حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۰.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۳۰.


در مسیر بررسی مسائل تاریخ معاصر ایران، ناگهان با حضور قاجارها مواجه می شویم که گویی از آسمان باریده اند و هنگام ارزیابی میراث آنان، به صاحب منصبانی بر می خوریم که قدر قدرت ترین شان، حتی از نبود چهار دیوار آبرومندی برای خلوت گذرانی خویش گله مند است، با این همه مورخانی از همه نوع، خودی و غریبه چنان اموراتی را به زمان آن ها ثبت کرده اند که بی حاشا و تردید هر یک برای تولید تحولی بنیانی در آن مجموعه کفایت می کرده است.  

«در اوایل سلطنت، اندرون ناصرالدین شاه همان اندرون خاقان بود و چندان وسعت نداشت... پس از ان که زن های شاه رو به افزونی نهادند رفته رفته چا تنگ شد و ناگزیر به بزرگ کردن اندرون  پرداختند. در سال 1301 قمری که ناصرالدین شاه به مشهد رضا علیه السلام مشرف شد، به آقا ابراهیم امین السلطان پدر میرزا علی اصغر خان اتابک امر کرد تا در غیبت او اندرونی وسیع و در خور بنیان نهد». (دوست علی معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 15)

حالا از آن که باخبریم شاه قجر به زیارت مشهد نرفت، پس اندرون وسیع هم ساخته نشد و قیله عالم ناگزیر به همان مکان دیدارهای خارج از شان خویش قناعت می کرد که بازدید دوباره ای از آن را به شهادت خواهم طلبید، تا معلوم شود هنگامی که چنین فقر اشکاری را، به دست تعارفات و قمپزها ی معمول در باب ملزومات دربارها می سپرند، مثل همیشه و موارد بسیار دیگر، به شروح زیر مبدل می شود.

«پذیرایی میهمانان در«تالار سبز» به عمل می آمد که آن را با اثاثه و فرش های سبز آراسته بودند. ظرف ها نیز جمله از بلور و چینی سبز انتخاب شده بود. چند دسته نوازنده از قبیل: «گل رشتی»، «طاوس»، «ماشاالله»، «کریم کور» و «مومن کور» فراخوانده می شدند. اینان پس از ورود به خانه منیرالسلطنه به راهنمایی یک تن خواجه سرا به اطاق تعوض لباس می رفتند. در این اطاق چند صندوق آهنین بزرگ محتوی جامه های سبز و دو آئینه قدنما بود. رامشگران جامه های مخصوص خود را که نام هر یک بر قطعه کاغذی نوشته و بر آن سنجاق شده بود از صندوق ها بیرون آورده بر تن می کردند و سپس به مجلس بزم درمی آمدند. جامه های مزبور از اطلس و مخمل و تور سبز تهیه و با پولک و نگین و یراق و پرهای سبز سیر و روشن زینت شده بود. بانوان با جامه های دیبا و پرنیان در انواع ترکیبات نیم رنگ و پررنگ رسمی جشن، از فرق تا کمر به جواهر آراسته، با آرایش های دلپسند و رفتاری دلفریب در آن میان جلوه ای خیره کننده داشتند. بعضی به سان گلبن های شاداب بر نشیمن ها و مسندهای چمن فام می نشستند و برخی مانند سروهای روان بر فرش های زمردگون تالار که در و دیوارش بر بساط بوستان طعنه می زد می خرامیدند و غنچه آسا می خندیدند... خانم ها در آرایش خود جواهر بسیار به کار می بردند. نیم تاج و سنجاق های گوهر نشان زیب سر و زلف می کردند و گاه کنار زلف پرهای رنگارنگ قرار می دادند عقدرو و سینه ریز به گردن می آویختند و بازو بندهای درشت و گران بها می بستند که رشته های ابریشمی در زیر داشت و به هر رشته گوهری تابان یا سکه ای زر آویخته بود. گل ها و اشیاء ظریف دیگر از طلا و مروارید و سنگ های قیمتی بر سر و بر می زدند و انگشترهای درشت و ریز در انگشتان می کردند». (دوست علی معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 29 و 63)

