حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25.


با رفع توهم و سوء خیال، نسبت به سفرهای مکرر ناصرالدین شاه به فرنگ، برگ برگ تاریخ سازی های قجری بی اعتبار می شود و مورخ را در مداومت بر تز اصلی قتل عام کامل پوریم محکم تر نگه می دارد. مشکل عمده در فراوانی منقولات یکسان در باب موضوعاتی در اساس رخ نداده است که جز دو قضاوت را صاحب منطق نمی کند. اول این که انبوه کپی کشان از مسوده های یکدیگر را، فقط مشتاق ثبت نام در فهرست صاحبان کتاب بدانیم و یا جزیی از سپاه بزرگ مولفان جاعلی بشماریم که به سفارش کنیسه و کلیسا، هر گوشه از منطقه صاعقه پوریم زده در شرق میانه را، صاحب پیوند و روابط همه جانبه ملی و قومی و جنگ آوری و ستیزه های خونین و مدام کرده اند. بی پروایی ناشی از فقدان اهل نقد، گاه آن ها را چنان ذوق زده و نسبت به ثبت آثار قلم ولنگار کرده است که به ساده ترین قانون تالیف نیز اعتنایی نداشته اند. مورخ از آن که در مجموعه مدارک تفسیری و قلمی شده های احساساتی، بدون استثنا، ناصرالدین شاه قاجاری را سه بار به فرنگ فرستاده اند، بر اساس منطق تحقیق خبر می دهد که تقریبا تمام متون مربوطه، به خط و اشاره هرکسی، ارزش مطالعات نقادانه ندارد و از بیخ و بن بی ارزش است، زیرا اگر مسافرت ها را حذف کنیم سلامت دیگر خیالات در باب قبله عالم نیز مشکوک و غیر قابل برداشت می شود.

این هیولا که دست و پای قابل تفکیک ندارد، ظاهرا یکی از چند حکیم و پزشک مخصوص ناصرالدین شاه است، که گویا از بیم سرایت بیماری وبا به ارتفاعات و دره کاسه توچال پناه برده است. نحوه آماده کردن این عکس سریش خورده، چنان است که موجودیت حکیم تولوزان و پایه های آن ماجرای وبا زدگی تهرانی ها در بخشی از دوران قاجار را، مانند موارد فراوان دیگر، بی اندازه سست می کند، ضمن آن که منزلگاه پناه بردگان به کوه، هنوز هم به دره اوروس معروف و با برخی نمایه ها همخوان است که این پناهندگان را فقط از اعضای سفارت روس گفته اند.

این عکس پل سازی در اصفهان 120 سال پیش، درست مانند بنای مسجد شیخ لطف الله، در میدان نقش جهان، مجموعه آثار صفوی صحن اصفهان را بر می چیند، بی عنایت می گذارد و انجام آن به اصطلاح شاه کارهای معماری کهن را بسیار به روزگار ما نزدیک تر می نشاند.


  

هر شخص و گروهی که با الفبای معماری آشنا باشد، با مقایسه فنی مقیاس ها در این دو عکس، می پذیرد که زمان ساخت 33 پل احتمالا با حوالی خروج ناصر الدین شاه از تاریخ قاجار، همعصر است.

«شکارها رفتند بالای کوه، یعنی وسط کوه. همه پشت لبه در یک جا ایستادند بی حرکت. هر چه ما نزدیک رفتیم، همان طور ایستادند. موسی ته پر کرد گفت: شما همین جا بخوابید، ما برویم از بالا، سر می زنیم شکار می آید. قبول شد. ما، رحمت الله خان، مصطفی قلی خان ماندیم. حضرات رفتند. شکار باز خرخر ایستاده است. موسی آمد بالا سر زد. شکار ریخت پایین. جلوبر کرده، با گلوله تفنگ آقا کثیر به یک پیشکش امین الدوله انداختم، نخورد. با لوله دیگر هم انداختم، من ندیدم بیفتد. یک دفعه از بالا موسی و غیره گفتند: ماشاءالله، افتاد، برو سرش را ببر. کمال تعحب را کردم. چرا که خیلی دور بود. دویست و پنجاه قدم، قدم کردند. گلوله از تنگ بلغش خورده بود، جا به جا خوابیده بود. ابراهیم بیک سرش را برید. قوچ بزرگی بود بسیار مقبول، تمیز 6 ساله بود. شاخ های بزرگ. با کمال فرح و انبساط آمدیم منزل. الحمدالله از لطف خداوندی بسیار بسیار خوش گذشت. به موسی یک یابو، یک طاقه شال کرمانی دادم. به سایرین هم انعام داده شد». (روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ص 249، به تصحیح و ویرایش نوایی و الهام ملک زاده)


این منظره که مشابه بسیار دارد، چندان که از شرح شکارهای فقط سه سال شاه کتابی ساخته اند؛ وابسته به فردیت مستقلی است که تعلقی به موضوعات، مفاهیم و مقدمات تاریخی ندارد، به ویژه آن که از میان مشغولیات معمول زندگانی او، نظیر چنین روز گذرانی مفرح، به تعداد سال ها و ماه ها و روزها تکرار شده و تصویر گذران صاحب منصبی با نام ناصرالدین شاه را نمایش می دهد که شیفته ولگردی توام با فرود ضرب شصت به دنیای وحش و ژست های باطله فراوان در برابر دوربین عکاسی است. به چنین فردیتی اگر در حال پیش راندن شکار، خبر تصرف چار دیواری تهران و حرم را هم برسانند، از رها کردن چهار پاره به سمت کبک و تیهو، دست برنخواهد داشت. 

«میرزا تقی خان امیرکبیر اهل فراهان است و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهانی. فراهان همچون تفرش و آشتیان و گرگان مجموعا کانون واحد فرهنگ دیوانی و «اهل قلم» بود، ناحیه ای مستوفی پرور. چه بسیار دبیران و مستوفیان و وزیران از آن دیار برخاستند که در آن میان چند تنی به بزرگی شناخته شده، در تاریخ اثر برجسته گذارده اند. از این نظر میرزا تقی خان نماینده ی فرهنگ سیاسی همان سامان است». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 19)

از ابهامات دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، از جمله شخصیت نخستین صدر اعظم دوران سلطنت اوست که تعارفاتی از قبیل بازگشت به دوران شکوه ایران باستان را در چنته اش گذارده اند، هرچند که داستان صعود او تا مراتب صدر اعظمی جز برداشت هایی از افسانه های بی اساس نیست. ابتدا دهکده گم نامی را معجزه وار مرکز صدور صاحب منصبان و منشیان و کانون اهل کتابب و قلم تبلیغ می کنند و سپس رعیتی از همان دهک بی آواز و نشانه را، تا مرکز اصلی قدرت و کنار دست شاه قجر بالا می کشند. چه قدر این پرت نویسی ها به آن کتاب آویخته از سقف اتاق سلمان فارسی شبیه است که حتی عقل از سر وزیر ارشاد اسبق نیز پرانده بود. اگر بخواهیم بر سبیل بنیان اندیشی، چند سطر فوق را بازخوانی کنیم به ترتیب می پرسیم در زمان مورد اشاره، یعنی بیش از ۲۰۰ سال پیش، آن گاه که شهر اراک هم نقشه ای بر زمین ندارد، مردم این فراهان معدن دانایان و مستوفیان و دبیران از کدام سرچشمه و سفره ارتزاق فرهنگی کرده اند، خاندان قائم مقام فراهانی کیستند، در چه فضا و با کدام امکانات و نزد چه اساتیدی صاحب عنوان و رفعت جایگاه شده اند و اگر تنها با عرضه نام می توان روند تاریخی حضور و حرکتی موثر را به ثبت رساند، چنان که چنگیز را از اعماق صحرایی قفر به بلع و هضم جهان فرستاده اند، قائم مقام ناشناس را هم از فراهان به سازماندهی و مدیریت اداری قاجاریان گماشته و با بر هم بستن انواع قصه ها از قماش زیر، میرزا تقی خان را از راهروی کلمات، به نحوی که می خوانید، کنار دست ناصرالدین شاه نوجوان نشانده اند.

