حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 33


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه .33


بی تعارف آن چه از دوران قجرها قابل روءیت و روایت است، همان شرح یکسان و بی توقف و وقفه ای است که از پی کردن شکار و رتبه بندی اهل حرم می گوید. در حقیقت با مطالب موجود در موضوع مقام و جایگاه و نسب و نقش تاریخی و سیاسی و فرهنگی ناصرالدین شاه، گذر زندگانی او به احوال آکتوری می ماند که گاه گاه به ضرورت و شاید هم به اجبار بر او لباس سلطنت پوشانده، به دنبال اجرای اوامر معینی روانه می کرده اند.



می گویند ناصرالدین شاه در حوالی 16 سالگی به تخت نشسته و تاج گذاری کرده است. تصویر بالا مردی قریب 25 ساله با سرمایه کاملی از موی ریش را نشان می دهد که نحوه استقرار و آن باد و بروت زیرکتف و ردیف حمایل های عجیب پیش سینه نادر و نیم خنجر بر کمر بسته اش، چندان شگفتی آور است که نشان می دهد قبله عالم را برای تمرین ضمائم سلطنت آموزش می داده اند. آن چه مورخ را دچار خلاءٍ برداشت می کند مکان عرضه این نمایش و بازی است که نه در سالن و بر فرش و زیر نور چهل چراغ و دیگر زرق و برق های لوکس درباری، بل در حوالی به هم ریخته و آجرهای تازه بند کشی شده و خرده سنگ های پراکنده در همان زیر زمین مورد علاقه شاه قاجار ترتیب داده اند.



و این هم منظر دیگری که معرف سلطانی مبتلا به بی مراتبی رسمی است. دشوار بتوان صاحب این تصویر و صورت و حجم جسم را با آن نمونه پیشین مطابق شمرد. نه فقط ظاهر و آرایه و مختصات، بل درب چوبی پس زمینه و فضای محزون آن نیز به وجه غریبی با یکدیگر سازگارند، چنان که با نگاهی به فضا، که همان زیر زمین آشنا با قبله عالم است و فراخوان برداشت های دیگر از صورت شاه قجر، برای تطبیق و مقایسه، حاصلی جز دو دلی و چند گانگی به بار نمی آورد و این سرگردانی و سئوال، که معروف ترین شاه قجر از چه رو به چنین فضاهایی دل بسته بوده است؟ در حال حاضر و با مراجعه به نمونه های دیگر، از جمله به تعداد و کردار و البسه و رفتارهای همراهان او شاید بتوان گفت که شاه قجر سخت محدود و زیر نظر بوده، اصراری در توسعه جایگاه خود در دستگاه سلطنت نداشته و گرچه با خوابگاه بسیار فقیرانه و بیرون از شان سلطنت می ساخته، ولی در میان کوه های شمال تهران، قصر خوش دک و پوز شهرستانک را بالا برده است؟! هنگامی که تا بن دندان، اصالتی در بیان تاریخ و منضمات و لوازم آن به زمانی چنین نزدیک نمی یابیم، پس شاید بتوان مدعی شد که در زمان قاجارها که طلایه دارش ناصر الدین شاه است، هیچ کس با روابط و ابزار و ملزومات و نیازمندی های یک سلطان شرقی آشنا نبوده و از زیر و بم امور و نحوه ترتیبات مربوطه به سبب فقدان پیشینه در سرزمین بی مدعی و محو شده ای به نام ایران، آشنایی و آگاهی فنی نداشته است.



عکس بالا صاحب و ساکن اصلی این زیر زمین اشفته را ارائه می دهد و در تلفیق با عکس قبل به سادگی ناظر را به این برداشت می رساند که شاه شنگول به دیدار اهل حرم آمده است.

این هم آکتور و بازی کن نقش سلطان صاحب قران که این بار در لباس فرنگی و البته در همان جایگاهی ظاهر شده که دیگر امورات شخصیه و از جمله خلوت کردن با اهالی حرم را می گذرانده است. 




این هم پلان و پرده دیگری که حدسیات درباره آموزش و تست البسه و درس رفتار سلطان را موجه می کند. در این جا نیز آدرس ناهمآهنگی همان اختلاف سطح زیر زمین است. کافی است به پایه های صندلی توجه کنید که در ردیف و رج واحدی قرار ندارند. آیا کسی قادر به ادای توضیح و تفسیری بر برداشت این عکس است که سلطانی چنین مرصع، نه در سالن های آراسته و آینه بندی شده، بل در آستانه زیر زمین لباس های تازه دوخت خود را به نمایش می گذارده است؟!


در این جا هم از شاه قدر قدرت با لباس تازه ای، که بر تن او زار می زند و چهره ای ناراضی و دست کشی سفید که سراسر ساعد او را پوشانده در گوشه ای از حیاط عکس انداخته اند. مسلم است که این مستند سازی های حضور شاه، در این همه فرم و پز، صرفا در زمره سند تراشی برای اثبات وجود شاهی به نام ناصر الدین در تاریخ قجرها نیست و آن زمان که این اطوارها را با جعلیات بی شمار دیگر توام می کنیم راه قابل گذر دیگری نداریم مگر این که تشریح و توضیح کنونی از دوران ۵۰ ساله سلطنت او را محتاج تامل بسیار بدانیم.


ناگهان با چنین تصویری رو به رو می شویم که بسیار قابل توجه و نمایی از ناصرالدین شاه است که تکیه زده بر بالش های فراوان، احتمالا مشغول ثبت نام خود در دفتری به شیوه نگارش لاتین و آن هم با استفاده از پر  به جای قلم است!؟ اگر در باب این عکس هم باید سخنی سرود کافی است توجه دهم که ناصرالدین شاه، بدون احساس ناامنی، بر قبضه شمشیر خود نشسته و نیمی از آن را محو کرده است؟!

این عکس آخرین سند عقیده من درباره سلسله قاجار است. نمی دانیم از کجا برای شاه قجر صندلی فلزی پرکاری رسیده است. شاه بزرگ چندان از دیدن و داشتن این نمونه شادمان شده که ثبت عکسی یادگاری با این صندلی را هوس کرده است. مورخ با خبر نیست به زمان این ذوق زدگی و میل کودکانه شاه، آن تالار آینه کجا بوده که شاه قجر به ناچار صندلی را به همان زیرزمین کارگشا کشانده و به همان روپوش و پرده مشکی برای پوشاندن عوارض زیر زمین متوسل شده است. (ادامه دارد)

هوا خوری 12.


هوا خوری 12.


کتاب «دروغی که بزرگ شد»، چنان مناظری از جایگاه نازل تمدن غربی را نشانه می گذارد که ثابت شود از صدر تا به ذیل مراتبی در حوزه های گوناگون حفاری های باستانی را به اختیار کلاشانی گذارده اند که نزد آنان هیچ مطلبی به میزان حقیقت مورد هجوم و تغییر و تبدیل زیر بنا نبوده است. 


قصد داشتم با مروری کلی بر مدخل جاری، این آلبوم را وسیله ای برای شرح و بسط آن مطلبی قرار دهم که باید گفته شود. این یک بازی به سبک پسامدرن نیست و من نمی خواهم با نقاب تئوری، مسئله دست ساز یا اصلی بودن آثار تمدن در سراسر زمین را به حاشیه برانم؛ برعکس، توجه خود را بر اصالت هویت معطوف داشته و می گویم آن چه از طریق حفاری سایت به دست می آید نزد باستان شناسی و باستان شناسان از ارزش واقعی برخوردار است. اگر تمامی جعلیات یا اقلام مشکوک مطروحه در این مبحث فقط در گنجه ها باقی می ماند، نمایش نمی دهند، به عنوان آثار هنری یا عتیقه های باستانی معرفی نمی شوند از این بابت است که هنوز تصمیم نهایی در صاحب تراشی برای آن ها را اخذ نکرده اند. بر همین مبنا است که حالا سران شرک از تقدیم و انتساب کتیبه ها و اشیایی به آشوریان سخت پشیمانند چرا که با خلق تمدن بی نشانه و سوت و کور آشور، به بخشی از فرهنگ بشر تجاوز کرده و موجب انحراف در تحقیقات تاریخی شده اند...


با موارد جالب توجه دیگری نیز مواجهیم. شخصا شنیده ام که وقتی به مدیر موزه ای می گویند که فلان شیء خریداری شده جعلی است، در پاسخ جملاتی از قبیل: "به نظر من که معتبر است"یا "یک حس درونی به من می گوید که اصیل است" یا "خوب، بعضی می گویند که جعلی است و بعضی دیگر معتقدند که اصلی است" یا "شما همه چیز را جعلی می بینید" یا "دیوانه شده اید" یا "حرف دیگری ندارید؟" را تحویل می دهند.


موضوعاتی از قبیل نقش موزه ها در خرید آثار هنری سرقتی و جعلی، و هم نظام پشت پرده ای که چنین رفتاری را طبیعی می انگارد و انتظار دارد که دیگران نیز از آن تبعیت کنند کم تر وارد مطالب نشریات شده است. در این بین کتابی که هس در 1974 تدوین کرد یک استثنا است، هرچند کوشش هایی نیز برای جلوگیری از انتشار آن هنوز در جریان است، گزیده ای از ریز مطالب در این مورد، در کتاب های شبه داستانی کسانی مثل توماس هویینگ دیده می شود که خود از جمله عوامل دست کاری در فرهنگ ها بوده و گرچه دیگر مدیر موزه نیست و می داند که کسی نمی تواند علیه او و افشاگری هایش اقدامی کند، به افشای برخی از فریب ها و دروغ هایی که شخص خود و دیگر آقایان مرتکب شده بودند پرداخت. البته خواننده باید توجه داشته باشد بسیاری از کتاب هایی از این قبیل که مدعی ارائه اطلاعات دسته اول اند معمولا قصه هایی مغلوط و مشوش دارند و راست را به دروغ آمیخته و با سخنانی دو پهلو بسیاری از حقایق را حذف کرده اند.


علاوه بر انکار مسئله خرید جعلیات توسط موزه برلین، که در باب آن می توانید همین کتاب را بررسی کنید، مطلب دیگری نیز برخلاف موسکارلا در آن درج است. این در حالی است که واقعیت عینی ادعا شده در 1977b مبنی بر این که آثار هنری مجعول فراوانی در چرخه خرید و فروش وجود دارد، اما ارزش 1977b را با این ادعا پایین آورده اند که گویا من درهای بازی را دوباره گشوده ام و دیگران هم به اندازه ی من از موضوع آگاه بوده اند و این که من هیچ حرف تازه ای نزده ام.

این زبان برده داری است و از غارت و تجاوزی سازمان یافته خبر می دهد. با تعبیر زبان محاوره ای امروز، می توان با این کلام به کسانی اشاره کرد که به عنوان متجاوزان به مادر زمین، سایت های باستانی را ویران می کنند اما به همان اندازه که دی. اچ. لاورنس به مراعات در به کارگیری واژه ها توصیه می کند، من نمی توانم از لفظ ناکارآمد استفاده کنم و همان قدر که خیال این متجاوزین به مادر زمین آسوده است، به همان سهولت، هر یافته ای را نام گذاری می کنند. مجموعه دارانی که با چهره ای گشوده، مدعی نجات و حفظ آثار باستانی زمین اند، و در واقع، مشغول ویرانی و نابودی آثارند، دقیقا مقام و وضعیت همان اغواگر متجاوزی را دارند که در دفاع از خود، چنان که با گوش خود شنیده ام،خود را محافظ بکارت از شر پاکدامنی معرفی می کنند. تعابیر و توصیفات دیگری هم داریم که با ادعاهای کذب جان بوردمن آنگاه که  می گوید "بسیاری" از عتیقه های مجموعه داران مشهور از جمله  "کشف های اتفاقی" بوده و دفاع و تشویق او از "جمع آوری فله ای آثار باستانی" و ادعای ثبت نشده او مبنی بر این که "آیا مضرات ممانعت از این کار بیش از فواید آن نیست؟"

نشریه The Art Newspaper شماره 54 دسامبر 1995 ص20 به طرز ماهرانه ای در باب پذیرش و درک "غارت" و عملکرد عتیقه فروش ها بحث می کند و به مقابله با کسانی می پردازد که مخالف این رفتارند و آنها (مخالفان) را افرادی "کاملا غیر واقع بین، ظالم و ساده انگار" توصیف می کند. هربرت هوفمان دو دهه قبل از این در مقدمه کتاب راهنمای خود با عنوان Collecting Greek Antiquities چاپ کرون، نیویورک، 1971 از بوردمن به خاطر همکاری او در تدوین کتاب تشکر می کند. ممکن بود که اشتباهی در سال 1971 را ببخشیم اما نه دو دهه بعد را؟ و توجه داشته باشید که دانشگاه بوردمن، یعنی آکسفورد، به آزمایشگاه خود اجازه داد تا اصالت اشیایی را برای عتیقه فروش ها و کلکسیونرها بیازماید (هال 1990ص19).

هیچ کس نمی تواند که تمام جزئیات جرایم و خیانت های موزه ها را حتی در یک فصل هم توضیح بدهد چه رسد در یک پانوشت. موزه دارها استخدام می شوند، به واسطه انجام وظیفه در امور چپاول و غارتگری مورد تقدیر و تشکر قرار می گیرند و اجازه می یابند تا آن اشیا را به نمایش بگذارند. آنها تهیه کنندگان بازی بزرگ غارت اند. اشیاء هرچه مجلل تر و بی نظیر تر؛ گران تر و پربها ترو هرچه رقابت بر سر تصاحب آن تنگاتنگ تر؛ نزد مؤسسه پرارزش تر است. ترفیع و قدردانی و استخدام و اخراج های واقعی و تهدیدها، به واسطه عملکرد و توفیقات فرد در امر خرید آثار تعیین می شود. "رفتار حرفه ای مناسب" نیز از جمله معیارهای ارزش گذاری است. این عامل به زبان موزه ای یعنی این که شیئ غارت شده را به عنوان اثر اصلی و قانونی شناسایی کرده و مراقب بود تا تمام رد پاها پاک شود و آثار سرقت و غارت از بین برود؛ درحالی که  موضع ضروری و محکم "کی؟ من؟" با چهره و رفتاری کاملا طبیعی به هنگام انکار سرنخ ها حفظ شده و با عبارت مطنطن "چنین رفتاری اصلا در این مؤسسه اتفاق نیفتاده و نمی افتد و معاملات ما در سلامت کامل انجام می شود" پاسخ می دهند.

موزه از کارمندانی که در تکمیل مجموعه کوشا باشند تقدیر می کند: آقای الف را یک محقق طراز اول معرفی می کنند، ادعایی که گوینده از آن هیچ نمی داند یا در واقع، اصلا اهمیتی برای آن قائل نیست؛ یا آقای ب یک مدیر جدی و کار بلد است که منظور دقیق این جمله را می دانیم، هر کدام از کتاب های هوینگ را مطالعه کنید درخواهید یافت که او چون مجموعه آثار باستانی را با زحمات فراوان تکمیل کرده جواهری برای مؤسسه است، و عناوین و تشویقاتی از این قبیل. یک موزه دار نیاز برای خرید یک شیئ غارتی را با اظهار "این اوج دوران حرفه ای من خواهد بود" بیان می کند. مؤسسه نیز در برابر این درخواست مقاومت نکرده و شیئ موردنظر آن موزه دار را خریداری می کند همین موزه دار به طرزی فعال دراخراج همکاری که مخالف خرید این شیئ بوده از هیچ کوششی فروگذار نخواهد بود.


یک نمونه خاص از چنین اقداماتی را می توان در مقاله ای به قلم پری راتبون، دارای مدرک کارشناسی تاریخ هنر از دانشگاه هاروارد مندرج در شماره نوزدهم سپتامبر 1953 نشریه ILN مرور کرد. راتبورن به مدیریت موزه هنر شهر سنت لوئیس در ایالت میسوری برگزیده شده بود. این مدیر که از خرید "منحصر به فرد" خود احساس غرور می کرد، جهانیان را برای نخستین بار با یک مجسمه سفالی دیانای اتروسکی به ارتفاع چهار فوت آشنا کرد و آن را "شاهکاری از قرن پنجم قبل از میلاد" اعلام کرد و گفت: "این، یکی از نفیس ترین .... و زیباترین مجسمه های اتروسکی است .... که تا کنون به جا مانده ..." و فاش کرد که یک " ... پل بی نظیر به گذشته...." است. او علاوه بر شرح قدمت و زیبایی مجسمه، دیگران را در "تاریخچه غیرعادی" این کشف نیز سهیم کرد و گفت : این اثر طی "حفاری" در سال 1872 به دست آمده و سال ها در تملک "باستان شناس" بوده است!

این محققین همچنین کذب منشاء اصالت را نیز فاش کردند و بیبر این حقیقت را اثبات کرد که عکس چاپ شده دیانا که به ادعای راتبون منتسب به سال 1872 اعلام شده بود، در حقیقت مقارن با ساخت مجسمه، در 38-1937 میلادی گرفته شده بود. چارلز ناجل جانشین راتبون نیز که خود را متخصص آثار اتروسکی می نامید و در اجرای مراسم موزه استاد بود، به دفاع از اثر مذکور پرداخت. متن دفاع در صفحه 10 Art News  شماره مارس 1962 درج است. او مدعی شد که صدها محقق این مجسمه را بررسی کرده اند و از آن میان فقط یک نفر رأی منفی داد که او هم بعدها نظر خود را اصلاح کرد. البته نام هیچ یک از این محققین که از امنای موزه بوده اند برده نشد. دو بار آزمایش TL روی مجسمه انجام شد: یکی در 1968 در دانشگاه پنسیلوانیا و دیگر بار در آکسفورد. هر دو آزمایشگاه اعلام کردند که قدمت اثر حدود چهل سال است. ساکس در صفحه 92 کتاب اش چنین آورده که در 1972، راتبون کماکان از خرید خود دفاع می کرده و مدعی بوده که دیانا " کاملا اصلی است."

این دیانا که در حقیقت یک اثر اتروسکی جدید است در قرن بیستم در ایتالیا ساخته شد. آن را عمدا تکه تکه کردند تا قطعات آن منفصلا به فروش برسد. سپس یوزف ترنباخ قطعات را به هم پیوست و اثر را مرمت کرد و این نخستین بار نبود که این شخص ناآگاهانه به پاک کردن اثرات جعل می پرداخت.


پتری می گوید: ".... تقریبا تمامی روال رشد و توسعه موزه های آثار باستانی مغایر قانون است. بسیاری از کشورها دست اندکار سرقت از دیگران اند و این کار در مقیاسی بسیار وسیع به واسطه مؤسسات زیردست....برخی نمایندگان محرمانه یا کارمندان موزه صورت می گیرد. این مأموران همین که از وجود مطلب مهمی خبر شوند آن را خریداری می کنند تا از طریق قاچاق به موزه برسانند... تمام اطلاعات مربوط به چگونگی کشف و تصاحب اثر نیز مخفی نگهداشته می شود. مهم ترین مایملک موزه ها هیچ گاه در مطبوعات مربوطه به چاپ نمی رسند. حتی نقلی از جزئیات آن ها نیز به میان نمی آید و اوراق رسمی مربوطه در آرشیوهای محرمانه ضبط می شود." او سپس به عذر بدتر از گناهی اشاره می کند که دقیقا در طول سه دهه گذشته نیز پیش روی مقامات دولتی بوده و همواره نادیده انگاشته شده که: "تا وقتی دولت در پی گردآوری اموالی برای موزه ها از طریق روش های صادقانه و معاملات مستقیم باشد، ما کماکان بخش عمده ای از ارزش فنی مایملک موزه ای را از دست خواهیم داد و این، جنبه نامطلوب مدیریت ما است ...".


در این جا یک مسئله اجتماعی پنهان­ تری هم وجود دارد که باید فاش شود: دست اندرکاران مطبوعات، از جمله سردبیران و هیئت های تحریریه و منتقدان هنری و نویسندگان ستونهای مروری بر نمایشگاه ها، خصوصا اگر صاحب نشریه از جمله اعضای هیئت امنا و یا از جمله معتمدین یک موزه باشند، به طرز مؤثری در تسهیل غارت و فریبکاری موزه ها نقش دارند. بررسی گزارشات موزه ها و اخبار مربوط به تملک آثار هنری به قلم روزنامه نگارانی از این قبیل نشان می دهد که جزئیات امر هیچ گاه مورد اشاره واقع نمی شوند – برای مثال می توانید مقالات مشابه در نیویورک تایمز را مرور کنید که به واقع برای رضایت این متجاوزین، بستر تمتع و تلذذ می گستراند. شخصا نمونه دیگری سراغ دارم. مرور بولتن موزه گتی در مورد کلکسیون فلیشمن که به قلم امی گامرمن در شماره پانزدهم دسامبر 1994 Wall Street Journal به چاپ رسید
 ضمن تشریح نبوغ این افراد، غارتگری آنان را با عبارت مناسب " نزدیک ترین رفتار به یک جنایت کامل" توصیف کرد و گفت که هیچ کس نمی تواند منبع تأمین و خریداری این اقلام را تعیین کند. گامرمن در این مطلب، احساس مجموعه دار را شکافت و معلوم کرد که او نه به واسطه علاقه به دنیای باستان، بل­که به واسطه تمایلات درونی خود در جهت تصاحب اشیاء زیبا به این حرفه روی آورده است.

ما به میزانی وسیع با جریانی مواجه ایم که مثال آن را می توان در مروری که جان کندی در باب کلکسیونی از اشیاء غارت شده در موزه متروپل در شماره 26 فوریه 1973 ص 124 نیویورک تایمز چاپ کرده مشاهده نمود (اثری متعلق به آرتور سولزبرگر که روزگاری رئیس هیأت امنای آن موزه بود). درست قبل از نوشتن مرور، کندی برای کسب اطلاعات در مورد آن اقلام با یک موزه دار تماس گرفت. او از این طریق دریافت که تمام مطالب مندرج در نشریه اختصاصی موزه در شرح اصالت آثار فقط یک دروغ و فریب کاری بوده است. کندی با خاطری بسیار آزرده، گزارشی حاوی یک به یک دروغ هایی را چاپ کرد که سفارش شده بودند و تمام آنچه موزه دار گفته بود را نادیده گرفت تا تمام مطالب "قابل چاپ" باشد.

عده ای از باستان شناسان ایالات متحده و همکاران اروپایی دردهه ی 1970 به همراهی کارمندان موزه و عتیقه فروشها در برابر نمایندگان کنگره ایالات متحده، در مورد توقف ورود عتیقه های سرقتی و غارت شده شهادت دادند (دونفر از اعضای این هیأت با خشم به من گفتند که از جمع آنها خارج شوم. دو دیگر با لحنی سرد به من گفتند که در مورد عتیقه ها زیاد حرف می زنم) اما باستان شناسانی از اسرائیل و ایالات متحده و اروپا کماکان از فعالیتهای مجموعه دارها و عتیقه فروشها دفاع می کنند و هیچ چیز تغییر نکرده است (باستانشناسانی را می شناسم که به عضویت و یا مدیریت موزه ها در آمده اند و روال هایی را برای تصاحب عتیقه جات و توسعه فهرست آثار باستانی دپارتمان هنر باستانی تدوین کرده اند که از نگاه خودشان، بسیار جدی و صحیح است).


عده ای از باستان شناسان ایالات متحده و همکاران اروپایی دردهه ی 1970 به همراهی کارمندان موزه و عتیقه فروشها در برابر نمایندگان کنگره ایالات متحده، در مورد توقف ورود عتیقه های سرقتی و غارت شده شهادت دادند (دونفر از اعضای این هیأت با خشم به من گفتند که از جمع آنها خارج شوم. دو دیگر با لحنی سرد گفتند که در مورد عتیقه ها زیاد حرف می زنم) اما باستان شناسانی از اسرائیل و ایالات متحده و اروپا کماکان از فعالیتهای مجموعه دارها و عتیقه فروشها دفاع می کنند و هیچ چیز تغییر نکرده است و باستان شناسانی را می شناسم که به عضویت و یا مدیریت موزه ها در آمده اند و روال هایی را برای تصاحب عتیقه جات و توسعه فهرست آثار باستانی دپارتمان هنر باستانی تدوین کرده اند که از نگاه خودشان، بسیار جدی و صحیح است.

عزت نگهبان در رساله­ یادبود پنجمین کنگره باستان شناسی و هنر ایرانی چاپ تهران 1972 پیشنهاد کرد تا راه های مؤثری برای جلوگیری از ورود و خروج اشیاء باستانی کشورها تدوین شود و این تبادلات فقط از مبادی قانونی و رسمی صورت بگیرد. دو نفر که نگهبان نام آنها را ذکر نکرده با این پیشنهاد مخالفت کردند. این دو یکی رومن گیرشمن و دیگری آرتور پوپ بودند که نامشان بارها در کتاب حاضر ذکر شده و هر دو از حامیان فروش عتیقه و آثار مشکوک اند. پوپ به مدت چند دهه از جمله عتیقه فروشان  عمده بود. گیرشمن نیز شخصا آثار زیادی را به فروش رسانده است. یک بار، یک بازوبند طلایی از جیب بیرون آورد و به من نشان داد و گفت می خواهد آن را به موزه متروپل بفروشد. یکی از محققین به من گفت که گیرشمن در اروپا به فروش عتیقه شهرت دارد و حتی یک بار کوشیده تا حتی به پدر خود نیز بفروشد  که در این مورد نظری ندارم.

مثال دیگری از یک محقق مدعی، در پرونده و نامه ای که چند سال پیش به دستم رسید آشکار شد. پرونده حاوی راه حل هایی در منع محققین از شرکت در فعالیتهای مشکوک از جمله خرید، پذیرش هدیه­ مؤسسات، صدور تأیید اصالت و غیره بود. سی محقق آن را امضا کردند. یکی از امضا کنندگان که علاوه بر دیگر عناوین، باستان شناس نیز بود طی نامه ای به یک موزه دار، به او اطمینان داد که هیچ تعهدی نسبت به آن امضا حس نمی کند و خود را به آن مقید نمی داند. او کاملا در خدمت تمایلات کارفرمای خود بود.

