حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۹


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۹

در یادداشت های پیشین به دفعات یادآور شدم که مباحث هخامنشی را به نتیجه نهایی نرسانده و معلق گزارده ام. شاید کسانی  طرح دوباره ماجرای آن سلسله را، در گفت و گوهای جاری، که در موضوع تاریخ معاصر می گذرد، نوعی تطویل عاجزانه و گریز از روند بررسی بنیانی تاریخ معاصر بشمارند، حال ان که به درازا کشاندن عامدانه تعیین تکلیف نهایی با سلسله هخامنشیان تا زمان حاضر، از ان است که هیچ دست مایه دیگری همانند بحث نهایی در باب هخامنشیان، چنان که در این یادداشت کوتاه با توفیقات الهی برملا خواهد شد، روشنگر مسائل ایران معاصر نیست. تذکر دهم که در آغاز ورود به مبانی دوران نو، به سبب وقور و انبوهی اسناد مربوطه، که ارزش رجوع اندکی دارند، از دوستان تقاضا کردم با رد و اثبات این مدخل کلان با جست و جوی وسیع و ارائه اسناد موافق و مغایر، به وضوح بیش تر صحنه های تاریخی این دوران کمک کنند. حالا زمانی است که با عرض امتنان به خصوص از اقای عباس تشخیص دهم ان دعوت کم و بیش پاسخ مطلوب و قابل قبولی گرفته است. اینک ظرافت های لازم برای برداشت نهایی از این رجوع مجدد و نهایی به ماجرای هخامنشی باز هم نیازمند توجه و تمرکز غیر معمول به طرح مدخل در پیش است.


بار دیگر به این تصویر خیره شوید که هرتسفلد در ۱۹۱۳ میلادی، درست یکصد سال پیش، از تابلوی بیستون برداشته است. یک نشست مخصوص از صاحب نظران موجه و شایسته اطمینان و احترام، با شیوه ها و ازمون های گوناگون کامپیوتری و انالیز فنی عکس، صحت و سلامت این تصویر را گواهی داده اند و هنوز کسی دلایل فنی عقل پذیر و با ارزشی در رد سلامت ان ارائه نداده است. در این عکس اثری از داریوش و زبان درازی های او در کتیبه های امروزین بیستون نمی بینیم که تنها پایه اسنادی در توضیح سلسله هخامنشی است. ان معبر باریک کنده شده در سنگ، زیر پای اسیران که به اخرین تصویر ختم می شود، گواه روشنی است که حجاران این تابلو در صدد افزودن شمایل اضافی دیگری نبوده اند.  

حالا و در این تصویر با نخستین تغییرات در تابلوی سنگی بیستون نسبت به عکس هرتسفلد مواحهیم. داریوش و بادی گاردهای اش به صحنه وارد شده اند، نوار گذر حجاران امتداد گرفته و در کار شکل دادن به پر و بال اهورای نیمه کاره اند. نکته قابل اعتنا  در این نمای نو، صفحه سنگی و پانل عمودی ناتراشیده در انتهای سمت چپ صحنه است.


تغییرات در این یکی که بیش تر به برداشتی گرافیکی می ماند، منحصر به تکمیل رخسار عنصر بال داری است که امروزه اهورا مزدا می شناسانند.


و این هم تصویر تغییرات در دوران اخیر، در همان حجاری مختصر اسیران، که بر فیلم دوربین عکاسی هرتسفلد ثبت شده بود با خط نوشته هایی در صحنه فوقانی و اماده سازی و کف تراشی و تسطیح صخره سمت چپ تا برابر گرافیک رسامی زیر بعدها گفته های داریوش با خط بابلی را در خود ذخیره نگهدارد!  

حالا و در شمای فوق باستان شناسان چیره دست دانشگاه های غرب، در تبدیل کامل و جاعلانه تاریخ شرق میانه و بل جهان به قصه های توراتی، چنین پیداست که در چند ده ساله اخیر، عرصه معصوم تخت سنگ های کوه بیستون را به درد دل های داریوش بخشیده اند تا برای ایندگان صفحاتی از تورات را تایید کند و هر مهاجر از کوه و کمر گذشته و به این خاک فرستاده شده ای را وادارد تا شاه نامه خوانان خود را فرزند کورش و داریوش بداند. آن چه را دیدار از چند پانل تصویری و گرافیکی بالا به هر صاحب اندیشه ی رها شده از خرفتی و عصبیت می آموزد قرائت فاتحه ای کامل بر داستان پر تلالوی هخامنشیان است که از اغاز روشنایی چشم و اندیشه روشن فکری بی کفایت ما را کدر کرده است.