«بدبختانه دوره جوانی مرحوم امیر که زمان رشد و تربیت اوست، _ به آن علت که او در آن ایام کسی نبوده تا مردم وقایع آن دوره را ضبط کنند، روشن نیست، اما حکایات و روایاتی افسانه مانند دهن به دهن به ما رسیده که چون نقل همان ها هم خالی از لطف و اهمیت نیست به ذکر یکی دو فقره از آن ها می پردازیم: گویند که امیر در کودکی که ناهار اولاد قائم مقام را می آورد در حجره معلم شان ایستاده برای باز بردن ظروف، آن چه معلم به آن ها می آموخت او فرا می گرفت تا روزی قائم مقام به آزمایش پسران اش آمده هر چه از آن ها پرسید ندانستند امیر جواب می داد. قائم مقام پرسید تقی تو کجا درس خوانده ای، عرض نمود روزها که غذای آقازاده ها را آورده ایستاده می شنودم. قائم مقام انعامی به او داد، او نگرفت و گریه کرد. بدو فرمود چه می خواهی؟ عرض کرد به معلم امر فرمایید درسی را که به آقا زاده ها می دهد به من هم بیاموزد. قائم مقام را دل سوخته معلم را فرمود تا به او نیز می آموخت». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 18)

معلوم نیست چنین قصه های دل آشوب کنی تا چه زمان حیات و رواج خواهد داشت و منبع هر تحول دل خواه این و آن مورخ غالبا یهودی خواهد شد؟ باید از انبوه روشن فکری ظاهرا پیش تاز سئوال کرد که چرا برابر این نقالی، سر سجود نهاده و مزورانه و مزدورانه به سود سازندگان چنین موهوماتی وارد عمل شده اند؟!

«سال تولد میرزاتقی خان را تا اندازه ای که جست و جو کردیم، هیچ مولف خودی و بیگانه ای ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی، ما یک ماخذ اصلی و دو دلیل در تایید آن ماخذ به دست می دهیم: زیر تصویر اصیلی که به زمان صدارت امیر کشیده اند می خوانیم: «شبیه صورت... اتابک اعظم، شخص اول ایران امیر نظام در سن چهل و پنج سالگی» امیر از 22 ذیقعده ی 1264 تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار همان تصویر نگاشته شده، و تصریح به این که کارهای سترک از پیش برده است، نشان می دهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیده اند. و آن سال 1267 است. با این حساب و به فرض صحت رقم «چهل و پنج سالگی» تولد او به سال 1222، یا حداکثر یکی دو سال پیش تر بوده است. در تایید آن دو نشانه ی تاریخی می آوریم که اگر رقم چهل و پنج سالگی کاملا هم دقیق نباشد، نزدیک به صحت است. یکی روایت مسموع واتسون مولف انگلیسی همزمان امیر مبنی بر این که: میرزا تقی خان از اول جوانی می گفته: اگر زنده بماند و «به سنین متوسط عمر» برسد، صدر اعظم خواهد شد. ماخذ آن داستان هر چه باشد، این فرض را معاصران امیر بدیهی و غیرقابل انکار می شناختند که او در سنین متوسط به وزارت رسیده بود، وگرنه اصل آن روایت موضوعیت پیدا نمی کرد و چنان داستانی نمی ساختند. اما دلیل معتبر تاریخی این که: در کاغذ قائم مقام خواهیم خواند که میرزاتقی همدرس دو پسر او محمد و علی بوده است. می دانیم که میرزا محمد پسر اول قائم مقام در 1301 مرد به هفتاد سالگی، و پسر دیگرش میرزا علی در شصت و هفت سالگی درگذشت به سال 1300. یعنی هر کدام از آن دو پسر قائم مقام، سی و یکی دو سال پس از امیر زنده بوده اند. اختلاف سال تولد میرزاتقی با دو همدرس خود هر چه باشد، و به هر حسابی، امیر در آخرین سال صدارت اش بیش از پنجاه سال نداشته است. امیر دو زن گرفته است. زن اول اش، دختر عمویش بود یعنی دختر حاج شهبازخان. نام او را «جان جان خانم» ذکر کرده اند. از او سه فرزند داشت: میرزا احمد خان مشهور به «امیرزاده» و دو دختر که بعدها یکی زن عزیزخان آجودان باشی سردار کل، دوست قدیم امیر، گردید. و دیگری به عقد میرزا رفیع خان موتمن درآمد. زن امیر در 1285 با دختر بزرگ اش سلطان خانم به زیارت مکه رفت، و ظاهرا یکی دو سال بعد در آذربایجان درگذشت». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 22)

اپیدمی حضور بی نشانه تاریخی، پس از اقدام پوریم، تقریبا تمام مردان و زنان دخیل در این گونه مراتب را، در درازای 22 قرن، بی مشخصات و مآخذ گذارده است. چنان که در این جا عوامل کشف امیر تغییر هویت می دهند و یک تابلوی رنگ و روغن، شناس نامه حیات امیر می شود. هر میزان که لازم می بینید سطور بالا را بازخوانی کنید و اگر مطلب عقل پذیری در آن یافتید و طلسم این همه گمانه را به کمک رشته خیال پردازی های دیگری در باب همشاگردی های امیر و شهباز خان ناشناس گشودید، اعلام عمومی کنید تا لااقل امیر کبیر کنونی را که گذرگاه گلوی صاحبان خرد برای بلع او تنگ می نماید، بتوان فرو برد. توسل به این همه جزییات در باب حیات و سرنوشت و ممات امیر، ماجرای او را برای پژوهنده تاریخ عموما به یک سرگرمی و گمانه زنی بهت آور بدل کرده است.

«در پایان این بخش، اطلاعاتی که راجع به تصویرهای میرزا تقی خان گرد آورده ایم می افزاییم: بارها شنیده شده که از امیر تصویر اصیلی در دست نیست، و هر چه هست بعد از زندگیش ساخته اند. اما دو تصویری که نخستین بار منتشر کردیم هر دو را در زمان حیات اش کشیده اند. تصویر اول، تمام قد و همان است که در ضمائم کتاب ملاحظه می شود. در زمان صدارت امیر نقاشی شده و اصل آن در خانواده حاجی نظام الدوله در تبریز بوده است. و آن اصیل ترین شبیهی است که از او به دست ما رسیده است. تصویر دوم، نیم تنه و به امر ناصرالدین شاه و به قلم «محمد ابراهیم نقاش باشی» در 1265 کشیده، و در حاشیه اش این عبارت نوشته شده: «برحسب امر مبارک سرکار اقدس شهریاری روحنا له الفداه، تصویر جناب جلالت مآب، صاحب السیف و القلم، مقتدی الرجال والامم، آصف الامجد الافخم الاجل الاکرم الاعظم، سرکار امیر کبیر میرزا تقی خان ادام الله اقباله. جان نثار محمد ابراهیم نقاش باشی 1265». از این تصویر پیداست که نقاش خواسته شبیه امیر را زیبا بسازد. به همین جهت اصالت آن به نسبت کم تر است. به هر حال در زمان خودش تهیه گردیده است و به حقیقت نزدیک. اصل آن در خانواده حاج معتضد الدوله بود و گویا به یکی از موزه ها سپرده اند». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 27)