هرچند گاهی ناخواسته، اما محققین به واسطه نامیدن "غارت"  با عناوینی شبیه  "حفاری غیر مجاز"  که مفهوم مخرب آن را تضعیف می کند به فرهنگ مجموعه داری خدمت می کنند. حفاری کار باستان شناس است اما غارتگران، سایت را به ویرانی می کشند و چنین رفتاری، چه قانونی و چه با ظاهر غیر قانونی، حاصلی جز تخریب عمدی ندارد. برخی محققین مبحث جعل را وارد حیطه کاری خود نمی کنند و معتقدند آنچه که غیر از حفاری قانونی از سایتها غارت شده ربطی به آثار باستانی اصلی ندارد، بنابراین خارج از حوزه توجهات آنها است. از نگاه ایشان، این اقلام اصولا اصل و نسب ندارد. من سالها قبل با این مطلب دست و پنجه نرم کردم اما نتیجه ای جز دلسردی و ناامیدی حاصل نیامد (موسکارلا 1984). من معتقدم خودداری از صحبت در باب چنین اشیائی گره ای از مشکل غارت آثار باستانی باز نمی کند. مجموعه داران و غارتگران اهمیتی نمیدهند که محققی اثری را معرفی بکند یا نکند و اجتناب از اظهار نظر در این مورد هیچ سایتی را از بلدوزر غارتگران نجات نمی دهد و حفظ نمی کند. اگر آثار بی شماری را فقط به این دلیل که غارتی هستند از حوزه فرهنگ باستان خارج کنیم آنگاه کدام تاریخ شناس و تاریخ هنر شناس و باستان شناس و انسان شناسی میتواند ادعا کند که در مورد فرهنگ باستان مطالعه می کند. این مطلب در حقیقت یک معما است اما در قالب یک حقیقت رو در روی تحقیقات باستان شناسی قرار دارد و تأکید نابجایی است که فقط قربانی را محکوم می کند. مصیبت حرامزادگی هیچگاه ناقض اصل وجود نیست چراکه آنچه از این طریق پدید آمده مانند نوزاد نامشروعی است که حالا وجود دارد و در این مورد، نسل پس از او نیز وجود خواهد داشت.

مسئله ما درتحلیل نهایی مطلب، این نیست که یک شیئ غارت شده ای را معرفی نکنیم، مسئله دقیقا این است که چگونه آن را معرفی کنیم و چه توضیحی در مورد آن بدهیم. البته دانستن موضع من برای درک طبیعت و دلایلی که بر اساس آن این کتاب را به چاپ رسانده ام ضروری است. من با غارتگران مبارزه می کنم نه با اشیاء اما داستان تلخ آن است که اغلب مدعیان مخالفت با غارتگری که میتوانند موضوع را با نمایندگان کنگره مطرح کنند، در سخنرانی های خود به آن اشاره کنند، با موزه ها و کلکسیون ها مکاتبه کنند که البته مکاتبه برای تقاضای پول را همیشه انجام میدهند، در رسانه ها از کسانی بگویند که در راه مبارزه صدمه دیده اند و یا اقداماتی از این قبیل، حتی کوچکترین قدمی در این راه بر نمی دارند. 

غیر از این، محققین و مؤسساتی نیز هستند که مؤکدا از ممنوعیت هر گونه معامله، چاپ و نشر و یا مطالعه روی اشیای غیر حفاری (با هویت مشکوک) حمایت می کنند، مگر آن­که اثر مورد نظر، مثلا مُهرهای استوانه ای یا سکه ها و یا الواح و یا حتی گلدانهای یونانی، ویژگی خاصی داشته باشد. از باستان شناسان انتظار می رود که انحراف این فرم های هنری از زمان و مکان صحیح را تشخیص دهند. چنین اشیایی، غارت نشده و سایتی را بابت به دست آوردن آنها ویران نکرده اند بل از آسمان در دامان محققین فرو افتاده اند. بیایید فقط یک نمونه از چنین وضعیتی را بررسی کنیم: انجمن باستان شناسی امریکا یک کمیته اختصاصی برای شناسایی سفالهای باستان CVA دارد که " وظیفه آن...چاپ تمام گلدانهای شناخته شده ای است که اغلب یونانی و اتروسکی اند و در موزه های ... ایالات متحده نگهداری می شوند." به احتمال بسیار قوی، 95 درصد (و چه بسا بیشتر) از این ظروف از جمله اشیاء غارت شده هستند – برخی حتی همین هفته قبل چپاول شده اند (کافیست به کاتالوگهای حراجی و گزارشات سالانه ی موزه ها نگاه کنید). اما جرح و تعدیل در شرح این ظروف صرفا به سلیقه کلکسیونرها و عتیقه فروشان ثروتمندی به عمل آمده که هزینه چاپ کاتالوگ را به گردن گرفته اند و چون گردآوری ظروف یونانی از وجهه بالایی در میان قشر متمولین برخوردار است، همه را از جمله آثار یونانی به شمار آورده اند. پروژه شناسایی سفالهای باستان در حالی ادامه دارد که مطبوعات کثیری در حاشیه­ آن چاپ می شود.

هیچیک از متخصصین خطوط میخی از بررسی و معرفی الواح غیر حفاری شده (مثل الواح بحث برانگیز بین النهرینی وی ا طومارهای منتسب به بحرالمیت) صرفنظر نمی کند. شخصا معتقدم در این موارد نیز نباید استثنایی وجود داشته باشد اما شنیدم که یکی از همین متخصصین با لحنی طعنه آمیز، همکار دیگری که در حال مطالعه روی اشیای بی هویت دیگری بود را سرزنش می کرد. گویا از نگاه او، کار روی یک دسته از این اقلام مجاز و روی دیگر اقلام غیر مجاز است؛ به همین سادگی.

آیا رواست که تاثیر گرفته از چنین مجموعه های متعفنی بر سر اثبات فرهنگ و قدمت و اصالت قوم و زبان و ایمان و باور خودمان یکدیگر را مثله کنیم و زمانی ضایعه سخت چرکین می نماید که با تقسیم فرامین الهی در قران احزابی بسازیم و کتاب دینی خود را پاره پاره کنیم؟! (ادامه دارد)

هوا خوری، 11

                                                                                                                                          

هواخوری، 11
در سال های نخست قرن 21، کتابی به بازار آمد با نام «دروغی که بزرگ شد، وسعت جعل در فرهنگ های باستانی مشرق زمین» اثر اسکاروایت موسکارلا، که نسخه های آن را مراکز فرهنگی کنیسه و کلیسا از کتاب فروشی ها جمع آوری کردند. یک سال پیش به همت دوستی در کانادا مجلد دست دومی از این کتاب کم نظیر را به دست آوردم و به دوستان مترجم سپردم. این روزها ترجمه بی نقصی از مقدمه مفصل کتاب را گرفتم و از آن  که کسب مجوز چاپ برای این کتاب را تقریبا محال می دانم، مناسب تر این دیدم که ابتدا علاقمندان و مشتاقان را به خواندن گزیده ای از مطالب مقدمه دعوت کنم.
 موسکارلا مورخ نیست، از ماجرای پوریم و تاثیر آن بر هستی منطقه چیزی نمی داند و کتاب اش تنها نظر یک باستان شناس و خبره در شناخت عتیقه جات شرقی است، اما قضاوت ها و ارزیابی های او از نمونه های موزه ای، با وضوح تمام به دنبال ماجرای پوریم، خالی بودن شرق میانه از هستی انسانی را اثبات می کند و چنان چه پیش از این در مبحث بررسی کتاب هنر دربارهای ایران توجه دادم، رسیدگی های موسکارلا هم، با این برداشت بنیان اندیشانه همراه است که هر نمونه از تولیدات دست انسان، که در فاصله پوریم تا حکومت ناصرالدین شاه در شرق میانه، شناس نامه گرفته و در ویترین موزه های جهان جای داده اند، بی استثنا و یکسره مجعول اند.
باری نگاه مختصری هم به گزیده ای از مقدمه مفصل کتاب موسکارلا بیاندازیم و با شرح بنیان اندیشانه مجموعه مقالات تاملی در بنیاد تاریخ ایران مقایسه کنیم.
 
مقدمات و مشاجرات، فرهنگ جاعلان
برای دستیابی به درک روشنی از مسئله ی جعل باید نخست به شرح فرهنگ جعل و جاعلین پرداخت. جعلیات مندرج دراین آلبوم، اطلاعات مورد نیاز برای بررسی وجود یا احتمال وجود جعل و تقلب را دراختیار می گذارد و اطلاعاتی در مورد نحوه معرفی جعلیات و چرخه ی بازاری آن ها و همچنین، روال پذیرش آنها از سوی مجامع باستان شناسی و تاریخ هنری ارائه می کند... به هر حال، بخشی از چهره واقعی و ساختار بیرونی فرهنگ جعل و به همان میزان، هویت برخی از افراد آن فرهنگ از میان شواهدی که در این آلبوم آمده قابل تشخیص خواهد بود اما از این شواهد نمی توان به فوریت و یا مستقیما به وجود آن سلسله مراتبی که در پس این نظم نهانی قرار دارد پی برد. این سلسله مراتب شامل صاحبان قدرت و تصمیم گیرندگان و سکانداران سیاست و اقتصاد است که مؤسسات و افکار عمومی و جریان اطلاعات را هدایت و کنترل می کنند. از همان ابتدا پنداشته می شود که فرهنگ جعل چیزی جدا و متفاوت از فرهنگ مجموعه داری باشد ولی هر دو فرهنگ در واقع، محیط و دست اندرکارانی یکسان دارند...
این یک فرهنگ مسلط و برتری جو است که تمدنها را تحت سلطه می گیرد و محققین و دانشجویان و افکار عمومی را به قلمرو خود می کشد. این فرهنگ شاید مرز جغرافیایی معینی داشته باشد اما درون هیچ مرز اخلاقی نمی گنجد. با درک روح و چگونگی عملکرد جعل، آشکار می شود که بسیاری از دست اندرکاران آن، ستون پنجم فعال در حوزه باستان شناسی اند. افراد این فرهنگ یا با تمایل قلبی، یا در همکاری هایی جهت کسب پرستیژ و قدرت و حمایت های مالی، یا برای حفظ شغل و حمایت های شغلی و گاهی در اثر ناآگاهی و بی اطلاعی از عمق موضوع  در خدمت فرهنگ جعل قرار می گیرند و به هر حال، خواسته یا ناخواسته، در فریب کاری شریک می شوند و مردم را گمراه می کنند...
برخی موزه داران یا کلکسیونرها بعد از تملک عتیقه ای جعلی، از فریبکاری بازار عصبانی می شوند اما با نگاهی واقع بین باید بپذیرند که احتمال وقوع چنین اتفاقی در راه "حفظ وحراست از آثار باستانی" هیچ گاه منتفی نیست. در واقع، جرم واقعی بازار نه فریب مجموعه داران، بل­که ایجاد زمینه ای است که در اثر آن، آثار تاریخی دیگر ممالک از سایت های مربوط به آن ها سرقت می شود و در مسیر رساندن آن ها به بازار، طبیعتا جرایم دیگری از قبیل قاچاق و رشوه نیز رخ می دهد...
فرهنگ جعل جامعه ای بسته و ناپیدا دارد و اطلاعات آن  نیز پنهان و زیرزمینی می ماند، مگر در مواردی نادر که نکاتی در گوشه ای از جهان زمزمه شود. اگر مطالعه ی جعلیات در یک محدوده ی وسیع و بین المللی صورت پذیرد حقایق ناامید کننده ای آشکار خواهد شد:  
- یک مدیر موزه را در نظر بگیرید که مانع انتشار اطلاعاتی مبنی بر جعلی بودن یک اثر می شود چراکه قبلا آن را به عنوان یک اثر اصلی منتشر کرده اند. گاهی این اثر جزو اموال موزه هم نیست اما به عتیقه فروشی تعلق دارد که گاه و بیگاه پول و یا آثاری به موزه اهدا می کند. بنابراین مدیر به کارمند مربوطه توصیه می کند که "مطلب منتشر نشود" و جمله ای شبیه "برای شما چه اهمیتی دارد؟ این اثر قبلا معرفی شده است" را به او گوشزد می کند...
- در موارد نادری، کارمند موزه موضوع جعلی بودن یک اثر را به اطلاع مدیریت می رساند و پیشنهاد حذف اثر از فهرست آثار را مطرح می کند اما مدیر با تکبر دستور می دهد که اثر در سیاهه موزه یا در سالن نمایش باقی بماند و یادآور می شود که او رئیس است و شخصا در این موارد تصمیم می گیرد. او سابقه ی درخشان مدیریت خود را نیز خاطر نشان می سازد و دانش  و حوزه اختیارات خود را یادآور می شود...  
- برخی موزه داران از حذف مجعولات از سالن موزه خودداری می کنند چراکه اگر تمام آثار حذف شود دیگر جذابیتی برای بازدیدکنندگان باقی نخواهد ماند و او نیز حمایت مدیران مجموعه را از دست می دهد.
- بایگانی موزه که اطلاعات یک اثر مجعول را ثبت می کند معمولا حاوی اسناد و دستوراتی محرمانه است که برخی شبیه آنچه ذیلا خواهد آمد هستند: "آزمایش روی اثر ممنوع است" ؛ "عکس برداری از اثر ممنوع است، خصوصا عکسی که شرح قدمت نیز در آن باشد" و یا "هیچ اشاره ای به اصالت اثر نشود". مفهوم تمامی این قبیل جملات آن است که اطلاعات مربوط به اثر جنبه عمومی نمی یابد و هیچ گاه اجازه تحقیق در مورد آن صادر نمی شود...
- فروشندگان و متصدیان موزه و مجموعه دارها در پاسخ به استفساریه ها در مورد یک پیکره انسانی یا جانوری سفالی اظهار می دارند که این اثر تحت آزمایشات فنی قرار گرفته است. ذکر چنین جمله ای فی نفسه و بی هیچ شرحی به مفهوم ضمنی صحت اصالت اثر به کار می رود، هر چند که در واقع، نتیجه این آزمون منفی بوده باشد. شخصا بارها این جمله را شنیده ام و در پاسخ به تقاضای من مبنی بر مشاهده گزارش مکتوبی از آزمایش، قول ارسال نسخه ای از آن را دریافت کرده ام اما هیچ وقت گزارشی برایم ارسال نشده است....
- محققی از ارائه یک تأییدیه مکتوب مبنی بر جعلی بودن یک اثر در یک موزه یا مجموعه شخصی یا مطبوع در یک کاتالوگ خوددداری می کند. او نگران است که مالک، ناشر و یا دستیاران تحقیق به اقدامی تلافی جویانه دست زنند و موقعیت شغلی یا دوره کارورزی یا امتیازات و توصیه نامه ها به خطر بیفتد که در آن صورت، او و همچنین شاگردان اش از تبعات آن متأثر خواهند شد...
عضو رسمی یک مؤسسه مهم و معتبر که به طرز وسیعی بر موجودی آثار باستان (و غیرباستانی) یک مجموعه ی شخصی مطالعه می کند، یک داشجو را از تحقیق روی این آثار باز می دارد. اگر آن دانشجو موارد مربوط به جعلیات این مجموعه را از رساله خود حذف نکند، آن عضو رسمی مؤسسه مانع ادامه کار و دریافت مدرک آن دانشجو خواهد شد و دانشجو مجبور است تا شانس خود را در مؤسسه دیگری بیازماید...
- قرار است پروفسور الف برای ایراد چند خطابه به مؤسسه ای به ریاست پروفسور ب دعوت شود. رئیس مؤسسه به دانشجویان توصیه می کند که از طرح سئوال در باب جعل خودداری کنند. او می داند که پروفسور الف چندین اثر مجعول را به عنوان آثار تاریخی در نوشته های خود معرفی کرده است. دانشجویان نیز چاره ای جز اطاعت ندارند چراکه در غیر این صورت با مشکلاتی از قبیل اخراج و توصیه نامه ای نه چندان مثبت و رفتاری تحقیر آمیز مواجه خواهند شد...
- از دانشجویان شرکت کننده در سمینار فارغ التحصیلی خواسته می شود که یک عتیقه خاور نزدیک را از دیدگاه های مختلف بررسی کنند. هریک از دانشجویان به نکاتی اشاره می کند و عاقبت اجماع بر جعلی بودن اثر حاصل می آید. استاد پروفسور الف نظر دانشجویان را می پذیرد اما مؤکدا اخطار می کند که این فقط یک تمرین در زمینه تاریخ هنر بوده و اگر هریک از دانشجویان چیزی از این مطالب را انتشار دهد آن گاه باید حتی تصور یافتن شغلی در یک مرکز آموزشی یا موزه را به فراموشی بسپارد...
- موزه داری از یک کارشناس دعوت می کند تا از اشیای باستانی موزه اش فهرستی تهیه کند. از این کارشناس که از جمله معدود متخصصان در باب اشیای مورد نظر است خواسته می شود که اصلا به موارد مشکوک اشاره نکند، فقط واژه "منحصر به فرد" در توصیف این موارد کافی خواهد بود. در واقع، موزه دار با این توصیه فاش می کند که برخی اقلام "مسئله دار"ند یا بدتر از آن، شخص کارشناس نسبت به برخی موارد مشکوک شده است. کارشناس مذکور دعوت موزه را رد می کند بنابراین، شخص دیگری که کم تر سخت گیری کند و مشخصا از دانش کم تری در زمینه  مورد بحث برخوردار باشد دعوت می شود تا فهرست کاملا منطبق بر میل کارفرما تنظیم شود...
- کارشناسان لفظا یا کتبا اصالت عتیقه های فروشندگان را تأیید می کنند که البته برخی از آن ها مجعول است. در یک مورد بسیار نامطلوب و زشت، فروشنده از کارشناس مشخصی برای اقلامی خاص تقاضای تأییدیه اصالت نمود. کارشناس مذبور که اصولا به ارائه چنین خدماتی شهرت داشت در قبال دریافت چند قلم عتیقه  خاص به این خواسته تن داد. او گرچه از دانش کافی در این رابطه برخوردار نبود با این حال گزارش خود در باب تعدادی از همان قبیل را تنظیم کرد. تمام اشیا طبق این گزارش، درست و باستانی و گران قیمت بودند. تمام این تأییدیه ها از مجرای فرهنگ جعل صادر می شوند...
این تبانی آگاهانه  متخصص و فروشنده و مجموعه دار نباید با تأییدیه لفظی ای که فروشنده مبنی بر تأیید متخصص الف در خصوص اصالت کالای مورد حراج نقل کرده است، اشتباه شود. اظهارات لفظی یعنی آنچه فروشنده به نقل از یک متخصص اعلام می دارد گاهی قرین واقعیت نیست. بارها به من گفته اند که اسم من  یا دیگر همکاران مرا به همین ترتیب نقل کرده اند، درحالی که اصلا آن کالا را ندیده بودم و اگر هم دیده بودم، اصالت آن را تأیید نکرده بودم. پیتر هاپکرک نیز در شماره 19 آوریل 1973 London Times گزارشی ارائه کرد که بر اساس آن، فروشندگانی به منظور تأیید اصالت دسته ای از ظروف یونانی به جعل اسناد و امضای متصدیان موزه بریتانیا دست برده اند...
- متخصصین از خرید جعلیات توسط موزه ها و همچنین مجموعه های شخصی حمایت می کنند چراکه این روشی مقبول و ارزشمند برای حفظ این اموال "یتیم" است. چنین ادعاهای دل فریبی در اغلب مباحث مربوط به جعل مطرح می شود. برخی کارشناسان، اشیاء جعلی (یا اصلی) را با عنوان "نمونه شگفت آوری" معرفی می کنند که طی "حفاری های اخیر" به دست آمده و گاهی واژه مردم پسند و هیجان آور "کشف" را در ارتباط با آن به کار می برند. گاهی منشأ مشخصی را نیز برای آن تعین می کنند. آن ها مطمئن اند که یک فروشنده آن را به تملک درآورده و همین گزارش تخصصی نیز بازار خوبی را برای آن شیئ تضمین می کند.
- مدیر یک موزه گفت که با علم به اصالت یکی از عتیقه های مهم موزه، به یکی از همکاران مؤسسه اجازه داد تا در سمپوزیومی آن را جعلی معرفی کند. او با ژستی حق به جانب سکوت اختیار کرد تا اتهام دروغین این همکار بعد از ارزیابی آن شیئ روشن شود. در نتیجه، شخصیت حرفه ای آن همکار تخریب شد و این خبر در موقعی مناسب در تمام محافل حرفه ای طنین افکند...
این حکایت ها فقط گوشه ای از فرهنگ جعل و کارکردهای آن را بیان می کنند اما از همین مختصر نیز می توان به ردپا هایی دست یافت که از افرادی که آزادانه در آن فعال اند و به گوشه و زوایای آن سرکشی می کنند به جا مانده است. این افراد در لباس مدیر موزه و متخصص و غیره، بخش مهمی از بدنه فرهنگ جعل را تشکیل می دهند. نمونه های دیگری نیز از فعالیت های علنی و خاص به دست می آید که آشنایی با آن راه گشا است. از جمله این فعالیت های آشکار، تشریفات و مراسمی است که در موزه ها  برگزار می شود و من نمونه هایی از آن را در این کتاب ذکر کرده ام...
در چنین بافتی، به جاست که قدری به شرح حقایق موجود در سیاست های مدیریتی موزه بپردازیم. شواهد گویای آن است که احتمالا تمامی مدیران موزه ها، فارغ از معیارهای تخصصی، هنجارهای خاص خود را دارند. بسیاری از موزه دارهای صاحب آثار هنری باستان، دارای تحصیلاتی کم تر و پائین تر از متخصصان این رشته اند و اهمیت چندانی برای تحقیق قائل نمی شوند و بنابراین، هیچ کمکی به باستان شناسی نمی کنند. خرید اشیاء عتیقه نخستین الویت برای یک موزه دار است. علی رغم اهمیت بسیار زیاد موضوع، این مطلب کماکان غیر قابل درک است که چرا بسیاری از اشیاء باستانی موزه ها، حتی آن ها که از اصالت واقعی برخوردار اند ارزش تاریخی ناچیزی دارند و حتی گاهی از لحاظ باستان شناسی هم چندان مهم نیستند...
فرهنگ جعل تاکتیک دیگری هم دارد که منحصر به موزه نیست. فرهنگ جعل بااستفاده از این تاکتیک، ماهیت وجودی جعل را بی اهمیت جلوه می دهد، آن را یک مشکل جزئی و محدود به مواردی "ناچیز" بر می شمارد و طرح آن را مطلبی مضحک و قابل اغماض می داند. به دنبال این موضع، خاطر نشان می سازد که البته داشتن یک عتیقه جعلی ضروری و گاهی مایه مباهات است. آمیه به مثال هایی از این مورد اشاره می کند. او دیدگاه منتقدان را نکوهش کرده و می گوید "در واقع تمام اجناس عتیقه فروشی ها جعلی است". من حتی یک نفر را هم نمی شناسم که چنین ادعای نامربوطی را مطرح کرده باشد. آمیه هم اسمی از کسی به میان نمی آورد. حال از خود می­ پرسم که اگر تمام اجناس در بازار عتیقه جعلی بودند دیگر انتشار این کتاب چه لزومی داشت؟
به هر حال، آمیه پس از این مقدمه به دفاع از خرید جعلیات به عنوان یک ریسک ضروری برای آن کسانی می پردازد که می پندارند حفظ میراث گذشته فقط از طریق خریدن عتیقه های غارت شده از دیگرنقاط امکان پذیر است...
این که هوینگ آثار آمیه یا پوپ را خوانده باشد یا خیر، نمی دانم؛ اما او هم توصیه های عقلانی خود را برای توجه موزه داران خاطر نشان کرده است . گویا بنا به آموزه های این اشخاص، باید سیاست "پس از فروش به هیچ عنوان پس گرفته نمی شود" را با رغبت پذیرفت و به روی همکاری که یک عتیقه تقلبی خریده بود لبخند زد. اگر کسی چنین چیزی خرید، باید خود را توجیه کند و بداند که "هیچ کلکسیونر مهمی نیست که تا کنون عتیقه قلابی نخریده باشد"...
هر دو مقاله دفاعیاتی به ظاهر اخلاقی در باب بی عیبی و صحت عتیقه هایی بود که پوپ قبلا و هم در آن روزگار فروخته بود و دیگران را نیز به خرید از خود دعوت می کرد. این مقالات همچنین راهنمایی برای مصون ماندن از فریب شیادان و مقابله با محققین بی سوادی بود که جعلیات را در همه جا می دیدند. از این دیدگاه، این مقالات به عنوان راهنمای خرید عتیقه به شمار می رفت، آن هم توسط کسی که خود یکی از فعال ترین فروشندگان و حافظان میراث گذشته در بازار بود.
کتاب گیرشمن (1976) هم کاتالوگ حراجی، هم دفاعیه ای به نفع اقلام آن (صاحبان این اجناس ذکر نشده اما همگی جزو جعلیات اند) و هم اقدامی در جهت انکار وجود تقلب است...
نویسنده مقاله ابتدا راهنمایی هایی در باب روش کشف گنجینه های باستانی یا بی راهه ها و پنهان کاری های جهان عتیقه فروشی ارائه می کند و همین که توجه خواننده را به پشت هم اندازی ها و فریب کاری های این جهان جلب کرد و او را مطمئن ساخت که نویسنده در حال تشریح آن چیزی است که فروشندگان انجام می دهند، به ناگاه رازی حیرت آور را فاش می کند و می گوید: "در واقع از مسیر همین دنیای عتیقه فروش ها است که بسیاری از گنجینه های باستانی به کلکسیون های مغرب زمین راه یافته و اسباب رضایت علاقه مندان هنر ایرانی را فراهم آورده است."
همین عتیقه چی ها بودند که دو پیکره زیبا، یکی نیم تنه ی نقره ای یک زن پارتی و دیگری کله نقره ای یک شاه ساسانی، که هر دو تقلبی اند را به یک موزه ملی در ایالات متحده فروختند...
موزه ها با مصونیت کامل به کار خود ادامه می دهند و به کل منکر وجود مسئله جعل می شوند و حتی از طرح آن نیز اجتناب می کنند و با موفقیت، مقامات کشور را در راستای حفظ اسرار خود قانع می کنند. در نمایشگاهی که اخیرا توسط موزه بریتانیا برگزار شد فقط چهار قطعه عتیقه خاور نزدیک به نمایش درآمد که تمامی این اقلام قبلا در ردیف جعلیات منتشر شده بود. هیچ اثر باستانی جعلی دیگری منتسب به خاور نزدیک از طرف موزه بریتانیا آورده نشد... کوهون در اقدامی روشنگر به معرفی برخی جعلیات ساسانی دست برد که در موزه های ایالات متحده نگهداری می شدند... گزارش مشابهی نیز به همان دلایل توسط نوریک تنظیم شد.
ریگوی نیز مرور روشنگری بر سنجاق طلایی مانیوس کرده است. محققین از مدت ها پیش آن را حامل قدیمی ترین دستخط لاتین می پنداشتند اما اینک مشخص شده که این اثر تقلبی است...  
اونگر در یک جمله همه چیز را بیان می کند: "تا زمانی که کلکسیونرها به گردآوری آثار باستانی مشغول باشند عقیقه قلابی هم وجود دارد و هرچه این تقاضای بازار افزایش یابد به تبع آن، جعل و تقلب هم بیش تر می شود."..
جدا از شهوت و میل شدید، آنچه که کلکسیونرها به عنوان منبع قدرت در اختیار دارند تا تاریخ جهان را به ویرانی بکشند ثروت است. کسی که می خواهد به حوزه گردآوری عتیقه جات وارد شود باید منبع مالی بسیار قدرتمندی داشته باشد. این عامل بسیار قوی در همه موزه ها نفوذ کرده و تمامی رفتار این مؤسسات را هدایت می کند...
این موزه های ساختگی، اشیاء موزه ای خود را ابتیاع می کنند و اغلب از حمایت های مالی در این راه بهره می­ برند. اشیائ مذکور عمدتا آثار هنری یگانه و منحصر به فردی مثل یک گلدان خالی یاچراغ سفالی است که در خلال سفری به اسرائیل خریداری شده و یا جعلیاتی است که از بازار محلی و یا بازهم در خلال سفرهای گردشی و توریستی به تملک موزه در آمده اند. در هر دو حالت، حمایت مالی چندین برابر قیمت اصلی برآورد می شود. من شخصا دو مؤسسه از این قبیل را می شناسم که تا کنون حتی دست اداره درآمد نیز به آن ها نرسیده است...
گردآوری آثار هنری باستان (عتیقه جات) فی نفسه کاری غیر اخلاقی است. نسبت گردآوری عتیقه به باستان شناسی مثل نسبت تجاوز به عشق است.
نه تنها موزه داران، بل­ که محققین و اساتید دانشگاه و باستان شاسان نیز (البته در درجات مختلف) از موزه ها و کلکسیون ها حمایت می کنند. آن ها در کنار موزه دارها و کلکسیونر ها، در کمیته های هنری موزه ها خدمت می کنند و آن ها را در خریدهای شان یاری و راهنمایی می کنند، اصالت اشیاء را تأیید می کنند و اطلاعات مربوط به نسخه های محتمل اصلی را محفوظ نگه می دارند....
برخی اساتید گاه و بی گاه از یک کلکسیونر و یا عتیقه فروش برای حضور در کلاس و یا سمینارهای دانشگاه دعوت می کنند تا دانشجویان دوره های مقدماتی و همچنین تکمیلی، برای تحصیل در تاریخ هنر و باستان شناسی انگیره قوی تری یافته و به طرز مؤثرتری به حفظ آثار هنری بپردازند. آن ها ذکاوت و تیزفهمی مهمانان خود را می ستایند و از خریدهای بی نظیر و حیرت آور آن ها تعریف می کنند و به تمسخر فساد و حماقت ایتالیایی ها و یونانی ها و ترک هایی می پردازند که به خیال خود، می توانند این اقلام را به وطن بازگردانند...
برخی محققین خدمات مشابهی به فروشندگان و دلالان آثار باستانی ارائه می­ کنند و تأییدیه اصالت می دهند و مشتری پیدا می کنند و از موقعیت خود در انجام معامله بهره می برند و از فروشنده به عنوان یک شخصیت جهانی در این رسته تعریف می کنند. این چنین است فضای کلی فرهنگ کلکسیون داری، فرهنگی که برای مطالعه موضوع جعل بسیار مهم است چراکه اقلام جعلی بی شمار و متقلبانی پرتعداد در آن حضور دارند...