تصویر بالا تجمعی از زنان ناصرالدین شاه است که با خریداری و یا ربوده شدن از دهات مسیر پرسه های قبله عالم در کوه و کمر فراهم آمده اند. چندان که در مطایبه می توان بروز داد که شکارگاه اصلی شاه  نوباوگانی بوده است که در عین حال هیچ یک تطبیقی با توصیفات معیرالممالک ندارند و در دست و گردن و بازوی هیچ کدام، از آن سینه ریزها و سنجاق های گوهر نشان خبری نیست. معیر الممالک مثل غالب قلم زدگان در موضوع قاجار، خود را  به ترتیباتی از وابستگان شاه و با خبر از نیک و بد و تر و خشک دربار می شناساند.

«دوست علی خان نظام الدوله معیرالممالک محترم ترین دخترهای ناصرالدین شاه، یعنی عصمت الدوله را برای پدرم دوست محمد خان خواستگاری کرد و عروسی بس مفصل و با شکوهی برپا ساخت که اروپاییان شرح آن را در کتاب هایی که راجع به ایران نوشته اند یاد کزده اند و تاکنون نیز از آن عروسی و بساط عیش ضرب المثل مانده است. نوبسنده این سطور از این وصلت پا به وجود نهاد و در اندرون شاه پرورش یافت. ناصرالدین شاه به هیچ یک از نوه های خود به اندازه من اظهار مهر نمی کرد». (دوست علی معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 11)

شمارش تعداد نادرستی ها در این نقل دوست علی خان آسان نیست و اگر او و همچنین دیگر یادداشت برداران حوادث آن زمان، همگی با آهنگی یکسان خود را به میانه معرکه انداخته اند، پس دروغ های شان  نه از سر بی خبری، که بخشی از فرمان بری در جهت  وارو کردن نیازهای دربار در دوران ناصرالدین شاه است. و از آن که پیش از این با  دست بردگی و جعل در تصاویر میرزا رضا کرمانی و حاج سیاح نیز آشنا شدیم، پس مجموعه داشته های پراکنده کنونی از عهد قاجار، مانند شرح نمایش آن عروسی در نشریات اروپا، بی اعتبارند و اگر ذکر کنم که تواریخ و حواشی موجود در باب دوران قجرها و اختراع محمد حسن و آغا محمد و فتح علی و محمد و ناصرالدین شاه ترور شده و امیر کبیر و کمال الملک موجود در شروح کنونی و بزرگ نمایی انقلاب مشروطه و ماجراهای علی محمد باب، در درجات مختلف، ساختگی و بی سندند، باز هم قلم را با رعایت عدالت مطلق به کار برده ام. زیرا توجه دوباره به جزییات عکس زیر از خوابگاه ناصر الدین شاه با آن ظروف سبز و بخشش های مشت مشت مسکوکات زرد همخوانی ندارد.


و این هم عکس کامل تری از خلوتگاه شاه که بر سطح ناهموار اتاقی، شبه پتویی را گسترده، پنجره را با لحاف سیاهی پوشانده و با رنگ سفید برهنگی پایین تنه شاه و قضایای دیگری را ناشیانه ترمیم کرده اند. مورخ نتوانست از کاربرد و ماجرای آن نوار سفید گسترده در درگاه زیزین عکس سر درآورد.

