حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 46

به قفا که می نگرم رد سیلاب و بقایای آٌوار زلزله بنیان اندیشی و راه نمای باز سازی تمدن مقوایی سفارش یهود در شرق میانه و بل جهان را در همه جا می بینم. اقبال نسبی همراه با شگفتی و ناباوری از دو جهت صحنه شناسایی مسیر و مراسم هویت شناسی اقوام بزرگ و کوچک منطقه را بلاتکلیف گذارده و دیر نیست شاهد بروز تنش و تشنج هایی در محیط اموزشی حوزه تاریخ، در حد دست به گریبانی طرفین را در مراکزی شاهد شویم که هرگز تصور بروز لرزش در مخده های مخملینی را نداشتند که چون خدایگانانی آگاه بر سرگذشت و سرنوشت ها و در فضایی پر از ستایش و نام داری و عطر و بخور و نام و نان و تصور همه چیز دانی لم داده بودند. بنیان اندیشی این فضولات را در کار جعل کتیبه  نشان داد و به گوشه هایی راند که انگشت یهود جهانی هدایت می کرد.
«او همیشه می خواهد با جنجال کردن خود را مطرح کند... چندی پیش ناصر پورپیرار به تلویزیون آمد و آن چه که در کتاب نوشته بود را تکرار کرد. در این جا باید افشا کنم که، پس از بیرون آمدن نخستین کتابش، به تمامی محافل یهودی دستور داده شده بود که از هرگونه نقد و بررسی این کتاب خودداری شود. همان گونه که تو نیز گفتی، او می خواهد مطرح شود. اگرچه لازم است کتاب های وی را مورد بررسی قرار داد و اهداف شوم اش را برای ایرانیان بازگفت، از آن جا که دستگاه تبلیغاتی رژیم پشت اش است، امروزه عملا این کار ممکن نیست. اما در آینده ای نزدیک باید ابن کار را کرد. و باید به ریشه این مسئله پی برد که چرا یهودیان دستور دادند که درباره این کتاب چیزی نباید نوشت»؟  html ://letus . blogspot . com/2003-02-09-letus-archive.html»
دوازده سال پیش، زمانی که فقط هخامنشیان و اشکانیان را بررسی اولیه کرده بودم، بخش فرهنگی شورای جهانی یهود چندان دچار دلهره شد و چنان سراسیمه نشان داد که خوانندگان را از توجه به این کتاب ها برحذر داشت و سند دیگری در چنگ دارم که شجاع الدین شفا در نشست دانشگاه سوربن از عوامل خود در وزارت ارشاد که مانع انتشار مجلدات ساسانیان شده بودند اظهار تشکر کرده و موجب خوش دلی خوانده بود.
«دوستان و ایرانیان میهن پرستی که در داخل کشور و در ارگان های دولتی حضور دارند باید کمی بیش تر همت کنند و حجم انتشارات کورش پسند را بالا برند ممانعت اخیر از انتشار کتابی برعلیه مفاخر ایران ساسانی از نمونه های موفق این وفاق و همدلی است». (از سخنرانی شجاع الدین شفا در دانشگاه سوربن فرانسه برگرفته از گزارش آقای بهرام آجرلو)
بر این ها اضافه کنید لبیک روشن فکری بی مایه را که در طول 12 سال گذشته و درست منطبق با خواست و دستور شورای جهانی یهود، در این سرزمین اسلامی، حتی از اطلاع رسانی معمول کتب و سی دی های بنیان اندیشی طفره رفته اند. آیا مگر چه گفته یا نوشته ام؟ هیچ جز این که به عنوان نخستین مورخ تاریخ ایران و جهان پرده از ماجرای پنهان مانده نسل کشی پوریم برداشتم و جهان را از آثار منفی و ضد تمدنی آن مجموعه جنایاتی آگاه کردم که طلیعه رشد و تمدن را برای 22 قرن در جهان متوقف کرد. به گونه ای که مجموعه دانایی های آدمی در مقوله تمدن و تولید، در طلوع اسلام بسیار کم تر از مقدم بر آن آدم کشی محض بود.
باید اجازه بگیرم و در اندازه ای بسیار کوتاه ضرباتی را تکرار کنم که سراسر 12 سال گذشته و لاینقطع بر پیکر مراکزی فرود آورده ام که با قید سوگند هیچ منبع و مرکز خودی و یا بین المللی و انبوه کارشناسان در سراسر جهان از تراشیدن حتی یک پاسخ برای غریب 100 مدخل تازه ارائه شده عاجز خواهند ماند، چنان که دوازده سال است عاجز مانده اند.
«اینک که بر تاریخ و بر جهان آشکار می شود که مردم ایران، علی رغم موانع ادواری، به راه مستقل و مترقی خود می روند و معلوم است که جز با اتحاد رسمی، آزاد و ملی، آرامش و آینده ای در کار نخواهد بود، این قلم خود را موظف می داند آن چه را که سالیان درازی درباره ی بنیان تاریخ ایران در ذهن داشته منظم کند و بر کاغذ آورد.