این که هیچ واقعیتی در ورای نوشته های این نویسندگان وجود ندارد مهم نیست، روال قاعده مند بازاری این اطلاعات را با اطلاعات سایت حفاری شده همگون می کند و همه را در یک بانک اطلاعاتی باستان شناسی گردآوری می کند. دانشجویان، این روال قاعده مند را از اساتید خود می آموزند و همین آموزه ها را در آینده به دانشجویان خود انتقال می دهند و هیچ گاه در جزئیات آن تحقیق نمی کنند مبادا کذب آن فاش شود. من قصد ندارم بر سر این که یک نقشه ی آگاهانه ای در پس این ماجرا هست یا نه بحث کنم اما به هر حال وجود حقه و افسونگری محرز است...
پرونده ی یک اثر باستانی را به من نشان دادند که توسط موزه ای در ایالات متحده خریداری شده بود. فروشنده مدعی بود که اصالت آن به سایتی در عراق باز می گردد. وقتی به مدیر اطلاع دادند که مؤسسه ای از یک کشور همسایه خواهان اطلاعاتی شامل اصالت محل این اثر است، فروشنده به موزه توصیه کرد که شیئ را به عنوان اموال یکی از ایالات امریکا معرفی کنند که به مدتی بسیار طولانی مالک آن بوده است. این مطلب، خود گویای همه چیز است و هم اصالت محل و صداقت فروشنده را روشن می کند...
تحقیقات واقعی باستان شناسی روشن کرده که برخی جعلیات از روی عتیقه هایی ساخته شده که از حفاری سایته ای واقعی به دست آمده اند اما اصل و جعل در بازار به هم آمیخته است. دیرینه جعلیات قطعا ساختگی است اما اصالت زیرخاکی های واقعی هیچ گاه به درستی معین نمی شود. دلالان عتیقه در این رابطه تنها مجرمان ماجرا نیستند چراکه اصالت های ساختگی و تأیید آن ها به عنوان آثار باستانی که از مجرای فروشندگان منتشر می شود، در واقع همان افسانه هایی است که محققان و موزه داران می آفرینند و آنها را در کاتالوگ ها و مطبوعات شان، عتیقه هایی مکشوفه در سایت های فلان و فلان معرفی می کنند. این ریشه تمام افسانه پردازی ها است و همه  ما قربانیان فقدان یک عکس العمل علمی در قبال این وقایع و عدم کفایت دانش شده ایم و باستان شناسی از همین نقطه است که آسیب می بیند. مشکل همچنان باقی آن است که بسیاری از محققین حتی پس از دستیابی به واقعیت، ترجیح می دهند که آن را نبینند و در پیله ی خود باقی بمانند...
باستان شناسی بازاری آثار هنری و نمادنگاری خاصی به دنیای امروز معرفی کرده که هیچ گاه باستان شناسی پرزحمت به آن دست نیافته است. فهرست این آثار شامل جعلیات فراوانی است:
هنر هخامنشی:
- آئینه هایی با نمودهای پیکره ای
- مدال
- مجسمه
- بشقاب هایی با نقش مایه های پیکره ای
- گونه ای وسیع از کوزه های دسته دار
- گونه وسیعی از ظروف جانوری شکل دسته دار
- پیکره ها و مناظر نقش برجسته تخت جمشیدی جدید
- سلاح های طلایی
- ظروفی ساخته از سنگ ها و فلزات قیمتی
- گونه ای وسیع از جواهرات...
هنگام بررسی اصالت یک اثر در کتاب حاضر، در وهله نخست می گوئیم که اصلا زیرخاکی نیست. معیار ما برای این ادعا کاملا ساده است: سبک، نمادنگاری، نقش مایه ها و تکنیک های تولیدی شیء مورد نظر نمی تواند با دیگر اجزای فرهنگی که به آن انتساب یافته مطابقت کند. تمام اشیاء غیر زیرخاکی که در این مجلد ذکر شده موضوع این سئوال است که "چرا اصلی است؟"...
محققین با استفاده از حقوق حرفه ای، خود را مجاز می دانند تا آثار عجیب و غیر متعارف را با عنوان هیجان آور "بی نظیر" معرفی نموده و در تحلیل باستانی آن، هرچه بیش تر اغراق کنند. آن ها در این قیاس های صوری، معمولا جزئیات خاص را نادیده می گیرند و بنابراین، ما را با یک قیاس منطقی و باستان شناختی غلط روبرو می کنند، مثلا یک کوزه کوچک با دسته های جانوری شکل را فقط به دلیل شباهت ظاهری، محصول عهد هخامنشی به حساب می آورند...
حال از آن چه اینک خواهد آمد معلوم می شود که بسیاری از اشیاء غیر زیرخاکی، هرکدام داستانی دارند و اگر کسی به آن ها گوش کند، با صدای بلند و به وضوح در مورد قدمت و تاریخچه خود خواهند گفت: "ما صرفا برای فروش ساخته شده ایم". در واقع، این حقایق است که مورد توجه مطالعه حاضر خواهد بود...
علاوه بر این، کوشیده ام تا برای پوشش هرچه به تر مطلب جعل، تعداد کافی عکس تأمین کنم. در این جا خاطر نشان می کنم که عده ای از موزه داران و مجموعه داران با سخاوت تمام اجازه دادند تا از آثارشان عکس برداری کنم. این کوشش از آن جهت صورت گرفت که در واقع، عکس، مهم ترین مکمل اطلاعات مکشوفه است و بدون آن، نمی توان بر تمامی جوانب تحقیق و تدوین اشراف یافت...
من پرونده بزرگی در مورد جعل آثار ساسانی دارم که نمونه هایی از آن به طرز مشهودی کاملا جدیدند و حتی یک غیر متخصص هم می تواند آن را تشخیص دهد. اجرای بعضی از آن ها بسیار ضعیف است. جدا از دانش ناکافی من در این زمینه، این فرهنگ خارج از حوزه سنتی تاریخ نگاری خاور نزدیک باستانی رشد کرده و به همین سبب مختصرا در این جا مورد بحث قرار گرفت و با تصاویر محدودی همراه شد. جعل آثار ساسانی احتمالا فراتر از صدها قلم است که همه در کلکسیون ها موزه ها و مجموعه های شخصی نگهداری می شوند. تعداد جعلیات منتسب به ساسانی بسیار زیادند و کتاب جامعی در باب این آلات مجلل اما جعلی ساسانی که یکجا به ذکر اصالت و منشأ و مشخصه های بازاری آن ها نیز بپردازد، مسلما برای یک متخصص غنیمت بزرگی است... (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۱

تاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۱

اگر صنعت ظریف جعل، در خدمت مدخلی درآمد، پس کسانی در پس آن مشغول اند تا بر دروغ لباس حقیقت بپوشانند و اگر لکه ای از جعل بر دامن قبایی بود، پس شائبه دروغ را بر هر تار و پود آن ممکن بدانید. توسل به جعل یادآوری و اعلام می کند که مدخل از مستندات معتبر محروم است و مایه و محل رجوع ندارد.
پیش از این اشاره داشتم که حجم داده های دروع در باب تاریخ معاصر بسی بیش از آن است که جاعلین یهود در باب تاریخ و فرهنگ ایران و شرق میانه و حتی جهان در گذر از ۲۵ قرن قبل به هم بافته اند و اینک زمان است که اندک اندک با اراده الهی به آن مراتبی بپردازم که نقش لشکری از چماق دروغ به دستان را در دوران اخیر آشکار می کند و بر سبیل منطق منطبق بر ملاحظات نقادی بخش عمده ای از نقاط کور تاریخ معاصر ایران و نقش ویرانگر یهود در ترسیم جاعلانه آن را برملا کنم.

«چندی پس از آن که ناصرالدین شاه امتیاز دخانیات را به دولت انگلیس واگذار کرد دولت روس نیزخواستار امتیازی شد. شاه دانست که قافیه را باخته و این کار تسلسل خواهد یافت. مدتی جواب دولت روس را به امروز و فردا گذراند تا آن که چاره ای اندیشید و آن را به کار بست. علاءالدوله را در خلوت فراخواند و او را گفت: «فردا در حضور درباریان بیا و برای رفتن به عتبات و تعمیر مقبره ی پدرت از من اجازت بخواه. من از اجازه ابا خواهم ورزید ولی تو از عجز و اسرار دست برندار تا آن که از روی بی میلی مرخصت کنم. آن گاه بی درنگ چنان که کس آگاه نشود خدمت میرزای شیرازی بشتاب و سلامم را به وی رسانده بگو من در دادن امتیاز دخانیات مرتکب اشتباهی بزرگ شده ام و برای بازستاندن آن چاره ای جز تحریم دخانیات به حکم شما باقی نیست. باید در این باره با من به مکاتبه پرداخته میرزا حسن آشتیانی را نیز از ماجرا آگاه سازید».

علاءالدوله نقشه شاه را به موقع اجرا گذارده و میرزای شیرازی که حق را به جانب شاه دید به دستور وی عمل کرد. سرمکاتبه میان شاه و میرزای شیرازی و میرزای آشتیانی باز شد. دیری نگذشت که به عنوان دیگر علمای عصر نیز تلگراف های پی در پی رسید و از هر گوشه و کنار نغمه ها برخاست. در مردم هیجانی پدید آمد و جملگی از روی میل و رغبت استعمال دخانیات را ترک گفتند و کار به جایی رسید که خدمتکاران از آوردن قلیان برای خانم ها ابا می ورزیدند و چون بدان ها سخت گرفتند ترک خدمت گفته از خانه بیرون شدند. رفته رفته دامنه مکاتبه و مذاکره میان شاه و علما گسترده تر شد و روز به روز بر هیجان خلق افزون گشت تا آن جا که مردم به ارک حمله ور شده دولت را مورد تهدید قرار دادند. شاه نیز سخت پایداری نموده به ظاهر می گفت: «کاری است که شده و برگرداندن آن از عهده من بیرون است». از این رو هر ساعت بر شدت انقلاب افزوده می شد و کاسبان بازارها را بسته سوی ارک هجوم آوردند. شاه ناگزیر گفت تا درهای ارک را ببندند و سپاهیان آماده دفاع شوند. هر دقیقه جسارت شورشیان زیاده می گشت تا آن جا که فریاد کردند: «با این وضع ما شاه را نمی خواهیم». شاه به وسیله نایب السلطنه پیامی به مردم فرستاد ولی مفید نیفتاد و مردم به ارک حمله ور شدند. به شاه خبر دادند که به زودی وارد دیوان خانه خواهند شد. برای آرام ساختن غوغاگران دیگر تدبیری باقی نبود. شاه ناچار چند تن تفنگدار به راست و چپ اش بازداشته خود نیز تفنگی به دست گرفت و گفت: «اکنون که بناحق کشته می شویم ما نیز خواهیم کشت». همین که فشار مردم در ارک از اندازه به در شد به حکم آقا بالا خان سردار افخم گارد مخصوص دست به شلیک زد. با آن که تیرها به هوا انداخته می شد گلوله ای راست بر سینه یک تن اجل رسیده آمد که بالای نقاره خانه به تماشا رفته بود و فردا نقاره چیان جسدش را غرق در خون یافتند». (دوستعلی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 100)

اگر شاه قجر به اروپا نرفته باشد، پس اعتنا به چنین سخنانی همچنان در گروی سفرهای شاه به اروپا می ماند، و شاید بتوان گفت که باز تیزچنگ سلطنت قاجارها بر شانه سفر ناصرالدین شاه به اروپا نشسته بود. دوست علی خان معیرالممالک چنان که پیش از این خواندید زاییده در حرم شاهی، مورد دعوت و لطف شاه بود و در این صورت باید از درست و نادرست حوادث دربار باخبر بوده باشد. تناسب ریاضی ماجرای سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ صورت مسئله ساده ای دارد: اگر شاه به اروپا نرفته، پس قرارداد رژی و به دنبال ان نهضت تنباکو و میرزای شیرازی از گردونه تاریخ معاصر ایران خارج می شوند و در جای آن مانند صدها مورد دیگر پرسش تاریخی مهم تری ظهور می کند که چه گونه، به کوشش چه کسان و برای کدام بهره تاریخی چنین ماجراهای نادرست و  مردودی در زمره حوادث موثر و تعیین کننده تاریخ معاصر ایران ثبت شده و مردم را به سجده در برابر گماشته هایی واداشته اند که حتی قدرت اثبات حضور خود را ندارند؟!

«در این موقع دست های مرموز که همیشه در کار است شروع کردند مخفیانه به تبلیغ در میان طبقات، دل سوزی نسبت به مفاد این امتیازنامه، که صرف نظر از این که رعیت و مالک را ناتوان و از بین خواهد برد، اصول مالکیت نیز از بین می رود، و اگر جلوگیری نشود، در دنباله ی آن امتیازات دیگری به وجود خواهد آمد که به کلی مملکت از بین خواهد رفت و دیگر دین و اسلامی هم باقی نخواهد ماند، و ایران جزء مستملکه قرار خواهد گرفت مانند هندوستان و غیره... رفته رفته این مذاکرات در مخالفت با قرارداد - امتیازنامه - در بین مردم شیوع پیدا کرد و از بازاری ها نغمه های مخالف آغاز گردید و مردم را سوق دادند به خانه ی علما. چون آن روز مرجعیت حوزه ی علمیه ی تهران و طرف توجه عمومی با حجت الاسلام آقای حاج میرزا حسن آشتیانی بود، مردم به خانه ی ایشان رفتند و خواستار لغو امتیازنامه شدند. البته عقلای قوم که همیشه در زیر کار و تحریک می کنند، مضار آن را واضح و روشن کرده بودند. آقای حاج میرزا حسن مجتهد آشتیانی چند روز مهلت خواستند که با دولت و شاه مذاکره و نتیجه را اعلام دارند و مذاکرات آقای آشتیانی با دولت به جایی نرسید که مردم را قانع و ساکت نماید. و ساعت به ساعت هم بیش تر می شد. در همان موقع حکم تحریم استعمال دخانیات به مضمون ذیل از طرف آیت الله آقای حاج میرزا حسن شیرازی منتشر گردید:
«بسم الله الرحمن الرحیم، الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان است عجل الله فرجه».
البته قبل از انتشار، مشروحا موضوع به حجه الاسلام حاج میرزا حسن شیرازی در سامره - که شخص اول علمای شیعه و مرجع تقلید عامه در تمام ممالک اسلامی، خاصه در ایران بودند و در واقع مهم تر از مقام پاپ واتیکان از جنبه ی نفوذ و شهرت بودند گفته می شود. عین حکم حرمت را برای ایشان فرستاده بودند و ایشان هم امضا کرده، توسط پدرم فرستادند. این همان نامه ای است که آیت الله شیرازی توسط ملاعلی - پدرم - برای آشتیانی فرستاده بودند که مستقیما باید به دست حاج میرزا حسن آشتیانی برسد، و پدرم هم طبق دستور آیت الله شیرازی پس از ورود به تهران مستقیما نامه را به دست آقای آشتیانی رساند. علت موقعیت پدرم و محبوبیت او همین عمل بوده است.

  

تنها تصویری که به میرزا نسبت می دهند و در سامرا مشغول امامت نماز جماعت است

پس از انتشار حکم تحریم، بازار بسته و تعطیل گردید، قهوه خانه ها بسته و مردم قلیان های خود را در معابر عمومی شکستند، در تمام ولایات قیام عمومی شروع گردید، و از حوزه های علمیه و تجار و اصناف تلگرافات بر ضد سلطنت ناصرالدین شاه و لغو امتیازنامه به مرکز مخابره شد حتی در تمام دهات و قصبات کشور نمایندگان کمپانی را هم بیرون کردند، یعنی خود آن ها از ترس جان خود فرار کردند.
چنین گزاره هایی که دیگر تعلقی به دو هزاره قبل ندارند و در اصطلاحی مناسب، به راستی از کنار گوش  پذیرش های عمومی گذرانده اند، شاید شما را هم با مورخ همراه کند تا راه برون رفتی از این همه حاشیه بر ماجراهایی که اصل آن قابل اثبات نیست جست و جو کنیم. اگر کس و یا مرکز و سازمان و دستگاهی با جست و جو در اوراق رسانه های داخلی و خارجی در آن زمان، کم ترین ردی از چنین رخ داد بین المللی حتی با شروحی نامنطبق به دست آورد، کم ترین حاصل آن استحکام باورهای موجود در باب موضع گیری هایی است که تماما با مسئولیت مدیرانی فراهم  شده که از درون تقسیم بندی های همان هزار فامیل بیرون خزیده اند.
«با مشاهده ی این جریان، قوام الدوله وزیر امور خارجه شکایت به ناصرالدین شاه نمود و شاه عبدالله خان والی را خدمت میرزای آشتیانی فرستاد که یا باید در ملاء عام قلیان بکشید و یا از ایران خارج شوید. میرزای آشتیانی شق دوم را قبول کرد و حاضر برای حرکت گردید. پدرم می گفت: چنان هیجانی بر مردم روی داده بود که تمام از زن و مرد و پیر و جوان فریاد می زدند: «وادینا و وااسلاما» مانند روز عاشورا گریه کنان، و حتی بعضی ها گل به سر خودشان زده و دور خانه ی میرزای آشتیانی طواف می کردند و مانع حرکت بودند و اظهارشان این بود: «اگر باید حرکت نمایید ما اهالی تهران شهر را خالی کرده حرکت می نماییم». دسته جاتی هم می گفتند: «مردم بریزید ارک و آن چه در او هست ویران کنید». - مقصود عمارت های سلطنتی و محل قصر ناصر الدین شاه بود - در نتیجه ی این تبلیغات در میان مردم عصبانی، یک مرتبه مردم به طرف ارک هجوم بردند. اول کسی که از علما در آن روز به منزل میرزای آشتیانی وارد شد و همصدا با ایشان گردید، آقای حاج شیخ فضل الله مجتهد نوری بود، و دوم آقای سید محمدرضای مجتهد طباطبایی با فامیل خود، و بعد آقای سید علی اکبر تفرشی. در دنباله آنان سایر علما در منزل میرزای آشتیانی جمع شدند که از تهران مهاجرت نمایند». (حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله، ص 55)

روایت اعظام قدسی از مسیری جداگانه می گذرد و گرچه از همان مبدایی آغاز می شود که معیرالممالک شروع کرده بود ولی این یکی مهار را از دست شاه قجر بیرون کشیده و در کف علما می گذارد و کار را به قهر سیاسی بزرگی چون مهاجرت علما به قم می کشاند. هنگامی که در اطراف ماجرایی  فاقد اسناد، این همه رفت و آمد و گفت و شنود آماده کرده اند پس مورخ که دیگر به سان تمام صفحات تاریخ قاجاری سر درگم شده، آنان را که معتقدند کشف حقایق تاریخ معاصر، که در گام نخست به انجام یا رد سفر ناصرالدین شاه به دیار فرنگ اغاز و یا ختم می شود، راه آینده و عبور تاریخی ملت را تسطیح و هموار می کند.

«ناصرالدین شاه نخستین پادشاه ایران بعد از اسلام بود که به اروپا مسافرت کرد. وی نخستین بار در ۱۲۵۲ هجری شمسی و بعداً دوباره در ۱۲۵۷ و برای آخرین بار در ۱۲۶۸ (که در آن بازدیدی کامل از ناوگان جنگی بریتانیا کرد) به اروپا سفر کرد. وی در اولین سفر خود به بریتانیا به لقب شوالیه انجمن گارتر (بالاترین مقام سلحشوری بریتانیا) نائل آمد. وی اولین شاه ایران بود که این مقام را بدست آورد. آوردن دوربین عکاسی به ایران از جمله کارهای او است. وی خود نیز به کار عکاسی علاقمند بوده است. او سیستم پستی نوین، حمل و نقل قطار، و انتشار روزنامه را با خود به ایران اورد. بانک شاهنشاهی ایران در پی سفرهای اروپایی وی تأسیس شد». (ویکی پدیا، ذیل واژه مربوطه)

به راستی این چه معجزه است که جمع قاجار نویسان، بی کم ترین بازبینی، شاه ذوالقرنین را روانه لندن کرده اند و کسی سئوال نداده است که تصاویر ورود شاه زنباره و شکار دوست قجر کجا بایگانی است و چرا پرسش در این باره با اطوارهای مسئولان نظامی و غیر نظامی انگلیس برخورد می کند. به هر حال با انگیزه روحانیت در تایید سفر ناصرالدین شاه به فرنگ آشنا شدیم که از میان آن صاحب فتوایی به نام میرزا حسن شیرازی خروج می کند تا به مراکز اجتماعی تازه پا و رو به رشد تلقین کند که در ایران سازمان دهی هیچ اقدامی بدون موافقت و رضایت و تصویب روحانیت مسئول و تعیین نقش و جایگاه و مرتبه و میزان سهم بری آنان ممکن نیست.    


