حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه،‌ ۷

 

برآمدن مردم، مقدمه، ۷

به استثنای ابنیه رومن، که به خواست خدا شرح و بسط بس هیجان انگیز و حیرت آوری در باب هویت و میراث آن ارائه خواهم داد تا نه تنها فطرت نگاه به تاریخ اروپا را زیر و رو کند، بل مورخ را وادارد تا تامل کننده در بنیان تاریخ را به غور در این نکته بدیع فرا خواند که ابنیه مجلل و مورد احترام آیینی، معابد، مساجد و اماکن مقدس، در شرق میانه پوریم زده، اندک همخوانی فنی و فرهنگی و اجرایی، حتی به مقیاس یک نشیمن اشرافی، با الگوی سرپناه حلقه مردم اطراف ندارد. فی المثل گرداگرد گنبد سلطانیه بقایای خانه های مفلوک جدید و قدیمی دیده می شود که در بنای آن ها آجر هم به کار نبرده اند. این تفاوت به حدی است که به اسانی می توان وارداتی بودن طرح و اجرا و حتی مصالح مصرفی ان ها را  اثبات کرد. ماجرا و داستان حیرت سازی برای تقویت این احتمال که اگر مردم همزمان با بالا بردن بنای گنبد، حتی گوشه ای از مهارت در معماری ان مجموعه یا هر اثر حکومتی و مذهبی دیگر را به قصد تقرب یا زینت، درون دیوار و اتاق و بام خانه های خود نبرده اند با توجه به این تذکر تکمیلی که سرمایه لازم برای انجام چنین بارگاه سازی های پر هزینه، از محیط و روابط اقتصادی اطراف تامین نمی شود که فاقد بازار و کاروان سرا و ارتباطات اقتصادی قابل گفتار است، پس منطق مطلب گواهی می دهد که این نمایه های قدرت محلی و ملی و مذهبی، با مقولات و مناسبات معمول زندگانی هیچ حوزه ای از تاریخ شرق میانه منطبق نیست و ابزار انتقال توهماتی است که بالا برندگان آن ها، با ترفندهای گوناگون، قصد تالیف و تزریق برداشت های معینی را داشته اند.

مثلا به عکس های زیر از نمای بیرونی به زمان اجرای مسجد شیخ لطف الله در محوطه و میدان نقش جهان اصفهان توجه کنید که راوی حقیقت ناب و تردید ناپذیر دیگری است و مراتب ساخت و پیشرفت تولید  این شبه مسجد را در زمان نزدیک به ما نمایش می دهد. اینک دیگر می دانیم اگر در تصاویر و رسامی های قدیم از میدان نقش جهان، کادر بندی کلی به گونه ای است که مسجد شیخ دیده نمی شود، فقط از آن است که هنوز کار تولید مسجد بتون آرمه شیخ تمام نبوده است. آیا این تصاویر اجازه می دهد که باز هم گروهی با ابراز شیفتگی و لفاظی های بی سروته از تولید کاشی های مخصوص در زمان شاه عباس برای بنای این مسجد بگویند و کتیبه های ازاره آن را به قصد خلق رضا عباسی سند بگیرند!؟

          

      

 

  

بنیان اندیشی احکام و اسناد لازم را در باب آن چه میراث ملی و باستانی ما نام داده اند صادر کرده و گرچه دکه داران و بدل سازان نمونه های قدیم، در جای عرضه مانده های مادی، که علائم تجمع انسانی و شهر نشینی در ایران دورتر از 250 سال قبل را ارائه دهد، خورجینی مملو از شاعر و صوفی و عالم و پزشک و کاشف الکل و مدرسان تمدن و مفسر قرآن آماده دارند، از تدوین درس نامه های جهانی و منابع آموزشی در مجالس و دانشگاه های عهد عتیق می گویند و اینک که به مقراض مدارک تاریخ جدید شرق میانه، توبره خود را سوراخ شده، تهی و بی محتوا می یابند، با زیر و رو کردن درزهای آن، ته مانده هنوز دور ریخته ناشده خیال بافی و دل خوش کنک های پیشین را می جویند و مثلا از فردوسی و شاه نامه اش در یک هزار سال پیش خبر می دهند، هرچند مقبره فرضی او را با کمک گمانه های ولنگارانه مهندسان باستان ستا و امداد روشن فکری بی مایه و ارزومند موجود، در۵۰ سال اخیر بالا برده باشند! اگر این تجلیل و تجملات و بوق و کرناهای کنونی که برای فردوسی و حافظ و سعدی و عطار و بابا طاهر و خیام و ابن سینا و مولانا و عتیق نیشابوری و غیره صرف می شود و با نصب نرده و ضریح و گنبد و بارگاه، از هر یک نو امام زاده پر رونق و درآمد دیگری، در این یا آن دیار آماده دارند، پس شبهه نمی ماند که چنین خاصه خرجی ها برای رفع نیازهای معینی است که در صدر آن تعیین تکلیف با این پرسش عالمانه است: اگر تمهیدات اخیر برای تراش نخبگان فرهنگی و سیاسی در تاریخ شرق میانه، ژست تازه ای است که به سفارش کنیسه برابر همسایگان و حتی جهانیان می گیریم، باید بدانیم چنین ظاهر سازی ها دست و پای ناسیونالیسم بی بها و بازاری ما را خواهد بست اگر بپرسیم از چه رو این برگزیدگان، مقدم بر قرن اخیر، در هیچ مقیاس و میزان، حتی به مقدار نشانه گذاری گوری، مورد توجه مردم معمول و مراکز قدرت نبوده اند تا برملا شود  یا چنین مقاماتی را نداشته ایم و یا در هیچ دوره ای نزد مردم و قدر قدرتان فرضی هم شایسته اعتنا نبوده اند.