این بررسی، تاریخ ایران را تاریخ پارس و پارسیان نمی داند و می کوشد حیات دیرینه ی اقوام گوناگون ساکن این نجد - و نه تسلط بیگانگانی را که شیوه ی عقب مانده ی شاهنشاهی را بنیان گذاردند - اساس و آغاز هویت ملی ایران قرار دهد و از این راه دین خود را به هموار کردن زمینه ی وحدت ملی ادا کند.  این مجموعه، در چهار کتاب با عناوین زیر تنظیم و هر کتاب به مجلدات و یا عناوین فرعی دیگری تقسیم خواهد شد:

کتاب اول: دوازده قرن سکوت، برآمدن هخامنشیان،
کتاب دوم: پلی بر گذشته، برآمدن اسلام،
کتاب سوم: در تدارک هویت ملی، برآمدن صفویه،
کتاب سوم: پایان پراکندگی، برآمدن مردم.
دیدگاه سه کتاب دیگر هم، چنان که این کتاب، سازشی با آثار مورخین رسمی و آشنای کنونی ندارد و به راه خود می رود. عقیده دارم آن چه را دیگران درباره تاریخ ما نوشته اند، جز معدودی از تحقیقات دو، سه دهه ی اخیر، ذیلی بر یکدیگر است که مبنای نادرست «آریاباوری» و مبدا نگاری هخامنشیان را تبلیغ می کند. مورخین کم شمار خودی نیز، کنکاشی در بنیان تاریخ ایران نداشته، نزدیک به تمامی آنان قلم را به گونه ای گردانده اند تا خوراک سفره هیاهویی شود که تخت جمشید را مرکز جهان فرض می کرده است.
درباره ی اسلوب این تحقیق، تذکر دهم که گستردگی مداخل نو در این مجموعه، ادغام آن ها در یکدیگر را ناممکن می کند. به همین دلیل نظر نهایی مولف در سرفصل معین هر مدخل بیان می شود. در عین حال هیچ بخشی از این کتاب نباید و نمی تواند دست آویز تصورات کسانی شود که با «پان» خود سرگرم اند: «پان ترک ها»، «پان ایران ها»، «پان کردها»، «پان عرب ها»، «پان اسلام ها» و «پان»های دیگری که در روند رو به پیش ملی و حتی بین المللی فقط موجب آشوب بوده اند و بس.
سلطنت پرستان، ناسیونالیست های حماسه دوست و مورخین نان خور امپراتوری ناپیدای کورش، این کتاب را لعنت خواهتد کرد. مولف، که هراسی از کوتاه شدن نان و هستی خود ندارد، باورهای دیگر را به تاملی شایسته می خواند، که غوغا و هیاهو، حاصل و بری برای هیچ کس به بار نمی آورد.
برخی مطالب، از جمله فقدان آثار مادی و اعلامی هخامنشیان، پیش از ظهور تاریخی آنان، در مقاطع متعدد تکرار شده، تا بر اهمیت بیش از حد آن تاکید شده باشد.
و بالاخره، تشکر بی حد خود را به عالی جنابان دکتر مهیار خلیلی و خشایار بهاری نثار می کنم که اجازه دادند از منابع گاه نایاب شان سود برم. هر چند آن ها را با یافته های این کتاب، موافق نمی دیدم». (مقدمه کتاب اول، برآمدن هخامنشیان)
این زبان آرام و بی پرخاش، همراه وعده ورودی از مسیر نو به تاریخ ایران و تلویحا جهان با سرنوشتی از جانب مراکز مدعی مواجه شد و چنان یهودیان را به خشم آورد و دست به دامان عوامل خود در ایران و جهان کرد که نه فقط حتی کتاب فروشان در همه جا متقاضی را از خواندن این بررسی ها، همراه مقادیری ناسزا  برحذر می دارند، بل اگر حوصله کنید مدخل مشبعی از سرگذشت خون آلود و خیانت پیشگی دور و دراز از آستین یهود دوخته خود بیرون می کشند و به خیال خود مولف این مجموعه را به دست کنیسه می سپرند. پدیده ای که مرا واداشت تا در مقدمه مدخل صفویه دست به دامان تاملات زیر شوم.