«از اواسط بهار هر چند روز ناصرالدین شاه در یکی از باغ های سلطنتی به سر می برد. نخست به باغ شاه رفته دو سه روز اقامت می کرد و از آن جا به ترتیب به عشرت آباد، قصر قاجار، سلطنت آباد، صاحبقرانیه و دیگر باغ های سلطنتی می رفت که امروز از آن ها آثاری به جا نیست. باغ شاه و عشرت آباد و سلطنت آباد امروز مرکز قشونی است و از وضع گذشته جز عمارت چهار طبقه ی عشرت آباد که محل سکونت شاه در اندرون بود و حوضخانه سلطنت آباد نشانی باقی نمانده. روبروی عمارت عشرت آباد حوض گرد بزرگی بود که اطاق زن های شاه گرد آن حلقه وار ساخته شده بود و منظری بس شاعرانه داشت. بین عشرت آباد و قصر قاجار باغی بود به نام عیش آباد که نزدیک به سبک های جدید ساخته شده بود. چهار سال پس از آبادی آن شاه کشته شد و با رفتن او آثار باغ نیز رفته رفته از میان رفت. شاه پس از چند روز درنگ در قصر قاجار به سلطنت آباد می رفت و در آن جا نسبتا بیش تر درنگ می کرد. سپس یک ماه در صاحبقرانیه مانده آن گاه به مسافرت های پشت کوه می رفت. هر سال مسافرت ییلاقی را از سمتی آغاز و پیوسته به سرخ حصار ختم می کرد. سالی به شهرستانک، آهار، اوشان، فشم، امامه، گلهمد و رودک و لشگرک و سال دیگر به لتیان، چهار باغ، لواسان، آب گرم عسک و دماوند و بعضی سال ها نیز به خطه ی نور و کجور و کلارستان نماسیاق می رفت و در بازگشت به سرخ حصار آمده پس از انجام مراسم آش پزان به تهران روی می آورد». (دوستعلی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 45)

قرار دادن مسئولیت این همه پرسه در کوه و دشت و پخت آن آش نهایی در وظایف سلطانی که به راستی دلقک هیچ کاره و مستخدم برنامه ریزان اصلی در پروژه ایران سازی پس از قتل عام پوریم بوده، ظاهرا نه فقط با تمناهای درون سلطانی نیمه ساخت مطابق است بل عرصه را برای راه بران هر کنکاش دیگری باز نگه می دارد. این که یک انقلابی به نام میرزا رضا کرمانی قصد از میان برداشتن چنین سلطان بی آزاری را که برنامه بلند مدت بیابان گردی دارد، به سادگی اصل آن تآتر ترور را بلااثر می کند، زیرا چنان چه به حکم اسناد و رونمایی آثار، تحرک سیاسی تبلیغاتی سفرهای فرنگ و مشهد را هم از دستور زندگانی شاه قجر خارج کنیم، آن گاه با سلطانی مواجهیم که جز رسیدگی به تمنیات و خورد و خواب شخص خویش و شراکت سالانه در پخت آش دیگران، داعیه دیگری نداشته است. با این همه بیرون زدن از کاخ گلستان در پای تختی که در آن هنوز خانه و کوچه و بازاری گشوده و کسی را با کسی کاری نبوده، محقق را برای کسب سایه ای از حقیقت، با پاک کردن سبزی آش قبله عالم همراه می کند، اما اگر بپرسیم موضوع آش، تبعیت از کدام سنت و فرامین است جز بهانه تراشی های مذهبی و شبه آن پاسخی نخواهد رسید.

به راستی که در چنین اوضاع و احوالی، کنکاش در ماجرای حضور  و ورود قجرها به تاریخ معاصر، عبور چشم بسته از میان دیوار آتش است و دوندگی های موجوداتی مفروض در گل آویز شدن های متعدد با سرداران تزار و لشکریان عثمانی و انگلیس و زایاندن یک شبه رستم روزگار ما، با نام عباس میرزا را به خصوص که تا ۱۶۰ سال پیش هنوز مرکز تجمع شهری در جغرافیای ایران  فراهم نبود، مستقیما و بی واسطه به دروغ تبدیل می کند. در واقع همان گونه که سفالگران عهد جدید بسیار بی اسلوب تر از کوزه و کاسه سازان ۵۰۰۰ سال پیش تولید می کنند، تاریخ سازان سلسله قاجار نیز دست های خود را در امتدادی تهی دراز کرده اند تا  شاید اتاق استراحتی برای اعلی حضرت فراهم شود. آن ها در تدارک ملزومات تحرک و ابزارهای تجمع دوباره در ایران معاصر، که پیش از قجرها با شاعران و غزل سرایان تامین می شد، این بار به مسائل دشوار کشور داری متصل است که هرکس را به اجرای سرگرمی تازه ای به صورت های زیر فرستاده اند.