در عین حال دیدار از همین چند تصویر ما را نیز موظف می دارد تا بر گور خیالی سیسیلی و کتزیاس و خاراکسی و ابن حوقل و گاردان و پورتر و به خصوص راولینسون و کسان دیگری که مدعی دیدار از کتیبه بیستون دورتر از قریب ۸۰ سال  پیش شده اند، به عنوان ابزارهای کنیسه و کلیسا در دروغ بافی های تاریخی برای ما لعنت فرستیم و قبول کنیم که اگر یهودیان در چند دهه ی گذشته کتیبه مطول و کتاب مانند بیستون را بر سنگ تالیف کرده اند، پس تولید صدها کتاب شعر و چرت و پرت نویسی های دیگر در زیر زمین های امن کنیسه و در خانه های گرم مزد بگیرانی چون محمد حسن خان اعتماد السلطنه و نظایر او در هیچ مقیاسی دشوار نبوده است.

اگر بنا بر ماهیت از جهات مختلف دشوار اقدام،ٍ مسلم است که تدارک جدید کتیبه های بیستونلاقل ده الی ۱۵ سال زمان برده، آن هم به دورانی که دولت قدر قدرت و مجلس مشروطه و نمایندگان میهن پرست و ازادی خواه و روحانیت پیش تاز و روشن فکر روزنامه نویس و صاحب ترجمه و چنین که می گویند اهالی غیور خطه کرمانشاه را داشته ایم، پس چرا صدایی در تاریخ معاصر علیه این اقدام خیانت کارانه فرهنگی از هیچ سو تا زمان این بررسی های بنیانی تاریخ ایران بلند نبوده است؟

در این صورت در سرزمینی که نقشه برداران ارتش تزار ازادانه شمای شهرهای ایران را بر می دارند و گروهی با خیال اسوده و بی احساس مزاحمت و بدون اختفا در بیستون و نقش رستم و تخت جمشید به حک کتیبه مشغول اند، آیا تصمیم گیرندگان ۱۵۰ سال اخیر ایران در تمام عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، عروسکی نیستند و عقد قراردادهای گلستان و ترکمان چای و اخال و تنباکو و دارسی و جنگ های ایران و روس و ایران و انگلیس و انقلاب مشروطه و قهرمانان شمال و جنوب و شرق و غرب و اذربایجان و بختیاری و ده ها اطوار تاریخی دیگر را غیرضرور و نمایشی نمی کنند؟ دریافت درست از مسائل ایران معاصر تنها با مراجعه به پاسخ صریح این چند سئوال و به طور کلی مباحث مطروحه و اسناد ارسالی از این مدخل حاصل می شود. (ادامه دارد)

 

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۸


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۸


از دیدگاه مورخ، بازبینی مندرجات تاریخی مرتبط با سلسله قاجار، که تا این مرحله به نادرست شناختن ادعاهای مفصل و مسلسل در باب سفرهای ناصرالدین شاه به دیار فرنگ انجامیده و اثرات بنیانی این دریافت های نو، بیش از همه تاریخچه ظهور صاحب منصبان روحانیت شیعه در تاریخ ایران معاصر را مورد پرسش قرار داده، حضور میرزای شیرازی، شیخ فضل الله نوری و آخوند خراسانی را فاقد مستندات اثباتی مورد نیاز دانسته و بیش از همه نمایان کرده است که گروه سازندگان ایران نو پیرو و دست به دامان همان شگرد هایی بوده اند که در شرایط نبود خط و قلم نیز کوله باری با هزاران جلد کتاب و دور تسبیح هزار دانه ای از عالی مقامان سیاسی و فرهنگی را بردوش ضعیف مردم بی نشانه این مرز و بوم نهاده است.



در این جا همان آکتور قبله عالم شده را می بینید که باز هم در زیرزمینی بادیوارهای خزه بسته به ایفای نقش و پرو تاج اجدادی خویش که پیش تر برسر آغا محمد خان نمایش داده اند، مشغول است. آیا چنین دفیله ای در چنین محل دور از انظاری افشاگر کدام پیش آمد تاریخی جز بی ارزشی تمام گزاره و نهاده های قاجاری موجود است؟



اینک به این دو عکس نگاه کنید که در یک مکان و با پشت زمینه ای از پارچه سیاه که حتی در چین و چروک یکسان اند، برداشته شده است. آیا چه گمان کنیم؟ هولتسر در اصفهان آتلیه عکاسی دایر کرده بود و یا این تصاویر و نظایر دیگر آن را بعدها و با سوء استفاده از عنوان او جعل کرده اند؟ به خصوص هنگامی که موی کشتی گیران با مرکب رسم شده و با شلوارهای عاریتی و چند ایراد عکاسی دیگر در زورخانه ای برهم افتاده اند که گرچه مرشد و گود و طبل و زنگ ندارد، اما در محل گود فرش پهن کرده و اسباب کامل و امروزین ورزش باستانی از میل و سنگ و کباده را برای تدارک مرکز تازه ای برای ستایش شاه نامه و مذهب شیعه فراهم آورده اند.