«به ملاحظه معده های ضعیف و ثقیل و زخمی شده، ناشی از تناول مداوم دروغ، تاکنون معمول و روال نبوده است که انبوه یافته های هول آور تاریخی و فرهنگی تازه به دست آمده را، یکجا عرضه کنم. چرا که می دانم بسیار کسان نه فقط تحمل هضم این خوراک فراوان را ندارند، بل چنان که آشکار می شود، جلا و درخشندگی ظاهر این حقایق نیز، چشم هایی را خیره، چهره هایی را دژم و خشن و اخلاق هایی را چاله میدانی کرده است. به این نشان باید بر این دست نظر داران متفرعن و نادان، نور را روزن به روزن بتابانم، داروی تلخ این دانسته ها را قطره قطره به کام شان بچکانم و مائده آگاهی را ذره ذره به حلق شان بریزم تا بلغ آن را از عهده برآیند و امید را به آینده ای ببندم که شکوفه های هوشیاری کنونی بار دهد، مدخل ها و دعوت های سرنوشت ساز مجموعه «تاملی در بنیان تاریخ ایران» و تذکرات مندرج در یادداشت های «اسلام و شمشیر» و نیز این سلسله یادداشت های جدید، مردم ممتاز و در زیر آوار دروغ مانده ی شرق میانه ی جاوید را به خود آورد». (مقدمه برآمدن صفویه، جلد اول، ص 9)

آن چه صحنه و نحوه گفت و گو میان این مولف و پاره ای از خوانندگان اش را، خلاف مقدمه نخستین، چنین غیر معمول کرده، عرضه تصاویر و اسنادی است که نشان می دهد هرچند تا بیخ گوش مدعیان دانایی در مسائل تاریخ، تا همین 100 سال اخیر جز جعلیاتی بی ارزش نبوده و نیست، اما هیچ مقدمه ای در این باب تذکر نداده اند، شیوه ای که تا همین 65 سال پیش مصادیقی مطمئن دارد.