۱. تدارک و تامین اسناد و علائمی برای حفظ و امتداد تجمع متمدن در ایران پس از قتل عام پوریم.

۲. تدارک لوازم و ابزار سلطنت قاجار که گفته اند از کرامت تزارها و برداشت از تتمه غنائم فرضی نادر فاتح هندوستان و یا حتی گشاده دستی ملکه انگلیس تامین شده است.

۳. وارد کردن فرقه تشیع در میان مهاجرانی بدون تکلفات مذهبی پیشین و جای گزینی مذاهب سنی و شافعی و حنفی و حنبلی و غیره، که هر یک سطری من باب حضور دورتر از سه قرن قبل ندارند و با حاصل خون باری که موجب افسوس هر مسلمان یکتا پرست است، چنان می نماید که طالبان وحدت دوباره ی فرقه های اسلامی گویی نزد ارواح گله می گذارند.  

۴. ظهور روحانیون عالی مقام برخاسته از کربلا و نجف و سامره و غیره.

۵. تولید دستجات مغایر با تشیع، از قبیل دکان علی محمد باب و درویشیگری و نصب خانقاه و حسینیه و تکیه به جای مسجد در سطوح وسیعی از اقامتگاه اقوام با هدف توسعه ستیزه های فرقوی و ملی.

۶. پر کردن چاله به کلی خالی مانده هنر بومی. 

۷. تدوین و تبادل قرارداد های رسمی با حکومت های اطراف که دست یابی به اصل هیچ یک آسان و میسر نیست.

8.معتبر کردن اجحاف و ظلم به عنوان زمینه ساز ظهور منجی منتقم و عادل.

9. اختراع قشر نازک کلیشه ای و به ظاهر پر شهامتی از روشن فکری مذهبی و غیر مذهبی، چون حاج سیاح و ملکم و ابراهیم بیک و اسد آبادی و طالب اوف و آخوند زاده و دیگران که ضرورت تغییرات بنیانی و قانونی و نیاز به مشروطه و مجلس ملی را تذکر داده اند.

10. و سرانجام صحنه آرایی برای نمایش  یک انقلاب ملی به عنوان ملات استحکام و وسیله ای برای ثبت و تایید و تصویب جمعی آنان، تا حقوق هر یک و از جمله  یهودیت و زردشتیگری رسمی و غیر قابل بازگشت شود. 

بدین ترتیب کوچک ترین تحولات ان زمان نیازمند بازبینی عمیق و دقیقی است که مثلا بتوان مدعی شد ارسال دروغین ناصرالدین شاه به فرنگ و ملاقات او با تالبوت در لندن و تنظیم سناریوی قرارداد تنباکو، تنها زمینه چینی مقدماتی در تار و پود داستانواره ای است با قصد نمونه سازی و نمایش رسمی قدرت و نیز جهت گیری مترقی روحانیت در حل و فصل امور به سود درخواست های مردم است، امری که با کمبود مستندات و ملزومات، مورد تایید تاریخ نیست... (ادامه دارد) 

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۹.


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۹

سرانجام و به دنبال قریب صد سال ساخت و ساز در شرق میانه، به همت عاملینی از هندیان و ارامنه و دست اندر کاران دیگری از مردم شرق اروپا، با بالا بردن ردیفی از کاروان سرا و برج و میل و امام زاده و مسجد و مقبره، همزمان با گسترش تعرض فرنگی ها، پروسه و پروژه تجدید حیات اجتماعی در ایران پس از پوریم را توسعه دادند و با توزیع و تزریق گروه های مهاجر، از مراکز مختلف جوامع مبتدی اطراف، ظواهر لازم برای تبدیل وادی 22 قرن در سکوت مانده ایران به سرزمینی با نشانه های تاریخ و تمدن با پایگاه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و عبادی، فراهم دیدند و گرچه محاسبه زاویه محراب مساجد نو سازشان هم درست نیست، ولی با تذکرات و تعارفات نامتجانس تاریخی، که جز قصه از آنان در ذهن نمی ماند، ارزش پایگاه خود را تا ثریا بالا کشیدند و برای هر گروه تازه پا و نوپدید شجره ای ساختند که گرچه بی اندازه مقوایی است، اما کسانی کباده اسکان چند هزاره در این یا آن موقعیت را می کشند..

