدی غیر ذات او معرفت به او ندارد. مراد از معرفت الله معرفت مظهر اوست و مراد از لقاء الله لقاء او و پناه به او «زیرا که عرض به ذات اقدس ممکن نیست و لقاء او متصور نه... و آن چه که در کتب سماویه ذکر لقاء او شده ذکر لقاء ظاهر به ظهور اوست» (ب 7. ج 7
).

«مراد از رجوع ملائکه الی الله و عرض بر او رجوع ادلاء بر من یظهره الله هست به سوی او» زیرا که «سبیلی از برای احدی به سوی ذات ازل نبوده و نیست نه در بدء و نه در عود» ب 10). آن چه در مظاهر ظاهر می شود مشیت است که خالق کل اشیاء است و نسبت به او به اشیاء نسبت علت است به معلول و نار به حرارت. این مشیت «نقطه» ظهور است که در هر کور ظاهر گشته (ب 13، ج 7، 8). مثلا محمد نقطه ی فرقان است و میرزا علی محمد نقطه بیان و هر دو یکی می باشند». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، مقدمه، ص (14) کح - کز - کو)

«خلاصه آن که معرفة الله در نقطه وصل و فصل نیست بل نقطه ایست بین الوصل و الفصل و سر آن در حقیقت بیان نمی آید و ادراک نمی کند این نقطه را به جز چشم فواد و آن نور واحد است و به جز از واحد نتواند دیدن و آن بعد از فناء کلی ظاهر می شود که در ذکر حقیقت موحد الحقایق فرمودند کشف سجات الجلال من غیر اشارة و کمال التوحید نفیش الصفات عنه است و این مقام را به جز از اشراق فواد به قسمی دیگر ادراک نمی شود و در این مقام مشاهده ی شاهد و مشهود و آیت و آیه علیه نمی گردد به سبب آن که شاهد و مشهود ذکر اثنانیت است و در دویت توحید کی ثابت شود و اما آن مقام توحید صرف هرگاه بخواهد در مقام کلمه و بیان درآید چهار مرتبه باید تنزل نماید از مقام اشراق فواد تا مذکور شود، (1) نقطه ی غیبیه (2) نقطه ی مشهوده (3) حروف (4) کلمه و این ظهورات اربعه اصل الاصول و جوهر قواعد الهیه میباشد و من به حول الله و قوته بر سبیل اختصار ذکر می نمایم». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص6 )

«مسطور گردید که نقطه را پنج مقام می باشد و آن مقام هاء است و هاء چهار مرتبه که ترقی نمود کاف می شود و کاف چهار نقطه است نقطه المشیه و نقطه الارادة و نقطة القدر و نقطة القضاء و کاف اول کلمه کن می باشد و کاف دوم فیکون و غیب و شهادت کاف میم است که ذکر میم مشیت می شود که اول امکان به مشیت شیئیت به هم رسانیده و لهذا اسم نقطة الکاف حقیقت دارد و لهذا در صدر کتاب اول نقطه گذارده ام این اول ظهور است در مقام تجرد دوم در تحت نقطه ه نوشته ام که تعین اول بوده باشد و بعد را هو نوشته شده است که تعین ه می شود و بعد ذکر امتناع و قدوسیت آن ذکر جمیع اشارات شده است و در واقع و در ظاهر ذکر بسم الله الرحمن الرحیم شده است که اول اسماء و صفات الله می باشد و بعد ذکر توحید و نبوت و ولایت و شعبان در خطبه شده است و ان شاءالله تبارک و تعالی تفصیل خطبه را ذکر خواهیم نمود و در یک مقدمه و چهار باب مذکور می شود». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص 3)

خوب، چه نصیبمان شد؟ هیچ. زیرا طبیعی است از ظرفی فاقد محتوا نمی توان چیزی برداشت. صفحات نقطه الکاف همچون دیگر تالیفات تاریخی جاعلانه برای سرزمین های خالی از حیات آدمی در شرق میانه از انواع  ستیزه و زد وخورد و حتی کشمکش های مسلحانه و مظلوم نمایانه لبریز است . چنان که تنها پنج سال پس از سخنرانی ملاصادق در شیراز و سپری شدن چهار سال از ظهور باب قلابی طرفداران و مومنان به او پیوسته، در مازندران و نیریز و دشت بدشت مشغول شمشیرکشی و نوغان اندازی اند.

»جناب ایشان با قلیلی از اصحاب پیش تشریف می داشتند اهل بارفروش آمدند که نمی گذاریم وارد شوید آن جناب فرموده بودند که ما زواریم و چند روزی در بلد شما می مانیم و می رویم چون که شاه مرده است سفر کردن قدری مشکل می باشد هر چند آن جناب اصرار نمودند قبول نکردند شخص خبازی بی حیایی تیری خالی نمود از قضا آقا سید رضا نامی که بسیار فاضل و متقی بود و پیاده از مشهد در رکاب ایشان آمده بود پهلوی اسب ایشان ایستاده بود تیر گرفته جان را به جان آفرین تسلیم نمود دو نفر دیگر از اصحاب را نیز شهید کردند آن جناب نیز دست به قبضه ی شمشیر آتش بار برده و همچون شیر ژیان روی به آن روباه صفتان نهاده و وارد شهر گردیدند و از عقب ایشان می تاختند ملعونی تیری به جهت ایشان انداخت نگرفت آن جناب عزم هلاکت او را نمودند الحاح زیادی نمود از او گذشتند باز آن بی حیا تیری پر از ساچمه نمود و به روی مبارک ایشان خالی نمود صدمه ی زیادی به ایشان رسید آن جناب غضب آلوده شدند و حمله بر آن سگ نمودند آن ملعون خود را در میانه ی درختی و دیواری جا داده و میله ی تفنگ را حائل نموده آن حضرت ملاحظه فرمودند که از دست راست شمشیر نمی گیرد با دست چپ خدا را یاد نموده چنان شمشیری به زیر بغل آن حرامزاده نواختند که او را به مثل خیار تر بدو نیم کردند با وجود آن که آن بزرگوار دست های مبارک ایشان رعشه داشت به حدی که قلم تراشیدن به ایشان مشکل بود و ابدا شمشیر نزده بودند، خلاصه بعد از آن که مردم چنین ضرب دستی از ایشان مشاهده نمودند دانستند که این قدرت و شوکت من الله است و معجزه می باشد این بود که اسم آقا سید علی را که مخالفین می شنیدند بر خود می لرزیدند». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص 100)

ظاهرا ماجرای بالا درمازندران و شهر بارفروش به سال 1265 رخ داده که دومین سال سلطنت ناصرالدین شاه است. اما تاکید مردم شهر که شاه مرده است، برای به میان کشیدن علت ناامنی، احتمالا شامل درگذشت محمدشاه خواهد شد که با کرونولوژی حوادث مازندران همخوان نیست. به راستی که اشارات مطلب به پهلوانی و یکه زنی آن جناب قرینه دیگری جز در کتاب امیرارسلان نامدار ندارد.

«راوی می گوید به تاثیر فرمایش آن جناب خوف از ما رفت و صدای گلوله ی تفنگ در نزد ما کم تر از آواز پشه بود و در نهایت سرور نشسته بودیم حضرات سوارها اسب بسیاری انداختند و تیرها خالی نمودند ولی جرأت نمی کردند نزدیک بیایند آن جناب از قلعه برآمدند و چند دانه ریزه سنگ به سوی ایشان انداختند و فرمودند این کاریست که حضرت جالوت با عسکر طالوت نمود به برکت دست آن جناب عسکر شقاوت بنیان متفرق گردیدند و آسیبی به احدی از ماها نرسید و من بعد از آن تخم شجاعت در مزرعه دل ما کشته شد و خوف و بیم از ما مرفوع شد، چند زمانی گذشت حضرت قدوس تشریف فرما شدند جناب سید الشهدا مع اصحاب استقبال آن جناب را نمودند بعد از ورود مثل بنده ی ذلیل بین یدی طلعة مولاه الجلیل در حضور مبارک می ایستاد اغلب اصحاب جلالت شأن حضرت قدوس را نمی دانستند من بعد از آن که خضوع و خشوع جناب سید الشهدا علیه السلام را دیدند جمیعا خاضع گردیدند و آن جناب فرمودند قلعه بسازید حد و حدود آن را فرمایش فرمودند و حضرات مشغول به ساختن شدند چون که از هر کسبه در میان ایشان بود هر کس را فرمودند که مشغول به ساختن شدند چون که از هر کسبه در میان ایشان بود هر کس را فرمودند که صنع خود را لله ظاهر نماید چنین کردند بنا مشغول بنایی شد خیاط مشغول خیاطی و شمشیر ساز به شمشیرسازی اشتغال نمودند و احدی مطالبه ی اجرت از احدی نمی نمود و کسل در کار نمی شدند بل در منتهای سرور کار می کردند و این ذکری بود از معنی اتحاد که در اخبار رسیده است». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص 102)

نقطه الکاف مملو از اشارات خرافی و اقدامات ناممکن است که در راس آن ها ماجرای قلعه سازی مومنین به باب و نمی دانیم در کجای مازندران اجرا کرده اند و گرچه درست همانند دشت بدشت چشم بنی بشری هنوز به دیدار این قلعه و بقایای آن روشن نشده و با شروح حوادثی که در آن پناهگاه گذشته که شرح مختصری از آن به دنبال خواهد آمد، حق این بود که پیروان و پی آمدگان باب لااقل بقایای مانده از آن مکان را چون معبدی مقدس برپا می داشتند.