آدمیت کلید گشاینده دیگری را به کار برده و می گوید دو نقاشی از امیر می شناسد که یکی تابلوی تمام قد و دیگری نیم تنه است و دلیل اصالت آن ها را شرحی می داند که در حاشیه یکی از آن ها در بیان بزرگی امیر آورده اند. بنیان اندیشان که به دفعات از آبریز پهناور جعل گذشته اند، به جای قبول این اشارات بی پشتوانه، می پرسد که از چه رو امیر کبیر را در هیچ موقعیت و مقامی در برابر دور بین عکاسی ننشانده اند؟!با ترصد در حکایات کنونی حاصلی جز این به بار نمی آورد که سوژه امیر علی البدل مادی ندارد.

«امیرکبیر پس از خوابیدن گرد و غبار فتنه، حمزه میرزا حشمت الدوله والی تبریز را حکم داد تا باب را از دژ ماکو به تبریز منتقل کند. علمای تبریز هم حکم به قتل علی محمد دادند و این حکم در میدان شهر تبریز با به دار کشیده شدن وی اجرا گردید. بیش تر مورخین تاریخ قاجاری، دفع شر علی محمد باب و اصلاحات سیاسی و اداری و نیز تاسیس دارالفنون را از اقدامات اساسی امیر کبیر دانسته اند. اما خدمات امیر کبیر منحصر به این موارد نیست و برای بحث پیرامون اقدامات اصلاحی آن بزرگمرد بایستی با دیدی وسیع تر به مسایل و تاریخ آن دوره نگریست. تاسیس دارالفنون در سال 1851 میلادی. یکی از فرازهای تاریخ علم و آموزش در ایران بوده است. این مدرسه، نخستین مرکز آموزشی به سبک اروپا و به گونه ای دروازه های مدرنیسم بود که به روی ایران عصر قاجار باز شد. ایده ها وافکار درخشان امیر کبیر برای افزایش اقتدار حکومت مرکزی و کوتاه کردن دست پلید استعمار که از آستین سفارتخانه های آن در تهران بیرون آمده بود از اهداف میهن پرستانه ی امیر بود و ای بسا در افتادن با سفیران روس و انگلیس و بی اعتنایی بدانان، زمینه ساز سقوط و در نهایت قتل او گردید. امیر کبیر شخصیتی بزرگ در تاریخ ایران است و گو این که اطلاعات و اسناد زیادی درباره او موجود نیست اما از همان مقدار مدارک به جای مانده و آن چه که خارجیان در باب او نوشته اند می توان دریچه های تازه ای برای شناخت شخصیت و روحیات او گشود». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 10)

باید کسی نقشه تهران ترسیم بره زین در سال 1852 را به آشتیانی نشان می داد تا محل مدرسه دارالفنون را درتهران و کاخ ولی عهد ناصرالدین شاه را در رسامی تبریز علامت زند. چرا که در نقشه های کتاب شهرهای ایران در دوران قاجار، ظرفیت نمایش مرکز اجتماع و بنایی جز در پس دیوار ارک را ندارد. ظاهرا هر سخنی در باب تاریخ ساختگی شرق میانه باستان، در ابتدا نیازمند این اعتراف است که هیچ منبع شایسته دفاعی در باب هیچ موضوع و مدخلی وجود ندارد، بل هنگام برخورد با چنین اوراقی روشن می شویم که ناآگاهی از حوادث ایام نزد صاحبان عنوان و برآورندگان پیوند میان ادوار تاریخی، تا مکانی اوج می گیرد که آشتیانی سرنوشت باب را به دار آویخته می گوید، حال آن که دیگران بی استثنا او را با گلوله باران حذف کرده اند.

«واقعیت این که تمامی کتب و مقالات نگاشته شده درباره مرحوم امیر با دیدی ستایش آمیز بر کاغذ نقش بسته اند، صد البته او هم یک انسان عادی بوده و از خطا و لغزش نیز بری نبوده، اما در وطن پرستی و آرزوی داشتن ایرانی مستقل و آباد از سوی او نبایستی تردید کرد. او حتی پیش از آن که به مقام صدر اعظمی برسد در مقام و مناصب دیگر نیز با درایت و برنامه ریزی عمل می کرده و هرگز در سیاست و خدمات دولتی و ارتباط با دربار برای حفظ موقعیت خود در نزد شاه از ایده های ماکیاولیستی پیروی نکرده است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 11)

واقعا شعف انگیز است. هنگامی که اقبال آشتیانی انگیزه انتشار کتب و مقالات در باب امیر را شیفتگی می گوید و آن گاه خود درباره همان مورد، گوی سبقت در بزرگ انگاری امیر را از میانه می رباید و به او لقب برنامه ریزی با درایت می بخشد!

«نظر آقا، یمین السلطنه، با لهجه ترکی شیرین خود می گفت که وقتی من خیلی جوان و در وزارت امور خارجه مترجم بودم، میرزا تقی خان امیر کبیر هر وقت سفرای خارجه را می پذیرفت، من را برای مترجمی احضار می نمود. روزی که وزیر مختار روس در یک موضوع سرحدی تقاضای بی جا و غیر معقولی داشت، امیر که به هیچ وجه گوش شنوای این قبیل حرف ها را نداشت، وقتی که مطلب را ترجمه کردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس که هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟ وزیر مختار از این سوال تعجب کرد و گفت: بگویید خیر. امیر گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانه مان یک فاطمه خانم جانی داریم که کشک و بادنجان را خیلی خوب درست می کند، این دفعه وقتی که فاطمه خانم جان کشک و بادنجان درست کرد، یک قسمت هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چه قدر خوب است: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان. وزیر مختار گفت: بگویید ممنونم، اما در موضوع سرحدی چه می فرمایید؟ به امیر گفتم. امیر گفت: به وزیر مختار بگویید: آی کشک و بادنجان، آی فاطمه خان جان و همین طور تا بالاخره چون وزیر مختار دید غیر از آی کشک بادنجان، آی فاطمه خانم جان جواب دیگری دریافت نمی کند، با کمال یاس از جا برخاسته مرخصی گرفته تعظیم نمود و رفت». (اکبری مهربان، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 187)

آیا با فرض صحت، در این عکس العمل پیر زنانه و شگرد ول گردانه امیر نشانه نبوغی یگانه می بینید و آیا این گونه ادا و اطوارهای لات مسلکانه را می توان در رپرتوار رفتارهای دیپلماتیک امیر گذارد؟ اگر امیر در اندازه ملیجک هم آثار حضور در مجالس و مراودات دربار داشت، اینک نمونه های کافی از تصاویر و علائم عضویت در سراپرده شاهی ذخیره داشت و ابداع و احیاء او به این همه مقدمه سازی نیازمند نبود.