با توجه به همراهان و همسران ناصرالدین شاه، به گمانم نوعی از فقر لاعلاج در بساط دربار شاه دیده می شود که تنها می توان تذکر داد که این مجموعه جز تمرین  یک سلطنت ساختگی و بی پشتوانه تاریخی و جغرافیایی کاربرد دیگری نداشته و نقش سلطان که سابقه و نمونه قبلی در ایران پس از پوریم نداشته است، به خصوص اینک که رفتارهای جدی شاه هم، چون سفرهای او به فرنگ نامعتبر شده، پس منطقی است بپذیریم سلسله قاجار سازان نیز با نیت کسب مهارت در فضا سازی نیازمند اتود قاجارها بوده اند. در واقع درانداختن اواز سفر فرنگ و غیره رنگ و لعابی با قصد پنهان کردن فلاکت سلسله قاجار بوده است. پیش از این هم نارضایتی شاه شهید، آن هم در دهه آخر عمر، از نداشتن اتاق خلوت مخصوص به خود را نیز شنیده اید.
«ناصرالدین شاه اکول نبود ولی دوست داشت از هر خوردنی بچشد. تفاله هر چیز حتی سینه جوجه و میوه را پس از جویدن بسیار بیرون می آورد. چند نوع ماست عالی با گلپر تازه، کرفس، پسته تازه یا چاتلانقوش برایش تهیه می کردند که گاه مرا از آن ها نصیبی می رسید. بدین معنی که «سلطان کبابی» یا «اقل بیگه خانم» مرا به اتاق آینه کوچک خوانده نصف جوجه از کباب مخصوص و یکی دو قاشق از ماست ها به من می دادند که تاکنون لذت ان را فراموش نکرده ام. شاه پس از شام یک فنجان کوچک قهوه در قهوه خوری طلای مینا می نوشید و بعد قلیان می کشید. قلیان اش بسیار ظریف و مرصع به سنگ های گران بها بود». (دوستعلی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص ۲۳)
این شرح آن ناداری، حتی در اندازه توصیف ماست سفره و ظرافت قلیان مرصع شاه است که گویی به مذاق نزدیکان او نیز، تا ارتفاع نقل در تاریخ، خوش می آمده است. معیر الممالک بسیار مصر است که زنان و کوزه قلیان شاه را غرق جواهر کند آن هم زمانی که بر دست و پا و گردن و گلوی زنان شاه در تصاویر باقی مانده و موجود، به میزان حلقه  ای حلبی نیز زینت ندیده ایم. آن چه از این شاه این جا و ان جا برمی خوریم، پر بهاتر از تفاله های لقمه ها و به راستی در حد همان دو قاشق ماست هم نیست.

«بین سال های 1306 و 1307 قمری، ناصرالدین شاه برای دیدن نمایشگاه پاریس که برج ایفل یادگار آن است، به فرنگ رفت و عزیزالسلطان را که در آن وقت 13 ساله بود با خود برد. او همه جا با در کنار شاه بود و مورد نوازش پادشاهان و ملکه ها قرار می گرفت. ملکه ویکتوریا او را فراوان نواخت و با وی عکس انداخت. در روزنامه ها عکس ها از او به چاپ رسید و مقالات گوناگون درباره اش انتشار یافت. او را «فاوری» یعنی مقرب و محبوب شاه ایران نامیدند». (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 93)

در  بررسی های حرفه ای و یا آماتور، از دوران ناصرالدین شاه، هرگز کسی در وقوع سفرهای او تردید نکرده و همین بی حیایی جمعی در انتشار دروغ، مورخ را مشتاق می کند تا علت تن دادن به این آلودگی فرهنگی و جمعی را بیابد و شاید که شانس رو کند و یکی از آن تصاویر ملیجک و ملکه انگلستان را احتمالا از مخفیگاه کنیسه و کلیسایی بیرون کشده شود. 