«سوء قصد به شاهنشاه

اقدامات شاهنشاه و مبارزه وی برای بهبود وضع مردم نمی توانست مورد قبول عوامل بیگانه باشد، زیرا آن ها به خوبی می دانستند شاه در هیچ شرایطی و حتی به قیمت تاج و تخت خود نمی تواند و نمی خواهد در اغراض و مطامع آن ها شریک گردد و به غیر از حفظ منافع ملت اش هدفی ندارد. شاه نمی خواست فقط پادشاه یک طبقه حاکمه که اغلب آن ها «فاسد و مرتجع» بودند و یا پشتیبان ملاکین و عوامل بیگانه باشد. بل که وی خود را پادشاه 25 میلیون از مردم زحمتکش و اصیل ایرانی می دانست که سکان کشتی سرنوشت کشورش را در دنیای بحرانی پس از جنگ به دست دارد. به همین جهت وجود شاه چون خاری در چشم دشمنان ایران و عوامل بیگانه میخلید و از همین جا نقشه خائنانه به جان شاهنشاه پی ریزی شد و روز 15 بهمن 1327 به مرحله اجرا درآمد. در آن روز شاه مطابق سنتی که بر پایه احترام به مقام علم و ادب و تشویق دانشجویان بود، به دانشگاه تشریف فرما شدند. هنگامی که شاه از مقابل گارد احترام و هیئت دولت عبور کردند، ناگهان جوانی به نام ناصر فخرآرایی که به نام عکاس جلو آمده بود از فاصله دو متری با سلاحی که در جعبه عکاسی پنهان کرده بود تیری به سوی شاهنشاه رها کرد. در این موقع شاهنشاه که خطر را احساس کرده بودند، با خونسردی و متانت فقط سعی داشتند خود را از گلوله ها دور نگهدارند. در این واقعه فقط چند خراش به صورت و شانه شاهنشاه وارد آمد و یک بار دیگر خدای ایران شاه را از گزند حوادث محفوظ نگاهداشت». (کتاب پهلوی، ص 197)

ماجرای ترور شاه در دانشگاه تهران در متن نزدیک تاریخ معاصر ایران قرار دارد که موجب تحولات سیاسی پر دامنه ای از جمله منع فعالیت سیاسی حزب توده و مراکزی از تجمعات سیاسی روحانیون شد.

این تصویر کلاهی است که به دنبال  سوء قصد برای نمایش محل اصابت گلوله ها در آن زمان ارائه شده بود و اینک در صفحه 198 کتاب پهلوی موجود و چنان است که گویی گلوله هایی از فراز جمجمه به داخل کلاه شلیک کرده اند که مصداق ندارد و چنان که خواندیم "در این واقعه فقط چند خراش به صورت و شانه شاهنشاه وارد آمده بود".
و در تصویر زیر جمجمه و زلفان شاه و سایه آن ها را می بینید که کم ترین آسیبی بر آن وارد نشده و تنها نوار چسبی به بالای لب شاه چسبانده اند. بدین ترتیب آن کلاه پر از خون با نشان گلوله هایی شلیک شده از بالای کلاه قصد القای چه مطلبی را دارد: وسعت عنایت خداوند به جان شاه یا تولید ناشیانه اسناد برای آن حادثه قلابی که قطره های خون را معلوم نیست از چه مسیر به داخل کلاه شاه رسانده است. و به تر این که در باره سایه های با مرکب کشیده شده بر ملافه و رخت خواب احتمالا بیمارستان و آن ظاهرا میکروفن چیزی ننویسم. 