با این همه هنوز با کسانی دست به گریبانیم که بدون آگاهی از وسعت و تنوع شیوه های جاعلانه پرتاب ایران بی سکنه ی پس از پوریم به دربارهای سلسله قاجار، هنوز همه را به چند نقاشی باسمه ای در چند نشریه انگلیسی حواله می دهند با بیان و توسل به این فرض که در زمان سفرهای ناصرالدین شاه هنوز از نظر فنی امکان انتقال عکس به روزنامه ها فراهم نبوده است.  مطلبی که وجود صدها تصویر عمدتا در سفرنامه های قلابی ولی چاپ شده که با استفاده از شیوه های جایگزین، تصاویر دوربین های عکاسی را به کتاب های خود منتقل کرده اند، نقض می شود. مثلا مشهور است کسی با نام هانری بلوکویل، در ۱۲۷۵ هجری قمری، ۱۶۰ سال پیش، به عنوان عکاس دربار در استخدام ناصرالدین شاه بوده و می نویسندکه :

«شرح و موضوع بسیاری از عکس هایی که بلوکویل از مناظر گوناگون ایران می گرفت، در مجله تور دوموند آن زمان به صورت گراور حکاکی شده چاپ می شد. زیرا هنوز چاپ اصل عکس در صفحات کتاب و مجلات ممکن نشده بود. چنان که عکس های گرفته شده توسط مادام دیولافوا نیز در سفرنامه اش به صورت گراور چاپ شده است». (یحیی ذکاء، تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران، ص ۴۱)


با توجه به تصویر بالا که با شیار اندازی بر ارژینال دوربین که نزدیک ترین روش جایگزین برای ترام بوده است، محصول مستقیم دوربین را به کتاب منتقل کرده اند که در مجلدات خاطرات دیالافولا ها و سفرنامه شاردن فراوان است. تا ثابت شود که چاپ عین تصاویر بدون نصب ترام از اواخر قرن هجدهم میلادی در جهان انجام می شده، برای نمایش وقایع نیاز به تولید نقاشی و انتظار ابداع ترام نبوده است.


حالا به این عکس نگاه کنید که از صفحََه 52 مجموعه یحیی ذکاء برداشته ام که می خواهد ناصرالدین شاه و قسمتی از همراهان اش را در سفر اروپا و به شهر وین نمایش دهد. وضعیت دست های دو نفر اول از سمت راست غیر عادی است، لوله های شلوار نفر دوم با رنگ سفید تولید شده، بالاتنه نفر سوم به چپ چرخیده ولی پایین تنه اش رو به مقابل دارد، دست چپ نفر چهارم احتمالا افلیج است، آستین چپ نفر هفتم خالی مانده و به پنجه ختم نمی شود و سرانجام بی آبروتر از موارد دیگر تصویر چهره های این هشت نفر فقط به پاهای هفت نفر ختم، ولی برای حاضران در تصویر 9 نام ذکر می شود:  «از راست به چپ نفر اول شناخته نشد، حکیم الملک، مجد الدوله، عضدالملک، کامران میرزا، شاه، آقا رضا اقبال السلطنه، مهمان دار اتریشی، عکاس اتریشی، 1290 هجری قمری». آیا هنوز چنان بی خردانی یافت می شوند که با وجود این سیاه کاری های جاعلانه و واضح، بر صحت سفر ناصرالدین شاه به فرنگ گواهی دهند؟



در نظر ندارم با آنالیز دو عکس بالا نصیحت کنم که اگر عکسی از دوران قاجار به دست آوردید همانند ذکاء و بدون بررسی های لازم به انتشار عام نرسانید و لااقل در موضوع آن میهمان بلند بالا و آن کپه خاک مقابل مهمانان توجه فنی بیش تری نشان دهید.

به عکس بالا خیره شوید که با نگاهی تابلوی بیستون امروز در عکس زیر را سراپا بی اعتبار و از ردیف مستندات تاریخی اخراج می کند.



تصویر قدیم را، که اصل آن در گالری آرتور ساکلر نگهداری می شود و به وسیله ارنست هرتسفلد در سال 1913 میلادی برداشته شده، با تصویر امروزین همان حجاری مقایسه کنید تا شاید به آن میزان جسارت را در خود به جنبش درآورید تا کتاب های درسی آغشته به این جعلیات تاریخی را در برابر چشمان اساتید باستان پرست و دشمن اسلام پاره کنید و خواستار بازگشت به هویت و فرهنگ حقیقی خود شوید. (ادامه دارد)

هوا خوری ۱۷


هواخوری ۱۷


متن زیر یادداشت نسبتا کوتاهی است که کسی به ای میل من فرستاده و خواندن آن را توصیه کرده بود. 

 لطفا حتما بخوانید روزی به کار می آید
                             
شرافت از دست ‌رفته ‌ی پزشکی
 
حدود دو ماه پیش نیمه‌های شب، یکی از بستگانم مشکلی براش پیش آمد و رفت اورژانس. و متخصص قلب تجویز کرد: آنژیوگرافی.
نتیجه: 20 درصد گرفتگی قلبی. تجویز: درمان دارویی.

چند هفته گذشت و قرعه‌ی کار به نام پدر و مادر خودم افتاد.
تجویز: آنژیوگرافی.