تصویر، میرزا رضا کرمانی ضارب ناصرالدین شاه و حاج سیاح را بسته به یک کند و زنجیر در زندان قزوین نشان می دهد. صنعت جعل در این عکس حرف نهایی را زده است، زیرا پنجه و انگشتان پای در کند میرزا رضا رو به اسمان و پنجه و انگشتان پای بسته در کند حاج سیاح رو به زمین دارد، وضعیتی که هیچ بازیگری و با توسل به هیچ معجزه ای در موقعیت بالا قادر به انجام آن نیست!!! مورخ در این مرحله و از آن که چنین دست بردگی در عکس را حاصل عمل یک جاعل کلاس دیده می داند و با توجه به متون مربوطه و از آن که حاج سیاح را در سفرنامه اش از جمله مشغول ستایش مسجد شیخ لطف الله به عنوان گوهر تابناک معماری عصر صفوی می بیند و نیز با مراجعه به سنوات تولد و  سال های حضور میرزا در ارتباطات اجتماعی، مطمئن است که کرمانی در زمان کند و بند زندان قزوین باید که در محدوده 50 سالگی باشد ولی عکس، جوان پر شوری را نمایش می دهد که به سی سالگی هم نرسیده است و با ملاک گرفتن نشانه های فراوان دیگر، تمام افسانه میرزا رضا، ۵۰ سال سلطنت ناصرالدین شاه و ماجرای ترور او را جدی نمی گیرد و تا زمان تعیین تکلیف با تولید چنین گمانه های مسلما معیوب، علاقه مندان و صاحب نظران و مدعیان دود چراغ خورده و کمر خرد کرده را به تنظیم جدول زمان زندگانی میرزا رضا و حاج سیاح فرا می خواند تا معلوم شود جعل ماجرای سفر فرنگ شاه قجر، آماده سازی و دکور بندی عرصه تاریخ معاصر به وجهی است که برای نمایش قرارداد رژی و نصب نخستین مدال شجاعت تاریخی و یادآوری پیش تازی روحانیت در ادای تکالیف عبادی - سیاسی در ماجرای تنباکو و توتون انجام شده است. هنوز هم پیش از ورود به تحولات تاریخی و متون و تحرکات نادرست منطقه لازم می بینم که با عمده دل مشغولی های گروهی از همان خاندان و خوانین هزار فامیل آشنا شوید که سرزمین تازه به جنبش درآمده ایران را اندک اندک با تبعیت از جزمیات فرمایشی خود شکل می دهند.

«اعتمادالسلطنه در مراجعت از فرنگستان مدیر باغات و عمارات دیوانی دارالخلافه گردیده احتساب شهر و معابر عمده دارالخلافه به او سپرده شد و در دیوانخانه عدلیه به سمت معاونی و وکالت الی اواسط سنه هزارو دویست و نود و چهار برقرار بود نشان و حمایل سرخ از درجه ی سرتیپی دویم به او مرحمت شد. کتبی که تالیف و ترجمه نموده انکشاف ینگی دنیا که به طبع رسیده. گرامر فرانسه که به جهت تحصیل متعلمین مدرسه ی دارالفنون ترجمه نموده به طبع رسیده. مکالمه از فرانسه به فارسی که به حکم دولت جهت مسافرین و سیاحان که به فرنگستان می روند. مختصر ژغرافیای عمومی دنیا که به طبع نرسیده. ترجمه ی مسافرت کاپیتن اطراس به قطب شمال که در روزنامه به طبع رسیده. ترجمه ی شرح حال روبن سون در روزنامه به طبع رسیده. تاریخ ایران از ابتدای وضع سلطنت تاکنون تالیف نموده از قرار تحریر مورخین فرنگ و ایران در سالنامه سنه 1292 به طبع رسیده. کتاب مرآه البلدان ناصری که جلد اول در سال گذشته منتشر شده و جلد دویم این است که طبع می شود». اعتمادالسلطنه در زمان حیات اش به مناسبت هایی که سخن از تالیف و ترجمه هایش به میان آمده از این آثار به عنوان «صورت محقر تالیف این ذره بی مقدار» یاد کرده و از شریک و همکاری برای خود نام نبرده است. مثلا در نشریه شرف نوشته است که: «صورت محقر تالیفات این ذره بی مقدار هم از این قرار است: (خلاصه تاریخ ایران و غیره...)، (مرآت البلدان ناصری دو جلد) (مآثرالسلطان دو جلد) (منتظم ناصری سه جلد) (مطلع الشمس سه جلد) (خیرات حسان سه جلد) (دیالک فرانسه فارسی ....جلد) (لغت فرانسه به فارسی ... جلد)، (لغات متشابه  فرانسه با ترجمه فارسی ... جلد) (منطق الوحش ... جلد)، (کاشف الکرب فی تاریخ الغرب یک جلد آن تمام شده)، (کتاب المآثر والآثار ... جلد) ، (گرامر فرانسه به فارسی ... جلد)، (طیب اجباری ...جلد) ، (تاریخ انکشاف ینگی دنیا ... جلد)، (حجه السعاده فی حجه الشهاده ... جلد) ،(لغت عربی به فارسی ... جلد)، (لغت فارسی به فارسی ... جلد) (تاریخ اشکانیان موسوم به دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکان که امسال انشاءالله به طبع می رسد ... جلد) (مسافرت نامه کابیتان اطراس به قطب شمال ...جلد)، (داستان روبنسون سویسی... جلد)، (سرگذشت مسترس هورتستت خانم انگلیسی در بلوای هندوستان ... جلد)
رسائل مختلفه: (در قانون انحصار دخانیات) (در کاداستر) (در راه سازی) (در ترتیبات ادارات دولتی) (در قشون) و غیره و غیره که بعضی به طبع شده و برخی نشده». (فرید قاسمی، مشاهیر مطبوعات ایران، ص 254)
«چند روز پیش به دنبال یافتن اطلاعی برآمدم که بایست در فهرست مجموعه ها قید کرده باشم و چون آن فهرست، فهرست اعلام ندارد به دشواری و صرف وقت بسیار توانستم به مقصود خود برسم. پس درصدد شدم که از نام کتابچه ها و نویسندگان آن ها و شهرهایی که درباره ی آن ها مطلبی در آن مجموعه هست فهرستی بسازم تا آیندگان از آن کار پیشین من بهره وری بهتری داشته باشند. فهرست نام های رساله ها و کتابچه ها: تاریخ اصفهان، تاریخ شهر بسطام، تاریخ کردستان (رساله)، تاریخ همدان (ظاهرا از عزالدوله)، تحفه الفقراء (نوشته ی 1300)، تذکره ی شرح حال علما و عرفا، تذکره ی شوشتر، تشخیص اسامی بلوکات قاینات و سیستان، تفصیل احوال تراکمه (ترجمه از انگلیسی)، تفصیل اسامی دربندها و کوچه های مشهد (در 1283)، تفصیل شهر شوشتر (ترجمه)، جغرافیای اصفهان، جغرافیای بغداد، جغرافیای خمسه (دو رساله)، جغرافیای سمنان، جغرافیای طالقان، جغرافیای کردستان، جغرافیای نهاوند (1298)، جغرافیای نیشابور، حدیقه ی ناصریه (جغرافیای کردستان)، رساله ی ترکمنستان (به فرانسه)، رساله ی ساوجبلاغ مکری، رساله ی گیلان (از خود زکو به فرانسه)، رساله ی محلات و سایر البلوک، رساله های خط (هفت ساله)، رساله ی همدان، روزنامه ی ایام مسافرت کلات، روزنامه ی سفر جیرفت. ژغرافی = جغرافیا، سفرنامه ی استوارت (در 1881 در تکه ترکمان - تجن و مرغاب)، سفرنامه ی بلوچستان (به فرانسه، در 1881)، سفرنامه ی تحفه الفقرا= تحفه الفقراء، سفرنامه ی ترکمنستان (از استورات)، سفرنامه ی خراسان محمد مهندس، سفرنامه ی عربستان، سفرنامه ی کلات، سفرنامه ی مارکوپولو (ترجمه ی1305)، سفرنامه ی ناصرالدین شاه (شمران و لار و سوادکوه)، سیاحت نامه= سفرنامه، شرح حال علمای استرآباد، فرامین در تاریخ قفقاز (113 فرمان و حکم در نامه و گزارش دوره ی صفوی و نادری و قاجاری)، فرامین نطنز (چهارتا)، فهرست اسامی اتراک (به ترکی)، فهرست بلوک و توابع فارس، کتابچه ی آسیای مرکزی، کتابچه ابنیه و مساجد و نفوز شاهرود و بسطام، کتابچه ی ابهر، کتابچه ی احوالات کاشان، کتابچه ی اخلمد چناران، کتابچه ی اسامی دهات خرقان (1297)، کتابچه ی اسامی دهات خلخال، کتابچه ی اسامی دهات رشت، کتابچه ی اسامی دهات سیستان، کتابچه ی اسامی دهات قاینات، کتابچه ی اسامی دهات قزوین، کتابچه ی اسامی عشایر کردستان، کتابچه ی اسفراین (محرم 1296)، کتابچه ی امزاده های ساروق، کتابچه ی ایلات کردستان، کتابچه ی ایلات کرمانشاهان (در 1302)، کتابچه ی باخرز، کتابچه ی بام و صفی آباد، کتابچه ی بعد مسافت منازل بخارا، کتابچه ی بلوکات اصفهان، کتابچه ی تاریخ اصفهان، کتابچه ی تبادکان کتابچه ی تربت حیدریه، کتابچه ی جزو جمع خلخال، کتابچه ی جزو جمع فارس، کتابچه ی جندق و بیابانک، کتابچه ی جوین، کتابچه ی حلوان، کتابچه ی خرم آباد، کتابچه ی خلخال، کتابچه ی خوار، کتابچه ی خواف، کتابچه ی دره ی لار، کتابچه ی دهات در جزیر، کتابچه ی دهات رشت، کتابچه ی دهات سرولایت، کتابچه ی دهات سیلاخور و جاپلق و بختیاری، کتابچه ی دهات عراق، کتابچه ی دهات گروس، کتابچه ی دهات ملایر، کتابچه ی دهات نیشابور (سرولایت)، کتابچه ی رادکان، کتابچه ی زراعت درجز، کتابچه ی سبزوار، کتابچه ی سرجان و بیورزن، کتابچه ی سیستان، کتابچه ی شوشتر، کتابچه ی شهرستانک، کتابچه ی طبس، کتابچه ی طوایف فارس، کتابچه ی قم، کتابچه ی کرمان، کتابچه ی کلارستاق و کلاردشت، کتابچه ی کجور و نور، کتابچه ی لورا، کتابچه ی میانکاله، کتابچه ی میان ولایت و چناران و قوچان، کتابچه ی میبد، کتابچه ی نور و کجور، کتابچه ی نفوس استرآباد (دو رساله)، کتابچه ی نفوس اسفراین، کتابچه ی نفوس اسفندقه، کتابچه ی نفوس اصفهان (در 1287)، کتابچه ی نفوس اقطاع راین (در 1286)، کتابچه ی نفوس انار و کوبنان (در 1286)، کتابچه ی نفوس انزلی و غازیان و میان پشته، کتابچه ی نفوس بجنورد، کتابچه ی نفوس تربت، کتابچه ی نفوس ترشیز، کتابچه ی نفوس خوانسار و گلپایگان، کتابچه ی نفوس خوی و سلماس، کتابچه ی نفوس درجز، کتابچه ی نفوس درجزین و سردرود، کتابچه ی نفوس دزفول (1286)، کتابچه ی نفوس زرند کرمان (1286)، کتابچه ی نفوس زنجان، کتابچه ی نفوس ساوجبلاغ مکری، کتابچه ی نفوس سنندج، کتابچه ی نفوس سیرجان، کتابچه ی نفوس سیستان، کتابچه ی نفوس شمس آباد و جوین و قدرآباد، کتابچه ی نفوس فلاحیه (1276)، کتابچه ی نفوس قاینات و سیستان، کتابچه ی نفوس قزوین (1299)، کتابچه ی نفوس کارده، کتابچه ی نفوس کرمان (1286 دوبار)، کتابچه ی نفوس گلپایگان، کتابچه ی نفوس نیشابور، کتابچه ی نفوس همدان (1299 - دوجا)، کتابچه ی نفوس شایگان (خوزستان)، مجمع الاخیار و تذکره اسرار (از داعی دزفولی درباره ی خوزستان - 1299) یادداشت در سیرت حضرت رسول (به فرانسه)». (فرید قاسمی، مشاهیر مطبوعات ایران، ص 295)
اعتماد السلطنه در ردیف اعجوبه هایی است که بی ارائه ماموریت های کنیسه ای، با دست نوشته هایی ظاهزا محققانه و در واقع چند رسانه اطلاعاتی، که با انتشار بخشی از آن تولیدات جایگاه بس حساس خود در دربار شاه را محافظت و مستحکم می کند.
«1. احوال بلوک مال امیر (مالمیر)، 2. اسرار انحطاط ایران، یا خوابنامه مرحوم اعتمادالسلطنه، 3. الفاظ متشابهه متداوله در زبان فرانسه، 4. تاریخ انکشاف ینگی دنیا (کشف آمریکا - ینگی دنیا)، 5. تاریخ ایران، 6. تاریخ بابل و نینوا، 7. تاریخ طبرستان (التدوین فی احوال جبال شروین)، 8. تاریخ فرانسه، 9. تاریخ منتظم ناصری، 10. تاریخ هرودت (مختصر)، 11. التدوین فی احوال جبال شروین: (تاریخ سوادکوه)، 12. التدوین فی احوال جبال شروین (تاریخ سوادکوه مازندران)، 13. تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید. 14. تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید ایران، 15. جغرافیای طالقان، 16. چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه، 17. ج 1: المآثر و الآثار / ج2، 18. حجه السعاده فی حجه الشهاده (در شهادت امام حسین ع)، 19. حجه السعاده فی حجه الشهاده (در شهادت امام حسین ع)، 20. الحمار یحمل اسفارا، 21. خانم انگلیسی، 22. حکایت طبیب اجباری، 23. خرنامه، 24. خلسه مشهور به خوابنامه، 25. خیرات حسان، 26. دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکان، 27. راه نجات، 28. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه مربوط به سال های 1292 تا 1313 هجری قمری، 29. سرگذشت خانم انگلیسی در بلوای هندوستان، 30. سفرنامه جنوب ایران، 31. سفرنامه جنوب ایران، 32. سفرنامه صنیع الدوله از تفلیس به تهران، 33. سفرنامه ی ناصرالدین شاه به خراسان، 34. سفرنامه ی ناصرالدین شاه به مازندران، 35. سیاحت نامه ی کاپیتان آتراس به قطب شمال، 36. شرح احوال سلطان عبدالحمید و اوضاع مملکت عثمانی، 37. صدرالتواریخ: شرح حال صدراعظم های پادشاهان قاجار، 38. طبیب اجباری، 39. عروس اجباری، 40. فلاحت و باغبانی، 41. کاداستره (ممیزی املاک و اراضی و تعداد نفوس)، 42. کشف المطالب - نظیر کشف الآیات، 43. گرامر، 44. المآثر والآثار، 45. المآثر والآثار، 46. مرآت البلدان، 47. مطلع الشمس، 48. منتظم ناصری، 49. منتخب مثنوی رومی، 50. نمایشنامه خان دماوند، 51. نفع اللسان: در لغت - فارسی و فرانسه، 52. وقایع پانزده ساله سلطنت ناصرالدین شاه، 53. وقایع روزانه دربار ناصرالدین شاه، 54. وقایع عظیمیه از بدو خلقت تا زمان ختمی مرتبت، 55. وقایع یومیه، یا، یادداشت های اعتمادالسلطنه، 56. پولتیک حالیه ی روس و انگلیس در آسیا، 57. تاریخ اسکندر سوم (ترجمه)، 58. تاریخ چهل و دو ساله ی سلطنت ناصرالدین شاه روزنامه ی سفر مازندران، 59. تاریخ خانواده ی رومانف، 60. تاریخ سلماس، 61. تاریخ سوادکوه، 62. تاریخ صدور قاجاریه، 63. تاریخ مرو، 64. تاریخ مغرب الاقصی (ترجمه)، 65. تاریخ نیکلای دوم، 66. تاریخ سال، 67. توردمند (ترجمه)، 68. حاجی بابا (ترجمه)، 69. احوال بلوک مال امیر در 1302، 70. اصطلاحات فرانسه، 71. تاریخ آستانه ی عراق، 72. تاریخ سلاطین عثمانی، 73. تاریخ قیاصره از سوئتن ایتالیایی، 74. ترجمه ی سفرنامه ی دهوسه در جنوب ایران، 75. جغرافیای طالقان، 76. شرح حال و مدفن صدالدین حموی، 77. قیراط الماس فی ترجمه ی سلماس، 78. کاشف الکروب فی تاریخ الغرب، 79. کشف الغرائب (کشف آمریکا)، 80. مسافرت طور سینا، 81. ملاجعفری خروس باز، 82. بزمتی، 83. آرامگاه صدرالدین حمویی در تل لویزان، 84. احوال بلوک مال امیر، 85. تاریخ آستانه ی عراق، 86. تاریخ و جغرافیای لار، 87. جغرافیای طالقان، 88. جفرافیا و تاریخ لار، حجه السعاده فی حجه الشهاده، 90. سفرنامه ی تفلیس - تهران، 91. سفرنامه ی جنوب ایران، 92. سفرنامه ی سیاه کوه، 93. سفرنامه ی فرنگستان، 94. سفرنامه ی قطب شمال، 95. سفرنامه ی مادام ژان دی لافوآ، 96. سفرنامه ی مازندران، 97. طبیب اجباری، 98. کشف الغرایب، 99. مرآت البلدان ناصری، 100. منتظم ناصری، 101. منتظم ناصری، 102. وقایع عظیمه از بدو خلقت تا زمان ختمی مرتبت، 103. تاریخ ایران، 104. تاریخ بلده ی نور، 105. روزنامه ی خاطرات، 106. سرگذشت خانم انگلیسی در بلوای هندوستان، 107. صدرالتواریخ، 108. مآثر السلطان، 109. المآثر والآثار، 110. آرامگاه صدرالدین حموی، 111. حجه السعاده فی حجه الشهاده، 112. سرگذشت مادموزال مونت پانسیو، 113. غصن مثمر، 114. هدیه البریه فی معرفه الولتریه». (فرید قاسمی، مشاهیر مطبوعات ایران، ص 369)
اگر لازم افتد که دست مایه های دیگر اعتماد السلطنه را که به صورت مقاله و رساله و دیگر مکتوبات در بدنه روزنامه ها را به او نسبت می دهند، یکجا گردآوری و شمارش کنیم به آسانی از مرز چهارصد عنوان در می گذرد. این مبحثی است که پاسخ درستی بر منکران و مسئله سازان در قبول قدرت عوامل یهود در تولید ده ها و صد ها و هزاران کتاب مجعول با حواشی گوناگون را نمی پذیرند و ممکن نمی دانند. زیرا اعتماد السلطنه در مواجهه با کارهای مجلسی ها هنوز عقب مانده شناخته می شود.

«بعد از عزل ملکم و نصب میرزا محمدعلی خان، من خود را در دست ریاست تامه، مستبد و مستقل دیده بر خود بالیدم و گفتم ماییم که دشمن قوی و قابل مثل ملکم را از میان برداشتیم. هنوز بهره ی کاملی از این شعف و خوشحالی نبرده بودم که مسیو تالبت از لندن به تهران آمد. مشارالیه از منسوبان سالیسبوری - صدراعظم دولت انگلیس - است. در سفر سیم فرنگ همایونی، از جمله کسانی که از جانب دولت مشارالیها مامور مهمانداری و حراست ملتزمین رکاب اعلی شد تالبوت بود. وقتی که در لندن خواستیم ملتزمین را دو دسته کنیم - یک دسته را در رکاب اقدس به مهمانی صدر اعظم و لردها و نجبای انگلیس که بندگان همایون را دعوت کرده بودند، بگردانیم و دسته ی دیگر را به چند ملاحظه به اعتماد السلطنه بسپاریم - دسته ی دوم را از خود دور ساختیم. مسیو تالبوت را دولت انگلیس مامور نمود که با اعتماد السلطنه باشد. این شخص با یکی از خانواده های متمول اتائونی ینگی دنیا وصلت کرده بود و زوجه اش به رسم جهاز، مال و مکنت زیاد برای او آورده. وی تمام را در اسپه کولاسیون یعنی در معاملات بی بنیان که به قمار آن را کمال شباهت است، گاهی فقیری را به غنا و ثروت عمده می رساند، وقتی غنی را روی خاکستر می نشاند، تلف کرده بی چیز شده بود. در مدت بیست و اند روز که روز و شب تالبوت با اعتماد السلطنه حشر و معاشرت داشت از ثروت و مکنت ایران تحقیقات می کرد و معلومات به دست می آورد. اعتمادالسلطنه از منظور و مقصود تالبت بی خبر و اتفاقا دو سه سال قبل شرحی در باب دخانیات ایران نوشته و منتشر ساخته. در اثنای صحبت فواید و منافع بسیار این کار را باز نمود. تالبوت آن جمله را شنید و هیچ نگفت چون ما از فرنگ برگشتیم مجلسی از سرمایه داران فرنگ تشکیل داد و به اهل مجلس گفت پی به گنجی نهفته برده ام و مجهولی معلوم کرده و آن تنباکو و توتون ایران است که فایده ی حمل آن به خارج بی پایان است». (اعتمادالسلطنه، خلسه مشهور به خوابنامه ، ص 198). (ادامه دارد) 

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۰.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۰.


در مسیر بررسی مسائل تاریخ معاصر ایران، ناگهان با حضور قاجارها مواجه می شویم که گویی از آسمان باریده اند و هنگام ارزیابی میراث آنان، به صاحب منصبانی بر می خوریم که قدر قدرت ترین شان، حتی از نبود چهار دیوار آبرومندی برای خلوت گذرانی خویش گله مند است، با این همه مورخانی از همه نوع، خودی و غریبه چنان اموراتی را به زمان آن ها ثبت کرده اند که بی حاشا و تردید هر یک برای تولید تحولی بنیانی در آن مجموعه کفایت می کرده است.  

«در اوایل سلطنت، اندرون ناصرالدین شاه همان اندرون خاقان بود و چندان وسعت نداشت... پس از ان که زن های شاه رو به افزونی نهادند رفته رفته چا تنگ شد و ناگزیر به بزرگ کردن اندرون  پرداختند. در سال 1301 قمری که ناصرالدین شاه به مشهد رضا علیه السلام مشرف شد، به آقا ابراهیم امین السلطان پدر میرزا علی اصغر خان اتابک امر کرد تا در غیبت او اندرونی وسیع و در خور بنیان نهد». (دوست علی معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 15)

حالا از آن که باخبریم شاه قجر به زیارت مشهد نرفت، پس اندرون وسیع هم ساخته نشد و قیله عالم ناگزیر به همان مکان دیدارهای خارج از شان خویش قناعت می کرد که بازدید دوباره ای از آن را به شهادت خواهم طلبید، تا معلوم شود هنگامی که چنین فقر اشکاری را، به دست تعارفات و قمپزها ی معمول در باب ملزومات دربارها می سپرند، مثل همیشه و موارد بسیار دیگر، به شروح زیر مبدل می شود.

«پذیرایی میهمانان در«تالار سبز» به عمل می آمد که آن را با اثاثه و فرش های سبز آراسته بودند. ظرف ها نیز جمله از بلور و چینی سبز انتخاب شده بود. چند دسته نوازنده از قبیل: «گل رشتی»، «طاوس»، «ماشاالله»، «کریم کور» و «مومن کور» فراخوانده می شدند. اینان پس از ورود به خانه منیرالسلطنه به راهنمایی یک تن خواجه سرا به اطاق تعوض لباس می رفتند. در این اطاق چند صندوق آهنین بزرگ محتوی جامه های سبز و دو آئینه قدنما بود. رامشگران جامه های مخصوص خود را که نام هر یک بر قطعه کاغذی نوشته و بر آن سنجاق شده بود از صندوق ها بیرون آورده بر تن می کردند و سپس به مجلس بزم درمی آمدند. جامه های مزبور از اطلس و مخمل و تور سبز تهیه و با پولک و نگین و یراق و پرهای سبز سیر و روشن زینت شده بود. بانوان با جامه های دیبا و پرنیان در انواع ترکیبات نیم رنگ و پررنگ رسمی جشن، از فرق تا کمر به جواهر آراسته، با آرایش های دلپسند و رفتاری دلفریب در آن میان جلوه ای خیره کننده داشتند. بعضی به سان گلبن های شاداب بر نشیمن ها و مسندهای چمن فام می نشستند و برخی مانند سروهای روان بر فرش های زمردگون تالار که در و دیوارش بر بساط بوستان طعنه می زد می خرامیدند و غنچه آسا می خندیدند... خانم ها در آرایش خود جواهر بسیار به کار می بردند. نیم تاج و سنجاق های گوهر نشان زیب سر و زلف می کردند و گاه کنار زلف پرهای رنگارنگ قرار می دادند عقدرو و سینه ریز به گردن می آویختند و بازو بندهای درشت و گران بها می بستند که رشته های ابریشمی در زیر داشت و به هر رشته گوهری تابان یا سکه ای زر آویخته بود. گل ها و اشیاء ظریف دیگر از طلا و مروارید و سنگ های قیمتی بر سر و بر می زدند و انگشترهای درشت و ریز در انگشتان می کردند». (دوست علی معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 29 و 63)

تصویر بالا تجمعی از زنان ناصرالدین شاه است که با خریداری و یا ربوده شدن از دهات مسیر پرسه های قبله عالم در کوه و کمر فراهم آمده اند. چندان که در مطایبه می توان بروز داد که شکارگاه اصلی شاه  نوباوگانی بوده است که در عین حال هیچ یک تطبیقی با توصیفات معیرالممالک ندارند و در دست و گردن و بازوی هیچ کدام، از آن سینه ریزها و سنجاق های گوهر نشان خبری نیست. معیر الممالک مثل غالب قلم زدگان در موضوع قاجار، خود را  به ترتیباتی از وابستگان شاه و با خبر از نیک و بد و تر و خشک دربار می شناساند.