آن چه از این ملیجک باز می دانیم که به عنوان سرپرست یک قوم و ملت و سرزمین، در قریب 150 سال پیش عنوان ناصر الدین شاه گرفته، این باور است که او جز شکار و مراجعه به حرم سرا دغدغه دیگری نداشته و هیچ گونه تاثیر سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در زمان دراز و 50 ساله اقتدار این کج کلاه چلیپا نشین قابل اشاره و بیان نیست. بررسی تصویر بالا که نحوه و مکان گذران ساعات خلوت سلطانی را با دراز کشیدن همگانی بر شبه پتویی در زیر زمینی نمایش می دهد، از جوانب گوناگون، دوران قجرها را از توصیفات و تعارفات کنونی بیرون می فرستد و از آن که تنها یادگار تحرک سیاسی و فرهنگی شاه قجر، یعنی سفرهای مکرر به فرنگ هم، بی نشانه و مردود است، لاجرم کار شناخت کامل قجرها به چنان بن بستی می رسد که هرترفندی برای بازسازی عمومی مسائل آن دوران مگر با ورودی بی واهمه میسر نیست. مورخ معتقد است که ژست گرفتن در برابر دوربین عکاسی و در چنین حالت و مکانی، خود حکایت آشکاری است از این امر که سلطنت و رعایت عوالم و حواشی و تشریفات آن، در عهد ناصرالدین شاه هنوز تمزین و تدوین تشده بود و دستور العمل رفتارهای مدیریت تاریخی، بر اساس تجربه هم فراهم نبود. با این همه مورخ عاملی روشنگرتر از کشف علت ساخت افسانه سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا در برابر خود ندارد و چنان که از عوالم و علائم آشکار می شود، آن گروه سازنده نماهای مادی در دورانی نزدیک به ما، که با عنوان کلی عصر صفوی و زندی و افشار و قاجار نام گرفته، آن گاه که مناظر مادی اطراف را برای بالا بردن نیازهای حقوقی یک قدرت رسمی کافی شمرده اند، ناگهان در اندک مدتی از پس دیوارها و شبستان ها و باغ ها و حوزه ها، چهره هایی آشکار می شود که هر یک با نام مستعار اختصاصی خود خطاب می شدند. 