هوا خوری 22

هوا خوری 22


بدین ترتیب بنیان اندیشان فصل تمدنی نوینی در سرنوشت آدمی گشوده اند که بی گمان حتی اگر به کندی و اختفای حرکت نم اب در بنیان بنای تمدن پوسیده و بی پشتوانه موجود رخنه کند، دیر نپاید که رسالت نو اندیشی را در همه جا نهادینه و مبدا هستی و تحرک و دانایی را از کتاب های قصه به رخ داد های مسلم روزگار منتقل خواهد کرد. مورخ که با یاری خداوند، در مسیر تبر خود، بی شمار بت یهود ساخته را سرنگون و با قاطعیت و جزمیت ناشی از مراجعات کافی چنین سرمشق گرفته است که مقدم بر کوشش های آقای حائری در بالا بردن مرکز و پرچمی برای روحانیت شیعه در شهر قم، سند و نشانه مطمئن دیگری از حضور روحانیت سامان گرفته در سرزمینی نمی یابیم که با پرده بازی های بی شمار بالاخره کسانی را برای ثبت رسمی و حقوقی و قانونی کشور ایران کنار هم نشانده اند تا صاحبان زمین و مزرعه و خانه را به خاندانی سیاست پیشه متصل کنند و به نامی بخوانند که جایگاه مالی و اتصال خانوادگی آنان را حفاظت و نوبت سیاسی و فرهنگی هر کدام را رعایت کنند. هیچ یک از این همه معاصر نویس نپرسیده است که اگر از جمع سیاسیون و وکلای سطح اول به اصطلاح مشروطه، تصاویری با شیرین کاری های فنی و عکاس خانه ای فراهم کرده اند کاش تصویری هم از تجمع مردم: دوره گرد و سیرابی فروش و بازاری و عبا بر دوشی را در حوزه ای برای اعلام رای و نظر و گوشزد به تاریخ نگه می داشتند و یا حتی برابر معمول جاعلانه می ساختند. زیرا بدون نمایش این گونه مستندات ساده، به کدام ماجرا انقلاب مشروطه گفته اند؟

«آخوند، واژه ای فارسی به معنی دانشمند، پیشوای دینی و معلم. درباره اشتقاق این کلمه آراء مختلف آورده اند: پاول هرن در «اساس اشتقاق فارسی» آن را از پیشوند «آ» + «خواند» (از فعل خواندن) مرکب دانسته؛ ردلف «خوند» را در این کلمه، مخفف «خداوند» دانسته، مانند «خاوند» و جزء «خوند» در اسامی میرخوند و خوندمیر (نک ایرانیکا)؛ محمد قزوینی جزء اول کلمه را مخفف «آقا» گفته (یادداشت ها، 1/1) و دهخدا نیز آن را مخفف «آغا» و «خوند» را مخفف «خداوندگار» دانسته است (لغت نامه). زکی ولیدی طوفان، محقق ترک در مقاله ای که در اسلام آنسیکلوپدیسی نوشته است این کلمه را تلفظ و تحریفی از آرخون یا آرگون یونانی، که عنوان روحانیون مسیحی و روسای کلیسای نسطوری بوده و در سرزمین های آسیایی رواج داشته، دانسته است. هیچ یک از این اشتقاقات خالی از اشکالات تاریخی و زبان شناسی نیست و هنوز توافق کلی بر سر اصل و ریشه این کلمه حاصل نشده است. این کلمه به معنی دانشمند و پیشوای دینی و معلم، در اغلب لهجه های ترکی وارد شده (افندی، 6؛ ردهاوس، 47) و در اویغوری جدید به صورت «آخنیم» عنوانی است که در خطاب مودبانه به اشخاص داده می شود (اسلام آنسیکلوپدیسی). در میان مسلمانان چین نیز به صورت آهونگ به معنی «امام مسجد» به کار می رود (دولون، 439). نخستین مورد کاربرد واژه ی آخوند در ایران، به مثابه ی عنوانی احترام آمیز برای روحانیون دانشمند، به دوره ی تیموریان مربوط می شود، چنان که امیر علیشیر نوایی استاد خود مولانا فصیح الدین نظامی (د 919 ق / 1513 م) را به سبب دانش گسترده اش در علوم معقول و منقول و ریاضیات، آخوند خطاب می کرده است (خواند میر، 352/4، 353). چنین می نماید که در سراسر دوران صفویه حرمت این کلمه حفظ شده و جز بر مردمان بسیار دانشمند اطلاق نگردیده است. در این دوره تنی چند از بزرگان فلسفه، از جمله ملا صدرا (د 1050 ق / 1640 م) و ملا نصرالله همدانی (د 1042 ق / 1632 م)، آخوند نامیده شده اند. در عصر قاجار کاربرد این کلمه گسترش بیش تری یافت و شامل مدرسان مکتب خانه ها نیز گردید. با این همه این کلمه در میان دانشمندان آن روزگار هنوز جایگاهی والا داشت و مثلا کاظم خراسانی (د 1329 ق / 1911 م)، مشهورترین فقیه و مدرس پایان دوره ی قاجار، آخوند نامیده می شد، اما ظاهرا در این دوران ها عنوان آخوند برای سادات علما به کار نمی رفته است. در دوران حکومت پهلوی کاربرد این واژه بسیار گسترده تر شد و سیاست دستگاه حاکم نیز بر آن بود که از حرمت آن کاسته شود و حتی مورد استعمال استهزاء آمیز پیدا کند. اکنون این کلمه به گونه ی عام به معنای پیشوای دینی به کار می رود». (دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص 150)