«دوست علی خان نظام الدوله معیرالممالک محترم ترین دخترهای ناصرالدین شاه، یعنی عصمت الدوله را برای پدرم دوست محمد خان خواستگاری کرد و عروسی بس مفصل و با شکوهی برپا ساخت که اروپاییان شرح آن را در کتاب هایی که راجع به ایران نوشته اند یاد کزده اند و تاکنون نیز از آن عروسی و بساط عیش ضرب المثل مانده است. نوبسنده این سطور از این وصلت پا به وجود نهاد و در اندرون شاه پرورش یافت. ناصرالدین شاه به هیچ یک از نوه های خود به اندازه من اظهار مهر نمی کرد». (دوست علی معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 11)

شمارش تعداد نادرستی ها در این نقل دوست علی خان آسان نیست و اگر او و همچنین دیگر یادداشت برداران حوادث آن زمان، همگی با آهنگی یکسان خود را به میانه معرکه انداخته اند، پس دروغ های شان  نه از سر بی خبری، که بخشی از فرمان بری در جهت  وارو کردن نیازهای دربار در دوران ناصرالدین شاه است. و از آن که پیش از این با  دست بردگی و جعل در تصاویر میرزا رضا کرمانی و حاج سیاح نیز آشنا شدیم، پس مجموعه داشته های پراکنده کنونی از عهد قاجار، مانند شرح نمایش آن عروسی در نشریات اروپا، بی اعتبارند و اگر ذکر کنم که تواریخ و حواشی موجود در باب دوران قجرها و اختراع محمد حسن و آغا محمد و فتح علی و محمد و ناصرالدین شاه ترور شده و امیر کبیر و کمال الملک موجود در شروح کنونی و بزرگ نمایی انقلاب مشروطه و ماجراهای علی محمد باب، در درجات مختلف، ساختگی و بی سندند، باز هم قلم را با رعایت عدالت مطلق به کار برده ام. زیرا توجه دوباره به جزییات عکس زیر از خوابگاه ناصر الدین شاه با آن ظروف سبز و بخشش های مشت مشت مسکوکات زرد همخوانی ندارد.


و این هم عکس کامل تری از خلوتگاه شاه که بر سطح ناهموار اتاقی، شبه پتویی را گسترده، پنجره را با لحاف سیاهی پوشانده و با رنگ سفید برهنگی پایین تنه شاه و قضایای دیگری را ناشیانه ترمیم کرده اند. مورخ نتوانست از کاربرد و ماجرای آن نوار سفید گسترده در درگاه زیزین عکس سر درآورد.

«از اواسط بهار هر چند روز ناصرالدین شاه در یکی از باغ های سلطنتی به سر می برد. نخست به باغ شاه رفته دو سه روز اقامت می کرد و از آن جا به ترتیب به عشرت آباد، قصر قاجار، سلطنت آباد، صاحبقرانیه و دیگر باغ های سلطنتی می رفت که امروز از آن ها آثاری به جا نیست. باغ شاه و عشرت آباد و سلطنت آباد امروز مرکز قشونی است و از وضع گذشته جز عمارت چهار طبقه ی عشرت آباد که محل سکونت شاه در اندرون بود و حوضخانه سلطنت آباد نشانی باقی نمانده. روبروی عمارت عشرت آباد حوض گرد بزرگی بود که اطاق زن های شاه گرد آن حلقه وار ساخته شده بود و منظری بس شاعرانه داشت. بین عشرت آباد و قصر قاجار باغی بود به نام عیش آباد که نزدیک به سبک های جدید ساخته شده بود. چهار سال پس از آبادی آن شاه کشته شد و با رفتن او آثار باغ نیز رفته رفته از میان رفت. شاه پس از چند روز درنگ در قصر قاجار به سلطنت آباد می رفت و در آن جا نسبتا بیش تر درنگ می کرد. سپس یک ماه در صاحبقرانیه مانده آن گاه به مسافرت های پشت کوه می رفت. هر سال مسافرت ییلاقی را از سمتی آغاز و پیوسته به سرخ حصار ختم می کرد. سالی به شهرستانک، آهار، اوشان، فشم، امامه، گلهمد و رودک و لشگرک و سال دیگر به لتیان، چهار باغ، لواسان، آب گرم عسک و دماوند و بعضی سال ها نیز به خطه ی نور و کجور و کلارستان نماسیاق می رفت و در بازگشت به سرخ حصار آمده پس از انجام مراسم آش پزان به تهران روی می آورد». (دوستعلی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 45)

قرار دادن مسئولیت این همه پرسه در کوه و دشت و پخت آن آش نهایی در وظایف سلطانی که به راستی دلقک هیچ کاره و مستخدم برنامه ریزان اصلی در پروژه ایران سازی پس از قتل عام پوریم بوده، ظاهرا نه فقط با تمناهای درون سلطانی نیمه ساخت مطابق است بل عرصه را برای راه بران هر کنکاش دیگری باز نگه می دارد. این که یک انقلابی به نام میرزا رضا کرمانی قصد از میان برداشتن چنین سلطان بی آزاری را که برنامه بلند مدت بیابان گردی دارد، به سادگی اصل آن تآتر ترور را بلااثر می کند، زیرا چنان چه به حکم اسناد و رونمایی آثار، تحرک سیاسی تبلیغاتی سفرهای فرنگ و مشهد را هم از دستور زندگانی شاه قجر خارج کنیم، آن گاه با سلطانی مواجهیم که جز رسیدگی به تمنیات و خورد و خواب شخص خویش و شراکت سالانه در پخت آش دیگران، داعیه دیگری نداشته است. با این همه بیرون زدن از کاخ گلستان در پای تختی که در آن هنوز خانه و کوچه و بازاری گشوده و کسی را با کسی کاری نبوده، محقق را برای کسب سایه ای از حقیقت، با پاک کردن سبزی آش قبله عالم همراه می کند، اما اگر بپرسیم موضوع آش، تبعیت از کدام سنت و فرامین است جز بهانه تراشی های مذهبی و شبه آن پاسخی نخواهد رسید.

به راستی که در چنین اوضاع و احوالی، کنکاش در ماجرای حضور  و ورود قجرها به تاریخ معاصر، عبور چشم بسته از میان دیوار آتش است و دوندگی های موجوداتی مفروض در گل آویز شدن های متعدد با سرداران تزار و لشکریان عثمانی و انگلیس و زایاندن یک شبه رستم روزگار ما، با نام عباس میرزا را به خصوص که تا ۱۶۰ سال پیش هنوز مرکز تجمع شهری در جغرافیای ایران  فراهم نبود، مستقیما و بی واسطه به دروغ تبدیل می کند. در واقع همان گونه که سفالگران عهد جدید بسیار بی اسلوب تر از کوزه و کاسه سازان ۵۰۰۰ سال پیش تولید می کنند، تاریخ سازان سلسله قاجار نیز دست های خود را در امتدادی تهی دراز کرده اند تا  شاید اتاق استراحتی برای اعلی حضرت فراهم شود. آن ها در تدارک ملزومات تحرک و ابزارهای تجمع دوباره در ایران معاصر، که پیش از قجرها با شاعران و غزل سرایان تامین می شد، این بار به مسائل دشوار کشور داری متصل است که هرکس را به اجرای سرگرمی تازه ای به صورت های زیر فرستاده اند.


۱. تدارک و تامین اسناد و علائمی برای حفظ و امتداد تجمع متمدن در ایران پس از قتل عام پوریم.

۲. تدارک لوازم و ابزار سلطنت قاجار که گفته اند از کرامت تزارها و برداشت از تتمه غنائم فرضی نادر فاتح هندوستان و یا حتی گشاده دستی ملکه انگلیس تامین شده است.

۳. وارد کردن فرقه تشیع در میان مهاجرانی بدون تکلفات مذهبی پیشین و جای گزینی مذاهب سنی و شافعی و حنفی و حنبلی و غیره، که هر یک سطری من باب حضور دورتر از سه قرن قبل ندارند و با حاصل خون باری که موجب افسوس هر مسلمان یکتا پرست است، چنان می نماید که طالبان وحدت دوباره ی فرقه های اسلامی گویی نزد ارواح گله می گذارند.  

۴. ظهور روحانیون عالی مقام برخاسته از کربلا و نجف و سامره و غیره.

۵. تولید دستجات مغایر با تشیع، از قبیل دکان علی محمد باب و درویشیگری و نصب خانقاه و حسینیه و تکیه به جای مسجد در سطوح وسیعی از اقامتگاه اقوام با هدف توسعه ستیزه های فرقوی و ملی.

۶. پر کردن چاله به کلی خالی مانده هنر بومی. 

۷. تدوین و تبادل قرارداد های رسمی با حکومت های اطراف که دست یابی به اصل هیچ یک آسان و میسر نیست.

8.معتبر کردن اجحاف و ظلم به عنوان زمینه ساز ظهور منجی منتقم و عادل.

9. اختراع قشر نازک کلیشه ای و به ظاهر پر شهامتی از روشن فکری مذهبی و غیر مذهبی، چون حاج سیاح و ملکم و ابراهیم بیک و اسد آبادی و طالب اوف و آخوند زاده و دیگران که ضرورت تغییرات بنیانی و قانونی و نیاز به مشروطه و مجلس ملی را تذکر داده اند.

10. و سرانجام صحنه آرایی برای نمایش  یک انقلاب ملی به عنوان ملات استحکام و وسیله ای برای ثبت و تایید و تصویب جمعی آنان، تا حقوق هر یک و از جمله  یهودیت و زردشتیگری رسمی و غیر قابل بازگشت شود. 

بدین ترتیب کوچک ترین تحولات ان زمان نیازمند بازبینی عمیق و دقیقی است که مثلا بتوان مدعی شد ارسال دروغین ناصرالدین شاه به فرنگ و ملاقات او با تالبوت در لندن و تنظیم سناریوی قرارداد تنباکو، تنها زمینه چینی مقدماتی در تار و پود داستانواره ای است با قصد نمونه سازی و نمایش رسمی قدرت و نیز جهت گیری مترقی روحانیت در حل و فصل امور به سود درخواست های مردم است، امری که با کمبود مستندات و ملزومات، مورد تایید تاریخ نیست... (ادامه دارد) 

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۹.


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۹

سرانجام و به دنبال قریب صد سال ساخت و ساز در شرق میانه، به همت عاملینی از هندیان و ارامنه و دست اندر کاران دیگری از مردم شرق اروپا، با بالا بردن ردیفی از کاروان سرا و برج و میل و امام زاده و مسجد و مقبره، همزمان با گسترش تعرض فرنگی ها، پروسه و پروژه تجدید حیات اجتماعی در ایران پس از پوریم را توسعه دادند و با توزیع و تزریق گروه های مهاجر، از مراکز مختلف جوامع مبتدی اطراف، ظواهر لازم برای تبدیل وادی 22 قرن در سکوت مانده ایران به سرزمینی با نشانه های تاریخ و تمدن با پایگاه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و عبادی، فراهم دیدند و گرچه محاسبه زاویه محراب مساجد نو سازشان هم درست نیست، ولی با تذکرات و تعارفات نامتجانس تاریخی، که جز قصه از آنان در ذهن نمی ماند، ارزش پایگاه خود را تا ثریا بالا کشیدند و برای هر گروه تازه پا و نوپدید شجره ای ساختند که گرچه بی اندازه مقوایی است، اما کسانی کباده اسکان چند هزاره در این یا آن موقعیت را می کشند..

با توجه به همراهان و همسران ناصرالدین شاه، به گمانم نوعی از فقر لاعلاج در بساط دربار شاه دیده می شود که تنها می توان تذکر داد که این مجموعه جز تمرین  یک سلطنت ساختگی و بی پشتوانه تاریخی و جغرافیایی کاربرد دیگری نداشته و نقش سلطان که سابقه و نمونه قبلی در ایران پس از پوریم نداشته است، به خصوص اینک که رفتارهای جدی شاه هم، چون سفرهای او به فرنگ نامعتبر شده، پس منطقی است بپذیریم سلسله قاجار سازان نیز با نیت کسب مهارت در فضا سازی نیازمند اتود قاجارها بوده اند. در واقع درانداختن اواز سفر فرنگ و غیره رنگ و لعابی با قصد پنهان کردن فلاکت سلسله قاجار بوده است. پیش از این هم نارضایتی شاه شهید، آن هم در دهه آخر عمر، از نداشتن اتاق خلوت مخصوص به خود را نیز شنیده اید.
«ناصرالدین شاه اکول نبود ولی دوست داشت از هر خوردنی بچشد. تفاله هر چیز حتی سینه جوجه و میوه را پس از جویدن بسیار بیرون می آورد. چند نوع ماست عالی با گلپر تازه، کرفس، پسته تازه یا چاتلانقوش برایش تهیه می کردند که گاه مرا از آن ها نصیبی می رسید. بدین معنی که «سلطان کبابی» یا «اقل بیگه خانم» مرا به اتاق آینه کوچک خوانده نصف جوجه از کباب مخصوص و یکی دو قاشق از ماست ها به من می دادند که تاکنون لذت ان را فراموش نکرده ام. شاه پس از شام یک فنجان کوچک قهوه در قهوه خوری طلای مینا می نوشید و بعد قلیان می کشید. قلیان اش بسیار ظریف و مرصع به سنگ های گران بها بود». (دوستعلی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص ۲۳)
این شرح آن ناداری، حتی در اندازه توصیف ماست سفره و ظرافت قلیان مرصع شاه است که گویی به مذاق نزدیکان او نیز، تا ارتفاع نقل در تاریخ، خوش می آمده است. معیر الممالک بسیار مصر است که زنان و کوزه قلیان شاه را غرق جواهر کند آن هم زمانی که بر دست و پا و گردن و گلوی زنان شاه در تصاویر باقی مانده و موجود، به میزان حلقه  ای حلبی نیز زینت ندیده ایم. آن چه از این شاه این جا و ان جا برمی خوریم، پر بهاتر از تفاله های لقمه ها و به راستی در حد همان دو قاشق ماست هم نیست.

«بین سال های 1306 و 1307 قمری، ناصرالدین شاه برای دیدن نمایشگاه پاریس که برج ایفل یادگار آن است، به فرنگ رفت و عزیزالسلطان را که در آن وقت 13 ساله بود با خود برد. او همه جا با در کنار شاه بود و مورد نوازش پادشاهان و ملکه ها قرار می گرفت. ملکه ویکتوریا او را فراوان نواخت و با وی عکس انداخت. در روزنامه ها عکس ها از او به چاپ رسید و مقالات گوناگون درباره اش انتشار یافت. او را «فاوری» یعنی مقرب و محبوب شاه ایران نامیدند». (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 93)

در  بررسی های حرفه ای و یا آماتور، از دوران ناصرالدین شاه، هرگز کسی در وقوع سفرهای او تردید نکرده و همین بی حیایی جمعی در انتشار دروغ، مورخ را مشتاق می کند تا علت تن دادن به این آلودگی فرهنگی و جمعی را بیابد و شاید که شانس رو کند و یکی از آن تصاویر ملیجک و ملکه انگلستان را احتمالا از مخفیگاه کنیسه و کلیسایی بیرون کشده شود. 



آن چه از این ملیجک باز می دانیم که به عنوان سرپرست یک قوم و ملت و سرزمین، در قریب 150 سال پیش عنوان ناصر الدین شاه گرفته، این باور است که او جز شکار و مراجعه به حرم سرا دغدغه دیگری نداشته و هیچ گونه تاثیر سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در زمان دراز و 50 ساله اقتدار این کج کلاه چلیپا نشین قابل اشاره و بیان نیست. بررسی تصویر بالا که نحوه و مکان گذران ساعات خلوت سلطانی را با دراز کشیدن همگانی بر شبه پتویی در زیر زمینی نمایش می دهد، از جوانب گوناگون، دوران قجرها را از توصیفات و تعارفات کنونی بیرون می فرستد و از آن که تنها یادگار تحرک سیاسی و فرهنگی شاه قجر، یعنی سفرهای مکرر به فرنگ هم، بی نشانه و مردود است، لاجرم کار شناخت کامل قجرها به چنان بن بستی می رسد که هرترفندی برای بازسازی عمومی مسائل آن دوران مگر با ورودی بی واهمه میسر نیست. مورخ معتقد است که ژست گرفتن در برابر دوربین عکاسی و در چنین حالت و مکانی، خود حکایت آشکاری است از این امر که سلطنت و رعایت عوالم و حواشی و تشریفات آن، در عهد ناصرالدین شاه هنوز تمزین و تدوین تشده بود و دستور العمل رفتارهای مدیریت تاریخی، بر اساس تجربه هم فراهم نبود. با این همه مورخ عاملی روشنگرتر از کشف علت ساخت افسانه سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا در برابر خود ندارد و چنان که از عوالم و علائم آشکار می شود، آن گروه سازنده نماهای مادی در دورانی نزدیک به ما، که با عنوان کلی عصر صفوی و زندی و افشار و قاجار نام گرفته، آن گاه که مناظر مادی اطراف را برای بالا بردن نیازهای حقوقی یک قدرت رسمی کافی شمرده اند، ناگهان در اندک مدتی از پس دیوارها و شبستان ها و باغ ها و حوزه ها، چهره هایی آشکار می شود که هر یک با نام مستعار اختصاصی خود خطاب می شدند. 

«عزالدوله، شهاب الدوله، نصرالدوله، موتمن السلطان، معزالدوله، مستشار الدوله، امین السلطان، شجاع الدوله. صنیع الدوله، طبیب الدوله، حکیم الدوله، کاتب السلطنه، شعاع الدوله، عزیزالدوله، مشاورالسلطنه، افتخارالدوله، ظفرالسلطنه، مظفرالدوله، ظفرالدوله، حشمه الدوله، شریف الدوله، ظهیرالدوله، حسام السلطنه، معین الدوله، معظم الدوله، مکرم الدوله، نایب السلطنه، نصره الدوله، حسام الدوله، سهام الدوله، دبیرالسلطنه، یمین الدوله، یسارالدوله، آصف الدوله، سرانجام الدوله، ارفع الدوله، اعتضادالدوله، امین الدوله، امین السلطان، شحنه السلطنه، جلال الدوله، جمال الدوله، مجدالدوله، نجم الدوله، کوکب الدوله، مشکوه الدوله، مصباح الدوله، سراج الملک، موید الدوله، شجاع السلطنه، ضیاءالدوله، مهندس الدوله، معمارالدوله، ضرغام الدوله، حاجب الدوله، دربان الدوله، ناظم الدوله، منطق الدوله، نقیب الدوله، خطیب الدوله، ادیب الدوله، شعاع السلطنه، اعتضادالسلطنه، افتخارالسلطنه، رکن الدوله، ممتحن الدوله، معتمدالدوله، بهاءالدوله، احتشام الدوله، سیف الدوله، رمح الدوله، زکی الدوله، رضی الدوله، صارم الدوله، صمصام الدوله، قوام الدوله، علاءالسلطنه، وقار السلطنه، شرف الملک، عزالملک، افتخارالملک، اعتماد الملک، انتصارالملک، اعزازالملک، مبشرالسلطنه، مدبرالملک، معزالملک، صدرالدوله، عضدالملک، عضدالسلطنه، صدیق الدوله، خازن الدوله، قادرالدوله، مقتدرالسلطنه، اعتصام السلطنه، وکیل الدوله، وزیرالدوله، نیرالدوله، شجاع الملک، ذکاءالملک، بیان الملک، بنان الملک، معین الملک، احتشام الملک، متنصرالسلطنه، ارفع السلطنه ، عدل الملک، معین العداله، معین الایاله، نصره الملک، اقبال الملک، اقبال السلطنه، حکیم الملک، طبیب الملک، فیلسوف الملک، مسیح الملک، سهام الملک، قوام الملک، خازن الملک، علاءالملک، دبیرالملک، بهاءالملک، ضیاءالملک، نظام الملک، عضدالملک،ظهیرالملک، سیف الملک، شمشیرالملک، معتمدالملک، ناظم الملک، سراج الملک، وکیل الملک، نجم الملک، قوام الملک، حشمه الملک، مشیرالملک، مشکوه الملک، ادیب الملک، ادیب المالک، امین الملک، مهندس الممالک، محقق الملک، سعدالملک، صنیع الملک، شهاب الملک، سحاب الملک، یمین الملک، لسان الملک، صدق الملک، صدیق الملک، ناصرالملک، ناصح الملک، ناصح الملک، عمیدالملک، عمادالملک، عمادالسلطنه، ساعد الملک، ساعدالدوله، ساعد السلطنه، ساعد الوزاره، محقق الدوله، محقق السلطان، امین دربار، امین شورا، امین خلوت، امین حضرت، امین حضور، امین دیوان، امین نظام، امین لشکر، امین حرم، امین خاقان، امین همایون، امیر نظام، مشیر نظام، وزیر نظام، شجاع نظام، مشرف نظام، سررشته دار نظام، بدایع نکار، وقایع نکار، امین الوزاره، نایب الوزاره، معین الوزاره، اعتضادالوزاره، اعتمادالوزاره، معتمدالوزاره، تمام که نخواهد شد به گذر بابا. به چشم صدرالعلماء، اعتمادالعلماء، ااعتبارالعلماء، افتخارالعلماء، ملک التجار، وکیل التجار، امین التجار، صدرالذاکرین. فخرالذاکرین».

در سرزمینی که 22 قرن رعیت و ارباب فئودال و کشت کار و بازار و تولید و توزیع و کارگر و سرمایه دار و سازمان های سیاسی و اتحادیه های صنفی به خود ندیده بود و یک کارگاه نجاری و آهنگری و نیز یک عنصر بومی صاحب مکنت و قدرت سیاسی و ابزار کارآمد نداشت، دارندگان این القاب که هنوز هم تاریخ مصرف شان سرنیامده و شناسایند، مشغول تمرین مدیریت های متکی و متصل با لقب خانوادگی خویش اند. این ظهور اسامی که هر یک مسئول و مدیر اداره ماجرایی شناخته می شوند که از درون نام شان قابل استخراج است و آن تقسیم بندی غیرکلاسیک و پذیرش شده در شرایط معین ایران در جامعه ای متلاطم، منشائی جز اعلام آعاز رویارویی دو قدرت متقابل ندارد: خانواده های هزاز فامیل و مردم بی پناه هیچ کاره و به زبان آشناتر، حاکمان و زیر دستان. این تقسیم بندی چندان با الگو و ظواهر اجتماعی اکنون ما مطابق است که لایه ای از صاحبان قدرت و مکنت در رده های مختلف ساختار حکومتی و مدیریت در همین جمهوری، هر یک به نوعی، کم و بیش و پنهان و آشکار با همان هزار فامیل اولیه  مرتبط اند. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 28

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 28


مورخ، از آن که به دنبال ماجرای پوریم، در گذر از تاریخ شرق میانه، جز دعاوی موهوم و مبهم نمی شنود و از بنای تخت جمشید تا تحرکات دربار ناصرالدین شاهی را بی اصالت و ساختگی می شناسد، ناگزیر به صحنه گفتاری باز می گردد که سال هاست در آن بازیگرانی وابسته به کنیسه و کلیسا، در سیمای مورخ و باستان شناس و مرمت کار و هنرور و شارح، ایفای نقش می کنند و مزدوران و متعصبانی را گرد گفته های خویش گماشته اند تا راه را بر عبور حقیقت بسته نگه دارند.

مورخ با نظر در عناوین رسالات و تالیفات فراوان در موضوع قجرها، که همگی سفرهای سه گانه ناصر الدین شاه به فرنگ و دوگانه به خراسان را تصدیق کرده و تصاویر دست برده و مجعول میرزای شیرازی و میرزا رضا کرمانی و حاج سیاح و مبارزان مسلح انقلاب مشروطه و عباس میرزای صف شکن و مراتبی دیگر را در کوششی مبسوط به تاریخ معاصر خورانده اند، سئوال می کند پس تاریخ واقعی روزگار قجرها، با رعایت صورت بندی جدید را، چه گونه می توان تحریر کرد و از چه راه سلطنت طولانی و صحت حادثه ترور شاه قجر در زیارتگاه، گواهی صحت می گیرد؟! به واقع همصدایی این همه شارح و مفسر و مبین تاریخ در بیان دروغی چنین دشوار ساخت راه به جایی نخواهد برد مگر بی اعتنا به افواه بار دیگر رخ داده های بارگاه و عرصه دربار قاجارها را ارزیابی کنیم. کلید گشودن اسرار مسئله را در این زاویه پنهان است که: شاید بتوان به این و آن بهانه، سه بار سفر شاه قجر به فرنگ را بدون هیچ یادگار مصور ممکن دانست و پذیرفت، ولی اگر عکس و نشان مجعولی برای حجت آن ساخته شد، دیگر ذره ای تردید در رد انجام آن سفرها باقی نمی ماند.