«پس اگر فرض کنیم که ابتدای خدمت چهل ساله ی امیر در دستگاه قاجاریه چنان که پسرش در مراسله ی خود خطاب به سردار کل به آن اشاره کند در همین حدود 1228 یا نظر به اغراقی که ممکن است در این بیان باشد اندکی بعدتر یعنی در حدود 1230 بوده پس در این تاریخ امیر لااقل سنی بین 15 و 20 داشته است تا بتوان او را قابل دخول در خدمت شمرد. بنابراین تولد او بایست در حدود 1215-1210 اتفاق افتاده باشد به خصوص که امیر چنان که عن قریب خواهیم گفت در اواخر عمر قائم مقام بزرگ یعنی چند سالی قبل از 1237 جوانی رسیده و ممیز بوده و به خدمتگزاری در دستگاه او اشتغال داشته است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 17)

این تابلوی آن سرگردانی عمومی نزد کسانی است که به تزریق یک صاحب قدرت و سازمانده مدیریت در کنار ناصرالدین شاه  محتاج بوده اند تا همین گردونه تاریخ ساختگی و بی ثمر و مسطح قاجار هم از حرکت باز نماند.



و تصویر بالا آن روی سکه خصائص همان کسی را باز می گوید که در کنار لاشه شکارها و در محاصره و حفاظت خدمت کاران، آسوده از آسیب زمانه، قلیان می کشد. بنیان اندیشان اینک مجاب شده اند که هرگونه گردش امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در پهنه این سرزمین و هر حوزه دیگر تخریب و قتل عام شده شرق میانه، امکان ظهور و  ادامه نداشته است و فرصتی است تا اشاره کنم محتوای افسانه های هزار و یک شب و بزم های اختصاصی سلاطین و خلفای دروغین، که هیچ مایه ای جز آلودن زندگانی مسلمین نداشتند، عامدانه به دربار ناصرالدین شاه منتقل کرده اند تا آن قصه های لوس دنباله خود را از دست نداده و سایه هایی بانام هارون الرشید و امین و مامون بتوانند نمای ثروت و صاحبان نبوغ در خوش گذرانی بمانند. بدین ترتیب تصویر بالا از حرم سرایی بی مایه، که نشانی از زرق و برق های ضمیمه ندارد، شایسته سلطانی است که بی پشتوانه بومی و تاریخی ناگهان خود را بر صندلی و تخت سلطنت نشسته می بیند؛ هرچند اعتراف کرده اند که تخت و رخت او  هم سوقات همسایگان بوده و در مقام خود خوانده ایم که چه گونه از نداشتن اتاق خلوت کافی گله مند بوده است. مورخ به جد معتقد است که همین حرم سرای سرهم بندی شده ناصرالدین شاه، که بر گردن هیچ یک از سوگلی های او زنجیرک نازکی از زیور آلات زنانه نیست، هرچند او را نخستین و به معنایی آخرین حرم سرا دار در تاریخ شرق میانه می شناساند، ناآگاهی او از ملزومات اشرافی از ناشیگری اندرون داری نیز خبر می دهد و در واقع چنین حرم سرای مفلوکی با خصائص آن قلیان کش کنار رود در مجاورت لاشه های شکار کاملا منطبق است.



و این هم ذخایر یک حرم سرای دیگر، زیر آسمان باز و در هوای زمستانی، از مهاجرانی که هنوز معلوم نکرده اند با کدام نام قوم و فرقه و ایمان مذهبی باید در صحنه حاضر شوند تا به تدریج یک ترکیب ملی از آنان بسازند. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۴.


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۴.


هنگامی که تنها بخش قابل اعتنای تاریخ قاجار، یعنی ماجراهای سه سفر ناصرالدین شاه به فرنگ، که پشتیبان توافق رژی و جنبش تنباکو  قرار داده، در وصف آن فصاحت ها رانده و مدخل و مبنای تحولات دوران ساز در ایران گرفته اند؛ به قدر پشت ناخن حشره ای تاییدیه ندارد، پس تمام تفصیلات و تفضیلات موجود در باب سلسله قاجار، که ناصرالدین شاه تنها شاخص آوازه مند آن است، از جمله 50 سال سلطنت و نیز ترور او در کنار ضریح  شاه عبدالعظیم، با باد تحقیق پراکنده می شود و به مورخ وظیفه می دهد که بر آن ناصرالدین شاه کج کلاهی تامل کند که جز تصاویری بر پشت اسب و زن ندارد، پیاپی بازی اش می دهند و مالک و شایق آن ظرفیت و درکی نیست که فی المثل ضرورت به قدرت رساندن و یا سرنگون کردن خدمت گزاران خویش را تحلیل کند.

«بین سال های 1306 و 7 هجری قمری، ناصرالدین شاه برای دیدن نمایشگاه پاریس که برج ایفل یادگار آن است، به فرنگ رفت و عزیز السلطان را که در آن وقت سیزده ساله بود با خود برد. او همه جا در کنار شاه بود و مورد نوازش پادشاهان و ملکه ها قرار می گرفت. ملکه ویکتوریا او را فراوان نواخت و با وی عکس انداخت. در روزنامه ها عکس ها از او به چاپ رسید و مقالات گوناگون درباره اش انتشار یافت». (دوستعلی معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 93)

حالات و تبعات حضور ناصرالدین شاه در پاریس و کنار برج ایفل، درست همانند بازدید او از مقابر و مقامات مذهبی مشهد، با وجود تاکیدات فوق، نشانه ای باقی  و بر جای ندارد و بدین ترتیب هر یک از ظرایف و ضمائمی که در شروح ترور، سرانجام از او شاه شهید می سازد، اگر نه دور ریختنی، بل لااقل نیازمند دوباره خوانی است. شاید هنوز قلابی بودن تصویر میرزا رضای کرمانی به همراه حاج سیاح در کند و زنجیر زندان قزوین و تصاویر دست برده بر دار کردن میرزا رضا و شیخ فضل الله نوری را از یاد نبرده باشید که تماما حتی از منظر مختصات خطوط نیز غلط و ساختگی است.

«ناصرالدین میرزا، نخستین فرزند باقی مانده محمد میرزا و ملک جهان، در روز ششم صفر سال 1247 در دهکده کهنمیر در حدود 25 کیلو متری تبریز به دنیا آمد. شاید ملک جهان آبستن را به این روستای ییلاقی برده بودند تا از شر گرما و یا شاید ابتلا به وبای شایع در شهر تبریز برحذر بماند». (عباس امانت، قبله عالم، ص 66)

سال ۱۲۴۷ هجری قمری با ۱۸۳۰ میلادی برابر است. اگر به دنیا آمدن سلطان زاده ای در دهاتی دور افتاده، می تواند اساس اقتدار و یا حتی وجود سلسله و حاکمیتی را درهم بریزد، پس گرمای هوا و یا حتی ظن ابتلای به وبا را بهانه می گیرند، که هیچ یک، آن نمایش پر جلال را بی تماشا نمی گذارد که پیش از این ثابت شده بود که رسامی نقشه برداران ارتش تزار از شهرهای ایران، حتی در سال 1852 میلادی هم قادر به نمایش تبریز و تهران نبوده است تا کسانی در آن به بیماری وبا دچار شوند.