صدور رای اولیه در فارسی شناختن لقب آخوند و نصب معنای خودمانی بر آن در متنی که بلافاصله از بی صاحبی و ناشناختگی های چند وجهی آن صحبت می شود، جای حیرت است. به راستی سمبل کاری تنها راه کاری است که تدوین تاریخ ایران در تمام دوره ها را پیش پای هر نوع مورخی باز می کند. اینک و از آن که مطالب این یادداشت ها گرداگرد پیدایش و نقش روحانیت در تاریخ معاصر در جریان است، مورخ متن بالا از دائره المعارف بزرگ اسلامی را شاهد می اورد که روحانیت پایه حتی در نام گذاری مراتب و مقامات خود خالی الذهن می نماید و از ان که خود سعی نه چندان بلیغی به خصوص برای دسترسی به معنای آخوند و قدمت و سطح کاربرد ان به کار زده ام اینک و بی ملاحظه هرکس که عمق کلام را نمی پسندد برداشت خود را از معنا و کاربرد این انتساب بی ریشه صرفی و نحوی را پیش اهل نظر می گشایم تا کسی در این ایام خانه تکانی زوائد، دست و پای حق را باز کند و قفل دهان دارنده قلم و ارزش صاحب سخن را کلید اندازد.

«حمزه مفتوحه در زبان های باستانی ما علامت سلب و نفی بوده، چون ابرنابو: نابرنا، نابالغ، امهرک: بی مرگ. اکرانه: بی کنار، بی کرانه، نامتناهی. و این حرف برای چنین معنا در کلمه اسغده به معنای ناسوخته یا نیم سوز و نیز در کلمه اپیشه به معنای بی کار و عاطل در زبان فارسی فعلی ما نیز مانده است.
در کوی تو اپیشه همی گردم
دزدیده تا مگرت ببینم به بام و بر». (دهخدا، لغت نامه،ص 273)

برای بنیان اندیشان حواله های زبانی از زمان های دورتر از دو قرن و نیم پیش اعتبار هیاهو را دارد، و گرچه نفی کلمه با نصب حرف الف و آ در ابتدای ان اینک رونقی ندارد ولی نقش و حضور آن مثلا در امرد را ندیده نمی توان گذارد.

«خوند: به معنای خداوند، امیر، مخدوم، خان، بیک، آغا. مزید موخر یا مقدمی است در اسماء مر احترام و بزرگ داشت را چون خوند میر و یا میر خوند. برخی آن را از ریشه خواندن گرفته اند». (دهخدا، لغت نامه، ص 10151)

بدین ترتیب احتمال تازه ای برای معنا شناسی آخوند، یعنی بی خدا، طرح می شود که با توجه به ناشناختگی همه سویه کلام می تواند از سوی مخالفان روحانیت در زمانی به گردش آمده باشد که هنوز مرکز حوزه درگیر تولد خود بوده است. کشف جایگاه این لغز که بار لازم و شناسا در سلسله مراتب روحانیت ندارد، اشارات روشنی به عدم تجانس و فقدان تعلق به مکتبی هدایت کننده حتی تعلقات  ناسیونالیستی دارد. (ادامه دارد)