چنین است که سعی بی نهایت دشوار مورخ در تدوین تاریخ نوین شرق میانه، در حالتی که بی تردید منبع ناآلوده ای برای مراجعه نمی یابد و در آغوش هر دروغی تعلق ملی و مذهبی و فرهنگی بزک کرده ای را چنان جای داده اند که ابراز تردید و حتی دعوت به بازبینی هر قضیه، در اندازه باز شناسی حافظ و مولانا هم، صفی از متعصبان رگ گردن برجسته را، در برابر خود ایستاده می بیند. با این همه مورخ با بهره برداری از خرده نشانه ها، قوم پرستان را به جایگاه قضاوت در باره پیشینه حضور خویش می خواند و انتظار می کشد تا لایه آگاه تری را که قدمت زمان ورود را در جای تحولات تمدنی قرار نمی دهند به چنین برداشتی عادت دهد و آشنا کند که با رجوع به اندک مکتوب مانده از قرن پیش، راه خود شناسی قومی فرهیخته تری گشوده می شود تا احتمالا بازیچه آستان و اساتیدی نشویم که سر را بر گردن هیچ یک از ما نمی پسندند.


پیش از این، ارائه صورتی از کتاب عهد عنیق به زبان ترکی، که در سال ۱۸۹۱ یعنی ۱۲۰ سال قبل در لایپزیک انجام شده بود، فضایی فراهم کرد که ترک شناسان حرفه ای با نامناسب ترین ردیه ها تا حد اتهام نادانی و کم سوادی و ترکی ندانی مترجم تورات رویارو شدم و آن برداشت عمومی و منظور را که فقط ابطال رجز خوانی قومی از مسیر بالا نشینی فرهنگی بود و هیچ حقوق تاریخی و قومی را از تجمعی نمی ربود، در هیاهوی دفاعی متعصبانه باز هم به فراموشی سپردند، هرچند در دو برگ آغازین کتاب، ناشر به زبان انگلیسی تذکر می دهد که تورات را برای رفع نیاز های مردم ماوراء قفقاز و ترک های آذربایجان تهیه دیده است:

Trans Caucasian or Azerbaijan Turki Bible

آنان از این سند پر بها برای شناخت و آشنایی بیش تر با پیشینه قوم خود سودی نبردند و نکوشیدند زبان آن نوشته را با دیگر تالیفات پیشین و زبان جاری و امروزین بسنجند و جا به جایی فرهنگی احتمالی و از جمله تعلق دینی و مذهبی مسلط را در گذر از لغت نامه و مفاهیم آن کشف و عرضه کنند. ان چه را با زبانی عصبی از صاحب نظران ترک شنیدیم و خواندیم رد غیر ممکن این فرآورده فرهنگی بود که می گفت زبان ترک لغات انتزاعی بومی ندارد و برای رفع این کمبود، لاجرم دست طلب به دارایی های زبان های فارسی و عربی دراز کرده است. این حقیقت مطلق و ملموس را که در وجه دیگر از جوانی و خامی کامل زبان ترکان خبر می داد، توطئه ای علیه فرهنگ هفت هزار ساله و حقوق ملی ترک ها شناختند و یکدیگر را با این خیال تسلی دادند که هنوز سنگ نوشته اورخون را به عنوان شاهدی برای دیرین شناسی قوم ترک در اختیار دارند و در این میان ان سودا و سواد زیر دست و پا ماند، که مراکز جهانی کنیسه و کلیسا، با وجود اعتقاد عمومی بر مسلمان بودن ترکان، ارتباط آذربایجان و مرکز کلیسایی لایپزیک را به کدام نیاز برقرار کرده و احتیاج ترک زبانان مسلمان به کتاب عهد عتیق چه وجوهی داشته است؟!


و این کتاب دیگری است باز هم به زبان ترکی که در حوالی انتشار تورات قبلی به قلم احمد جودت و با نام قصص انبیاء و تاریخ خلفا به سال 1300 هجری در استانبول به چاپ رسانده اند.

کتاب را می توان در خدمت این شناسه و در زمره نخستین تلاش هایی گرفت که از میان آن فرقه دیگری را به میدان جدایی و دشمنی در میان مسلمین دست ساز کرده اند. برای رسوایی بیش تر کتاب و کتیبه سازان کافی است بپرسیم اگر جودت نامی که در ردیف کاتبان دربار بی نشانه عثمانیان قرار داده اند، در قرن پیش تاریخ پر طول و تفصیلی در مدخل خلفا و قصص انبیا بدون ذکر منابع نوشته است، پس تولید هر کتاب دیگر در موضوع و توضیح فرق اسلامی نیز حاصل یک رفتار فرهنگی برنامه ریزی شده است که با وجود فصول متعدد، جودت های دیگر نوشته اند.

«قصص آدم، قصه ادریس، قصه نوح، قصه هود، قصه صالح، قصه ابراهیم، قصه لوط، قصه اسماعیل و اسحاق، قصه یعقوب و یوسف، قصه ایوب، قصه یوشع، قصه داوود و سلیمان، قصه الیاس و الیسع، قصه یونس، قصه ذکریا و یحیی و عیسی، بعثت رسول الله، بعثت محمدیه، هجرت محمدیه، غزوه بدر، غزوه احد، بئر معونه وقعسی، غزوه نضیر، هجرتک بشینجی ییلی، غزوه مریسیع، غزوه خندق، هجرتک التنجی ییلی، مصالحه حدیبیه، فتح خیبر، سفراء پیغمبری، عمره پیغمبری، هجرتک سکزنجی سنسی، محاربه موته، بعضی وقایع حربیه، استطراد، بعضی وقایع عسگریه، فتح مکه مکرمه، وقعه خزیمه، غزوه هانی، غریبه، وقعه اوطاس، محاصره طائف، تقسیم غنائم، رسول اکرمک مکه یه واندن مدینه یه عودتی اثناسنده ظهوره کلان بعض وقایع، غزوه تبوک، اهل طائفک اسلامی، سال حالک تتمه وقایعی، هجرتک اوننجی سنه سی، بعض اوصاف سنیه محمد، ترکه نبویه، زوجات طاهرات، رسول الکرمک معتق و معتقه لری، موذنلر، خطیبر و شاعرلر، فقهای صحابه، کتاب حضرت پیغمبری، امرای عسکریه، امرای ملکیه و مامورین مالیه، مبعوثین و سفرای پیغمبری، اجمال احوال،تتمه، اصحاب کرامک مراتبی، عشره مبشره نک انسابی، عشره مبشره نک اجمال احوالی، رسول اکرم حضرتلرندن صکره ظهوره کلان بعض احوال، بعض وقوعات، لاحقه، اخبار مرتدین، خبر طلیعه و سلمی، وقعه مالک، وقعه یمامه، جمع القرآن، وقایع بحرین، احوال عمان و مهره و یمن، غزوات عراق، ولجه و لیس محاربه لری، فتح حیره، حیره نک فتحندن صکره ظهوره کلان وقوعات، فتح انبار، فتح عین التمر، وقعه دومه الجندل، بعقیه وقایع عراق، اون اوچنجی سنه هجریه وقایعی، خالدبن ولدیک عراقدن شامه ورودی، یرموک وقعه سی، وقعه فحل، کیفیت وفات صدیق و خلافت فاروق، عهدنامه صدیق، کوبری وقعسی، احوال مثنی، سعدبن ابی وقاصک امارتی، وقایع، سعدبن ابی وقاص اردوسنک قادصیه یه حرکتی، فذلکه، فتح دمشق، احوال اردن، احوال عراق، رستمک سرعسکرلکی، سفرای اسلامک مداینه کیدوب کلدکلری، رستمک حیره یه واندن قادسیه یه حرکتی، قادسیه وقعسی، فتح ایله، غریبه، فائده، 15 سنه هجریه وقایع شام، ترتیب عطا و تدوین دیوان، وقایع عراق، محاصره مداین، وقایع 16 سنه، فتح مداین، فتح تکریت و موصل و نینوا، وقعه جلولا و فتح حلوان و ماسبدان، متفرقه، وقایع 17 سنه بنای کوفه و بصره، الجزیره ایله ارمنیه فتوحاتی، بصره جانبنده وقوع بولان فتوحات، فتح رامهرمز و تستر و اسارت هرمزان، فتح سوس و جندیسابور، وقایع سنه 18 ظهور قحط و وبا، وقایع سنه 19، وقایع سنه 20، فتح اسکندریه، متفرقه، بقیه احوال عراق، وقایع 21، فتح همدان و اصفهان، متفرقه، وقایع سنه 22، بعض وقایع همدان، فتح قزوین و زنجان، فتح ری و قمس و جرجان و طبرستان، فتح آذربایجان و شهر زور و دربند، طرف ایران ایچینه افتحام اولندیغی، فتح خراسان، 23 سنه سی فتوحاتی، فذلکه ایام عمر، کیفیت وفات عمر، اولاد عمرالفاروق، تتمه، وقایع سنه هجریه 24، سنه 25، وقایع آفریقا، وقایع سنه 26، لاحقه، غزای اندلس، استطراد، وقایع سنه 27 و سنه 28،فتح قبرس، وقایع سنه 29، حج عثمان، وقایع سنه 30، ولیدک کوفه امارتندن عزلی، سعیدک کوفه امیری اولدینی، ترتیب و تحریر مصاحف شریفه، بعض وقایع، احوال ابی ذر و ظهور ابن سبأ، وقایع ایران، وقایع سنه 31، محاربه ی بحریه، وفیات اعیان، وقایع سنه ی 32، وقایع حربیه، وقایع سنه ی 33 و 34، ناسک امرا حقنده واقع اولان اعتراضات و شکایات، کوفه وجوهندن بعضیلرینک شامه کوندر لدکلری، امرانک مدینه ده اجتماعی، کوفه والیسی سعیدک عزلی، ظهور مبادی اختلال، استطراد، وقایع سنه 35، حضرت عثمانک محصوریتی، شهادت عثمان، حضرتک عثمانک نسبی و اولاد و ازواجی، بعض اوصاف و فضایل عثمان، حضرت عثمانک کیفیت دفنی». 

تاریخ خلفا و قصص انبیا، همانند بازگردان تورات نیست که به ترکی درآمده باشد، این کتاب از پایه مولف مستقلی به نام جودت دارد که نمی گوید این همه اطلاعات تاریخی و مذهبی را از چه متنی برداشته و یا اقتباس و اختیار کرده است. آن چه مشهود است این که کتاب جودت از جلد نخست تا ششم آن چنان که در فهرست فصول آورده ام به توضیح ماجراهایی پرداخته است که با مرگ عثمان تمام می شود و در دنباله و پایان از دوران خلافت امام علی همان دو صفحه ای را می آورد که در دنبال تیتر «فذلکه» آمده است. بار دیگر فرصتی است تا از مسیر متن تاریخ خلفای جودت، بی بستن اتهام مفرح ترکی ندانی به او، به تاریخ ترکان آذربایجان و پایگاه پیش از مهاجرت آنان توجهی شود و اگر دلیلی برای نیاز به چنین جنبشی لازم شد، پس لغات عربی در چهار سطر نخست از دو برگ نهایی کتاب جودت را دوباره خوانی کنم: خارجی، بعضی، واقعه، فاجعه، حضرت، اتهام، سوء ظن، افترا، قیام، حال، بیان، دفع، فتنه، حق، فوق العاده، صرف، مساعی. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 27.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 27.


در مقابله با انبوه گفتار و نوشتارهایی بی اصل و نسب، در موضوع هویت و تمدن و فرهنگ ایران و شرق میانه، با گنگ و گروهی شکل گرفته در کرسی های شرق شناسی دانشگاه های پرآوازه غربی آشنا شدیم که با توسل به انواع ترفند و شگرد جعل، برای ما از تاقچه های تخت جمشید تا ساکنان حرم سرایی در میدان ارک تهران، هویت ملی تراشیده اند. در خلال بررسی این گونه تالیفات دریافتیم که مجموع سوقات گند گرفته غربیان، از آن رو اعتبار حدوث و ظهور ندارند که پیش از این در مدخل های گوناگون و از جمله در نمایش پلان شهرهای ایران به دوران قاجار، آشکار شد که پس از ضربه پوریم، تا قریب دو قرن پیش، پهنه شرق میانه تحرک اجتماعی مجدد را آغاز نکرده بود تا اشارات منابع دانشگاه های غرب را معتبر بدانیم.

«سیاح فرانسوی مسیو الیویه که در سلطنت آغا محمدخان تهران را دیده بود وضع ظاهری تهران را چنین شرح می دهد - «بناهای جدید تهران از قبیل بازار و مسجد و منازل و ابنیه سلطنتی جدیدا احداث گردیده ویرانه ها و خرابی های افاغنه هنوز باقی است - آغامحمدخان که این شهر را جهت پایتخت خود انتخاب نموده برای رفاه حال تجار و مسافرین، کاروان سراهای مرفه و مجهز بنا نهاده و قصبه ای را مبدل به یکی از شهرهای قشنگ ایران کرده تهران با دیوار مربع گلی و یک خندق احاطه شده - محیط دیوارها در حدود 7 میل است - در زمان آغا محمدخان در قسمت کوچکی از محوطه داخلی حصار اهالی سکنی داشتند و بقیه خالی از سکنه بود - یک چهارم شهر اختصاص به باغ های بزرگ داشت و قصر شاه در ارک یا قلعه شاهی ساخته شده - در هریک از چهار دیوار دروازه ای بود و برای دفاع مقابل هر کدام به فاصله سیصد یا رد برج مدور بزرگی ساخته بودند در هر برجی دو یا سه توپ قرار داشت. با تمام مساعی که آغامحمد خان برای ازدیاد جمعیت پایتخت اش به کار می برد و با کمک هایی که به تجار و صنعتگران می شد جمعیت تهران در سال های آخر سلطنت اش از پانزده هزار نفر تجاوز نمی کرد - از این عده سه هزار نفر بستگان دستگاه سلطنت و سپاهیان بودند». (رابرت گرانت واتسن، تاریخ قاجار، ص 50)

اگر واتسن ادعا دارد زمان آغا محمد خان، یعنی قریب 230 سال پیش، تهران را دیده و بر آن شرح و وصف نوشته، پس برای معتبر و ممکن کردن قول او، لازم است ابتدا کتاب بزرگی را که دانشگاه بهشتی و میراث فرهنگی و وزارت امور خارجه تایید کرده اند، کنار گذاریم، تالیف آن را ناشیانه بشماریم و همچنان به حضور در قصه های تاریخی خود بسنده کنیم.


قریب ۱۵ سال پیش، سعید رهبر کوشید تا از مسیر جمع اوری اطلاعات مندرج در سفرنامه ها و دیده و شنیده های جهان گردان و مورخان و دیپلمات ها و ایران پژوهان، اشنایی روشن تری از حضور موثر ملتی فراهم آورد که خود یکی از ان ها است. چنین کوششی از آسیب ذهنی لاعلاجی خبر می دهد که آن گروه کم تعداد اهل مکاشفه نیز بدان دچار شده اند. زیرا آنان که انتساب افسانه های شاه نامه و  قوم اریا و زبان دری و دیگر فصول نظیر را، شایسته قبول نمی دانند و بر خود نمی بندند نیز ویلان مانده اند. در واقع نوستالژی هر ایرانی بیرون گریخته از دایره عوام، که خود را در قالب رستم و سهراب و افراسیاب  و اشکبوس و رودابه و گرد آفرید نمی ریزد و تصاویر و تصوری که میراث مکتوب موجود به او می بخشد،  حفره های خود شناسی او را پر نمی کند.. این ها عوارضی است که ناچار گریبان هرکسی را خواهد گرقت که فاجعه پوریم را باور ندارد. سرانجام آقای رهبر  در جست و جوی پیشینه خویش کوشید از مسیر جمع آوری مستقیم توصیفات و  تعاریف موجود در ۵۰ منبع، از سفر نامه ها و یادداشت های پراکنده ایران شناسی، آینه ای برای تماشای چهره بومی خود بسازد، تا لااقل بتواند سبقه قابل دفاعی را ادعا و اراده کند. نتیجه تلاش او کتاب کم و بیش حجیمی شد که برای نخستین بار در سال ۱۳۷۶ و در استکهلم با نام نگاهی دیگر به دیاری کهن منتشر شد که همان ذکر دیار کهن درعنوان آن معرف نوع سرگردانی و ناگزیری مولف است. کتاب او به این می ماند که در  هر گذری راه بر گذرنده های نا آشنا و بی اطلاع ببندیم و بپرسیم: ما کیستیم؟!

«ما ایرانیان هنگامی که می خواهیم خودمان را به رخ جهانیان و به ویژه غربیان بکشیم، بیش تر در جلد باستان شناس فرو می رویم و به گذشته درخشان و پر افتخارمان می نازیم، گذشته ای با عظمتی افسانه ای و غرور انگیز... برای شان بالای منبر می رویم که چه بوده ایم و در جهان چه ها که نکرده ایم و این همه برای آن است که برای اینده هیچ چشم اندازی نداریم و در مورد زمان حال خود نیز فکری نکرده ایم. اگر گذشته برای زندگی امروز و آینده مان هیچ دست آورد مفیدی نداشته باشد و صرفا انگیزه ای باشد برای بی عملی و انفعال ما، از این نازش ها و به رخ کشیدن ها چه حاصل؟ تکرار مکرر این که فرهنگ و تمدن جهانی به ما مدیون است و پشت سر هم ردیف کردن نام هایی چون زردشت، کورش، داریوش، مانی، فردوسی، خوارزمی، خیام، ابوعلی سینا، بیرونی، حافظ، خواجه نصیر، مولوی و ده ها نام پرآوازه دیگر چه نفعی برای حال و آینده ما دارد و تاکنون چه حاصلی به بار اورده است»؟ (سعید رهبر، نگاهی دیگر به دیاری کهن، مقدمه، ص سه)

اشکال و اشتباه آقای رهبر آن جا بروز می کند که شاید خبر ندارد آن قصه های ایران باستان و این صف دراز شاعران و بزرگان فرهنگ ایرانی را غربیان برای ما ساخته اند نه ما برای آن ها. با این همه محتوای کتاب او در این برهه که می خواهیم با مسائل معاصر تعیین تکلیف کنیم، از جهاتی بسیار سازنده است. زیرا منطق بنیان اندیشی به اثبات رسانده است که از زمان قتل عام پوریم تا مقطع سلطنت ناصرالدین شاه تجمع انسانی در ایران و در هیچ مقیاسی برقرار نبوده، تا این خیل نقالان دروغین در باب چند و چون آن ها به خوش آمد خویش داستان بسازند و جمع کنونی را سرگردان تر کنند.

«عادات و رسومی که من اطلاع دارم ایرانیان احترام می گذارند از قرار ذیل است: ایشان اعتقاد به خدایان و معابد و منابر ندارند و اعتقاد به آن ها را علامت حماقت می دانند و این به گمان من از ان جا ناشی می شود که ایشان چنان که یونانیان می پندارند معتقد نیستند که خدایان از همان جنس انسان اند ولی عبادت آنان چنین  است که به قله بلند ترین کوه ها بالا روند و از ان جا به درگاه ژوپیتر قربانی نثار کنند. ژوپیتر نامی است که ایشان به فلک الافلاک می دهند و همچنین ایشان هدایایی به خورشید، ماه، زمین، اتش، آب و باد تقدیم می کنند». (هرودت، تواریخ، ص ۱۰۵)

بنیان اندیشان آماده اند تمام این اتهامات و ابهامات را از زبان هرودت بر خود گوارا بگیرند، با این ضمانت که کسی معلوم کند هرودت کتاب پربرگ اش را با چه وسیله و برچه موادی نگاشته است؟!

«ایرانی ها تقریبا تمام کشیده قامت اند. رنگ شان تیره یا زیتونی است و نگاه شان شبیه به نگاه بزغاله. ابروان شان قوسی و در وسط پیشانی به هم متصل می گردد، ریش شاه مورد مواظبت مخصوصی است و موهای بلند و مجعدی دارند. ایرانیان بی نهایت محتاط و سوء ظنی هستند، به طوری که از ترس مسموم شدن و جادو وقتی در خارج مملکت خود در کشور دشمن هستند حتی از میوه درختان هم نمی خورند». (آمین مارسلین، جلد اول، ص272 )

صلاح را در این دیدم که اجازه بیش تری به امین مارسلین برای امتداد توصیفات اش از ایرانیان ندهم زیرا اتهامات و القابی را که در دنباله بر ما می بندد، با دشنام فاصله ای ندارد.

«غالب زنان ایرانی همچون زنان بربرستان سیه چرده یا سبزه اند. اگرچه زن سفید پوست نیز بین آن ها دیده می شود که غالبا گرجی یا ارمنی اند. بین آن ها بربرهایی شبیه اهالی هرمز یا زنان سراسر سواحل مجاور عربستان دیده می شوند. زنان و دختران پیشه وران و طبقات پایین به طور گروهی در شهر حرکت می کنند و دسته جمعی به حمام یا تفریح و تماشا می روند اما زنان متعین و متشخص هیچ گاه از خانه خارج نمی شوند و همواره با دقت مورد حراست قرار می گیرند و در خانه های خود حمام اختصاصی دارند زیرا مردان ایرانی نسبت به زنان خویش حسود ترین مردان جهانند. با این همه برخی از عوام تن می دهند که زنان شان فاحشگی پیشه کنند و اینان همان رقاصگان و خوانندگانی هستند که چنان که گفته ایم در جشن های نایب السلطنه، یا دیگر صاحب منصبان یا در مجالس دیگر می رقصند و می خوانند و بر حسب نوع استفاده ای که از آن ها می شود پولی به آن ها می پردازند». (سفرنامه دن گارسیا د سیلوا فیگوئروا، ص ۱۵۶)

فیگوئرا مقصد خود از بربرستان را معین نمی کند و اگر به دنبال تعاریف او روانه شویم، کار دشوارتر می شود و همین علم و ادعای کنونی را که خانواده و پدر و مادر و اولاد داریم، زیر سئوال می رود.

«جمیع اهالی این ملک از اعالی تا ادانی به این فن شعبده آمیز اعتقاد دارند لکن بسیاری از منجمین، خود اعتقاد به آن چه می گویند ندارند بل که این هنر را مایه تحصیل معاش کرده اند طبقه شعرا از منجمین بیش تر تملق می گویند و کم تر تمتع می برند معدودی از این طایفه از بخت و اقبال نصیبی دارند و بیش ترشان مثل شعرای سایر بلاد عالم به فقر و فاقه می گذرانند و به سبب کثرتی که دارند محال است که طور دیگر باشند هر کس که اندک نوشت و خوانی می داند اگر تنبلی را بر زحمت ترجیح دهد می تواند نام شاعر بر خود گذارد». (سرجان ملکم، تاریخ ایران، جلد دوم، صفحه 294)

جای تعجب است که غریبه تازه واردی به این ملک در  اولین توجه به عالم شاعران و شعبده بازان و معرکه گیران، از حال و احوال عمومی آن ها با خبر می نماید اما در روزگار ما با این همه تالار و مراسم و تمجید و تفصیل، هنوز دست از بزرگداشت های باب و بی ابرو شده بر نمی دارند.

«هر خارجی که وارد ایران می شود تصور می نماید که ایرانیان مومن ترین ملل جهان می باشند. مذهب ملی و رسمی ایران اسلام می باشد و شب و روز آیات کوچک و بزرگ قرآن و کلمات و عباراتی که از احادیث و اخبار مذهبی اقتباس شده بر زبان مردم جاری است. شما اگر یک ربع ساعت با یک ایرانی صحبت کنید خواهید دید که چندین مرتبه می گوید انشاءالله - ماشاءالله - خدا بزرگ است - سلام الله علیه، صلوات الله علیه و غیره. اگر احیانا نام قرآن به میان بیاید با نهایت تکریم این نام را تلقی نموده و آن را کتاب خدا می خواند و چنان چه بخواهد عبارات و کلمات چند از قرآن بیان نماید آن ها را به عنوان «آیات کریمه» معرفی می کندو اگر چند نفر از هموطنان اشهم اطراف او باشند، هنگام ادای این کلمات باد در گلو می اندازد و حروف عربی را با مخرج اصلی ادا می کند و یک نوع حال تفکری به او دست داده و به طوی با خضوع چشم به آسمان می اندازد که شخص تصور می نماید وی یکی از مقدسین بزرگ است ولی در میان هر بیست نفر که با این خلوص نیت ظاهری اظهار قدس و ورع می نمایند، مشکل بتوان یک نفر را یافت که باطنا هم چنین خلوص نیت و قدس و ورعی داشته باشد و عجیب در این است با این که تمام ایرانیان از این موضوع اطلاع دارند و می دانند که این اظهار تقدس صوری است و باطنی نیست، با این وصف به روی خودشان و دیگزان نمی آورند. گویی این ملت بزرگ به موجب یک پیمان معنوی و یا مرموز موافقت کرده است که متفقا این ریا کاری را بپذیرند. این موضوع یکی از نکات اخلاقی خیلی جالب توجه ایرانیان است که در خور مطالعه بسیار است». (کنت دوگوبینو، سه سال در ایران،  ص ۷)

عجیب است آن توسل به ریا که کنت گوبینو به رفتار ایرانیان 170 سال پیش می بندد بسیار به اطوارهای امروزین مردم شبیه تر است. ضمن این که در ایران 170 سال قبل هنوز تحمع و پایتخت و درباری پیدا نیست که دوگوبینو در میان آنان تفحص کند. در عین حال جای کتاب در فهرست دست ساخت های ذبیح الله منصوری است که در جعل تاریخ و ادب برای ایرانیان استاد کاملی است، به ویژه این که صد سال مقدم بر کشف کامل علامات خط میخی و  ذکر نام دولت هخامنشی، گوبینو ستایش نامه ای مفصل در بزرگداشت مقام کورش هخامنشی دارد و تذکر می دهد که: "شکی نیست اثری که از کوروش در عالم مانده بهترین و سودمندترین گنجی است که از یک انسان باقی و جاویدان مانده و در افکار و ارواح چندین میلیون انسان در ادوار مختلفه کارگر بوده و خواهد بود". آیا از این مزرعه و مجموعه جز بوته پر خار تاریخ دروغین برای ایرانیان خاصل دیگری خواهد رست؟!