»و کیفیت آن آن بود که هم این که آذوقه بر ایشان تنگ شد و اوضاع ذلت رخ داد خدمت آن حضرت عرض نمودند که اسب ها را گرسنگی تلف می کند فرمودند هرچه لاغر می باشند از قلعه بیرون نمایید و هرچه ساز می باشند زبح نمایید و بخورید که الحال بر شما حلال می باشد چنین کردند بعضی از اصحاب بر ایشان خوردن گوشت اسب ناگوار بود بلی مزاج های لطیفی که به قند و چای و برنج و عنبربو تربیت شده باشد چه مناسبت به گوشت اسب دارد ولی بعضی که قوه ی ایمان ایشان زیاد بوده و راضی به قضایای حضرت محبوب بودند به قدر قوت لایموت می خوردند تا آن که یک روز حضرت تشریف به حمام می بردند چون که در قلعه به جهت حضرت حمامی ساخته بودند یعنی آثاری از قدیم داشته حضرات تعمیر کردند از جهت آن که حضرت قدوس کمال اهتمام را در نظافت و لطافت داشتند به حدی که همه روزه در صورت تمکن به حمام تشریف می بردند و هم چنین بود لطافت طبع مبارک ایشان در سائر شئونات، خلاصه دیدند که اصحاب گوشت اسب کباب می کنند و می خورند ایشان نیز تشریف آورده فرمودند ببینم که این رزقی که حضرت محبوب به جهت اولیاء خود مقدر فرموده است چه گونه می باشد که بعضی می گویند خوش مزه نیست و پارچه ی گرفته در دهان مبارک گذاردند و فرمودند که این کباب که بسیار خوش مزه می باشد راوی می گوید که به حق خداوند که من بعد از فرمایش ایشان چنان آن کباب در دهان ما مزه داد که کمتر غذایی با آن خوش مزگی خورده بودیم و طعم طعام بهشتی را فهمیدیم با وجود آن که در اوائل در نهایت اکراه صرف می شد». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص (117

»اوضاع ضعف اصحاب حق ظاهرا از هر جهت فراهم می آمد و قواعد زیاده می شد من جمله چهار برج در چهار سمت قلعه بالا برده بودند و طوپها را بر سر آن ها کشیده و برج ها به حدی مرتفع بود که زمین قلعه را به گلوله ی طوپ می زدند هم این که اصحاب این اوضاع را مشاهده نمودند شروع نمودند به زیر زمینی کندن و در آن ها منزل گرفتند و زمین مازندران هم که معلوم است که به آب نزدیک می باشد و رطوبت هوا و آمدن بارش نیز ممد می شود مختصر آن است که این گروه بلاکش در میان آب و گل منزل داشتند هرگان به این اکتفا می شد باز سهل بود نه والله از شش جهت بلای آتشی بر هیاکل مبارک آن مظلومان احاطه نموده بود زیرا که این بود وصف منزل ایشان اما خوراک ایشان گوشت اسب ها نیز تمام شده شروع به علف نمودند آن چه علف در قلعه بود خوردند و برگ های درخت طبریه را خوردند موافق حدیثی که وارد شده بود چرم های زین اسب ها را خوردند و به علف خوردن و در راه محبوب جهاد کردن نیز راضی شدند علف به جهت ایشان کمیاب تر از گوگرد احمر بود هرگاه می خواستند از قلعه برآیند به جهت تحصیل علف ایشان را با تیر می زدند و لهذا موقوف نمودند و چشم از خوراک پوشیدند در مدت نوزده روز قوت نیافتند مگر هر صبح و شام یک پیاله آب گرم می خوردند و به زیارت جمال حضرت قدوس قوت می یافتند مثل اهل مصر که از جمال حضرت یوسف قوت می گرفتند، اما لباس های ایشان از رطوبت آب و گل از هم پوسیده یعنی مجرد شدن بر شما سزاوار است اما شکم های ایشان به پشت خشکیده یعنی مل وش باشید و از طبیعت حیوانی بگذرید اما هرگاه می خواستند در زمین قلعه به جهت تفرج راه بروند گلوله ی طوپ به استقبال ایشان می آمد یعنی ای اهل محبت خوش آمدید و بر زمین دل راه بروید نه بر زمین گل و هرگاه در منزل نشسته بودند گلوله و خمپاره از سماء مجد رب مجید نازل که ای اهل وفا وفای شما مبارک باد رنگ های رخساره همایون ایشان همچون کهربا زرد گردیده یعنی همین است شعار عاشقین و بدن های آن جنابا همچون تار عنکبوت گردیده یعنی چنین است طریقه ی مدققین از خانه و زن و مال و وطن و اقارب و کسب خود فراموش کرده یعنی هر که با حضرت دوست پیوست از هرچه سوای طلعت اوست گسست». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص 119)

»پس آن جناب به روایتی با هفت نفر و به روایتی با چهارده تن تشریف فرما شده بعد از تعارفات مجلسی شاهزاده خدمت آن حضرت عرض نمود که این چه فتنه بود که برپا نمودید و سبب چه بود چونکه آن حضرت اتمام حجت به او کرده بود و می دانستند که مراد آن ملعون تفحص نیست بل که می خواهد که ایراد بگیرد لهذا آن حضرت به نحو فتنه تکلم فرمودند و فرمایش ایشان آن بود که موسس این فتنه آخود ملا محمد حسین بود و من نبودم من هم به جهت تفحص رفته بودم و گیر افتادم و از این قبیل فرمایشات فرمودند و مذکور گردید که جناب آخوند را لعن نموده بودند هر کس سر معارضه در به دشت فیما بین حضرت قدوس و جناب طاهره را فهمیده و لحن ایشان را ادراک نموده که چه مراد دارند معنی این کلام را نیز دانسته والا فلا، خلاصه شاهزاده عرض نمود که شما بفرمایید که اصحاب اسلحه ی خود را بریزند و به هر کجا که می خواهند بروند تا آن که مردم از ایشان خاطر جمع باشند و ایشان را به منزل های خود راه بدهند آن جناب هنگامی که می خواستند به منزل شاهزاده تشریف فرما شوند به اصحاب فرمودند که هرگاه پیغام من آمد که یراق های خود را بریزید میل خودتان می باشد می خواهید بریزید میل خودتان می باشد می خواهید بریزید می خواهید داشته باشید ولی از فحوای کلام ایشان چنان مستفاد می شد که میل به ریختن اسلحه نداشتند». (میرزا جانی کاشانی،نقطة الکاف، ص 122)

و این هم پرده آخر نمایشنامه دل آشوب کن بازاری که سازندگان آن به یقین خود را با مردمی صاحب عقیده و نظر و فرهنگ و آگاهی مواجه نمی دیدند.