«عزالدوله، شهاب الدوله، نصرالدوله، موتمن السلطان، معزالدوله، مستشار الدوله، امین السلطان، شجاع الدوله. صنیع الدوله، طبیب الدوله، حکیم الدوله، کاتب السلطنه، شعاع الدوله، عزیزالدوله، مشاورالسلطنه، افتخارالدوله، ظفرالسلطنه، مظفرالدوله، ظفرالدوله، حشمه الدوله، شریف الدوله، ظهیرالدوله، حسام السلطنه، معین الدوله، معظم الدوله، مکرم الدوله، نایب السلطنه، نصره الدوله، حسام الدوله، سهام الدوله، دبیرالسلطنه، یمین الدوله، یسارالدوله، آصف الدوله، سرانجام الدوله، ارفع الدوله، اعتضادالدوله، امین الدوله، امین السلطان، شحنه السلطنه، جلال الدوله، جمال الدوله، مجدالدوله، نجم الدوله، کوکب الدوله، مشکوه الدوله، مصباح الدوله، سراج الملک، موید الدوله، شجاع السلطنه، ضیاءالدوله، مهندس الدوله، معمارالدوله، ضرغام الدوله، حاجب الدوله، دربان الدوله، ناظم الدوله، منطق الدوله، نقیب الدوله، خطیب الدوله، ادیب الدوله، شعاع السلطنه، اعتضادالسلطنه، افتخارالسلطنه، رکن الدوله، ممتحن الدوله، معتمدالدوله، بهاءالدوله، احتشام الدوله، سیف الدوله، رمح الدوله، زکی الدوله، رضی الدوله، صارم الدوله، صمصام الدوله، قوام الدوله، علاءالسلطنه، وقار السلطنه، شرف الملک، عزالملک، افتخارالملک، اعتماد الملک، انتصارالملک، اعزازالملک، مبشرالسلطنه، مدبرالملک، معزالملک، صدرالدوله، عضدالملک، عضدالسلطنه، صدیق الدوله، خازن الدوله، قادرالدوله، مقتدرالسلطنه، اعتصام السلطنه، وکیل الدوله، وزیرالدوله، نیرالدوله، شجاع الملک، ذکاءالملک، بیان الملک، بنان الملک، معین الملک، احتشام الملک، متنصرالسلطنه، ارفع السلطنه ، عدل الملک، معین العداله، معین الایاله، نصره الملک، اقبال الملک، اقبال السلطنه، حکیم الملک، طبیب الملک، فیلسوف الملک، مسیح الملک، سهام الملک، قوام الملک، خازن الملک، علاءالملک، دبیرالملک، بهاءالملک، ضیاءالملک، نظام الملک، عضدالملک،ظهیرالملک، سیف الملک، شمشیرالملک، معتمدالملک، ناظم الملک، سراج الملک، وکیل الملک، نجم الملک، قوام الملک، حشمه الملک، مشیرالملک، مشکوه الملک، ادیب الملک، ادیب المالک، امین الملک، مهندس الممالک، محقق الملک، سعدالملک، صنیع الملک، شهاب الملک، سحاب الملک، یمین الملک، لسان الملک، صدق الملک، صدیق الملک، ناصرالملک، ناصح الملک، ناصح الملک، عمیدالملک، عمادالملک، عمادالسلطنه، ساعد الملک، ساعدالدوله، ساعد السلطنه، ساعد الوزاره، محقق الدوله، محقق السلطان، امین دربار، امین شورا، امین خلوت، امین حضرت، امین حضور، امین دیوان، امین نظام، امین لشکر، امین حرم، امین خاقان، امین همایون، امیر نظام، مشیر نظام، وزیر نظام، شجاع نظام، مشرف نظام، سررشته دار نظام، بدایع نکار، وقایع نکار، امین الوزاره، نایب الوزاره، معین الوزاره، اعتضادالوزاره، اعتمادالوزاره، معتمدالوزاره، تمام که نخواهد شد به گذر بابا. به چشم صدرالعلماء، اعتمادالعلماء، ااعتبارالعلماء، افتخارالعلماء، ملک التجار، وکیل التجار، امین التجار، صدرالذاکرین. فخرالذاکرین».

در سرزمینی که 22 قرن رعیت و ارباب فئودال و کشت کار و بازار و تولید و توزیع و کارگر و سرمایه دار و سازمان های سیاسی و اتحادیه های صنفی به خود ندیده بود و یک کارگاه نجاری و آهنگری و نیز یک عنصر بومی صاحب مکنت و قدرت سیاسی و ابزار کارآمد نداشت، دارندگان این القاب که هنوز هم تاریخ مصرف شان سرنیامده و شناسایند، مشغول تمرین مدیریت های متکی و متصل با لقب خانوادگی خویش اند. این ظهور اسامی که هر یک مسئول و مدیر اداره ماجرایی شناخته می شوند که از درون نام شان قابل استخراج است و آن تقسیم بندی غیرکلاسیک و پذیرش شده در شرایط معین ایران در جامعه ای متلاطم، منشائی جز اعلام آعاز رویارویی دو قدرت متقابل ندارد: خانواده های هزاز فامیل و مردم بی پناه هیچ کاره و به زبان آشناتر، حاکمان و زیر دستان. این تقسیم بندی چندان با الگو و ظواهر اجتماعی اکنون ما مطابق است که لایه ای از صاحبان قدرت و مکنت در رده های مختلف ساختار حکومتی و مدیریت در همین جمهوری، هر یک به نوعی، کم و بیش و پنهان و آشکار با همان هزار فامیل اولیه  مرتبط اند. (ادامه دارد)