«آن پادشاه جم جاه، شیرین شمایل و نیکو خصال بوده ـ یعنی میانه بالا و ستبر گردن و میش چشم و پهن ابرو و پیوسته ابرو و سرخ گونه و پهن شانه و باریک میان و ستبر بازو و دراز دست و بلند آواز و شیرین سخن و بسیار خند و بسیارگو و روشن ضمیر و بلند همت و پرفطنت و با حیا و با ادب و با سخا و وفا و پرحلم و حوصله و بردبار و زیرک و باسط الید و کریم و همیم و رشید و صبور و صاحب نظر و بصیرت و مجتمع اللحیه و دراز سبلت و کج بینی و دهان فراخ و فراخ چشم و بزرگ گوش و نازک لب و خوش بو. 

باید تحمل نشان داد و توجه داشت که انتقال ناقدانه مطالب مبسوط فراوانی که در باب تاریخ صفوی و افشاری و زندی فراهم  آورده اند، از هیچ باب ارزش و محتوا و اطلاعات لازم برای بررسی تاریخ آن دوران را ندارد. ممکن است باز هم کسانی اظهار کسالت کنند که چرا از منابع و مراجع سستی نظیر کتاب رستم التواریخ برداشت می کنم تا بار دیگر یادآور شوم اگر متن او شایسته رجوع نیست پس چرا در اعلام مجموعه صفوی و افشار و زندیه شناسی موجود، به عنوان منبع و شاهد و نشانه یاد می کنند و سپس توجه دهم که سازندگان چنین اوراق ظاهرا تاریخی تا چه میزان سرداران فرهنگی ما را حقیر و عقب افتاده شناخته اند که با قصد رفع و رجوع  عواقب پوریم، از تدوین کتاب رستم التواریخ نیز ابایی نداشته اند. برای دریافت کامل چنین مظاهری باری لازم است بر داده های کتاب رستم التواریخ تمرکز نقادانه بیش تری شود که در بیان تاریخ افشار، تنها زبانی بی پرواتر از دیگر منابع مربوطه دارد و در ماهیت مطالب و صحنه سازی ها و شروح مربوطه چنان که بیاورم تفاوت ناچیزی با دیگر اذکار داخل و خارج در باب این مقطع از تاریخ ایران دارد. اصرار من بر بی ارزشی و غیر قابل تعقیب تاریخی بودن هر نسخه و متنی در باب آن دوران از نقل و وصف بالا در باب سیمای ظاهری شاه سلطان حسین مایه می گیرد که فی المثل اگر تصویر او را درست معکوس آن توصیف و در نهایت کراهت تصور کنیم، تغییری در آن چه روند تاریخ نام می دهند، صورت نخواهد بست.  

آن سلطان جمشید نشان را کتابخانه ای بود که از خطوط جمیع مشاهیر کتّاب، یعنی مجموعه آداب در خطاطی استاد کل، جناب ابن مقله، رحمه الله ـ مخترع خطوط هشت گانه که نسخ و نستعلیق شکسته و ثلث و ریحان و رقاع و تعلیق و شکسته، و مرحمت و غفران پناهان، فردوس مکانان ـ استاد یاقوت مستعصمی و آقا ابراهیم و میرزا احمد نیریزی و میرعلی و میرعماد و شاه مسکین و رشید و شفیعا و خواجه اختیار ـ و امثال اینان، غفرالله لهم. قران های به خط جلی و خفی، با ترجمه و بی ترجمه و ادعیه و احادیث و نسخه های بسیار با اعتبار از جمیع علوم و لموم و فنون و رسم الحساب های مختلفه و قصص و تواریخ و دیوان های شعرا، همه با کاغذهای ختایی و خان بالق و کشمیری، همه باتذهیبات و نقش و نگار دلپسند ذکر شده، فراهم آمده، بیش تر از حساب و شمار.  

این شرح موجودی کتاب در مخازن 300 سال پیش دربار را می توان به وجه مخصوصی برای تمسخر آن گروه از شارحین به کار برد و پرسید اگر از بزرگان ساختگی خطاطی و کتاب نویسی و ابداع در مکاتب نگارش از روزگار نخست طلوع اسلام تا عهد صفوی و افشار هم ارژینال هایی محفوظ مانده بود، پس چرا به روزگار ما حتی برگی از آن ها در دسترس دیدار نیست؟!