»بعد از آن آن نقطه ی عالم وجود را که سیار ظاهر و ثابت در باطن بوده در ظاهر نیز با ریسمان ستم در محلی محکم بستند و جمعی از سربازهای در راه شیطان را حکم نموده که آن هیکل توحید را تیرباران نمایید یعنی ای خداوند رحمن از ما به ساحت عز قدس حضرت تو صاعد نمی گردد به جز عصیان و خطا و از سماء مجد حضرتت نازل به ارض وجود ما نمی شود الا فضل و احسان پس جمعی از آن عاصیان بالاتفاق به جانب ما سید جهان شلیک نمودند از آن همه تیرها یکی به جسم مبارک آن سید امکان نیامد چون که روح مشیت قاهره آن جناب به جسم قدر تعلق نگرفته بود لهذا شحنه ی قضا جلوه گر نگردید ولی دو تیر به دو بندها از جانبین امدایشان که آن حضرت را بسته بودند وارد آمده و بندها گسسته و آن سلطان مظلومان رها گردیده روانه به جانب محبس گردیدند هم این که دود و غبار باروت که نمونه ی بخار کفر مشرکین بود قدری فرو نشست نظارگان بیحیا نظر نمودد آن یکتا گوهر صدف وجود را نیافتند های و هوی غریبی در میان مردم افتاده که حضرت باب الله چه شدند بعضی گفتند غیبت نموده برخی گفتند به آسمان بالا رفته خلاصه هم این که تفحص نمودند آن حضرت را در حجره یافتند باز ظالمین خدا ناشناس به گرد آن شمع بزم توحید برآمده و اراده نمودند که ثانیا مرتکب این عمل قبیح خود گردند آن جناب فرمودند ای مردمان آخر مگر من فرزند رسول خدا نیستم این ظلم و ستم را بر من روا مدارید و از خداوند بترسید و از حضرت رسول حیا نمایید». (میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، ص (160


هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون

اطلاعیه 4

سرانجام به خواست خدا کار فهرست بندی آدرس دار کتاب ها تمام شد. دوستانی که پیش از این سفارش کتاب داده بودند لازم است بار دیگر و با مراجعه به فهرست جدید که در لینک زیر ارائه شده سفارش خود را تجدید کنند. مثلا کتاب ایران از آغاز تا اسلام، ثبت شده به شماره 4 در بلوک شماره 165 را خواستارم.


 

                        http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=ae95ba53dae4bc4d30da541c968f4650


 



اطلاعیه 3

ناریا کتاب خانه شخصی خود،
 قریب 2500 جلد را می فروشد.
 

اطلاعیه2





به اطلاع دوستان و دشمنان می رساند :
انتشار عمومی جلد اول یادداشت های
اسلام و شمشیر
با شماره ثبت
1246175
مجاز اعلام شد.

هواخوری 26


                                                هوا خوری 26


 با صرف حوصله زیاد قسمتی از کلیپی را دیدم به نام زمین به علاوه پنج درصد، که ظاهرا قصد بیان علت نابسامانی های اقتصادی جهان را از طریق بررسی نقش مستقیم نزول در به هم ریختن عدم توازن اقتصادی دارد. در آغاز دو نکته را یادآوری کنم.

صاحبان و سازندگان این کلیپ فضولانه، بی کسب اجازه و با نصب تصویر من در ابتدای نوشته خود خواسته اند تا به نحوی مطالب جمع آوری کرده خود را به من نسبت دهند.حال آن که در قالب قسمت های این کلیپ، به زحمت توانستم آرامش خود را از این همه نادانی صرف شده در این کلیپ بی ارزش حفظ کنم.

نکته دوم اینکه کلیپ، سر به دنبال هم بستن مطالبی بود که بارها و بارها از طریق رسانه ها، صاحب نظران، ناطقین و بررسان گوناگون بیان شده بود.

در جهان امروز که ارتباطات اندیشگی حتی به صورت بازیچه دست کودکان در آمده است، تکرار مطالبی که پیش تر از زبان و قلم این و آن بیان شده بود، ارزش بازخوانی و بازنمایی نداشته است. امروز جهان آن را صاحب کرسی نواندیشی می شناسد  که به مطلبی تازه، گفته نشده و گره گشا بپردازد.کاری که هیچ نشانی از آن در کلیپ زمین به علاوه پنج درصد دیده نمی شد.


بنابراین . از این نقطه نظر  کم ترین نشانه خردمندی در زمین به علاوه پنج درصد برنمی خوریم. مطالبی تکراری است بی این که خواننده یا بیننده را به سرانجام روشنگری هدایت کند. از سوی دیگر موضوع ربا در این کلیپ شاید هم عامدا به گونه ای انتخاب شده که پای یهود در این موضوع کلان گشوده نباشد. کلیپ از بانک ها صحبت می کند، ولی از بانک داری و بانک داران بحثی در میان نیست.


نتوانستم این هواخوری کوتاه را بی اشاره به احوال یکی از کارشناسان کلیپ، ادامه دهم. کارشناسی که نزول خواری بی رحم است و وجه دستی دریافتی از یک همکار بی چیز ما را فقط توانستیم از طریق دادگستری از او پس بگیریم. معلوم است که توضیح چنین آدمی در موضوع نزول به چه چیز می تواند عنایت داشته باشد. می گذرم از اینکه آن چند نکته قابل اعتنا در کلیپ کاملا برداشت از سخنان من است. و نه به این معنا که متن را من نوشته یا سازمان داده باشم. این یک برداشت سارقانه و مخفیانه از نوشته های کسان بی شمار و از جمله شخص بنده است. اما نظر خودم را هم در علت چنین آشفتگی به نظر لاعلاج  در یک جمله گفته باشم. میزان کسری دارایی در سراسر جهان درست با میزان برداشت های سارقانه مسئولین سیاسی اقتصادی و فرهنگی ملت ها برابر است. به معنای دیگر آن ذخیره ای را که می باید صرف توسعه و ترقی شود، دزدانه به خانه می برند و حاصل آنکه گوشه ای از توانایی های ملی که می باید صرف توسعه و ترقی شود به زخم اتینا می زنند که جامعه کم ترین برداشتی از آن ندارد و نوعی ربا خوری جدید است که مظاهر آن را در سرزمین خودمان و در سراسر جهان در هر زمان و به مقادیر سرسام آور شاهدیم. تذکر می دهم که کلیپ زمین به علاوه پنج درصد از هیچ بابتی کمترین ارتباطی با این قلم ندارد. وآن عکس و شعار ابتدای بررسی نباید کسی را فریب دهد.


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 53

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 53

بی شک و فارغ از معارضه و از ان که جست و جوی صحت ان اسان است، ادعا می کنم که در تاریحچه رفتارهای فرهنگی جهان هرگز هیچ متن و مولفی چون ناصر پورپیرار و یادداشت های تاملی در بنیان تایخ ایران، مراکز فرهنگی یهود و دست پروردگان و نان خوران و کوچک ابدال های همه جا ریخته انان را دچار تشویش نکرده و به سانسور مطلق وانداشته است. گرامی بداریم این کلمات را که برای نخستین بار کارگاه های جعل و دروغ بافی یهودیان را بر سر انان اوار کرده است.

می گویند مظفرالدین شاه 55 سال زیسته و ده سال ان از 45 سالگی تا زمان مرگ را با عنوان و کلاه سلطنت گذرانده است. عکس بالا مظاهر سلطان میان سالی را نشان می دهد که نخواسته است چهره پر جبروتی در اندازه عنوان سلطنت از خود نشان دهد. چین خوردگی های انتهای شلوار پای راست او، چنان است که گویی در پشت پارچه شلوار ساق پایی نیست و پوشش پای چپ سلطان را گویی یکسره از کاغذ ساخته اند و کفش شاه لنگه به لنگه است.

در این تصویر وصله پینه شده و سراپا خطا و اشتباه که از جمله عوامل سمت چپ ان را برای پوشاندن جزییات بک گراند عکس فراهم کرده اند، شاه را در همان حوالی نزدیک به پنجاه سالگی می بینیم که کم ترین اثری از سایه های کهولت، چون سپیدی موی سر و صورت و سبیل ندارد.

این عکس مملو از نقائص فنی و از جمله نحوه انطباق پاهای شاه، ظاهرا به سفر اول مظفرالدین شاه مربوط است که گویا با ملکه ایتالیا به هوا خوری امده است. نوشته اند که سفر اول او در سال 1279 شمسی و در 47 سالگی شاه ایران انجام شده و تنها ارزش ماجرای آن ملکه گم نام ایتالیا این پرسش است که چه گونه و از چه راه شاه 47 ساله ایران را به پیرمرد در عکس تبدیل کرده است؟

عکس بالا را باید سند محکم و مطلق نادانی مفرط جاعلان تصاویر تاریخ معاصر ایران دانست. آن ها ضمن تولید مستندات قلابی برای سفر شاه به اروپا، عکس مظفرالدین شاه را در پشت بامی مونتاژ کرده اند که در گوشه سمت راست ان کولر ابی کهنه ای نصب است!!!


و این هم اکبر عبدی و مظفرهای دیگر در نقش مظفرالدین شاه برای مشتاقان مقایسه.

کافی است جغه کلاه، تیغه دماغ و آن سبیل دو طرف نامیزان و با مداد کشیده شده این دو عکس را با مظفرهای معرفی شده دیگر بسنجید تا دستگیرتان شود این تصاویر شاه قجر با علی البدل دست مزد بگیر دیگری ساخته اند.


تنها با آنالیز این تصویر مظفر در پاریس به سهولت می توان آن ماجرای فیلم و ضبط صدا و به طور کلی سفرهای او به اروپا را به باد سپرد و کافی است از میان ده حقه جاری در این عکس به آستین چند تکه دستی توجه کنید که در عین حال تشخیص چپ و راست بودن آن اسان نیست.