«اصفهانی ها از نظر شکل و قیافه در میان ایرانیان تعریفی ندارند. چهره و صورت آن ها، آمیزه ای است از خصوصیات نژاد آسیای شرقی، که آن ها را زشت کرده و به زیبایی خاص ایرانیشان لطمه زده است، صورت دراز و بینی کشیده و پهن و لب های کلفت و برآمده از مختصات فیافه ی اصفهانیان است. همچنین صفات خوب و پسندیده را نیز کم تر در اصفهانیان می توان یافت، آن ها مردمانی با هوش کم صبر، دارای زخم زبان هستند و متلک پرانی می کنند. دشمنی و خصومت خاصی میان آن ها و شیرازی ها وجود دارد، بغض و کینه ی متقابل آن ها نسبت به یکدیگر به حدی است که وقتی به هم می رسند کارشان با فحش و ناسزا شروع می شود و غالبا به زد و خورد و کتک کاری ختم می گردد». (ایلچی پروس، سفری به دربار سلطان صاحبقران، صفحات 378-377)

نکته روشنگر این حاست که نزدیک به تمامی این سیاحان مفسر مسائل  دیدار از ایران، عمدتا از ذروازه اصفهان وارد و از حصار شیراز خارج شده اند، چندان که گویی سرزمین مورد مکاشفه آن ها رشت و کرمانشاه و زنجان و گرگان و اهواز و غیره نداشته و گرچه اغلب افاضات شان به چشم بندی مانند تر است، ولی غالبا اصفهان و اصفهانیان را علی البدل ایران شناسی خود قرار داده و عنوان ایران و یا حتی شرق شناس را به خود بسته اند. انکشاف همین مطلب غریب از تنظیمات دروغین آن ها فرصت می دهد تا گمان کنیم در زمان انان جز اصفهان و شیراز سرهم بندی شده، محل تجمع دیگری شناخته نبوده است؟!  

«حرص و آزی که خصیصه ایرانیان شده مرا اغوا کرد تا باور کنم تحسین آنان برای امام رضا آن قدر که به ثروت افسانه ای وی مربوط است متوجه مسکینان خانه او نمی شود. ایرانیان نسبت به دیدار اشخاص غیرمجاز از اماکن مقدس فوق العاده حساسیت دارند، هندوها و یهودی ها و ارمنی ها، مجاز نیستند در میدان دید آنان ظاهر گردند، زیرا تصور می شود فقط نگاه این گونه اشخاص از فاصله پانصد قدمی موجب بی حرمتی به مقدسات دنیوی و بی حرمتی نسبت به این مکان مقدس خواهد شد». (آرمینوس وامبری، زندگی و سفرهای وامبری، صفحات 278-277)

ایران این یکی مملو از مردم حریصی است که برای کسب درآمد بارگاه خراسان را بر پا کرده اند و آن چه را در باب نفرت از یهودیان و هندوها و ارمنی ها می گوید، نو نوشته ای مربوط به زمانی است که هنوز شهرهای ایران به مدار تولید و تمدن ورود نداشته اند. بدین ترتیب و از ان که حتی دو نمونه از ابراز نظر و پریشان بافی های مورخان و جهان گردان و ایران شناسان و دیپلمات های فرضی با یکدیگر و با شناسایی های کنونی قابل انطباق نیست، به تر ان که متونی از میان کتاب آقای سعید رهبر را بی هیچ شرح و بسطی ارائه دهم.

«بالاخره در زمان نادرشاه کلنی غارت زده جلفا محکوم شد که هر روز مرتبا پولی معادل سه هزار فرانک مالیات بدهد و چون دیگر توانایی پرداخت این مبلغ را نداشت، بیست نفر از روسای آن را کشتند و بعد هم حکم کردند که کلیسا را ببندند و مذهب اسلام قبول کنند. بنابراین کسانی که توانستند، دسته دسته مهاجرت اختیار کردند و سکنه ی جلفا منحصر شد به یک عده اشخاص بی بضاعت که توانایی رفتن نداشتند و اجبارا هر گونه سختی را تحمل کردند. خلاصه کار به جایی رسید که ارمنی نتوانست سواره به شهر وارد شود و می بایستی به محض ورود به پل ها پیاده شده و عنان اسب را دنبال خود بکشد. روزهای بارانی نیز از ورود به بازار ممنوع گردید تا مبدا مسلمانان از تماس با او نجس شوند. از طرفی هم لوطی ها در زیر پل ها کمین کرده، به قتل و غارت آن ها می پرداختند و این حال تا سی سال قبل دوام داشت خوشبختانه در حکومت ظل السلطان که فکر و روح آزادی دارد، آن رفتار بد برطرف شده است و ارمنی ها مجاز شده اند که کلیساهای خود را باز کرده به عبادت پردازند اما چنان که می بینید دیگر جلفا رونق سابق را ندارد و از آن جمعیت کثیر فقط سه هزار نفر بیش تر باقی نمانده که در این جا مانده و از مسلمانان فاصله گرفته اند». (مادام ژان دیولافوا، سفرنامه دیولافوآ، صفحات 219-218)

«اصفهان گردشگاه خوبی است به شرط این که اصفهانی در آن نباشد تا به انسان خوش بگذرد». (مادام ژان دیولافوا، سفرنامه دیولافوآ، ص 237)

«در این موقع رئیس افشار تقریبا به آرزوهای خود رسیده بود، شبی در خواب دید که ماهی که چهار شاخ داشته، گرفته است و این ماهی چهار شاخ، دلالت بر چهار سلطنت می کند. علاوه بر آن به خواب دید که حضرت علی یک شمشیر به کمر او بسته و وی را برای نجات ایران روانه می کند و به او وعده ی تخت ایران را می دهد. یکی از شرایط قبول سلطنت آن بود که ملت ایران طریقه ی رافضی و رفض را که به وسیله ی موسس سلسله ی صفوی در ایران رواج یافته بود، ترک گفته و به مذاهب قدیم برگردد. نادر در فرمان خود چنین نوشت «چون از وقتی که این طریقه ی شیعه یعنی طریقه ی رافضی و سب رواج یافته این مملکت متصل مرکز فساد و آشوب گردیده و امنیت و آرامش به کلی از این سرزمین رخت بربسته است و لذا به تر آن است که همگی سنی شده و این قضایا خاتمه یابد، اما چون مذهب ملی باید پیشوایی داشته باشد بگذارید امام جعفر که از خاندان پیغمبر بوده و ما همگی نسبت به او احترام داریم، رئیس ما باشد. مطابق گفته هانوی، رئیس مجتهدین به مخالفت برخاسته و نادر را نصیحت نمود که خود را فقط به سلطنت دنیوی محدود سازد. اما مرگ ناگهانی این شخص عالی مقام اخطاری به همقطاران او بود که خود را از مخالفت باز دارند. این تغییر رسما در یک جلسه ی بزرگی مورد تصویب قرار گرفت. هر چند که اکثریت ایرانیان حاضر از این تغییر قلبا نفرت داشتند، نادر برای آن که از نامطبوعی و ناپسندی این مذهب بکاهد، تصمیم خود را برای افزودن یک فرقه ی جدید به چهار فرقه ی سنی به نام فرقه ی جعفری اعلام داشت». (ژنرال سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، جلد دوم، صفحه 365)

«مشکلات مربوط به اجرای این فکر، یعنی به وجود آوردن اتحادیه اسلامی، مخصوصا در ایران فوق العاده زیاد بود، چون که نفرت شیعیان از سه خلیفه اول اسلامی (ابوبکر، عمر و عثمان) به حدی در گذشته شدید بوده و هنوز هم هست که برخی پیروان از مشتاقان این فرقه گاه گاهی «تاریخ ورود خود را به بهشت برین» به این ترتیب جلو انداخته اند که در مدینه نسبت به قبور خلفای سه گانه، که همه شان را به چشم غاصبان خلافت می نگرند، مخصوصا نسبت به قبر عمر، که مورد نفرت آن هاست، مرتکب اهانت شده و بی درنگ به دست سنی ها به قتل رسیده اند». (خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ، صفحه 29)

«قبل از وداع با اصفهان باید این نکته را هم متذکر شوم که در این شهر بود که با پاره ای از مطبوعات فارسی آشنا شدم یعنی مطبوعاتی که در زیر عبا خیالات و افکار تازه ای را منتشر می کرد. در راس آن ها روزنامه حبل المتین جای داشت که در آن کلکته طبع و منتشر می گردید و تنقیدات نیش داری راجع به سیاست تهران در آن دیده می شد و کتابی هم به نام سیاح هندی به عنوان تاثرات یک نفر هندی که در ایران به سیاحت پرداخته، دیدم که دارای همان روح انتقاد بود و اسیر قهقرایی این کشور باستانی بحث و اظهار تعجب و تاسف می کرد. از طرف قفقاز هم روزنامه فکاهی ملانصرالدین یا خواجه نصرالدین در ایران منتشر می گردید که از تاریک شدن عالم اسلامی و خصایص ارتجاعی طبقه روحانی و سیاست مخالفت آزادی آن ها بحث می کرد و تاثیر زیادی در ایرانیان داشت از همه مهم تر آن که یک غول سیاسی مخفی هم گاهی سر و کله خود را نشان می داد و آن شب نامه هایی بود که با چاپ سنگی انتشار می یافت و مطالبی که باعث بیداری عامه ایرانیان بود در آن درج می شد». (موسیو ب. نیکیتین، ایرانی که من شناخته ام، صفحه 57)

«وقتی سر میز غذا نشستیم، پرسیدم: «چرا ایرانی ها به رسوم و عرف تا این حد بی توجه اند؟ همه جا خرابه های بناهای قدیمی، شهرها و دهات و خانه های کوچک رها شده اند و به دست طوفان و باران سپرده شده اند و مامن کرکس ها و کلاغ ها شده اند». مستعظم میرزا گفت: خیلی علت وجود دارد، سیرت و خوی، خرافات پرستی، طبیعت و تاریخ همه دست به دست هم داده اند و ایرانی را چنین ساخته اند. شاید لازم باشد که توضیح دهم منظورم از طبیعت چیست. آفتاب سوزان در ایران یک نقش عمده ای را بازی می کند. دهقان و کارگر فقیر، آب و خاک را به هم می آمیزد، خود کارخانه خشت سازی را به راه می اندازد و خانه اش را با همان خشت هایی که خود ساخته و خورشید آن ها را خشک کرده و پخته، برپا می کند. معمولا این خانه برای عمر او کفاف می کند. چنان چه احتمالا یک باران تند خرابی آور ببارد و خانه اش را خراب کند، برای او ساختن یک خانه جدید راحت تر می باشد تا تعمیرخانه قدیمی. آن ها که پول دارتر هستند، خانه خود را با آجر و موزاییک می سازند. یک ایرانی به زیبایی و غنی وانمود کردن خود عشق می ورزد. پیش از هر کاری، او نما و جلوی خانه را می سازد و آن را تزیین می کند و سپس احتمالا پولش تمام می شود و داخل و پشت خانه را مجبور می شود با خشت و گل تمام کند که در نتیجه در مقابل باران و دیگر عوامل طبیعی بسیار آسیب پذیر می باشد». (کنتس مد فون روسن، سفری به دور ایران، صفحات 66 -63)

«ذکر پلیس جنوب ایران به یادم آورد که کتاب کسل کننده تاریخ ایران نوشته ی سرپرسی سایکس به فارسی ترجمه شده و به زودی منتشر می شود. درست است که این کتاب دارای اطلاعاتی است که در جای دیگر پیدا نمی شود، ولی خودپرستی که از هر صفحه ی آن تراوش می کند، مسخره است، و فکر این که به فارسی منتشر شود، ناراحت کننده است و به ایرانیان دید نامطلوبی از یک نویسنده ی انگلیسی می بخشد. یک عبارت آن را به یاد می آورم که قریب به این مضمون است: «این کاخ باشکوه را که من ده سال قبل در آن اقامت داشتم شاه عباس ساخته» اما جای جای کتاب آکنده از جملاتی است که همین قدر مسخره است. به هر حال من باید پشتکار پیرمرد را ستایش کنم. او هفتاد و پنج سال دارد و در مورد ترجمه ی کتاب اش، مکاتبه ی گسترده ای با مترجم می کند». (نامه های سر ریدر بولارد، صفحات 351-348)

«در این فصل هیچ تلاشی در توصیف ویژگی های اخلاقی ملت ایران به کار برده نخواهد شد. صرفا درباره ی آن جنبه از شخصیت این ملت بجحث خواهد شد که از لحاظ سیاسی اهمیت دارد. البته اهمیت سیاسی بستگی به این دارد که هدف های مطلوب و ضروری ایران را چه تشخیص بدهیم. اگر لازم دانسته شود که کشور باید به وسیله ی یک پادشاه مستبد یا یک دیکتاتور خودکامه اداره شود، آن وقت باید انتظار دیگری از رفتار ملت داشته باشیم تا وقتی که هدف استقرار دموکراسی است»... «ایرانیان از نظر جسمانی زمخت و قوی هستند، به ویژه عشایر که به ترین ذخیره ی افراد را در سراسر کشور تشکیل می دهند. کارگر ایرانی از نظر شکیبایی و تحمل مشهور است. با وجود این اعتیاد گسترده به تریاک طی نسل های متمادی قدرت اش را سلب کرده است. تغذیه ی بد نیز عاملی دیرینه و عمومی است. و بیماری، حصبه و تیفوس، اسهال خونی، مالاریا، تراخم، آبله و سیفلیس، به نحو غم انگیزی شیوه دارد. به کار گماشتن کودکان در همه جا معمول است و می دانیم که این کار به هیچ وجه به ساخت یک ملت سالم سرزنده کمک نمی کند». (آرتور چستر میلسپو، آمریکایی ها در ایران، صفحات 107-103)

از این گونه اباطیل درباره ایران و مردم آن تا ضخامت چندین هزار برگ مسوده، به نام این سیاح و آن تاجر کهنه کار و وابسته نظامی ذخیره دارند تا تفکیک و تشریح و ترسیم و انکشاف آن چه در دو سه قرن اخیر بر سرنوشت این سرزمین آماده و یا منتشر کرده اند قابل تعقیب و تدبیر نباشد. یک جست و جوی ماهرانه و عاقلانه در این یادداشت ها کاملا نشان می دهد که به علت فقدان توده تمدنی و تاریخی، لاجرم اوصاف مردمی و مدیریتی را بر اساس اغتشاشی ترسیم کرده اند که بازگویی دقیق از مناسبات درونی و بیرونی را ناممکن می کند.

«روز ۲۹ اکتبر ۱۸۴۹ بالاخره به ایران رسیدیم، به کشور کوروش و داریوش و اسکندر، در این جا وقتی به مناظر خشک و لم یزرعی که در پیش روی دارم نظر می کنم، به میلیون ها سپاهی خشایارشا می اندیشم و در عجبم که این سپاه گران از کجا آمدند». (خاطرات لیدی شیل، صفخات ۱۷ و ۱۸)

کافی است از مراکز ایران شناسی سئوال کنیم که لیدی شیل در سال ۱۸۴۹ میلادی، زمانی که کم ترین آگاهی رسمی از متن کتیبه ها حاصل نشده بود، آگاهی خود از کورش و داریوش و خشایارشا را از چه منبعی برداشته است؟!

«راه تهران به همدان را که طی می کردیم یک راه تاریخی در ایران به شمار می زود این همان راهی است که اکباتانا را به راجیسیا ری مربوط می کرد و همان راهی است که در آن اسکندر داریوش سوم آخرین شاهنشاه هخامنشی را تعقیب می کرد. با این وجود ما موقع گذشتن از آن مجال فکر کردن به دوران گذشته تاریخ را نداشتیم و در جست و جوی آثار آن نبودیم، زیرا گرفتاری، درد سر، مشکلات و موانع زیادی در سر راه خود داشتیم و نمی دانم واقعا ایران از دوران باستان عقب تر رفته یا آن که دوران باستان هم جز این نبوده است». (ایلچی پروس، سفری به دربار سلطان صاحب قران، سال ۱۸۵۹، ص ۲۸۰).

اوضاع این ایلچی، که حتی هخامنشیان را به مدد اسطرلاب می شناسد، از ان لیدی فرحناک تر است و انصافا تمسخر آن ها را لذت بخش می کند. این ایلچی پروس که خدا می داند چه کسی است، در سال ۱۸۶۱ خاطرات سفر خود به ایران را در دو جلد، در شهر لایپزیک و با نام سفر به دربار سلطان صاحب قران منتشر کرده است. سال 1861 میلادی چهاردهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه است ولی گویا ایلچی ما با تسلطی که به عالم غیب داشته و پیشاپیش از طول و عرض سلطنت ناصرالدین شاه که نزدیک به قرنی سلطنت خواهد کرد، با خبر بوده ۳۵ سال مقدم بر تاریخ، به شاه قجر لقب صاحب قرانی التفات می کند که در  چند سال پایانی سلطنت او معمول شده بود. وسعت و گستره بی پروایی در خیالات سبک سرانه در این گونه تنظیمات، چندان لجام گسیخته است که به خوبی نشان می دهد ذهن مولفان آن در ساخت و پردازش تاریخ و جغرافیای ایران، از آن که نمونه عینی در مقابل نظر نداشته اند، تا چه اندازه لاابالی و بی صاحب و سودا شده است.  (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۶.

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۲۶

به گمانم با نصب عکس و مطلب زیر، که مدعی است برای نخستین بار تصویر ناصر الدین شاه در فرنگ را به دید جهانیان می رساند، قاطعانه به سفر نرفتن قبله عالم را به اثبات رسانده ام. این که وسائل ارتباط جمعی اروپا، یعنی همان سرزمین هایی که میزبان شاه قجر بوده اند، انتشار تصویری از آن واقعه پر اهمیت را، سالیانی پس از انجام، به روزنامه ای سپرده باشند که عنوان آن را نیافتم، حامل پیام ساده ای است که بدانیم اصل آن فرضیه، دروغی بی پروا و آزار دهنده است. مورخ عقیده دارد که برملا شدن نادرستی مسافرت های ناصرالدین شاه، بی هیچ شبهه و شک، در آگاه کردن ذهن های سالم و مترصد دریافت حقیقت، به مراتب از اثبات نیمه ساخت بودن تخت جمشید کارساز و بیدارگرتر است.

اینک و به دنبال رجوع فراوان به زمینه های گوناگون تاریخ قاجار با اطمینان کافی و لازم می توانم توجه دهم که جعلیات قاجاری، به خصوص نمایش تصاویر متصل به مظاهر نظامی انقلاب مشروطه، به مراتب از تمامی دیگر اسناد مجعول در موضوع تاریخ ایران پس از پوریم، افزون تر و وقیحانه تر است و سازندگان آن ها چنان عمل کرده اند که گویا از فقدان صاحب نظری خرده گیر در سطوح گوناگون جامعه ایران مطمئن بوده اند. اصرار متن بالا در انتشار اختصاصی و برای نخستین بار این عکس، در عین حال گواه دیگری است که سفرهای قبله عالم به فرنگ مستندات مصور ندارد، زیرا در همین عکس شاهد گرفته شده، باز هم شاه قاجار دیده نمی شود. در نهایت امر این ادعای گزافی نیست اگر بگویم تصاویر مانده از دوران قاجار، تنها در مورد حرم و شکار و پرتره ها قابل اطمینان است.

مثلا به این عکس توجه کنید که دست و پای بر دار کشیده شدگان آزاد است، دست چپ خدمت گذار میانی، فقط تا عبور از پای معدوم امتداد دارد و معلوم نیست در محدوده پای چپ بر دار کشیده چه خبر است و آن سیاهی ثابت بازتاب چیست و محل نصب و تکیه گاه قرقره ی دار کجاست؟!

و این تیرانداز سمت چپ عکس را دریابید که شلیته زنانه پوشیده و درست چسبیده به چکمه های نظامی اش، پاپوش پرچینی حلقه زده و سمت راست عکس چنان درهم ریخته و مغشوش است که تکیه گاه نفرات از پنجره بیرون آمده معلوم نیست و گویی در فضا ایستاده اند. اگر لازم شود که تصاویر قلابی عهد ناصرالدین شاه را به نمایش بگذارم، از ۵۰ نمونه نیز در می گذرد.

ظاهرا این نطاق انقلابی برای تنظیم چنین تصویری، نیازمند کوچ دادن مردم تهران به مسجد جامع اصفهان و جایگاه تازه تراش معروف به محراب اولجایتو بوده است. زیرا مسلما در مساجد تهران تازه پا، چنین محرابی نمی یابیم و سخن رانان تهرانی هم چنین ردای لری را نمی پوشیده اند که در اصل خاخام های لرستانی مشغول به اجرای مراسم شبات هنوز هم به دوش می اندازند.

این تصویر هم نیازی به شرح ندارد و آش آن چنان شور است که محتاج توضیح در پانویس شده است. زمانی که ملاقات ساختگی ستار خان با ارژونیکیدزه،  در شرح صحنه ای از انقلاب مشروطه، به سود سهم بری عناصر چپ ضروری شود، چسباندن سه سر به سه پیکر بی صاحب، کار دشواری نیوده است.

«لازم به یادآوری است که انقلابی گرجی ارژونیکیدزه، ظاهرا برای فرار از پیگرد پلیس تزاری، در پاییز 1909 وارد ایران شد. او، هنگامی که در ایران بود، با گروه های مختلف مشروطه خواه، «دموکرات ها»یی چون سردار محیی و همچنین سوسیالیست هنچاکی یقیکیان و رفقایش در هیئت تحریریه ارگان آنان، زنک، از نزدیک همکاری داشت. هیچ مدرکی در دست نیست، و تاریخ نگاران استالینیست نیز چنین ادعایی نکرده اند، که نشان دهد ارژونیکیدزه هیچ گاه در تبریز بوده یا با جنبش مقاومت آن و رهبرش ستارخان همکاری داشته است». (خسرو شاکری، جبنش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی، ص 230)

چنان که همگی ناچاریم با دیدن این عکس معمولی از زندگی شهری باور کنیم که به ماشین محمد علی شاه بمب انداخته اند و به این بهانه جمعی را به باغ شاه برده و سر بریده اند.

این تصویر هم درست مانند عکسی که از مجلس شورای ملی پس از شلیک توپ های محمد علی شاهی آماده کرده اند، تنها مقوله ای را که اثبات می کند آسیب ندیدن هیچ چیز، مثلا شیشه ها، در این اتومبیل و یا در آن ساختمان است.

این تصویر هم حکایت همان عکس ارژنیتزه ست. این که ترکیب ساختگی چنین شمایلی را از چه مکان برداشته و چه گونه با انقلاب مشروطه مربوط می شود و ساخت آن ها جز ادعای حضور عناصر انقلابی چپ در ماجراهایی که رخ نداده چه ضرورتی داشته،  مراکز اسناد ان به اصطلاح انقلاب چیزی نگفته اند.

«در سنه ی 1290 هجری اعلی حضرت ناصرالدین شاه به فرنگستان سفر نمودند و ممالک اوروپ را سیاحت نمودند. اگرچه سفر فرنگستان نیز مخارج بسیار داشت و ضرر کلی برای دولت ایران وارد آمد اما شاهنشاه و شاهزادگان و بزرگان ایران که در رکاب بودند وضع ممالک اوروپ را مشاهده کردند و خیالات ایشان وسعت گرفت. دور نیست که سفر فرنگستان فواید کلی به جهت ملت و دولت ایران داشته باشد و ترقیات عمده در ایران به ظهور برسد. در سفر فرنگستان عمده کاری که شاهنشاه کردند این بود که قرارنامه با بارون رایتر (رعیت انگلیس) در دادند تا در ایران راه آهن و کارخانه جات بسازد. صورت این قرارنامه در آخر این کتاب مستطاب به شرح خواهد آمد.... ایران مملکتی است که دین زردشتی شیوع داشت و فارسیان که اهالی این مملکت بودند به خداشناسی و عبادت یزدان پاک معروف بوده اند و پادشاهان با اقتدار آن جا به قانون دین سلطنت رعیت پروری می نمودند و در عمارت تخت جمشید در فارس که بنای بس عالی بود و ستون های مرتفع داشت حکمرانی می کردند. در شیراز فارس بود که شیخ سعدی و خواجه حافظ اشعار و غزلیات سرودند که از خواندن آن ها روح انسان مفرح می گردد. مملکت ایران قصه ها و حکایتهای خوش فراوان که همه کس از شنیدن و خواندن آن ها خوشوقت خواهد شد. شخص هر وقت در عالم خیال تاریخ گذشته ی ایران سیر می نماید و پادشاهان قادر و مقتدر آن سامان و پهلوانان و دوشیزگان دلربای پریچهر و شعرای فصیح مهم این مملکت وسیع را به نظر می آورد تمام آن ها از شدت عظمت و غرابت مانند سحر و جادو به نظر جلوه می کند... ولی افسوس که رشته ی این خیال هر چه پایین می آید و تاریخ این مملکت مشهور هر چه نزدیک تر می شود از آن آثار و علامات و بزرگی ها و از قصه های رستم و افراسیاب و نصایح و مواعظ حکما و قصاید و اشعار شعراء و دین و آئین زردشت و حشمت ساسانیان حتی اقتدار سلاطین صفویه و عظمت شاه عباس کبیر هیچ چیز نمی بیند و به هر طرفی می نگرد جز ظلمت و خرابی و فقر و فاقه اهالی چیزی مشاهده نمی شود و حیرت می کند که سلاطین سلسله ی جلیله ی قاجاریه چرا به هیچ وقت درصدد تعمیر و تحصیل عظمت گذشته این مملکت برنیامده و به اسلاف خویش تاسی نکرده اند.