این عکس پورنو و نظایر دیگر بدتر از آن، مردک ملیجک باز الواطی را در جای شاهی مجرب و سیاستمدار می نشاند که شرح احوال اش با دیگر قرائن مصور زندگانی او همخوان است تا به آن جا که نسبت به ثبت وضع عورت برهنه و پرکارش به عنوان میراث تاریخی قاجار بی خیال است، چرا که هر دو پای کاملا برهنه او را به ناشیانه ترین صورتی با رنگ سفید ساخته و پوشانده اند، دیوار آجری سمت چپ عکس همان دیواری است که در تصویر میرزا رضا و حاج سیاح به کند بسته در زندان قزوین هم دیده ایم و  قبول آن پرده سیاه و ضخیم و نمدی بر پنجره مقابل در این مکان بی هویت که ظاهرا با پتویی مفروش است، به عنوان خوابگاه و خلوت سلطانی از خاندان قجر بی اندازه مفرح و معنی دار می شود. سینه چاکان تلقینات و ترتیبات یهود چیده و مجموعه مبلغان دروغ پسند، با تمام توان، دوره ناصرالدین شاه را با تدوین انشاهای گوناگون، موجب بلوغ مردمی گرفته اند که گرچه هنوز حضور تاریخی ندارند، اما به حفظ آتش انقلاب مشروطه در زیر خاکستر ملی مامورند.


   

از امیر کبیر عکسی دیده نشده و این دو نقاشی و رسامی همزمان از صورت میرزا تقی خان، تنها نشانه حضور تاریخی او است. می گویند رسامی سمت راست را ناصرالدین شاه قلمی کرده، که حتی در ریش پرپشت، تابلوی او شباهتی به آن دیگری ندارد، که نیمه کوسه است. ورود به شرح احوال این نخستین صاحب منصب چند سال آغازین سلطنت ناصرالدین شاه مورخ و محقق را به اعماق چاله هایی می راند که بیرون امدن از آن، چاره ای جز انصراف از دنبال کردن مدخل ندارد.

«اقدامات و تشکیلات امیر در نتیجه  شکایت های زیاد ناصرالدین شاه از بانوان حرم بوده که در موارد عدیده با حالت عصبانی به امیر اظهار می کرده است. تا این که امیر تشکیلات خود را منظم کرده و به خواجه باشی دستور داد که کلیه فرامین و احکامی که برای امضای شاه برده می شود، پس از امضا باید فورا به مستوفی مربوطه اش تحویل دهند - این دفتر ارسال و مراسالات امروزه، در زمان امیر کبیر درست شده است - و هر یک از خواجه باشی ها هر چند فرمان و حکمی که برای امضا از عزب دفترها تحویل می گرفتند، در آن دفتر به نام خود ثبت و امضا می کردند، همین طور پس از امضا هم که مستوفیان مربوطه تحویل می دادند از عزب دفترها امضا می گرفتند. صورت وظایف متصدیان را به عرض ناصرالدین شاه رسانیده، موافقت شاه را در امضا کردن ذیل آن جلب و اعلام می نمودند.

شاه زادگان درجه اول - که چند نفرشان ذکر شد - دیدند وضعیت غریبی پیش آمده است، از یک طرف مستمری ها قطع شده واز طرف دیگر راه استفاده از فرامین و احکام نیز که توسط مهد علیا و امین اقدس ها به امضاء می رسید، آن هم مسدود شده است. در کمیته ی خود بر ضد امیر، قضیه مطرح و تصمیم گرفته شد که با حرم سرا مذاکره و متحد شده، آن ها از اندرون و این ها از بیرون، بر ضد امیر قیام و حتی از بین ببرندش. همین کار را هم کردند. یکی از کارهایی که امیر کرد، این بود که در کاخ گلستان و باغ ارگ تا باب همایون، باغ و اشجار زیاد غرس کرد که مانند جنگل های مازندران انبوه بود و در میان آن ها میوه های خوب تعبیه شده بود. امیر کبیر یک تفنگ شکاری کوچکی برای ناصرالدین شاه تهیه و تقدیم می نماید و ضمنا عرض می کند: «به عوض این که اوقات خودتان را در حرم سرا با زن ها بگذرانید، هر روز ساعتی در باغ گردش و سرگرم شکار کبوتر و سایر پرندگان بشوید که برای مزاج اعلی حضرت هم این گونه تفرج خوب است و هم این که از دست زن ها خلاص می شوید». شاه بسیار از این برنامه خوش اش آمد. چند روزی که ادامه داد روحیه اش خوب شده و به امیر اظهار رضایت وخوش وقتی کرده، او را مورد تقدیر قرار داد.

امین اقدس از بانوان زیرک و با فراستی بود که در نزد مهد علیا موقعیت آبرومندی داشت و هم این که در پیش شاه عزیز و طرف توجه بود. و رفتارش با درباریان مقتدرانه و مورد ملاحظه و دارای احترام بوده است. کمیته ی شاه زادگان پس از اتحاد با سران حرم، در درجه ی اول با مهد علیا - مادر ناصرالدین شاه - و امین اقدس قرار اقدام را گذاردند که در مواقع مقتضی نزد شاه از امیر نسبت به قدرتی که پیدا کرده است، بدگویی و او را مظنون نمایند. از طرف دیگر کمیته هم نامه هایی [جعلی] به نام اشخاص در ولایات و ایالات تنظیم کرده که از هر نقطه به عنوان امیر بفرستند.

مضامین نامه ها : «چاکران برای هر گونه جان فشانی در راه کامیابی ملت و استقلال مملکت که اولین آمال امیر است. با پنج هزار سوار و پیاده حاضریم و در انتظار دستور و اوامر حضرت امیر خواهیم بود». نامه ها از هر نقطه به همین مضامین برای امیر می آمد، امیر در اوایل موضوع را ساده تقلی کرد. و نیز کمیته ی شاه زادگان به وسیله ی حرم سرا دستور دادند که ذهن شاه را آماده نمایند تا به مخبرالدوله، وزیر پست و تلگراف دستور داده شود که نامه هایی که از ولایت به عنوان امیر می رسد سانسور شود - از این جا سانسور معمول گردید - یک روز شاه باز هم از زن ها به امیر شکایت کرد که: «مرا در باغ هم که مشغول تفریح می باشم، راحت نمی گذارند. از همه بیش تر امین اقدس است که یک روز مرا تنها نمی گذارد». امیر عرض کرد: «مانعی ندارد هر ساعت که می خواهید پرنده ای را بزنید، سر تفنگ را کج کرده، پرنده ی زمین را که همیشه مزاحم است، بزنید، وقتی یکی زده شد، دیگر سایرین از حدود خود تخطی ننموده، راحت می شوید».

یک روز شاه همین کار را می نماید. ولی همین که تفنگ را به طرف امین اقدس قرار می دهد یک مرتبه بدن اش حالت ارتعاش پیدا کرده، به زمین می افتد و غش می کند. امین اقدس فورا شاه را بلند کرده در بغل خود قرار می دهد و فریاد می زند: «بیایید!» از فریاد او زن ها جمع می شوند. اول امین اقدس تاکید در آوردن طبیب می کند و ضمنا مشغول مالیدن بدن شاه می شود. حکیم تولوزان فرانسوی - طبیب مخصوص شاه - می رسد و فورا با تزریق و خوراندن شربت های موثر، شاه را به حال می آورد. شاه از امین اقدس که منتها درجه ی فداکاری و مراقبت را در حفظ شاه نموده بود اظهار رضایت می نمایند.

آیا به عصر و عمر خویش نقل قولی بی محتواتر از این سراغ کرده اید که یک نخست وزیر به سلطانی که تحت امر او قراردارد، قتل نفس زنان حرم سرا را آموزش دهد؟!