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 52


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 52

با  نمایش تصویر معروف ولی مجعول و سر هم بندی شده زیر، که با شیوه ای ناشیانه ساخته اند و کافی است در تعداد ساق پاهای نفرات ساکن سمت چپ عکس توجه کنید که باز هم یک لوله شلوار کم می اورند و به کف زمین نظر اندازید که گویی حاظرین در سالن قصر در میان برف ایستاده اند و چندان ایرادات ریز و درشت دیگر که مورخ را مجاز می کند تا بر اساس نادرست بودن مستندات، ابطال کامل سلسله قاجار را اعلام و گفت و گوی تاریخی در آن باب را، مگر برای درس آموزی شیوه های سالم و سخت گیر تحقیق، مسدود و ناممکن بداند. 


حالا زمان برداشت محصول از کاشته های پیشین است که با عنوان مقدمه عرضه شد و عالی ترین مکان مصرف آن ورود به ماجرایی است که به دخول باب در صحنه تاریخ معاصر ایران انجامیده و برداشت تاریخی از داده های نیمه ساخت و نادرست ان در هیچ کادری نمی گنجد هرچند اینک به شدت و متعصبانه مجموعه های مدافع و مخالف را به دنبال خویش کشانده و می کشاند ولی باب هم جز در سلسله مراتبی نمی نشیند که زردشت و مزدک و مانی و بوذرجمهر و بسی نام های تفرقه ساز و سرگیجه اور دیگر را در قرون اخیر نشانده اند. برای فهم ساده تر مطلب کافی است به منابعی رجوع کنیم که منکران و یا باورمندان این گروه و گرایش به جای گذارده و قریب سیصد مدخل غالبا مکرر را به یکدیگر تحویل داده اند. سرگرم شدن با مجموع این گفتار و نوشتارها زوال عقل طبیعی ادمی را تسریع می کند و پیاپی ناچار است آن چه را با زحمت به دست آورده به دور ریزد. کار دشوار گزینش قابل بهره ترین این توده غیر قابل دفاع، بی نیاز از تردید و تامل ناممکن است.

مورخ حتی نمی تواند برای انتخاب خود علتی جز موجز و در عین حال مشروح بودن این یکی و ان دیگری ذکر کند و در جریان تلاش برای دست یابی به منابع وزین تر و از خلال تورق و توجه به مندرجات چند محصول زیر با تعجب تمام دریافت که در میان چند هزار برگ فرآورده قلم سطور اندکی در موضوع بنیان گذار مبدع این هیجانات در دسترس است. 

«بهایی گری به عنوان یک جنبش اجتماعی در قرن سیزده هجری در ایران پا به عرصه وجود گذارد و به عنوان حرکتی علیه سنت های دینی و اجتماعی حاکم بر جامعه به حیات خویش ادامه داد. این جنبش در کنار حکومت های استعماری و در مقابل فرهنگ اصیل ملی - اسلامی قرار گرفت و به عنوان ابزار استعمارگران به کار رفت. از نظر اجتماعی، بروز این جنبش در ایران زمانی بود که پس از جنگ های ایران و روس به علت افزایش تماس با فرهنگ اروپایی، نوگرایی افکار بسیاری از متفکرین و نیز عوام را به خود مشغول کرده بود و در نتیجه مخالفت با سنت های غلطی نظیر استبداد شاهان، زمینه برای ظهور حرکت های اجتماعی فراهم شده بود». (سعید سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، ص 13، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

به درستی انتظار می رود مرکزی که مجموعه اسناد معاصر را در اختیار دارد، مقدم بر ورود به عرصه و تالار بهائیت لااقل چند بابی در موضوع باب و بابیت گشوده باشد و برای ان چه خود چنبش می خواند، مبدع و پرچم داری را به پیش فرستد.

«در این تحقیق حرکت بهائیت مورد نظر ماست. برای شناسایی این حرکت لازم است همه عوامل و زمینه های ابعاد دخیل در ایجاد و بقای این جنبش مورد بررسی قرار گیرد. برخی از محققین جنبش بهائیت را در ردیف جنبش های اصلاحی قرار داده و ارزیابی نموده اند. آیا به واقع این جنبش یک جنبش اصلاحی بوده است؟ قبل از بیان دقیق تر هدف این تحقیق لازم است منظور خود را از مفهوم «جنبش های اجتماعی» بیان داریم. اندیشمندان مختلف تعاریف متفاوتی از جنبش های اجتماعی ارائه کرده اند. از لحاظ تاریخی مباحث مربوط به جنبش های اجتماعی ابتدا در نوشته های مربوط به «رفتارهای جمعی» آورده می شد و برخی از متفکرین این دو مفهوم را یکی می دانستند». (سعید سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، ص 15، مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

ملاحظه می فرمایید؟ چنان می نماید که ناگهان جنبشی با نام و عنوان بهاییت از سقف جامعه فرو ریخته و در چشم بر هم زدنی با رفتار جمعی آن از وزیر و وضیع و روحانی و تاجر درهم امیخته است.