توضیح: مقاله های سیم و چهارم که به متن معاهده های ایران با انگلیس و روس اختصاص یافته است چون ترجمه ها سندیت ندارد و رسمی نیست به چاپ نرسید». (کلمنت مارکام انگلیسی، تاریخ ایران در دوره قاجار، ص 167)

حتی اگر این تصاویر قلابی نتواند به خیال بافی های همه جانبه در موضوع انقلاب مشروطه پایان دهد، توجه به این نکته کارساز است که کلمنت مارکام هم با بهانه ترجمه نامناسب از ارائه متون قراردادهای بسته شده در روزگار قاجار طفره رفته است. زیرا بی هیچ  تردید مجموعه قراردادهای ریز و درشتی که به امضای دربار قاجار رسانده اند، از گلستان و ترکمان چای و رژی و غیره، مطلقا اصل قابل اثباتی ندارند و در زمره موهومات اند. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25.


با رفع توهم و سوء خیال، نسبت به سفرهای مکرر ناصرالدین شاه به فرنگ، برگ برگ تاریخ سازی های قجری بی اعتبار می شود و مورخ را در مداومت بر تز اصلی قتل عام کامل پوریم محکم تر نگه می دارد. مشکل عمده در فراوانی منقولات یکسان در باب موضوعاتی در اساس رخ نداده است که جز دو قضاوت را صاحب منطق نمی کند. اول این که انبوه کپی کشان از مسوده های یکدیگر را، فقط مشتاق ثبت نام در فهرست صاحبان کتاب بدانیم و یا جزیی از سپاه بزرگ مولفان جاعلی بشماریم که به سفارش کنیسه و کلیسا، هر گوشه از منطقه صاعقه پوریم زده در شرق میانه را، صاحب پیوند و روابط همه جانبه ملی و قومی و جنگ آوری و ستیزه های خونین و مدام کرده اند. بی پروایی ناشی از فقدان اهل نقد، گاه آن ها را چنان ذوق زده و نسبت به ثبت آثار قلم ولنگار کرده است که به ساده ترین قانون تالیف نیز اعتنایی نداشته اند. مورخ از آن که در مجموعه مدارک تفسیری و قلمی شده های احساساتی، بدون استثنا، ناصرالدین شاه قاجاری را سه بار به فرنگ فرستاده اند، بر اساس منطق تحقیق خبر می دهد که تقریبا تمام متون مربوطه، به خط و اشاره هرکسی، ارزش مطالعات نقادانه ندارد و از بیخ و بن بی ارزش است، زیرا اگر مسافرت ها را حذف کنیم سلامت دیگر خیالات در باب قبله عالم نیز مشکوک و غیر قابل برداشت می شود.

این هیولا که دست و پای قابل تفکیک ندارد، ظاهرا یکی از چند حکیم و پزشک مخصوص ناصرالدین شاه است، که گویا از بیم سرایت بیماری وبا به ارتفاعات و دره کاسه توچال پناه برده است. نحوه آماده کردن این عکس سریش خورده، چنان است که موجودیت حکیم تولوزان و پایه های آن ماجرای وبا زدگی تهرانی ها در بخشی از دوران قاجار را، مانند موارد فراوان دیگر، بی اندازه سست می کند، ضمن آن که منزلگاه پناه بردگان به کوه، هنوز هم به دره اوروس معروف و با برخی نمایه ها همخوان است که این پناهندگان را فقط از اعضای سفارت روس گفته اند.

این عکس پل سازی در اصفهان 120 سال پیش، درست مانند بنای مسجد شیخ لطف الله، در میدان نقش جهان، مجموعه آثار صفوی صحن اصفهان را بر می چیند، بی عنایت می گذارد و انجام آن به اصطلاح شاه کارهای معماری کهن را بسیار به روزگار ما نزدیک تر می نشاند.


  

هر شخص و گروهی که با الفبای معماری آشنا باشد، با مقایسه فنی مقیاس ها در این دو عکس، می پذیرد که زمان ساخت 33 پل احتمالا با حوالی خروج ناصر الدین شاه از تاریخ قاجار، همعصر است.

«شکارها رفتند بالای کوه، یعنی وسط کوه. همه پشت لبه در یک جا ایستادند بی حرکت. هر چه ما نزدیک رفتیم، همان طور ایستادند. موسی ته پر کرد گفت: شما همین جا بخوابید، ما برویم از بالا، سر می زنیم شکار می آید. قبول شد. ما، رحمت الله خان، مصطفی قلی خان ماندیم. حضرات رفتند. شکار باز خرخر ایستاده است. موسی آمد بالا سر زد. شکار ریخت پایین. جلوبر کرده، با گلوله تفنگ آقا کثیر به یک پیشکش امین الدوله انداختم، نخورد. با لوله دیگر هم انداختم، من ندیدم بیفتد. یک دفعه از بالا موسی و غیره گفتند: ماشاءالله، افتاد، برو سرش را ببر. کمال تعحب را کردم. چرا که خیلی دور بود. دویست و پنجاه قدم، قدم کردند. گلوله از تنگ بلغش خورده بود، جا به جا خوابیده بود. ابراهیم بیک سرش را برید. قوچ بزرگی بود بسیار مقبول، تمیز 6 ساله بود. شاخ های بزرگ. با کمال فرح و انبساط آمدیم منزل. الحمدالله از لطف خداوندی بسیار بسیار خوش گذشت. به موسی یک یابو، یک طاقه شال کرمانی دادم. به سایرین هم انعام داده شد». (روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ص 249، به تصحیح و ویرایش نوایی و الهام ملک زاده)


این منظره که مشابه بسیار دارد، چندان که از شرح شکارهای فقط سه سال شاه کتابی ساخته اند؛ وابسته به فردیت مستقلی است که تعلقی به موضوعات، مفاهیم و مقدمات تاریخی ندارد، به ویژه آن که از میان مشغولیات معمول زندگانی او، نظیر چنین روز گذرانی مفرح، به تعداد سال ها و ماه ها و روزها تکرار شده و تصویر گذران صاحب منصبی با نام ناصرالدین شاه را نمایش می دهد که شیفته ولگردی توام با فرود ضرب شصت به دنیای وحش و ژست های باطله فراوان در برابر دوربین عکاسی است. به چنین فردیتی اگر در حال پیش راندن شکار، خبر تصرف چار دیواری تهران و حرم را هم برسانند، از رها کردن چهار پاره به سمت کبک و تیهو، دست برنخواهد داشت. 

«میرزا تقی خان امیرکبیر اهل فراهان است و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهانی. فراهان همچون تفرش و آشتیان و گرگان مجموعا کانون واحد فرهنگ دیوانی و «اهل قلم» بود، ناحیه ای مستوفی پرور. چه بسیار دبیران و مستوفیان و وزیران از آن دیار برخاستند که در آن میان چند تنی به بزرگی شناخته شده، در تاریخ اثر برجسته گذارده اند. از این نظر میرزا تقی خان نماینده ی فرهنگ سیاسی همان سامان است». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 19)

از ابهامات دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، از جمله شخصیت نخستین صدر اعظم دوران سلطنت اوست که تعارفاتی از قبیل بازگشت به دوران شکوه ایران باستان را در چنته اش گذارده اند، هرچند که داستان صعود او تا مراتب صدر اعظمی جز برداشت هایی از افسانه های بی اساس نیست. ابتدا دهکده گم نامی را معجزه وار مرکز صدور صاحب منصبان و منشیان و کانون اهل کتابب و قلم تبلیغ می کنند و سپس رعیتی از همان دهک بی آواز و نشانه را، تا مرکز اصلی قدرت و کنار دست شاه قجر بالا می کشند. چه قدر این پرت نویسی ها به آن کتاب آویخته از سقف اتاق سلمان فارسی شبیه است که حتی عقل از سر وزیر ارشاد اسبق نیز پرانده بود. اگر بخواهیم بر سبیل بنیان اندیشی، چند سطر فوق را بازخوانی کنیم به ترتیب می پرسیم در زمان مورد اشاره، یعنی بیش از ۲۰۰ سال پیش، آن گاه که شهر اراک هم نقشه ای بر زمین ندارد، مردم این فراهان معدن دانایان و مستوفیان و دبیران از کدام سرچشمه و سفره ارتزاق فرهنگی کرده اند، خاندان قائم مقام فراهانی کیستند، در چه فضا و با کدام امکانات و نزد چه اساتیدی صاحب عنوان و رفعت جایگاه شده اند و اگر تنها با عرضه نام می توان روند تاریخی حضور و حرکتی موثر را به ثبت رساند، چنان که چنگیز را از اعماق صحرایی قفر به بلع و هضم جهان فرستاده اند، قائم مقام ناشناس را هم از فراهان به سازماندهی و مدیریت اداری قاجاریان گماشته و با بر هم بستن انواع قصه ها از قماش زیر، میرزا تقی خان را از راهروی کلمات، به نحوی که می خوانید، کنار دست ناصرالدین شاه نوجوان نشانده اند.

«بدبختانه دوره جوانی مرحوم امیر که زمان رشد و تربیت اوست، _ به آن علت که او در آن ایام کسی نبوده تا مردم وقایع آن دوره را ضبط کنند، روشن نیست، اما حکایات و روایاتی افسانه مانند دهن به دهن به ما رسیده که چون نقل همان ها هم خالی از لطف و اهمیت نیست به ذکر یکی دو فقره از آن ها می پردازیم: گویند که امیر در کودکی که ناهار اولاد قائم مقام را می آورد در حجره معلم شان ایستاده برای باز بردن ظروف، آن چه معلم به آن ها می آموخت او فرا می گرفت تا روزی قائم مقام به آزمایش پسران اش آمده هر چه از آن ها پرسید ندانستند امیر جواب می داد. قائم مقام پرسید تقی تو کجا درس خوانده ای، عرض نمود روزها که غذای آقازاده ها را آورده ایستاده می شنودم. قائم مقام انعامی به او داد، او نگرفت و گریه کرد. بدو فرمود چه می خواهی؟ عرض کرد به معلم امر فرمایید درسی را که به آقا زاده ها می دهد به من هم بیاموزد. قائم مقام را دل سوخته معلم را فرمود تا به او نیز می آموخت». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 18)

معلوم نیست چنین قصه های دل آشوب کنی تا چه زمان حیات و رواج خواهد داشت و منبع هر تحول دل خواه این و آن مورخ غالبا یهودی خواهد شد؟ باید از انبوه روشن فکری ظاهرا پیش تاز سئوال کرد که چرا برابر این نقالی، سر سجود نهاده و مزورانه و مزدورانه به سود سازندگان چنین موهوماتی وارد عمل شده اند؟!

«سال تولد میرزاتقی خان را تا اندازه ای که جست و جو کردیم، هیچ مولف خودی و بیگانه ای ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی، ما یک ماخذ اصلی و دو دلیل در تایید آن ماخذ به دست می دهیم: زیر تصویر اصیلی که به زمان صدارت امیر کشیده اند می خوانیم: «شبیه صورت... اتابک اعظم، شخص اول ایران امیر نظام در سن چهل و پنج سالگی» امیر از 22 ذیقعده ی 1264 تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار همان تصویر نگاشته شده، و تصریح به این که کارهای سترک از پیش برده است، نشان می دهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیده اند. و آن سال 1267 است. با این حساب و به فرض صحت رقم «چهل و پنج سالگی» تولد او به سال 1222، یا حداکثر یکی دو سال پیش تر بوده است. در تایید آن دو نشانه ی تاریخی می آوریم که اگر رقم چهل و پنج سالگی کاملا هم دقیق نباشد، نزدیک به صحت است. یکی روایت مسموع واتسون مولف انگلیسی همزمان امیر مبنی بر این که: میرزا تقی خان از اول جوانی می گفته: اگر زنده بماند و «به سنین متوسط عمر» برسد، صدر اعظم خواهد شد. ماخذ آن داستان هر چه باشد، این فرض را معاصران امیر بدیهی و غیرقابل انکار می شناختند که او در سنین متوسط به وزارت رسیده بود، وگرنه اصل آن روایت موضوعیت پیدا نمی کرد و چنان داستانی نمی ساختند. اما دلیل معتبر تاریخی این که: در کاغذ قائم مقام خواهیم خواند که میرزاتقی همدرس دو پسر او محمد و علی بوده است. می دانیم که میرزا محمد پسر اول قائم مقام در 1301 مرد به هفتاد سالگی، و پسر دیگرش میرزا علی در شصت و هفت سالگی درگذشت به سال 1300. یعنی هر کدام از آن دو پسر قائم مقام، سی و یکی دو سال پس از امیر زنده بوده اند. اختلاف سال تولد میرزاتقی با دو همدرس خود هر چه باشد، و به هر حسابی، امیر در آخرین سال صدارت اش بیش از پنجاه سال نداشته است. امیر دو زن گرفته است. زن اول اش، دختر عمویش بود یعنی دختر حاج شهبازخان. نام او را «جان جان خانم» ذکر کرده اند. از او سه فرزند داشت: میرزا احمد خان مشهور به «امیرزاده» و دو دختر که بعدها یکی زن عزیزخان آجودان باشی سردار کل، دوست قدیم امیر، گردید. و دیگری به عقد میرزا رفیع خان موتمن درآمد. زن امیر در 1285 با دختر بزرگ اش سلطان خانم به زیارت مکه رفت، و ظاهرا یکی دو سال بعد در آذربایجان درگذشت». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 22)

اپیدمی حضور بی نشانه تاریخی، پس از اقدام پوریم، تقریبا تمام مردان و زنان دخیل در این گونه مراتب را، در درازای 22 قرن، بی مشخصات و مآخذ گذارده است. چنان که در این جا عوامل کشف امیر تغییر هویت می دهند و یک تابلوی رنگ و روغن، شناس نامه حیات امیر می شود. هر میزان که لازم می بینید سطور بالا را بازخوانی کنید و اگر مطلب عقل پذیری در آن یافتید و طلسم این همه گمانه را به کمک رشته خیال پردازی های دیگری در باب همشاگردی های امیر و شهباز خان ناشناس گشودید، اعلام عمومی کنید تا لااقل امیر کبیر کنونی را که گذرگاه گلوی صاحبان خرد برای بلع او تنگ می نماید، بتوان فرو برد. توسل به این همه جزییات در باب حیات و سرنوشت و ممات امیر، ماجرای او را برای پژوهنده تاریخ عموما به یک سرگرمی و گمانه زنی بهت آور بدل کرده است.

«در پایان این بخش، اطلاعاتی که راجع به تصویرهای میرزا تقی خان گرد آورده ایم می افزاییم: بارها شنیده شده که از امیر تصویر اصیلی در دست نیست، و هر چه هست بعد از زندگیش ساخته اند. اما دو تصویری که نخستین بار منتشر کردیم هر دو را در زمان حیات اش کشیده اند. تصویر اول، تمام قد و همان است که در ضمائم کتاب ملاحظه می شود. در زمان صدارت امیر نقاشی شده و اصل آن در خانواده حاجی نظام الدوله در تبریز بوده است. و آن اصیل ترین شبیهی است که از او به دست ما رسیده است. تصویر دوم، نیم تنه و به امر ناصرالدین شاه و به قلم «محمد ابراهیم نقاش باشی» در 1265 کشیده، و در حاشیه اش این عبارت نوشته شده: «برحسب امر مبارک سرکار اقدس شهریاری روحنا له الفداه، تصویر جناب جلالت مآب، صاحب السیف و القلم، مقتدی الرجال والامم، آصف الامجد الافخم الاجل الاکرم الاعظم، سرکار امیر کبیر میرزا تقی خان ادام الله اقباله. جان نثار محمد ابراهیم نقاش باشی 1265». از این تصویر پیداست که نقاش خواسته شبیه امیر را زیبا بسازد. به همین جهت اصالت آن به نسبت کم تر است. به هر حال در زمان خودش تهیه گردیده است و به حقیقت نزدیک. اصل آن در خانواده حاج معتضد الدوله بود و گویا به یکی از موزه ها سپرده اند». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 27)

آدمیت کلید گشاینده دیگری را به کار برده و می گوید دو نقاشی از امیر می شناسد که یکی تابلوی تمام قد و دیگری نیم تنه است و دلیل اصالت آن ها را شرحی می داند که در حاشیه یکی از آن ها در بیان بزرگی امیر آورده اند. بنیان اندیشان که به دفعات از آبریز پهناور جعل گذشته اند، به جای قبول این اشارات بی پشتوانه، می پرسد که از چه رو امیر کبیر را در هیچ موقعیت و مقامی در برابر دور بین عکاسی ننشانده اند؟!با ترصد در حکایات کنونی حاصلی جز این به بار نمی آورد که سوژه امیر علی البدل مادی ندارد.

«امیرکبیر پس از خوابیدن گرد و غبار فتنه، حمزه میرزا حشمت الدوله والی تبریز را حکم داد تا باب را از دژ ماکو به تبریز منتقل کند. علمای تبریز هم حکم به قتل علی محمد دادند و این حکم در میدان شهر تبریز با به دار کشیده شدن وی اجرا گردید. بیش تر مورخین تاریخ قاجاری، دفع شر علی محمد باب و اصلاحات سیاسی و اداری و نیز تاسیس دارالفنون را از اقدامات اساسی امیر کبیر دانسته اند. اما خدمات امیر کبیر منحصر به این موارد نیست و برای بحث پیرامون اقدامات اصلاحی آن بزرگمرد بایستی با دیدی وسیع تر به مسایل و تاریخ آن دوره نگریست. تاسیس دارالفنون در سال 1851 میلادی. یکی از فرازهای تاریخ علم و آموزش در ایران بوده است. این مدرسه، نخستین مرکز آموزشی به سبک اروپا و به گونه ای دروازه های مدرنیسم بود که به روی ایران عصر قاجار باز شد. ایده ها وافکار درخشان امیر کبیر برای افزایش اقتدار حکومت مرکزی و کوتاه کردن دست پلید استعمار که از آستین سفارتخانه های آن در تهران بیرون آمده بود از اهداف میهن پرستانه ی امیر بود و ای بسا در افتادن با سفیران روس و انگلیس و بی اعتنایی بدانان، زمینه ساز سقوط و در نهایت قتل او گردید. امیر کبیر شخصیتی بزرگ در تاریخ ایران است و گو این که اطلاعات و اسناد زیادی درباره او موجود نیست اما از همان مقدار مدارک به جای مانده و آن چه که خارجیان در باب او نوشته اند می توان دریچه های تازه ای برای شناخت شخصیت و روحیات او گشود». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 10)

باید کسی نقشه تهران ترسیم بره زین در سال 1852 را به آشتیانی نشان می داد تا محل مدرسه دارالفنون را درتهران و کاخ ولی عهد ناصرالدین شاه را در رسامی تبریز علامت زند. چرا که در نقشه های کتاب شهرهای ایران در دوران قاجار، ظرفیت نمایش مرکز اجتماع و بنایی جز در پس دیوار ارک را ندارد. ظاهرا هر سخنی در باب تاریخ ساختگی شرق میانه باستان، در ابتدا نیازمند این اعتراف است که هیچ منبع شایسته دفاعی در باب هیچ موضوع و مدخلی وجود ندارد، بل هنگام برخورد با چنین اوراقی روشن می شویم که ناآگاهی از حوادث ایام نزد صاحبان عنوان و برآورندگان پیوند میان ادوار تاریخی، تا مکانی اوج می گیرد که آشتیانی سرنوشت باب را به دار آویخته می گوید، حال آن که دیگران بی استثنا او را با گلوله باران حذف کرده اند.

«واقعیت این که تمامی کتب و مقالات نگاشته شده درباره مرحوم امیر با دیدی ستایش آمیز بر کاغذ نقش بسته اند، صد البته او هم یک انسان عادی بوده و از خطا و لغزش نیز بری نبوده، اما در وطن پرستی و آرزوی داشتن ایرانی مستقل و آباد از سوی او نبایستی تردید کرد. او حتی پیش از آن که به مقام صدر اعظمی برسد در مقام و مناصب دیگر نیز با درایت و برنامه ریزی عمل می کرده و هرگز در سیاست و خدمات دولتی و ارتباط با دربار برای حفظ موقعیت خود در نزد شاه از ایده های ماکیاولیستی پیروی نکرده است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 11)

واقعا شعف انگیز است. هنگامی که اقبال آشتیانی انگیزه انتشار کتب و مقالات در باب امیر را شیفتگی می گوید و آن گاه خود درباره همان مورد، گوی سبقت در بزرگ انگاری امیر را از میانه می رباید و به او لقب برنامه ریزی با درایت می بخشد!

«نظر آقا، یمین السلطنه، با لهجه ترکی شیرین خود می گفت که وقتی من خیلی جوان و در وزارت امور خارجه مترجم بودم، میرزا تقی خان امیر کبیر هر وقت سفرای خارجه را می پذیرفت، من را برای مترجمی احضار می نمود. روزی که وزیر مختار روس در یک موضوع سرحدی تقاضای بی جا و غیر معقولی داشت، امیر که به هیچ وجه گوش شنوای این قبیل حرف ها را نداشت، وقتی که مطلب را ترجمه کردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس که هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟ وزیر مختار از این سوال تعجب کرد و گفت: بگویید خیر. امیر گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانه مان یک فاطمه خانم جانی داریم که کشک و بادنجان را خیلی خوب درست می کند، این دفعه وقتی که فاطمه خانم جان کشک و بادنجان درست کرد، یک قسمت هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چه قدر خوب است: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان. وزیر مختار گفت: بگویید ممنونم، اما در موضوع سرحدی چه می فرمایید؟ به امیر گفتم. امیر گفت: به وزیر مختار بگویید: آی کشک و بادنجان، آی فاطمه خان جان و همین طور تا بالاخره چون وزیر مختار دید غیر از آی کشک بادنجان، آی فاطمه خانم جان جواب دیگری دریافت نمی کند، با کمال یاس از جا برخاسته مرخصی گرفته تعظیم نمود و رفت». (اکبری مهربان، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 187)

آیا با فرض صحت، در این عکس العمل پیر زنانه و شگرد ول گردانه امیر نشانه نبوغی یگانه می بینید و آیا این گونه ادا و اطوارهای لات مسلکانه را می توان در رپرتوار رفتارهای دیپلماتیک امیر گذارد؟ اگر امیر در اندازه ملیجک هم آثار حضور در مجالس و مراودات دربار داشت، اینک نمونه های کافی از تصاویر و علائم عضویت در سراپرده شاهی ذخیره داشت و ابداع و احیاء او به این همه مقدمه سازی نیازمند نبود.

«پس اگر فرض کنیم که ابتدای خدمت چهل ساله ی امیر در دستگاه قاجاریه چنان که پسرش در مراسله ی خود خطاب به سردار کل به آن اشاره کند در همین حدود 1228 یا نظر به اغراقی که ممکن است در این بیان باشد اندکی بعدتر یعنی در حدود 1230 بوده پس در این تاریخ امیر لااقل سنی بین 15 و 20 داشته است تا بتوان او را قابل دخول در خدمت شمرد. بنابراین تولد او بایست در حدود 1215-1210 اتفاق افتاده باشد به خصوص که امیر چنان که عن قریب خواهیم گفت در اواخر عمر قائم مقام بزرگ یعنی چند سالی قبل از 1237 جوانی رسیده و ممیز بوده و به خدمتگزاری در دستگاه او اشتغال داشته است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 17)

این تابلوی آن سرگردانی عمومی نزد کسانی است که به تزریق یک صاحب قدرت و سازمانده مدیریت در کنار ناصرالدین شاه  محتاج بوده اند تا همین گردونه تاریخ ساختگی و بی ثمر و مسطح قاجار هم از حرکت باز نماند.



و تصویر بالا آن روی سکه خصائص همان کسی را باز می گوید که در کنار لاشه شکارها و در محاصره و حفاظت خدمت کاران، آسوده از آسیب زمانه، قلیان می کشد. بنیان اندیشان اینک مجاب شده اند که هرگونه گردش امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در پهنه این سرزمین و هر حوزه دیگر تخریب و قتل عام شده شرق میانه، امکان ظهور و  ادامه نداشته است و فرصتی است تا اشاره کنم محتوای افسانه های هزار و یک شب و بزم های اختصاصی سلاطین و خلفای دروغین، که هیچ مایه ای جز آلودن زندگانی مسلمین نداشتند، عامدانه به دربار ناصرالدین شاه منتقل کرده اند تا آن قصه های لوس دنباله خود را از دست نداده و سایه هایی بانام هارون الرشید و امین و مامون بتوانند نمای ثروت و صاحبان نبوغ در خوش گذرانی بمانند. بدین ترتیب تصویر بالا از حرم سرایی بی مایه، که نشانی از زرق و برق های ضمیمه ندارد، شایسته سلطانی است که بی پشتوانه بومی و تاریخی ناگهان خود را بر صندلی و تخت سلطنت نشسته می بیند؛ هرچند اعتراف کرده اند که تخت و رخت او  هم سوقات همسایگان بوده و در مقام خود خوانده ایم که چه گونه از نداشتن اتاق خلوت کافی گله مند بوده است. مورخ به جد معتقد است که همین حرم سرای سرهم بندی شده ناصرالدین شاه، که بر گردن هیچ یک از سوگلی های او زنجیرک نازکی از زیور آلات زنانه نیست، هرچند او را نخستین و به معنایی آخرین حرم سرا دار در تاریخ شرق میانه می شناساند، ناآگاهی او از ملزومات اشرافی از ناشیگری اندرون داری نیز خبر می دهد و در واقع چنین حرم سرای مفلوکی با خصائص آن قلیان کش کنار رود در مجاورت لاشه های شکار کاملا منطبق است.



و این هم ذخایر یک حرم سرای دیگر، زیر آسمان باز و در هوای زمستانی، از مهاجرانی که هنوز معلوم نکرده اند با کدام نام قوم و فرقه و ایمان مذهبی باید در صحنه حاضر شوند تا به تدریج یک ترکیب ملی از آنان بسازند. (ادامه دارد)