تنها شانس ما این بود که پسرخاله‌ام از آمریکا آمده‌ بود ایران. نسخه ها رو دید و گفت «مشکل که دارد، ولی چرا آنژیوگرافی؟ توی ایران مگر سیتی‌آنژیو ندارید؟». این اصطلاح جدید ِنجات‌بخش را پی گرفتیم و رسیدیم به بیمارستان قلب و دی و بیمارستان ‌امام خمینی. آمار گرفتیم از این‌طرف و آن‌طرف که فرق‌اش را ببینیم با آنژیوگرافی، که پزشک‌های قلب همگی گفتند «به دقت آنژیوگرافی نیست، نکند گول بخورید ها!».
حالا حسن سیتی‌آنژیو این بود که تیغ نمی‌زدند رگ کشاله را پاره کنند و یک دوربین بفرستند توی رگ‌ها. یعنی خون نمی‌پاشید تا سقف اتاق آنژیوگرافی. بعد هم یک کیسه‌ی شن نمی‌گذاشتند روی پای آدم که خون نزند بیرون. یک ماده‌ی رادیواکتیو تزریق می‌شد و با یک دستگاه شبیه ام‌آر‌آی همان کار انجام می‌شد. بدون هیچ ترس و اضطرابی. بدون ریختن یک قطره خون.
فقط گیر کرده‌بودیم سر آن «به دقت آنژیوگرافی نیست، گول نخورید ها».

حالت واضح و مشترکی که توی چشم‌های همه‌ی آن متخصصین قلب دیدم «جاخوردن بود». نمی‌دانستند از کجا فهمیده‌ایم اسم سیتی‌آنژیو را. به پدرم گفتم بیشتر مشورت کند، که بوی پول دارم حس می‌کنم!! . تحقیق انجام شد و نتیجه جالب بود. «سیتی آنژیو» نه تنها دقت‌اش کم‌تر از آنژیو نبود، که مقایسه‌شان شبیه بود به مقایسه‌ی فلاپی‌دیسک و دی‌وی‌دی. تفاوت تکنولوژی‌ها بالای بیست‌سال بود.دل‌مان قرص شد و هردوشان جمعا با هزینه‌ای حدود هشتصدهزار تومان سیتی‌آنژیو را انجام دادند و شکر خدا مجموع گرفتگی هردوشان روی هم 20 درصد هم نبود. آن شرافت گم‌شده کجاست؟
عرض می‌کنم.

هزینه‌ی آنژیوگرافی (که تیغ دارد و ترس و خون) حدود یک تا یک‌ونیم میلیون تومان برای هر نفر است ، و هزینه‌ی سیتی‌آنژیو حدود چهارصدهزار تومان.
زمانی که صرف آنژیوگرافی می‌شود با احتساب یک تا دو شب بستری بودن بعد از آن (جدای از وقت‌های پذیرش و نوبت‌دهی و...) حدود دو روز است، و وقتی که صرف سیتی‌آنژیو می‌شود (باز هم جدای از پذیرش و نوبت‌دهی و...) حدود نیم‌ساعت. ترس و اضطراب‌شان را هم مقایسه نکنم که لابد می‌دانید.
پس گیر این پزشک‌های متخصص قلب کجاست؟

مشکل خیلی پیچیده نیست. آنژیوگرافی را فقط متخصص قلبی که دوره‌ی مخصوص آنژیوگرافی را دیده‌باشد می‌تواند انجام بدهد، ولی سیتی‌آنژیو را یک رادیولوژیست (که البته او هم باید دوره دیده‌باشد) می‌تواند انجام دهد. یعنی انحصار آنژیوگرافی دست صنف خودشان است و انحصار سیتی‌آنژیو دست دیگران. چون طبیعتا یک مرکز پزشکی ترجیح می‌دهد برای انجام کاری مشابه، حقوق خیلی کم‌تر یک رادیولوژیست را بدهد تا حقوق بالای یک متخصص قلب را.
خوب تجارت کثیف متخصصین قلب (که فرق می‌کند با جراح قلب) را که می‌بینید،
اما حالا عمق فاجعه کجاست؟

عمق فاجعه این‌جاست که این جماعت نخورده و ندار نیستند. هشت‌شان گرو نه‌شان نیست. خیلی راحت می‌توانند ماهی شش هفت میلیون تومان دربیاورند (وخیلی هم بیشتر از این‌ها). اما باز گداصفتانه چشم‌شان دنبال درصدی است که از هر آنژیوگرافی به‌جیب می‌زنند، بی‌این‌که به فکر سلامتی و راحتی بیمار باشند. حتی گستاخی و دزدی (که اتفاقا حقیقت معنای دزدی همین‌جاست) را به‌حدی می‌رسانند که تمام تلاش‌شان را به‌کار می‌گیرند برای پشیمان کردن بیمار از دست‌یابی به راه تشخیص جدیدتر و کم‌هزینه‌تر و آسان‌تر، تازه اگر بگذریم از هماهنگی‌های پلیدشان برای «ناشناخته ماندن» این تکنولوژی.