در همین حال شاه از دستور امیر سوء ظن می برد. در یکی از ساعات که امین اقدس حضور شاه بوده، از شاه سئوال می کند که: «چه طور شد حال تان به هم خورد؟»، شاه موضوع را به امین اقدس بیان می نماید. از آن ساعت امین اقدس کمر قتل امیر کبیر را بسته، بدگویی از امیر را در برخورد با شاه توسعه می دهد، ولی خیلی با متانت. پس از این پیش آمد کمیته ی شاه زادگان فعالیت خودشان را بیش تر کرده و راه امیدواری را در موفقیت برای از بردن امیر صد در صد مسلم می دانستند. در همین اوان، مخبرالدوله چند فقره از نامه های سانسور شده را به عرض شاه رسانید. شاه بسیار تعجب کرد و به فکر فرو رفت و وسوسه های جاه طلبی امیر در کله اش جایگزین و کم کم به فکر افتاد امیر را از کار برکنار نماید.

این فکر شاه، رفته رفته به ظاهر و بیان درآمد. مخالفین از اندرون و بیرون تلقین کردند که اگر امیر در تهران بماند، موافقین نخواند گذاشت اعلی حضرت راحت باشد. بالاخره شاه امر به تبعید امیر به کاشان داد و امیر را حرکت دادند.

پس از چند روز چند نامه تهیه و از کمیته خطاب به شاه و درباریان شد که اگر امیر با احترامات لازمه به تهران آورده نشود، هر کدام با چندین هزار نفر سوار برای حرکت به تهران حاضر خواهیم بود. ناصرالدین شاه بیش تر وحشت کرده و به فکر چاره جویی برآمد. یکی از شب ها امین اقدس را به خوابگاه احضار و مذاکره و مفهوم نامه های رسیده را با امین اقدس در میان و مشاوره می نماید. امین اقدس فرصت کینه جویی را از دست نداده و قلم و کاغذ حاضر و فرمان قتل امیر را صادر و به امضای شاه رسانید و همان شب تا ناصرالدین شاه خوابید، فرمان را به نماینده ی کمیته و شبانه مامور را حرکت دادند و تاکید کردند که «باید تا صبح خبر کشته شدن امیر برسد، در هر حالی که به امیر رسیدی ولو در خواب باشد مهلت نمی دهی».

مامور صبح زود به کاشان می رسد. چون امیر صبح زود برای شست و شو و گرفتن وضو به حمام می رفت، مامور پس از اطلاع از این که امیر در حمام است، می رود حمام. در موقع ورود به حمام به نوکر امیر در حمام می گوید: «بروید لباس های امیر را بیاورید که امیر فورا برای تهران حرکت نماید». پس از رفتن نوکر امیر وارد گرم خانه می شود و فرمان را برای امیر می خواند و ضمنا اجازه می دهد «به هر طوری که می فرمایید ماموریت خود را انجام دهد». امیر پس از ادای نماز صبح دست خود را دراز نموده و می گوید: «رگ بزن». مامور هم اطاعت کرده، رگ دست را می زند. خون سرازیر شده و مامور از حمام بیرون آمده درب حمام را می بندد و از همان راهی که آمده بود به تهران مراجعت می نماید.

ناصرالدین شاه که صبح زود بر حسب عادت برمی خیزد، امر می دهد مامور قتل امیر نرود. پس از یک ساعت به عرض می رسانند مامور حسب الامر مبارک، شبانه حرکت و رفته است. شاه متغیر می گردد و امر می کند: «تلگراف کنید اقدامی نکند و فورا برگردد». در همان تلگراف انجام قتل امیر را به عرض می رسانند. مامور پس از آمدن، به حضور می رسد و ناصرالدین شاه حکم می کند جلاد و میرغضب باشی حاضر  و به امر شاه و در حضور، گردن او را بزنند». (اعظام  الوزاره قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 95)

برای اتمام حجت بر این تصویر سازی دروغین تاریخ قاجار، کافی است توجه کنید در متون دیگری مجریان این فرمان قتل امیرکبیر را نه فقط گردن نزده که به عالی ترین وجه مورد تفقد قرار داده اند. ضمن این که احتمالا چاپار و مجریان کشتن امیر کبیر اگر در فاصله شب تا به صبح، آن هم در ماه دی و میانه زمستان، بر امواج تلگرام هم پیشی گرفته و فاصله دراز میدان ارک تا حمام فین کاشان را در نیم شبی طی کرده اند، پس تامل کنید که سیاه بازی دروغین قتل امیرکبیر مفقود النشانه، تا چه میزان روحوضی تدوین شده است؟ (ادامه دارد).

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۲۳.


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۲۳.


محرک و ملات بالا بردن بنای بلند شیادی و جعل، در چیدن پازل تاریخ معاصر ایران، ناسیونالیسم وقیح و چشم دریده ای بوده و هست که از لب دریا تا ستاره ثریا را پایگاه خود گرفته و سرچشمه ای است که صحرای کید و دشمنی با اسلام را سیراب می کند. برای گروهی از نقالان و معرکه گیران و منادیان قصه های مسلط بر این ناسیونالیسم، که نان خود را به سفره آن بسته اند، گذر سرگرم کننده از نقب های تو در توی شاه نامه را همصدایی با جعلیات موجود یافته و چنان به نشخوار دروغ مشغول اند که این سئوال اساسی که فردوسی با چه خط و زبانی شاه نامه سروده است را، ناشنیده می گیرند.

«این تاجر درست کار پاک اعتقاد در ظرف سالیان دراز که در مصر مقیم بود در هیچ یک از عادات مستحسنه ملی و اطوار پسندیده ایرانی خود تغییر نداده در وضع معاشرت با مردم و خورد و خواب و پوشاک به همان وتیره که از نیاکان خود دیده بود رفتار می نمود، و در تعصب ملی چندان سخت بود که در ظرف چندین سال یک کلمه عربی با کسی حرف نزد بل که نخواست یاد بگیرد، گفت و گویش همه از ایران بود. پیوسته ترانه ی وطن می سرود. هر کس را دیدی از وضع وطن و حال هموطنان پرسیدی. خودش در مصر همواره خیال اش در ایران بود. شب های زمستان هر شبی را چند تن از معارف هموطنان را به مهمانی خواسته صحبت مجلس مهمانیش نیز منحصر به خواندن کتب تواریخ ایران و سرگذشت پادشاهان پیشین بود. میرزا یوسف نامی که از سالیان دراز در خانه معلم پسرش بود از کتاب ناسخ التواریخ و داستان خسروان نامی مانند کیسخرو، جمشید، بهمن، شاپور، نوشیروان و غیره می خواند و او بر خود می بالید». (سیاحت نامه ابراهیم بیک یا بلای تعصب او، ص 5)

این است نمونه روشن فکری ساختگی و برجهیده در عصر اصطلاحا انقلاب مشروطه که هر یک نوازنده ابزاری در کنسرت دروغ های تازه ساز یهود در باب ایران پر شکوه کهن بوده اند و اگر از هر یک بپرسید عادات مستحسنه ملی و اطوار پسندیده ایرانی چه محتوایی داشته و دارد، مطلبی جز چهارشنبه سوری و سمنو و گره زدن سبزه ندارند. بخش هزل آمیز مطلب آن جا اثر خود را نمایان می کند که مثلا همین ابراهیم بیک در نمایش تابلوی اجتماع آن زمان چهره سرزمین و مردمی را ارائه می دهد که قرن ها در پریشانی و بی پناهی و ناشناختگی همه جانبه زیسته اند.