«شب اول محرم 1235 ق: تولد میرزا علی محمد شیرازی مشهور به باب (بنیادگذار آیین «بابیت») فرزند میرزا رضا بزاز و فاطمه بیگم در منزل دایی بزرگ خویش در شیراز».
«1261 ق: اقدام ملا صادق خراسانی (از اتباع باب) به دستور باب مبنی بر ذکر عبارت «اشهدان علیا قبل نبیل باب بقیه الله» در اذان نماز جمعه در شیراز، و واکنش تند مردم نسبت به این امر، و اقدام حاکم فارس (حسین خان نظام الدوله) به احضار و توقیف تنبیه باب، و نهایتا تکذیب باب ادعاهایش را در 10 ربیع الاول 1261 ق بر سر متبر در مسجد وکیل شیراز نزد علما و مردم، و حصر شدید وی در منزل».
«1262 ق: فرار باب به سوی اصفهان و پذیرایی گرم حاکم گرجی نژاد و ارمنی مذهب شهر (منوچهر خان معتمدالدوله) از او، و عجز باب از پاسخگویی به سوالات علمی علمای اصفهان (میرزا حسن نوری حکیم و محمد مهدی کلباسی و...). و ادامه ی پذیرایی حاکم از او به طور مخفیانه و برخلاف دستور دولت مرکزی ایران (به ریاست حاجی میرزا آقاسی).
«1263 ق: حبس باب به دستور محمدشاه قاجار و صدر اعظم وی (حاج میرزا آقاسی به مدت 9 ماه در زندان ماکو، و آغاز نگارش بیان (کتاب مقدس بابیان) توسط باب در آن جا».
«15 ذی قعده 1263 ق: ترور فجیع آیت الله حاج ملا محمدتقی برغانی قزوینی مشهور به «شهید ثالث» به دستور قرةالعین و توسط مریدان بابی او، و حبس و دستگیری آنان، و اقدام حسینعلی بهاء به گریزاندن قرةالعین از زندان و گسیل داشتن وی به سمت خراسان، و اعدام بابی های دخیل در قتل شهید ثالث».
«جمادی الاو1ل 264: انتقال باب به قلعه ی چهریق (در حوالی ارومیه) و حبس وی به مدت 27 ماه تا شعبان 1266 در آن جا، و ادعای قائمیت او در اوایل این دوران (در حدود صفر 1264 ق)».
«1264 ق: تجمع بابیان به رهبری محمدعلی قدوس و زرین تاج قزوینی (قرةالعین) و حسینعلی بهاء در دشت بدشت (واقع در حوالی شاهرود) و ظاهر شدن قرةالعین به نحو غیرمنتظره و شگفت انگیز به صورت بی حجاب و کاملا بزک کرده در جمع بابیان، و اعلام نسخ دیانت اسلام و لغو احکام آن (با پشتیبانی حسینعلی بهاء)، و ایجاد بحث و جنجال در بین حضار و خروج جمع قابل توجهی از آن ها از مسلک بابیت، و حمله ی مردم مسلمان منطقه به بابیان در اثر پخش خبر روابط نامشروع قرةالعین با سران بابیه».
«اواخر شعبان 1264: انتقال باب از زندان چهریق به تبریز جهت محاکمه ی او توسط جمعی از علمای بزرگ آن شهر در حضور ولیعهد (ناصرالدین میرزا) و عجز آشکار باب از پاسخگویی به علما، و چوبکاری او توسط میرزا علی اصغر شیخ الاسلام و نهایتا اقدام باب به نگارش توبه نامه و تکذیب جمیع ادعاهای خویش، و بازگردانده شدن وی به حبس چهریق».
«1265 ق: تعیین میرزا یحیی صبح ازل (برادر بهاء) در سن 19 سالگی از سوی باب به عنوان وصی و جانشین وی، و قبول این امر توسط بابیان و از جمله: برادر بزرگ ترش: حسینعلی بهاء».
«1265-1266 ق: آشوب های خونین بابیان به طور پیاپی در نقاط مختلف ایران (مازندران به رهبری ملا حسین بشرویه ای و محمدعلی «قدوس»، نیریز به رهبری سید یحیی دارابی کشفی، و زنجان به رهبری محمدعلی «حجت») و سرکوبی قاطع همه ی آن ها پس از جنگ های بسیار و صرف هزینه  هنگفت (5 کرور تومان) توسط مرحوم امیرکبیر».
«27 شعبان 1266ق: اعدام باب در تبریز به حکم مراجع دینی بزرگ شهر و فرمان قاطع امیر، و به مباشرت برادرش (وزیر اعظم)».
«شعبان 1267 ق: کشف توطئه بابیان برای قتل امیر، و تبعید حسینعلی بهاء از سوی امیر به عراق».
«28شوال 1268 ق: اقدام نافرجام تروریست های بابی به ترور ناصرالدین شاه، و تعقیب و دستگیری وسیع سران بابیه به اتهام همدستی با توطئه ی قتل شاه، و پناهندگی سریع حسینعلی بهاء (یکی از متهمان ردیف اول پرونده) به خانه ی منشی سفیر روس در زرگنده (منطقه ی ییلاقی سفارت روسیه) و نهایتا دستگیری و حبس حسینعلی بهاء (در کنار دیگر سران و فعالان بابیه)، و قتل سران بابیه و آزادی بهاء از زندان و اعدام پس از 4 ماه (با فشار شدید سفیر روسیه در ایران: پرنس دالگو روکی) و تبعید وی در ربیع الاول 1269 ق - تحت الحفظ مامور سفارت روس - به عراق». (فصل نامه تاریخ معاصر ایران، فصل نامه تخصصی، سال 12، صفحات 45 و 46 و 47 و 48)
این کرونولوژی رسمی و بس مختصر و موجود از آغاز ماجرای باب را از فصل نامه تخصصی تاریخ معاصر ایران برداشته ام که دو شماره ای را باز هم ویژه بهاییت منتشر کرده و آن چه از باب و بابیه می داند و می گوید همین صورتک های مخدوش و معیوب فوق است. بنیان اندیشی برای این کرونولوژی حتی فاتحه هم نمی خواند چرا که اغاز تحرک باب به حوالی 200 سال پیش باز می گردد که شهر و پایتخت و حکومت و ناصرالدین شاه و امیر کبیری نبوده اند تا چنین و چنان فرمانی علیه باب و بابیه صادر کنند. در این کرونولوزی، فاصله ظهور تا اعدام باب فقط 7 سال است که در خلال ان، چنان که به اذن الهی بررسی خواهم کرد، چندین جنگ محلی و منطقه ای میان طرفداران و مومنان بابی با نمی دانیم کدام ارتش کدام دولت و حتی گروه های مردمی و کسبه معمول صورت گرفته است. مکتب بنیان اندیشی 12 سال است در سرزمینی با هفتاد میلیون نفوس مدرسه دیده و ابزار ارتباط محلی و منطقه ای و بین المللی قادر نبوده است چشمان مسئولی را بر حقایق نوین تاریخی بگشاید و اگر حتی موفقیت باب در جذب انواع برگزیدگان دور و نزدیک را در شرایط حوالی 200 سال پیش بپذیریم پس منطق دیگری کاربرد ندارد جز این که باب و طیف نخستین مومنان اش را از پیش سازمان داده شده و آماده اجرای منظور به خصوصی قبول کنیم.

«حاجی میرزا جانی کاشانی با دو برادرش حاجی میرزا اسمعیل ملقب به ذبیح و حاجی میرزا احمد کاشانی هر سه با کمال شور و وجد مذهب جدید را قبول کردند و وقتی که در سنه 1263 باب را به حکم حاجی میرزا آقاسی از اصفهان به ماکو می بردند در وقت عبور از کاشان حاجی میرزا جانی و برادرش حاجی میرزا اسمعیل ذبیح سواران مستحفظین را مبلغ گزافی رشوه داده باب را در منزل خود برده او را با همراهان اش دو شبانه روز ضیافت شایانی نمودند، در شورش مازندران و محاصره قلعه شیخ طبرسی (سنه 1264) حاجی میرزا جانی به همراهی بهاءالله و صبح ازل و چند تن دیگر از مخلصین بابیه به مازندران رفتند جهد کردند که خود را به اصحاب قلعه ملحق سازند ولی به مقصود نایل نشده قشون دولتی ایشان را اسیر کرده در آمل محبوس نمودند و مدت ها در حبس بودند تا بالاخره هر یک به وسیله ای خلاص شدند و حاجی میرزا جانی را دو نفر از تجار کاشان که مبلغی از صاحب منصبان آن جا طلب داشتند به عوض چهار صد تومان گرفته مستخلص نمودند، و از قراری که از تضاعیف این کتاب و تاریخ جدید استنباط می شود حاجی میرزا جانی شخصا با باب و صبح ازل و بهاءالله و حاجی سلیمان خان تبریزی و آخوند ملا محمد علی زنجانی حجةالاسلام و سید یحیی دارابی و ملا شیخ علی ترشیزی ملقب به جناب عظیم و قرةالعین و میرزا حسن بشرویه برادر ملاحسین بشرویه و تقریبا با جمیع مشاهیر بابیه دوره اولی آشنایی و ارتباط داشته و اغلب ایشان را خود به نفسه ملاقات کرده و وقایع تاریخیه هفت سال اول «ظهور» را که در کتاب خود درج نموده شفاها از ایشان استماع نموده است و علاوه بر این در غالب این وقایع خود به شخصه حاضر و ناظر بوده است و چون وی یکی از مخلصین درجه اول بابیه و بسیار متدین و خدا ترس بوده است شکی نیست که جمیع مشهودات و مسموعات خود را که در نهایت صحت و بدون دخل و تصرف ضبط نموده این است که کتاب او به ملاحظات عدیده مذکوره دارای منتهی درجه اهمیت و فوق العاده مطبوع و مفید است، و بالاخره چنان که سابق مذکور شد حاجی میرزا جانی با بیست و هفت نفر دیگر از هم مذهبان خود در سلخ ذی العقده سنه ی 1268 در طهران بأفضح وجوه و اشد انواع قساوت به قتل رسیدند، حاجی بی چاره در این هنگامه پناه به بقعه شاه عبدالعظیم واقعه در حوالی طهران برده بود ولی در مورد او حرمت بقعه را ملحوظ نداشته او را به عنف بیرون کشیدند، و او را در روز معهود در سهم آقا مهدی ملک التجار و سایر تجار و اصناف افتاد و ایشان هر یک ضربتی بر بدن او زده تا کارش تمام شد، اما تاریخ تالیف کتاب - چون حکایت قتل باب در ضمن کتاب مذکور است و از طرف دیگر چون قتل خود مصنف در سلخ ذی القعده 1268 واقع شده لهذا واضح است که تالیف کتاب محصور است بین دو تاریخ مذکور یعنی 27 شعبان 1266 - سلخ ذی القعده 1268، و از این عبارت کتاب در صفحه 61 «الیوم که هزار و دویست و هفتاد و هفت سال از بعثت رسول الله گذشته» معلوم می شود که تالیف کتاب یا لااقل این موضع از کتاب در سنه 1267 بوده چه قدماء بابیه معمولا از بعثت تاریخ می گذاردند نه از هجرت و بعثت را به زعم خود همیشه ده سال قبل از هجرت فرض می کرده اند، و اما این عبارت از صفحه 92 «الحال که هزار و دویست و هفتاد سال از هجرت رسول الله گذشته دین آن سید بشر قوت گرفته آلخ» بدیهی است که مراد از آن تاریخ تقریبی است نه تحقیقی یعنی چون غرض تعیین واقعه به خصوص ها نبوده بر سبیل تقریب و ذکر عدد تام و عدم تعرض به کسور تعبیر به «هفتاد» کرده است و محال است که عدد تحقیقی مراد باشد چه خود قتل مصنف در سنه ی 1268 واقع شد چنان که گذشت». (حاج میرزا جانی کاشانی، نقطةالکاف، ص 29)

نقطه الکاف سومین مرجع مورد توجه مورخ بوده است که آشنایی با مطالب ان با ورود به مرغزار تفکیک حقیقت از دروغ یکسان است و اگر بخواهید اشاره وار به مطالب آن ورود کنید، موقتا در مفاهیم زیر باریک شوید.