بعد از پدر و مادرم دایی‌م هم رفت سراغ چک‌آپ. ده سال پیش آنژیوگرافی کرده‌بود و حالا باید دوباره تست ورزش می‌داد. مشکل داشت تست‌اش.
تجویز:آنژیوگرافی.
پیش چهار-پنج‌تا از بهترین متخصصین قلب تهران رفت (که اگر هر شخصی فکر می‌کند صداش به جایی می‌رسد خواست اسامی را به‌اش می‌دهم) و همه گفتند آنژیوگرافی. آنقدر چرب‌زبانی و بازاریابی کرده‌ بودند برایش که ما هرچه می‌گفتیم بیا اول برو سیتی‌آنژیو، -با این‌که می‌ترسید از آنژیوگرافی- قبول نمی‌کرد و استدلال پزشک را پذیرفته‌بود به این توجیه که اگر رگ‌اش گرفته‌بود همان‌جا یک‌باره برایش بالن می‌زنند یا استنت می‌گذارند و چه و چه. تاکید هم کرده‌بودند «اورژانسی»‌ست و حتا از سفر با ماشین یا هواپیما یا هر وسیله‌ی دیگری منع‌اش کرده‌بودند و نوبت اضطراری هم بهش داده‌بودند «همین فردا صبح».
به هر زحمتی بود راضی‌ش کردیم برود سیتی‌آنژیو و رفت و نتیجه: گرفتگی جزیی.
درمان: یکی دوتا قرص فقط.

این فریاد را کجا باید زد؟ به کی باید گفت پزشک‌های مملکت تبدیل‌شده‌اند به حساب‌های بانکی ناطق؟ جالبی قضیه می‌دانید کجاست؟ کمی بیشتر تحقیق کردیم، قیمت دستگاه سیتی‌آنژیو کمتر از سه‌میلیون دلار است. پولی که یعنی هیچ! ولی فقط سه‌تا توی ایران داریم. چرا؟ چرا؟ چون آن‌ها که باید تایید کنند خودشان متخصص قلب‌اند و بازارشان به‌خطر می‌افتد.
.
«... سوگند یاد می‌کنم که: از تضییع حقوق بیماران بپرهیزم و سلامت و بهبود آنان را بر منافع مادی و امیال نفسانی خود مقدم دارم...»

بگذارید این پیام در راه خود گره گشای مشکل مردم گردد.
این حقیقت دردناکی است که بیش تر پزشکان ایران، با سوء استفاده از شرایطی که بر اثر مدیریت هیچ کاره کشور پدید آمده در دوشیدن بیماران، از اجحافاتی که خوار و بار فروشان و بقالان، روزانه بر مشتریان کشک و ماست روا می دارند، پیشی گرفته اند. شخصا شاهد بوده ام که چه گونه مرد و زنی با بر دست داشتن کودک نیمه بی هوشی، برای ملاقات پزشک با پرداخت حق ویزیت ده هزار تومانی به منشی مطب التماس می کردند و مرد می گریست و پاسخ می شنید که مطب پزشک مرکز اعانات اجتماعی نیست و ویزیت ایشان هم بیست و پنج هزار تومان است.

سال هاست می اندیشم که پزشکان در سراسر جهان دچار تحولی ناشی از عقب ماندگی از دانش و تعهدات انسانی مورد نیاز شده اند بدین معنا که با دیدار مریض قادر به تشخیص نوع و علت ابتلای او نیستند مگر این که بیمار برای او مجموعه ای از آزمایشات و انواع  متنوعی از عکس ها و نوارها و سوندهای گوناگون و باز هم بی نتیجه فراهم کند که در حواشی هر یک از این خدمات حق المعرفی و یا سهم الشراکت اقا و یا خانم دکتر محفوظ است در حال حاضر و با وجود این سلسله ابزارهای همیاری  هنوز علت  بروز هیچ یک از امراض اصلی معلوم نیست به ان نشان که بیماران ناگزیر به مراجعه به دفاتر مشاوره می  شوند تا در خالت خلسه ناشی از گمانه پرانی های متخصص روان شناسی و مشاوره، خلع دارایی شوند و وای به احوال زمان رجوع پورپیرار به مطب طبیبی که فرصت پیش آمده را غنیمت می شمرد تا دندان قروچه های دیدارش از مستند تختگاه هیچ کس را تلافی کند، چنان که دو دندان پزشک فاجعه ای در دهانم پدید اوردند که شکایت به نظام پزشکی و شعبه مربوطه در دادگستری تنها موجب شادمانی قضات رسیدگی کننده  شد.