«گفتم عجب است که در این مملکت به هر طرف می نگرم ایرانی است ولی همه پریشان و پژمرده و بی کار. معلوم می شود که همه بی چیزند. گفت بلی همشهری در این جا بسیار است چون امروز یک شنبه و کارها تعطیل است از آن جهت در این جا جمع شده اند. فردا بسیاری پی کار می روند. گفتم چه کار دارند گفت همه فعله و حمال. مگر چهل و پنجاه نفر میوه فروش و آشپز و دست فروشند. مابقی سرگردان و محتاج قوت لایموت. گفتم مگر چه قدر هستند. گفت چهار پنج هزار باید باشند. با خود گفتم سبحان الله در این شهر کوچک چهار پنج هزار نفر ایرانی آن هم بدین وضع و حالت پریشانی. گفت آقا جان چه می فرمایید تمامی شهرها و قصبه ها. حتی دهات قفقاز پر از این قبیل ایرانیان است. نسبت به سایر جاها در این جا بسیار کم است. گفتم دولت ایران چرا این ها را رخصت جلای وطن می دهد. گفت خدا پدرت را بیامرزد. از قیامت خبری می شنوی و دستی از دور بر آتش داری. اولا در ایران امنیت نیست، کار نیست، نان نیست، بی چاره گان چه کنند. بعضی از تعدی حکام، برخی از ظلم بیگلربیکی و داروغه و کدخدا، این ناکسان در هر کس بویی بردند که پنج شاهی پول دارد، به هزار گونه اسباب چینی بر او می تازند. به یکی می گویند که برادرت سرباز بود از فوج گریخته. به دیگری می آویزند که پسر عمویت چندی قبل شراب خورده. یا یکی از خویشان تو قمار کرده است. حتی همسایه را در عوض گناه ناکرده ی همسایه گرفته حبس و جریمه می کنند. اگر با هیچ کدام از این ها کاری نساختند. آن گاه بر خودش هزار گونه تهمت و افترا می بندند. این است که مردم جلای وطن کرده ممالک روم و روس و هندوستان را پر کرده اند. آن جاها نیز از دست سفرا و قونسل ها و بستگان لاشه و جیفه خوار ایشان آسوده نیستند». (سیاحت نامه ی ابراهیم بیک یا بلای تعصب او، ص 22 و 23)

جست و جو و تجسس در اسناد سفرهای سه گانه ناصرالدین شاه به فرنگ و سفر زیارتی او به خراسان و مشهد، مستندات سالم و شایسته اعتنا ندارد و مورخ را وا می دارد به دنبال نیازی بگردد که ساخت و ساز چنین رفت و آمد کلان و دروغینی را موجه کرده است. در منظر نخست می توان ارسال جاعلانه شاه قجر به اروپا را تسطیح جاده ای گمان کرد که عبور مقامات قاجار از آن، مایه اولیه لزوم تسلیم به تغییرات اجتماعی در اکثر سطوح  را ناگزیر و ممکن کند.



این اصل همان عکس است که بر روی جلد کتاب خاطرات ناصرالدین شاه نصب بود و در یادداشت قبل ارائه دادم. در این جا دیگر آن روزنامه را نمی بینیم و از کراوات نیز نشان واضحی نیست. می نماید که عکس را در پله های حیاط کاخ گلستان برداشته و ظاهرا قصد نمایش آخرین شکار قبله عالم نوجوان را داشته اند. آیا صریح تر و با وضوح بیش از این قادریم انعکاس خطوط سیمای یهود را در چهره روشن فکری بومی شناسایی کنیم؟ اگر برای اروپایی وانمودن تصویر، از راه حقه بازی و جعل در دست ناصرالدین شاه به صورت نمایشی روزنامه می گذارند، پس باید به ادعای سفرهای شاه قاجار به فرنگ، به علت نبود سند، فاتحه خواند و پرسید این جعل مرکب را چه کس و یا گروهی مرتکب شده اند؟ آن چه از این گونه گفتارها می تراود و کوشش برای ارسال شاه قاجار به اروپا را توجیه می کند، این نتیجه گیری و برداشت نهایی است که شاه قاجار با دیدار پیشرفت های ممالک غربی به تغییرات مشابه در داخل کشور رضایت داده و تحریص شده باشد.


این صحنه ای است از حضور ناصرالدین شاه در سالن اپرای لندن و گرچه شاه قجر در میان لژ مهمانان دربار دیده نمی شود اما به هر حال جای این سئوال را باز می گذارد که چرا این صحنه را از مداد رسامی گرافیست ها و نه دوربین عکاسی ارائه می دهند. حال آن که در سال ۱۸۸۹ عکاسی در روابط اجتماعی عادی و غیر رسمی هم، فضا و رسوخ گسترده ای داشته است.


این چهره واریخته هم نشانه دیگری از حضور شاه شهید در لندن گرفته و نمی دانیم به کدام علت باز هم به جای عکس، به رسامی پناه برده اند؟ این سئوال که اگر این هفته نامه لندنی که اخبار را به صورت مصور ارائه می داد، برای نمایش سیمای شاه از امکانات عکاسی سود نبرده، پاسخ ساده و اولیه ای دارد که: شاه ایران هرگز در لندن نبوده است.


عجیب این که هر دو رسامی بالا و زیر را لحظه برخورد و معرفی ناصرالدین شاه با ملکه انگلیس گفته اند هرچند که در نمونه زیر نه ملکه و نه ناصرالدین شاه ریش نتراشیده، اندک شباهتی به اصل خویش و الگوی بالا ندارند و همراهان ملکه در رسامی زیر و با لباس غیر رسمی گویا از ملکه و یا مهمان او تقاضای کمک دارند.

این نقاشی های ناشیانه و باسمه ای هر جست و جوگری را به این نتیجه واضح می رساند که سفرهای ناصرالدین شاه واقعیت بیرونی نداشته و در مسیر اطلاع رسانی و اخبار مربوط به موضوع خود نبوده است.



و سرانجام سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ محکم ترین سند خود را به تماشای تاریخ گذارده و آٌن تصویر عکاسی شده ای از شاه ذوالقرنین است که در قاب گردنی ملکه پاندول شده است! هرچند خست ملکه و یا کم حوصلگی جاعل، مروارید چینی اطراف قاب عکس را نیمه کاره رها کرده باشد! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه .22


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 22.

از زمان ظهور دستگاه و دوربین عکاسی، تصاویر به عنوان برگه تاریخی، به حوزه مستندات و محکمات قدرتمند هر مدخل و مباحثه وارد شده و توان ختم کننده ان ها در مناقشات چندان قوی است که جاعلین و سند سازان یهود نیز صرفه را در تولید تصاویر قلابی برای تاریخ ایران، از جمله در موضوع سفرهای ناصرالدین شاه دیده اند.

سازمان اسناد ملی به سعی محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضی ها، سه جلد کتاب، در مجموع قریب 1600 صفحه، که یک سوم صفحات آن تعقیبات و تشریحات و تعلیقات است، با نام «خاطرات ناصرالدین شاه، در سفر سوم فرنگستان»، و توصیفاتی از این گونه منتشر کرده است که تدارک خرواری از آن ها فقط به منویات و مقاصد سازنده مربوط می شود.