«معانی جمیع کتب اسمانی در قران است و معانی تمام قرآن در فاتحه الکتاب است و معانی تمام سوره فاتحه در بسم الله است و تمام معنای بسم الله در باء است و معنی باء در نقطه، پس معنای جمیع در نقطه است و نقطه هیچ معنایی ندارد». (نقطه الکاف، ص42، عب، عا). (ادامه دارد)

هوا خوری 25

نوعی توافق....

که همه را یه یک نسبت راضی و در عین حال ناراضی نگه داشته است.


 

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 51

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 51


مفصل ترین واردات تاریخی درباره قاجارها را آقای امانت در کتاب قبله عالم با توصیفات زیر درباره اسناد کاربردی خود عرضه کرده است. برای رد اعتبار اطلاعات او و دریافت این حاصل روشن که گفت و گوی از قجرها چیزی جز چند تصویر دست کاری شده سیاسی و نظامی و تعارفات و توصیفات کودکانه پوکی نیست که با زبان بزرگ سالان بیان می شود، ورود به حواشی کتاب او شایسته ترین شاهد در اثبات ناشایستگی چنین متونی را ثبت می کند.

«... برای بررسی جامع زندگی ناصرالدین شاه، هم انبوهی از منابع اساسی درباره تاریخ سیاسی سلطنتی ضروری است، هم بسیاری خاطرات خصوصی، یادداشت های روزانه و سفرنامه های آن زمان، درگیری مستقیم شاه در امور حکومت باعث شد که رد پای او در تمامی امور حکومت ، از مسائل بسیار مهم گرفته تا موضوع های کاملا پیش پا افتاده، دیده شود. جنبه های رسمی و غیر رسمی زمام داری او به نحوی عجیب درهم تنیده شده و این کار مورخ را نه تنها در مورد شمول و سازمان دهی تحقیق بل در تلاش برای ترسیم مرزهای اقتدار و حدود مداخله شاه هم دشوار می سازد. این وجه سلطنت او. یعنی درآمیختگی زندگی خصوصی و شغلی. اگرچه بسیار غنی و سرشار است، عمدتا نامکشوف مانده است... من امیدوارم با تکیه بر منابع دست اول، که اکثرا ناشناخته مانده و به ندرت به کار رفته اند، و نیز با نگاه تازه ای به روایات اصلی که بیش تر شناخته شده اند، بتوانم سهم خود را هم به روش زندگی نامه نویسی در خاور میانه و هم به تاریخ نگاری در ایران معاصر ادا کنم. افسون تاریخ، در چشم این نویسنده، در کلیت آن، در پیچیدگی چند جانبه آن، و در واقعیت مرموزی است که از پیوند خوردن وقایع به ظاهر بی ارتباط به دست می آید. از این رو، گاه لازم دیده ام از سدهای حایلی که معمولا یک اثر تاریخی را در مقوله ای خاص جا می دهند برگذرم تا پیچیدگی شخصیت و دوران ناصرالدین شاه را نمایان سازم». (عباس امانت، قبله عالم، پیش گفتار)

امانت از منابع اساسی دست اول بسیار غنی و سرشار ولی ناشناخته می گوید که گویا می توان کلید گشایش مخزن پیچیدگی های زندگی ناصرالدین شاه و به طور کلی سازمان سلسله قاجار قرار داد. اما در تمام کتاب او جایی اشاره ای نمی خوانیم که از این منابع دست اول مکشوفه خود نام برده و یا در باب برداشتی مشخص و نو بیان چیزی نوشته باشد.

«در مورد سفر اول فرنگ ناصرالدین شاه، نک. به نوشته خودش روزنامه سفر فرنگستان و همچنین ترجمه ای از اثر مزبور.

برای سفر دوم از جمله، نک. به: روزنامه سفر دوم فرنگستان (بمبئی 1295 ه ق)، چاپ دوم (تهران، 1296 ه ق) و چاپ جدید ایرج افشار.

روزنامه سفر سوم فرنگستان. برای روایت خصوصی شاه از این سفر، نک. به خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان (بمبئی، بدون تاریخ)، به کوشش محمد اسمعیل رضوانی، سه جلد (تهران، 1371-1369)». (عباس امانت، قبله عالم، ص 654)

امانت معلوم نیست به کدام دلیل آدرس ترجمه سفر اول قبله عالم اش به فرنگ را نمی آورد که بر شک دست تنگی او می افزاید. هر چست و جوگر حقایق تاریخ بر نمایش این چند نقل کوتاه از کتاب امانت متوقف می شود. سلطانی در سال های پایانی قرن 13 و اوایل قرن 14 هجری قمری ظاهرا 3 بار به سفر فرنگ می رود و دیده ها و دریافت های خود از این سفرها را به صورت دفتر خاطرات اماده می کند تا بنا بر اعترافات فوق در سرزمینی که می گویند سال ها مقدم بر تدوین این سفرنامه ها، روزنامه وقایع اتفاقیه و عناوین دیگری را چاپ می کرده اند، خاطرات سفر شاهانه و شاه نوشته اش از بمبئی سر بیرون می کند. آیا کدام احتمال را جدی تر بگیریم چاپ غیرممکن اوراق خبری به زمان ناصرالدین شاه و یا سفارش دادن ماجرای این سفرها و آماده سازی دفترهای یادداشت آن به هندیان را؟ 

«فتحعلی خان قاجار، امیرالامرای سپاه آخرین پادشاه واقعی صفوی، طهماسب دوم (1145-1135 ه. ق)، به دست نادر از میان برداشته شد. محمد حسن خان، پسر فتحعلی خان، در جنگ با کریم خان زند جان باخت. پسر محمد حسن، یکی از برادران آقا محمدخان، به طایفه  ترکمن های یموت در شمال شرق ایران پناه برد ولی در یکی از درگیری های متوالی با زند به قتل رسید». (عباس امانت، قبله عالم، ص 587)

چنین شیوه تاریخ نگاری افسار گسیخته را که در ان غالب و مغلوب هر بک برای دمی خود را به مورخ معرفی می کنند و سپس برای مردن به درگیری نامعلومی وارد می شوند، می توان در طول یک شبانه روز، به شرط حذف ناقد و پرسشگر، برای روند سرنوشت هر ملتی در سراسر عالم تاریخ گسسته با بازیگرانی اثیری نوشت. چنان که هنوز جایگاه و تکلیف حضور و یا غیبت فتح علی شاه را در صفحات شروح سلسله قجرها معلوم نکرده بازیگر بعدی با نام و نقاشی محمد شاه را به صحنه می فرستند.

«با وجود منابع درجه اول فارسی و اروپایی فراوانی که درباره ی فتحعلی شاه و دوران سلطنت او در دست است، موضوع هنوز به بررسی کامل تری نیاز دارد». (عباس امانت، قبله عالم، ص 588)

احتمالا منظور امانت از منابع درجه اول و فراوان فارسی، کتبی است که برای دانش آموزان دبیرستانی اماده کرده اند.

«در دستگاه دیوانی قاجار، خانواده های نوری وعلی آبادی در راس جناح مازندران قرار داشتند، خانواده های فراهانی و آشتیانی و وابستگان آن ها کارگردان جناح عراق عجم بودند، جناح آذربایجان گاه به وسیله مقامات قفقازی اهل ایروان و گرجستان اداره می شد و گاه به وسیله خوانین کرد و آذربایجانی در خدمت قاجاریه، و جناح فارس - اصفهان ابتدا زیر نفوذ ابراهیم خان اعتمادالدوله و خانواده او از فارس بود و سپس زیر نفوذ خانواده صدر اصفهانی». (عباس امانت، قبله عالم، ص 588)

این تقسیم بندی بلوکات و نام گذاری اقوام که به سادگی پرده از اسرار کارگردانان نمایش نامه سلسله قاجار بر می دارد، دنبالچه و پرده ای دارد که به اسانی تصویر حیات ایران بدون ملت را، حتی تا هم امروز بر دیوار تاریخ معاصر ایران می آویزد.