آن گاه نوبت حواله شما به داروخانه است که توصیه پزشک به مصرف این قرص و آن کپسول و آمپول و لوسیون و کرم زیبایی، ارتباط مستقیمی با ارسال اشانتیون و هدایا برای پزشک تا مرتبه ساعت طلا و مواردی حتی اتومبیل از سوی کارخانه سازنده و نه تجربه ترمیمی آن است. اینک و تا زمانی که فن پزشکی جهان نتواند به چند سئوال اصولی و بنیانی زیر پاسخ عقلی و  تجربی دهد چاره نیست جز این که پزشکی امروز جهان را که پیوسته ابزار نفوذ و کسب سود بی حساب یهود در مراتب و مراجع و وسایل گوناگون بوده فقط مراکز فنی برای تعمیر و گچ گرفتن پا و دست و کمر شکسته و یا بریدن اپاندیسیت و خد اکثر تعویض قلب تنبلی بدانیم که هیچ یک پزشکی در معنای اصلی خود نیست.

۱. چرا در تمام طبیعت تنها انسان نیازمند رعایت بهداشت است؟

2. چرا وجود و تجمع چربی در موجودات دیگر نشان قدرت و سلامت و در انسان علامت بیماری است؟

3. چرا انسان که تمام سیستم حیاتی او نیازمند تامین حرارت 37 درجه است، در گرمای 30 درجه محیط به جای احساس خنکی به سرمای کولر پناه می برد؟

اندکی تامل در جست و جوی پاسخی بر این سه سئوال ساده، که ممکن است پزشکی امروز را به محکمه عدالت فراخواند، از مطلبی پرده بر می دارد که فی المثل معلوم شود تبلیغ ضرورت رعایت افراطی بهداشت، آن هم در حالی که خاک  از نظر قرآن تا میزان انجام تیمم طاهر است، بیش از همه  ابزار  رونق کسب و کار صابون سازان بوده است!

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۷

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۷


اگر بر اساس تصاویر مانده از عهد قجرها قضاوت کنیم، که عمدتا صورتی از گذران معمول قبله عالم است، از آن که نمونه ای در ان میان نیافته ایم که به نحوی نیازمند اضافات و حواشی نباشد و نیز با مراجعه به اسناد دیگر سازمان های نوپای عهد او، از جمله شاخص و شخصیت های روحانی، که گواه سلامت اسناد ندارند، مورخ تکلیفی جز این نمی شناسد که در جای بازبینی و بررسی ناممکن تاریخ قاجار، با ارائه نمونه هایی از وفور نادرستی و جعل در تولید جامعه قجری، به جست و جوی نحوه عمل کرد عواملی برآید که به دنبال قتل عام پوریم برای تولید توهم هستی ملی و قومی و بومی در شرق میانه، به انواع حیل و هرزگی فرهنگی متوسل بوده اند. مثلا به ناصرالدین شاه تصویر بالا و آن بادگیر مشمایی اش دقیق شوید که گویا مشغول رصد رد شکار در منطقه جاجرود است. تمام حدسیات چند عقل معتبر را از غربال امکان گذراندم و سرانجام معلوم کس نشد که حتی اگر آن دوربین به دست را شاه شکارچی بدانیم، در پس چه زائده هایی پناه گرفته، که به مجموعه آنتن تلویزیون و نرده های شکسته می ماند؟
نحوه برخورد علما و نخبگان و روشن فکران ناآگاه ما با مباحث و داده های جدید، به والدینی می ماند که به فرزند جانی خود پناه میدهند و از او حمایت می کنند. آن عکس العملی هم که کتاب خانه مجلس شورای اسلامی در برابر گشودن مدخل حذف سفر ناصرالدین شاه به فرنگ و مشهد و عتبات، در تاریخ معاصر گشودم، نشان داد که دروغ های یهود ساخته تاریخی و فرهنگی برای مردم شرق میانه از جانب چه مراکز و کسانی حمایت و تثبیت می شود.  
«سایت کتابخانه مجلس نوشت: ناصرالدین شاه سه سفر به فرنگ رفت که هدف وی افزون بر آشنایی با اوضاع فرنگستان، تفریح و گردش بود و بعدها گفته شد که این سفرها هزینه گزافی را بر مملکت تحمیل کرد. اما هر چه بود همین مقدار تجددی که در اوضاع شهری ایران پدید آمد بخش مهمی معطوف به این سفرها بود. در واقع نباید تصور کرد که آن سفرها کاملا بی خاصیت بوده است. شاه ایران در این سفرها با اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی غرب آشنا شد و در تصمیمات او تاثیر خود را داشت.
سفر اول وی در سال 1290، سفر دوم وی در سال 1295 ق و سفر سوم در سال 1306 صورت گرفت. در تمام این سال ها سفرنامه نیز نوشته می شد که بعد از مدتی به چاپ می رسید».