«از جلفا الی این جا کالسکه چاپاری بسیار خوب بود و عیبی نداشت، اما از تفلیس به این طرف و تا این منزل خیلی متعفن بود و اسباب زحمت و کثافت شده بود و جهت اش این بود که اسب ها نره می دادند و اسباب تعفن شده بود. باید دعا به دختری کرد که در یکی از این استاسین ها دسته گل یاس شیروانی به ما تعارف داد و ما آن گل را توی کالسکه گذاردیم، بوی او اگر نبود خیلی اسباب زحمت می شد. این جا تازه اول یاس شیروانی است. از تهران که حرکت کردیم بیست روز بود که یاس شیروانی تمام شده بود، اما از تهران الی این جا همین طور به نوبه با یاس شیروانی و شکوفه به این منازل آمدیم». (خاطرات ناصرالدین شاه، در سفر سوم فرنگستان، کتاب اول، ص 125)


سفرهای ناصرالدین شاه تصاویر تایید کننده ندارد، مگر عکس بالا و چند باسمه دیگر که رسیدگی به حالات ان ها از لوازم هر کنکاشی در باب سفرهای ادعایی شاه قاجار به اروپا شمرده می شود. چنان که در عکس فوق با وجود فضای آزاد سمت چپ، ناصرالدین شاه چنان در اغوش میزبان خود خزیده که نیمی از بدن او را به بیرون از کالسکه فرستاده است و با نگاهی دقیق تر متوجه فضای خالی و سفید و مثلثی شکل پوشانده نشده در پیش سینه شاه قاجار می شویم که حتی نیمی از دست میزبان را قطع کرده است. جاعل عکس، برای پنهان کردن اضافه نامعینی، تیغه ای به زیر کالسکه افزوده، که بر زمین کشیده می شود و کالسکه را به لودر شبیه تر کرده است و نهایت این که همراه مقابل شاه قجر، فقط یک سر بی دنباله آناتومیک است.    



جاعل خوش ذوق ما همان شوخی را در این عکس با شبیه آقای جنتی کرده که با وجود کوچکی اندام باز هم در فضای سمت راست شاه جا نگرفته است. سازنده عکس افزودن آن تیغه برف روب زیر بدنه در کالسکه قبلی را لازم ندانسته و از نصب ان صرف نظر کرده است. ارزش تصویر در این است که بدانیم کار این گونه ساخت و سازهای عکاسی در زمان و پیش چشم ما نیز همچنین ادامه داشته است. باری جدای از این دو عکس و تصویر زیر که شناخت مسافران و ساکنان درون کالسکه ها غیر ممکن است، چند عکس هم در انتهای کتاب دوم خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم به فرنگستان ارائه داده اند که تنها به کار اثبات این مطلب می خورد که بدانیم مستندات تصویری لازم برای اثبات سفر شاه قاجار موجود نیست هرچند که لااقل در ۵۰ نقطه خاطرات و نیز روزنامه اعتمادالسلطنه برداشته شدن عکس از مناظر گوناگون سفرهای شاه به اروپا ذکر شده است.

«امین السلطان با ما سر التفات است. بیست امپریال به من داد. خدمت شاه به تصدق بردم. همان پول ها را شاه به خود من دادند. که به فقرا تقسیم کنم. شب را در مسجد ایرانی ها رفتم. اهالی تبریز روضه خوانی خوبی کردند. گریه زیادی کردم. بعد شام مفصلی به قاعده ایرانی ها دادند. بعد از شام امپریال ها را که منات کرده بودم به فقرا و روضه خوان ها قسمت کردم. نصف شب منزل ُآمدم. امشب شاه عکس های خودشان را جدا می کردند که فردا توسط امین همایون تهران بفرستند». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 661)

عشق و علاقه شاه قجر به ثبت سیمای خود بر ورق عکاسی به نشان ده ها عکس  با پزهای گوناگون کنترل و میزان نداشت و نقل فوق نشان می دهد که سلطان صاحب قران با وساطت عکس، حضور خود را از ورای کوه های قفقاز نیز به اهل حرم اعلام می کرده است. در چنین اوضاع و با چنین سوابقی نیافتن عکس شاه در سه سفر فرنگ، توضیحی جز انجام نشدن این سفرها ندارد.

«و باز از جمله معترضه است که هرجا حرکت می کردم چهار پنج روزنامه نویس متصل پشت سر ما هستند و حرکت ما را می نویسند و اغلب می شود که ما به روزنامه نویس برمی خوریم. این ها به قسمی مشغول نوشتن اند که در سر راه می ایستادند و ملتفت نبودند و به ان ها می خوردیم و اغلب سیگار می کشیدند و می افتاد از دهن شان و روزنامه شان می سوخت و باز هم حالت عکاس های این جاست که به هر حالت که ما بودیم و حرکت می کردیم فورا عکس را می چسباندند». (خاطرات ناصرالدین شاه، در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، ص 12)


در این عکس و تصاویر زیر که در مجموعه کوچکی در انتهای کتاب دوم سفرنامه سوم ناصرالدین شاه آمده، ظاهرا ناصرالدین شاه از بالکون هتل، که مشخصات مسافرخانه ها را هم ندارد، به احساسات مردم اسپالا جواب می دهد. جالب این که بر روی دیوار کثیف و مخروبه سمت چپ عکس با بی آبرویی و ناشیگری تمام، دیوار ابرومندتری نصب کرده اند؟!! می گویند که شخص شاه قاجار در زیر عکس متن زیر را تقریر کرده است: «در عمارت اسپالا که به شکار می رفتیم، در سنه 1306 اودییل که سفر سوم به فرنگستان رفتیم، انداخته اند». لحن و کلمات تقریر چنان است که گوینده با التماس درخواست قبول آن سفر را دارد. ضمن این که ندانستم در عمارت، جز بانوان شکار چه چیز میسر بوده است؟

عکس آشکارا دو نیمه بی ارتباط با هم است و جست و جوی شاه مشرق زمین در ازدحام و بی نظمی ثبت شده در تصویر کار آسانی نیست. در ذیل این عکس هم ناصرالدین شاه همان گفتار عکس قبل را تکرار کرده است: «در عمارت اسپالا که به شکار می رفتیم، در سنه 1306 اودییل که سفر سوم به فرنگستان رفتیم، انداخته اند». در عکس هیچ اثری از همان مهمان خانه قبلی نیست.

این یکی شاه کار بی بدیلی از چشم بندی و جفر و جادو گری است که دو نیمه نامرتبط به هم دارد. پیدا کردن ناصرالدین شاه در میان این همه خرده ریز احتمالا از عهده ملیجک برآید. در زیر این عکس هم مراتبی ثبت کرده اند که جز التماس نامه ای برای باور سفر سوم شاه قاجار به اروپا ارزیابی نمی شود. ذیل تصویر به تقریر ناصرالدین شاه بار دیگر آمده است: «در سر پل قلعه نظامی ورشو در موقعی که پایین می آمدیم که سوار کالسکه بشویم انداخته اند. سفر سیم فرنگ. ادوییل 1306».

این عکس را هم که قلابی بودن ان با یک نظر به سایه های اشخاص و اشیا به خصوص در آّب تایید می شود، بنا بر مندرجات ذیل ان که باز هم تقریر شاه قجر است، در پارکی متعلق به شاه زاده خانمی لهستانی گرفته اند. در ذیل این عکس هم، درست مانند آن دیگران به تقریر ناصرالدین شاه نوشته اند: «در پارک شاه زاده خانم لهستانی است در ورشو. کورک و امیرال پاپف هم ایستاده اند. انداخته  شده. سفر سیم فرنگستان، اودییل 1306». بدین ترتیب مجموعه اسناد تصویری و تفریحی موجود که می باید سفر سوم ناصرالدین شاه را تایید کند به پایان می رسد با این قید که سفر اول و دوم شاه قجر همین دو سه عکس قلابی را هم ندارد. (ادامه دارد)