«التفات شاهانه به رجال و طبقات ممتاز مشتمل می شد بر اعطای منصب با مواجب، سیورسات و مستمری و نیز واگذاری تیول ارضی و معافیت از پرداخت مالیات. همچنین مراحم نمادینی مانند بخشش خلعت، لقب، نشان یا صله ی نقدی، ابراز رضایت و تفقد همایونی در شرف یابی های خصوصی و جایگاه شخص در مراسم سلام نیز در دربار بسیار تشریفاتی قاجار بی اندازه اهمیت داشت، همین طور دسترسی افراد به شخص شاه و میزان اعتماد او به آنان». (عباس امانت، قبله عالم، ص 589)

«به پیروی از راه و رسم صفویه، برخی از القاب در اوایل عصر قاجاریه معرف وظیفه و منصب دارنده لقب بود. خدمه دولت معمولا عناوین شان به «دوله» ختم می شد؛ بدین قرار اعتمادالدوله لقب رئیس الوزرا، یا صدر اعظم، بود و معتمدالدوله تدریجا لقب رئیس دیوانخانه ی دولتی گردید؛ وزیر امور خارجه را در سال های بعد مشیرالدوله می خواندند. القاب با پسوند «سلطنه» اغلب نشانگر مقام درباری و پسوند «سلطان» متعلق به ملتزمان رکاب شاهی بود. با این حال حتی در زمان فتحعلی شاه، اشراف تازه به دوران رسیده قاجار و شاه زادگان خاندان سلطنتی القاب و عناوین را به وفور غصب می کردند». (عباس امانت، قبله عالم، ص 589)

«ریشه این عناوین نمادین ممکن است مسبوق به سابقه گله داری و شترداری ایلات مزبور در چراگاه های شمال شرقی ولایت استراباد باشد، که موطن اصلی قجرهای شرق ایران بود. شاید هم یادگار علامت طایفه آق قویونلوها در حدود سنه 800 ه. ق بوده باشد، که قوانلوها آن ها را نیاکان تاریخی خود می شمردند. برای تبار و تاریخچه اولیه ایل قاجار نک. به عبدالرزاق دنبلی، مآثر سلطانیه، ص ص 16-4 و ترجمه ی انگلیسی این اثر؛ تاریخ روضة الصفای ناصری، جلد نهم، ص ص 13-4؛ میرزا محمد تقی سپهر (لسان الملک)، ناسخ التواریخ: قاجاریه،به کوشش محمد باقر بهبودی (تهران، 1344)، جلد یکم، ص ص 29-7. این کتاب ها همه کوشیده اند اصل و نسب ایل حکم ران را پی جویی کنند، از این رو گاه بی پروا از مرز تاریخ گذشته به قلمرو افسانه می روند. محمد حسن اعتمادالسلطنه، در دررالتیجان فی تاریخ بنی اشکان سعی فراوان به کار می برد که قاجاریه را به دودمان پارت های پیش از اسلام پیوند دهد». (عباس امانت، قبله عالم، ص 591)«ناسخ التواریخ، جلد دوم، ص ص 146-140. مقایسه کنید با عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 321. درباره ی تعداد دقیق پسران و دختران فتحعلی شاه و ارشدیت آنان اختلاف هایی وجود دارد که جای تعجب نیست. ناسخ التواریخ (جلد دوم، ص 140) شمار فرزندان را 260 ذکر می کند، که 103 تن آن ها (57 پسر و 46 دختر) پس از مرگ پدر زنده بودند. عضدالدوله، تاریخ عضدی، ضمیمه ی یک، ص ص 298-175؛ ناسخ التواریخ می گوید در 1250 ه ق [تاریخ درگذشت فتحعلی شاه] مجموعا 685 نوه از او باقی مانده بود. ناسخ التواریخ، جلد دوم، ص 140. مقایسه کنید با روضةالصفا، جلد دهم، ص 99 و عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 167. اثر منتشر نشده ی فضل الله خاوری، تاریخ ذوالقرنین، و متمم آن، تکمله ی تاریخ ذوالقرنین، کامل ترین شرحی است که درباره خانوار فتحعلی شاه به قلم آمده است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 591)«عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص ص 95-94. مقایسه کنید با روضةالصفا، جلد دهم، ص ص 173-172، 579-577 و ناسخ التواریخ، جلد یکم، ص 312. تاریخ عضدی (ص 43) همچنین خواب عجیبی از فتحعلی شاه نقل می کند مبنی بر این که در شب عروسی محمد میرزا و ملک جهان، نوه ی شاه اخته شده است. شاید این خواب را هم می توان نشانه نگرانی شاه در مورد توفیق برنامه ریزی برای آینده تبار خویش تعبیر کرد». (عباس امانت، قبله عالم، ص 593)

«در حاشیه قطعه ای به سبک نستعلیق، فرهاد میرزا معتمدالدوله گواهی می کند که برادرش محمد شاه آن را در سال 1261 ه ق به عنوان مشق خوش نویسی برای او نگاشته است. میرزا بزرگ از خانواده دیوانی بزرگی در فراهان بود که سابقه خدمت آن ها به عهد صفویه می رسید. وی در شیراز تحت نظر عمویش تربیت یافت؛ عموی او وزیر لطفعلی خان تیره بخت، آخرین فرمان روای سلسله ی زندیه بود. از زمان انتصاب میرزا بزرگ به سمت مربی و وزیر عباس میرزای جوان، به لحاظ علاقه ی مربی به شعر و عرفان (میراث نهضت ادبی قرن هجدهم)، شهر تبریز پناهگاهی شد برای اهل ادب و صوفیان، خاصه پیروان طریقت نعمت اللهی که مورد آزار و اذیت بودند. از زندگی قائم مقام پدر و پسر بررسی نقادانه ای هنوز به عمل نیامده است. صدرالتواریخ (ص ص 151-115) مشروح ترین منبع موجود است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 593) «عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 28. دل بستگی به مشایخ صوفی، به ویژه فرقه نعمت اللهی، در اوایل قرن نوزدهم در میان زعمای قاجار رواج یافت. به رغم حمایت رسمی دولت از علما، و با وجود آزار و اذیت مکرر صوفیان، دراویش نعمت اللهی گاه به محاکم ولایتی راه پیدا کردند. مشایخ صوفی از قبیل ملارضا همدانی کوثر علی شاه در تبریز سرشناس بودند. قائم مقام ها، پدر و پسر، هر دو به کوثر علی احترامی خاص می گذاشتند. مادر ملک جهان در اندرون حرم قاجار هم از جمله مریدان دیگر کوثر علی بود ولی مدرکی در دست نیست که خود ملک جهان این چنین تمایلات صوفیانه ای می داشته است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 594)

جای تامل بسیار است که دویست سال پیش، آن زمان که هنوز حصار تهران و تبریز را هم بالا نبرده اندف مادر ملک جهان در دربار تمایلات صوفیانه از خود نشان دهد. غرض این یاداوری است که گفتارهای بالا تا هم امروز الگوی روابط معمول سلطه بر مردمی است که در این چرخه قرار نداشته و ندارند.

«از مکتوبات خصوصی امیرکبیر به ناصرالدین راجع به انواع و اقسام موضوع ها متجاوز از پانصد فقره باقی مانده که قسمت اعظم آن ها درباره امور دولتی، سیاست داخلی و خارجی، مسائل مالی و نظامی، و نیز انتصابات درباری و حکومتی است. تعداد زیادی از آن ها هم در زمینه مطالب خصوصی مربوط به شاه، امیر کبیر و خانواده  سلطنتی است و پیداست که امیر کبیر این نوشته ها را کاملا خصوصی می پنداشته و غرض از مکاتبه حفظ مداوم رشته ارتباط بوده است. از این رو بدون تامل نکات شخصی و دولتی / رسمی را درهم می آمیزد و عکس العمل آنی خود را بی محابا ابراز می دارد. سوای اوراق دکتر قاسم غنی برگزیده های دیگر از مجموعه های کتاب خانه مجلس، کتاب خانه کاخ گلستان و مجموعه های شخصی مندرج در امیر کبیر نوشته عباس اقباف، امیر کبیر نوشته حسین مکی، امیر کبیر و ایران نوشته آدمیت و نامه های امیرکبیر به تصحیح و تدوین سید علی آل داود گرفته شده است. با این حال، تلقی ما از روابط شاه و صداعظم اش به ناچار یک جانبه باقی می ماند زیرا دست خط های خصوصی ناصرالدین شاه به امیر کبیر، جز در چند مورد، همه از بین رفته است. خلاصه ای از مضمون آن ها، معمولا به صورت اشاراتی اجمالی به حوادث و اخبار جاری، شتاب زده و پر از اغلاط دستوری، موجود است ولی استفاده کامل از این ها کار بس دشواری است، چون هیچ کدام تاریخ ندارد و به خط شکسته ناخوانایی، غالبا توسط خود امیر کبیر، قلمی شده است». (عباس امانت، قبله عالم، ص 613)

جز این نمی توانم نوشت که احتمالا امانت قصد ریشخند خود و خواننده کتاب اش را داشته است.