به راستی این چه معجزه است که جمع قاجار نویسان، هنوز هم بی نیاز به کم ترین بازبینی، شاه قجر را روانه لندن می کنند و هیچ یک سئوال نمی دهند که تصاویر ورود و حضور شاه زن باره و شکار دوست قجر به اروپاُ در کجا بایگانی است و چرا پرسش در این باره با اطوارهای این و آن برخورد می کند. اینک با انگیزه روحانیت در تایید سفر ناصرالدین شاه به فرنگ آشناییم که از میان آن، صاحب فتوای کار سازی به نام میرزا حسن شیرازی خارج کرده اند تا به مراکز اجتماعی تازه پا و رو به رشد اعلام شود که از ُآغاز سازمان دهی مجدد ایران هیچ اقدامی بی موافقت روحانیت مسئول و تعیین جایگاه و مرتبه و نقش و سهم آنان ممکن نبوده است    

حالا هم این مطلب نوازشگر دروغ های دردانه از سوی یک مرکز پرآوازه فرهنگی، با نام کتاب خانه مجلس شورای اسلامی، برای استحکام و استدلال، رسامی بی ربط زیر را ضمیمه دارد که گویا کسی در سفر فرنگ از صورت شاه قجر ساخته است.

آخوند خراسانی: ملا محمد کاظم (1255- 1329 قمری / 1839 - 1911 میلادی). فقیه اصولی و مرجع تقلید شیعه و رهبر سیاسی عصر مشروطه. وی کوچک ترین پسر ملاحسین واعظ هراتی بود. ملاحسین در مشهد ساکن شده بود و محمد کاظم در همان جا زاده شد و علوم مقدماتی را فرا گرفت و ازدواج کرد. در 1277 قمری / 1860 میلادی مشهد را به سوی سبزوار ترک کرد. در آن جا چند ماهی نزد حاج ملا هادی سبزواری فلسفه خواند و سپس به تهران سفر کرد و نزد ملا حسین خویی و نیز میرزا ابوالحسن جلوه به تحصیل فلسفه ادامه داد. در 1279 قمری / 1862 میلادی راهی نجف شد و تا زمان درگذشت شیخ مرتضی انصاری یعنی مدت دو سال و چند ماه از درس فقه و اصول او استفاده کرد... آخوند از عملکرد سران سیاسی مشروطیت به شدت انتقاد کرد اما همچنان به دفاع از اصل مشروطیت ادامه دادسرانجام به منظور کسب آگاهی از نزدیک و جلوگیری از کج روی ها، تصمیم گرفت به همراه جمعی دیگر از علما به ایران سفر کند، اما ناگهان در نجف درگذشت . مرگ او طبیعی تلقی نشد». (دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص 151)

در این مورد هم  با شیخ آوازه مند دیگری مواجهیم که مایه افتخار روحانیت معاصر است. ۱۷۰ سال پیش در خراسان به دنیا آمده، در ۲۰ سالگی، همان زمان که هنوز رطوبت حشت و آجر چهار دیوار گرداگرد تهران برچیده نشده، سلطان خوابگاهی نداشت و هیچ اثری از شهر خوی دیده نمی شد، تا 22  سالگی نزد ملا حسین خویی و نیز میرزا ابوالحسن جلوه در تهران به تحصیل فلسفه ادامه داده است و سپس ۱۴۸ سال پیش به صورت تمام عمر برای ادامه آموزش از جمله نزد میرزای شیرازی، عازم عتباتی می شود که در آن زمان به صورت مجموعه زیر بوده است.

از آخوند خراسانی دو سه تصویر باقی است که رسمی ترین آن ها در سمت راست مجموعه زیر دیده می شود. عکس سمت چپ را، از آن که آخوند هرگز به ایران بازنگشت ظاهرا زمانی برداشته اند که شیخ فضل الله نوری در سفر به عتبات به دیدار آخوند رفته و به یادگار عکسی گرفته اند. ظرافت تصویر در آن است که آخوند میلی متر به میلی متر همان پزی را دارد و همان حجم و مرزهای خطوطی را پوشانده، که در عکس رسمی سمت راست می بینیم! آیا سازندگان این گونه ملحقات قلابی چه کسان اند و سوار بر این گونه بازی های مهوع به سوی چه مقصدی روانه اند؟!


 

در زیر مجلس وعظی از ُُآخوند را می بینید که شیقتگان سخنان اش  در مجموعه ای با نمای روستایی در حالی که منبر واعظ بسیار دورتر از جماعت مسنمع مستقر است، به صورت روحانیون پر تعدادی که نباید محلی باشند به خود جلب و جذب کرده است. مورخ  می پرسد این همه ملای شیعه و شیفته، همگی با عمامه های سفید، از کجا و کدام مرکز حوزوی خود را به محضر اخوند رسانده و بر خاک نشسته اند؟!                



و این هم شمای دیگری از برگزاری مجلس وعظ اخوند که معلوم نیست با حجمی چند برابر هر یک از مستمعین بر کدام پایه منبر نشسته است که نفراتی از حاضران پایین پا را به زیر عبای خود می پوشاند و بار دیگر سئوال کنم مگر می توان از کنجکاوی در موضوع گذشته و حال سرزمینی دست کشید و صرف نظر کرد که از کتیبه مکعب زردشت تا تصویر آخوند خراسانی ان دست ساز و مجعول است؟!