چرا که اعتراف می کند تاریخ قاجار را از جمله با سند قرار دادن نامه هایی از پیش برده است که هیچ کدام تاریخ ندارد و به خط شکسته ناخوانایی، غالبا توسط خود امیر کبیر، قلمی شده است. ایا از چه کسی سئوال کنیم که امانت در میان این نوشته های پر از اغلاط دستوری و غیره، که خود سند مجعول بودن آن هاست، دست خط اختصاصی امیرکبیر را چه گونه تشخیص داده است، زیرا از مجموعه این فرموده ها تنها معلوم مان می شود که امیر کبیر بنیان گذار دارالفنون شتاب زده، با خط شکسته ناخوانا و پر از اغلاط دستوری می نوسته است. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 50

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 50


مضحک ترین بخش رفتارهای فرهنگی غربیان که از طریق آیین نامه های مربوطه لازم الاجرا شناخته می شود، آشنایی با ترتیب و نحوه برخورد آنان با نظریات تاریخی جدید و یافته های نو در اکتشافات باستان شناسی و در تمام مراکز مربوطه است. آن ها فقط مقالات و نتایجی را رسمی و قابل درج در بروشورها و طرح در نشست های دوره ای می دانند که داشته و دانسته های قبلی را تایید کرده باشد. مثلا اگر مقاله ای را همراه تصاویر اسنادی در رد نظر کسانی ارائه کنید که تخت جمشید را گوهر معماری جهان معرفی می کرده اند، حتی از اعلام وصول مقاله ارسالی طفره می روند و بدین ترتیب دانشگاه های غرب و پیروان آن ها با استفاده از حق وتویی که به خود بخشیده اند، مسئول توقف و تخریب فضای لازم در طرح اندیشه های نوین در تمام سطوح مقوله شناخت اند آن هم در حالی که علنا از همان نوشته های به فرض آنان مردود، بدون درک کامل و در حالی که هنوز از عهد نامه ها می گویند، از مطالب من سرقت می کنند چنان که در یادداشت زیر که ارسالی دوستی است، با اندک درکی از اشارات تاریخی بنیان اندیشانه سینه سپر کرده اند

 
ایران قرن ۱۹در آستانه جنگ با روسیه؛
 کشوری فقیر با مردمی پراکنده
ویلم فلور ، پژوهشگر تاریخ

این مقاله بخشی از مجموعه‌ای است که سایت فارسی بی بی سی
 به مناسبت دویستمین سالگرد عهدنامه گلستان منتشر می کند.

ایران قرن نوزدهم کشوری بود با اقتصاد کشاورزی و جمعیتی با گوناگونی های قومیتی، زبانی و مذهبی که در سال ۱۸۰۰ حدود ۵ میلیون نفر می شد. حدود ۷ درصد از جمعیت در مناطق شهری که محل زندگی طبقه نخبه (نظامیان، مقامات اداری، بازرگانان و شخصیت های مذهبی) نیز محسوب می شد زندگی می کردند.

مطالب مرتبط دوپاره کردن تاریخ؛ میراث شکست ایران از روسیه عهدنامه گلستان و دویست سال همزیستی مصلحتی عهدنامه گلستان و بازخوانی ناسیونالیستی آن در قرن بیستم.
موضوعات مرتبط گزارش و تحلیل شهرنشینان عمدتا در شهرهای کوچک ساکن بودند؛ هیچ شهری بیش از صد هزار نفر جمعیت نداشت و جمعیت ساکن شهرها یا به صورت مستقل در تجارت، صنعتگری و کشاورزی فعال بودند و یا به طبقه نخبگان خدمت می کردند.
حدود ۶۸ درصد از جمعیت در روستاها زندگی و از طریق کشاورزی روزگار می گذراندند و ۲۵ درصد باقی مانده جمعیت نیز چادرنشین بودند.
به دلیل شدت پرت افتادگی و جدایی مناطق، مفهوم مشخص و مناسبی از کلمه «کشور» وجود نداشت. کلمه «مملکت» برای اشاره به قلمرو پادشاهی به کار می رفت، اما به جای کلمه ای که امروزه مفهوم کشور، به معنای سرزمین پدری را به ذهن ما متبادر می کند، در آن زمان «شهر» یا «وطن» به کار گرفته می شد.
غالب مردم (۹۵ درصد) بی سواد بودند. در مناطق غیرشهری فقر فراگیر بود و کشاورزان خرد و چادر نشینان بیشتر از هر کسی در معرض آن بودند.
ایران دوره قاجار دارای اقتصاد منسجم ملی نبود، بلکه از تعدادی اقتصاد منطقه ای مجزا تشکیل می شد. به دلیل بی بهره بودن از جاده های مناسب و مال رو بودن راه های موجود، هر منطقه عمده از کشور ناچار بود در همه یا بیشتر نیازهای پایه ای خودکفا باشد.
در نتیجه الگوی تولید در هریک از اقتصادهای منطقه ای مشابه دیگری بود. جای تعجب نیست اگر گفته شود، برای مثال، در سال ۱۸۸۸، کنسول بریتانیا در تبریز معتقد بود که پیشرفت آذربایجان، یکی از اصلی ترین منابع غلات در ایران به سبب عدم وجود جاده کند و دشوار پیش می رود.
روستاها نیز تا حدود بسیار زیاد و در مورد بیشتر احتیاجات خودکفا بودند. آنها خود غذای مصرفی شان را تولید و لباس و کفش خود را تهیه می کردند. در مورد گروه های کوچ نشین نیز وضعیتی مشابه وجود داشت.
بیشتر ارتباطات با جهان بیرون از طریق پیله ورها انجام می پذیرفت. یک روستای معمولی، از ۱۰ تا ۱۰۰ خانواده تشکیل می شد که اغلب در خانه های گلی و نزدیک به یک منبع آب زندگی می کردند. برای تامین امنیت، بسیاری از روستاها با دیوارهایی شامل برج و بارو احاطه می شدند.
دهقانان به حال خود رها شده بودند و نمی توانستند انتظار چندانی از حکومت داشته باشند، در صورتی که مورد حمله راهزنان و یا تاجران برده قرار می گرفتند، ناچار بودند به تنهایی و بدون کمکی دولتی از خود دفاع کنند.
به دلیل شدت پرت افتادگی و جدایی مناطق، مفهوم مشخص و مناسبی از کلمه «کشور» وجود نداشت. کلمه «مملکت» برای اشاره به قلمرو پادشاهی بکار می رفت، اما به جای کلمه ای که امروزه مفهوم کشور، به معنای سرزمین پدری را به ذهن ما متبادر می کند، در آن زمان «شهر» یا «وطن» به کار گرفته می شد.
بیشتر مردم ایران در زمان امضای قرارداد صلح گلستان، احتمالا ایده ای در مورد این موضوع نداشته اند که اولا در قفقاز جنگی جریان داشته  و ثانیا صلحی صورت گرفته است. ایران {به عنوان وطن}، مفهومی بود که دلالت بر حکومت می کرد، نه به مجموعه ای واحد از تک تک شهرهای ایران.
به علاوه، آن ها سخت مشغول تلاش برای بقای خود در شرایط سخت آن زمان بودند، شرایطی که با حمله های راهزنان و چادرنشینان و همین طور وضعیت ناامن و خطرناک موجود در برخی نقاط ایران (خراسان، سیستان، بلوچستان، بخش هایی از آذربایجان) که در آن زمان درگیر شورش بودند، حادتر نیز شده بود.
در واقع می توان گفت که هرچند قرارداد گلستان برای دولت ایران واجد اهمیت بود، اما برای اکثریت مردم کشور که در ناآگاهی می زیستند، اهمیتی نداشت.
سفارش گیرندگان چنین مقالاتی غالبا و در حد استعداد خود تنها بر گنچینه داده های نوین بنیان اندیشی ناخنکی زده و مطالب مغشوشی برداشت کرده و بیش از این درک نداشته اند که سرزمینی با مردمی که مفهوم میهن و کشور را نمی دانسته، نمی توان به جنگ های میهنی فرستاد و این یا ان قرارداد را به امضا رساند.

 


این عکس ها، بیلبورد سر در ورود به تاریخ معاصر ایران در همین دو قرن اخیر است و نخستین کلنی های مهاجران را معرفی می کند. بعدها و به دنبال دریافت آموزه های مدیریتی از میان همین ها سرکردگان و پایه گذاران ایل های مختلف، سردم داران سیاسی، تاجران، نظامیان و این جا و آن جا فعالان فرهنگی و دیگر نخبه هایی تراشیده شدند که در همان گام نخست ادعای حق سرقفلی 7000 ساله داشتند. تاریخ معاصر ایران از لحظه ورود این مهاجران، کلید دوباره می خورد با تربیتی که بی نگاه به خویش چنان آموزش دیدند که به جای آینده به گذشته بنگرند. (ادامه دارد)