«این کتاب قسمتی از یادداشت های مردی است به نام ارنست هولستر که اواخر سال 1863 از لندن و از راه برلن - پترزبرگ - استاراخان و تهران به اصفهان آمده و قریب بیست سال زندگی خود را در این شهر گذرانده است. فراهم آورنده ی این یادداشت ها نه مستشرق است نه ایران شناس، نه نویسنده و مسافر و سیاح و نه سیاستمدار که خواسته باشد به تحقیقات علمی پردازد، در فن ویژه ای مطالعه کند و در اشاعه مرام و مذهب و سیاستی بکوشد و یا آن که به قصد آگاهی رئیسان و بالاتران خود گزارشی از چه گونگی اوضاع ایران بدهد. «هولستر» یک تلگرافچی متوسط الحال بود در شهر کوچکی در آلمان که به شغل خود وارد بود و کارشناس فن خود به شمار می رفت و ظاهرا یا بر اثر اتفاق و یا به علت ارتباطات تجاری که کسان و همکاران او با دستگاه های بازرگانی و یا سیاسی و نظامی انگلیس داشتند ماموریت یافت در تلگرافخانه اصفهان کار کند». (ارنست هولتسر، ایران در یکصد و سیزده سال پیش، مقدمه)

مسلما اگر بخواهیم زمان بعد از چاپ یادداشت ها و تصاویر هولتسر را بر عنوان آن بیافزاییم، باید بگوییم ایران در ۱۴۰ سال پیش.

«هولتسر» آدمی است که فقط در فن خودش کارشناس است. معلومات او درباره ی تاریخ و فرهنگ ایرن به حدی محدود است که برای مردم تربیت شده قرن ما شگفت انگیز به نظر می آید. مثلا علی ابن ابی طالب را پیغمبر مسلمانان می داند و از گذشته باستانی ایران همین قدر خبر دارد که: «... کتاب های گبرها را ائمه، موقع هجوم به ایران آتش زدند». حال آن که در همان زمان راولینسن به کشف خطوط میخی کوه بیستون می پرداخت و ترجمه اوستا به زبان فرانسه توسط انکتیل دوپرون در اروپا غوغایی برپا کرده بود و موافق و مخالف به جان یکدیگر افتاده بودند و دانشمندی همنژاد «هولتسر» به اسم اشپیگل در سال های 1852 تا 1863 اوستا را در سه جلد به زبان آلمانی ترجمه و منتشر کرده بود. مع هذا کوشش و تلاش این مرد برای تفحص در تاریخ دوران انحطاط قاجار و تحقیق در اوضاع اقتصادی و اجتماعی و دانش عوام در آخرین دهه های قرن نوزدهم میلادی - هم در یادداشت های اش و صد بار بیش تر در عکس هایی که از طرز زندگی و کار اصفهانیان و مشاغل شان و تجارت شان و کشاورزی شان و فرهنگ شان باقی گذاشته - بسیار ارزشمند است. «هولتسر» شرحی نسبتا مفصل درباره کاسب کار و پیشه ور اصفهان مانند برنج کوب، آسیابان، آجرپز، کاشیکار، نانوا، سقا، پنبه زن، روغن کش، کشاورز، و نیز بازرگان و علما و ماموران دولتی می آورد که برخی از آن ها برای ما تازگی دارد. بسیاری از آداب و رسوم که امروز دیگر متداول نیست در این یادداشت ها ثبت شده. شرح مراسم عروسی و عزا که خود ناظر آن ها بوده نکاتی در بردارد که با مطالعه رسوم بخش های دیگر، محقق را به نتایج مهمی می رساند. اطلاعات او درباره ی صنایع و آمار صنعتی راه گشا در جهت مطالعه در علل افول صنعت ایران پس از ورود اجناس اروپایی است». (ارنست هولتسر، ایران در یکصد و سیزده سال پیش، مقدمه، بدون شماره)

اگر هولتسر بنا بر داده های بالا در سال ۱۸۶۳ به ایران وارد شده و ۲۰ سال اخر عمر را در اصفهان گذرانده، پس چه گونه در ۱۸۹۶ یعنی ۳۳ سال پس از ورود به اصفهان از او در جلفا و کنار خانواده عکس برداشته اند؟
 


گفت و گو در باب یادداشت های هولتسر مفصل است، اینک با نمایش این سه تصویر از صاحبان حرف ممتاز و پول ساز اصفهان و عکسی مناسب مقایسه از چند طلبه اصفهانی، که از صفحات مختلف کتاب هولتسر برداشته ام، می پرسم که آیا روحانیت از میان این کاسبان پر نفوذ، صراف ها و بازرگانان و منسوج فروشان دیروز، یا همان بازاریان محترم امروز، برای حفظ و استحکام و تدارک پشتیبان معنوی جهت پایگاه و منافع اقتصادی و اجتماعی خود خروج کرده، یا همانند امروز معممین برجسته آن روز هم از ورود به کاسبی های پر سود و کلان ابایی نداشته اند و یا این شباهت لباس ها صرفا تصادفی است؟ (ادامه دارد)