آن پناه ایران را نفایس خانه ای بود پر از اسباب نفیسه و آلات و ادوات شریفه ی لطیفه و اشیای گرانمایه ی ثمین غریب و عجیب. آن پادشاه والاگهر را جواهر خانه ای بود مملو از جواهر رنگارنگ آبدار، یعنی یاقوت مشعشع رمانی و الماس و زمرد و لعل بدخشانی و زبرجد و فیروزه ابواسحاقی و جزع و یشم و عقیق یمانی و عین الهر و شجری و یشم و ارواق و مرواریدها و مرجان های گرانبهای گرانمایه ی بسیار که هر یک عدیم المثال و بی نظیر بوده، از آن جمله، یاقوت احمر رمانی درخشانی که آن را یاقوت مشعشع نوربخش اورنگ زیبی می گفتند و گوهر شب چراغ و در شاهوار نیز آن را می خواندند. قلندر صاحب علوم و فنون و اجازه و ارشادی در همه ی امور و مهمات و افعال و اعمال و حرفه ها و صنعت ها، یگانه استادی، قطعه ای بلور صافی شفافی که اکسیر اعظم بر آن زده بود، آن را ساخته و پرداخته بود. بیست مثقال، وزن آن بوده و مرواریدهای مدور منور،به قدر گردکان و امرودی، به قدر بیضه ی مرغ خانگی که ماکیان باشد و به قدر بیضه ی کبوتر در آن جواهرخانه، بسیار بود.   

در این جا هم با همان مقوله کتاب ها و این بار با آرشیو کاملی از انواع جواهرات مواجهیم و می توانیم همان سئوال را به میان اندازیم و پرسش کنیم چنین انبوهی از سنگ های قیمتی چه گونه می تواند شمایل روشن تری از هجوم افغان ها و علت شکست صفویه به تاریخ ارائه دهد و مقدم بر همه اصولا از چه راه سلامت این نقل ها تضمین می شود؟ مسلنا برای آن مرکزی که تخت جمشید نیم ساخت را مرکز ارتباطات جهانی جا زده است، ساخت و پر کردن لفظی ویترینی برای جواهرات صفوی و افشار و غیره دشوار نیست؟!  

آن ملتجای امم را عجایب خانه ای بود که اشیای عجیبه و چیزهای غریبه بسیار در آن فراهم آمده بود و از آن جمله، پوست مار سیاهی که بیست زرع، طول آن و سه زرع، قطر آن بود، در آن بود، و پوست سام ابرص ـ یعنی سوسماری که چهار زرع، طول آن بود، در آن بود، و چند کله ی گوسفند در آن بود که بعضی شش و بعضی هشت شاخ داشت، و کله ی سر آدمی که دو رو داشت، در آن بود. اما بر آن ها روغنی چند مالیده بودند که هرگز نمی پوسید. در آن عجایب خانه، ریگی چند بود مشجر، مثمن، معطر که چون بر آتش می نهادند و گرم می شدند، مانند اسفند که از آتش، جستن کند، مانند تیر به جانب بالا، جستن می نمود و تا گرم بود، به جانب بالا می رفت و چون سرد می شد، به جانب زیر می افتاد و صدای عظیمی از آن برمی آمد که هر کس آن را می شنید، بی هوش می شد، و آن را رمل الصعود می نامیدند. نیز ریگ موزون خوش نمایی چند بود که چون آن را کسی در دست می گرفت و به حرارت بدن، گرم می شد، آن شخص، هر کسی را که بسیار دوست می داشت، به نظرش چنان می آمد که در پهلویش نشسته و با وی به بوس و کنار و شوخی و دست بازی، مشغول است و... مانند آتش، کف دست اش را می سوخت و آن سنگ را می انداخت. چون نظر می نمود، آن صورت را نمی دید، و آن ریگ را رمل العشرت می خواندند. دیگر ریگ سفید رنگ موزونی بود که به دست می گرفت، همه ی عالم به نظرش مانند برف، سفید می آمد، و آن رمل الابیض می نامیدند. دیگر ریگ سرخی بود که هر کس آن را در دست می گرفت، همه ی عالم در نظرش سرخ می نمود، و آن را رمل الاحمر می خواندند. دیگر ریگ سیاهی بود که هر کس آن را به دست می گرفت، همه ی عالم در نظرش سیاه می نمود، و آن را رمل الاسود می نامیدند. دیگر رمل زرد و موزونی بود که هر کس آن را در دست می گرفت، همه ی عالم در نظرش زرد می نمود، و آن را رمل الاصفر می نامیدند. دیگر رمل کبود رنگی بود که هر کس آن را در دست بگیرد، همه ی عالم به نظرش کبود می نمود و آن را رمل الازرق می نامیدند. و همچنین ریگ های به رنگ های دیگر بود که مانند چهره ی بوقلمون، رنگارنگ می نمود و چون آن را بر سینه ی شخص خفته می نهادند، هر چه در دل، پنهان داشت، بر زبان اش در خواب، جاری می شد و بیان می نمود، و آن را رمل متلون می خواندند. 

اگر صاحب نظران را برابر نقل فوق ساکت و  بی تفاوت و سر به زیر دیده ایم، اما برای هدایت به تلفظ درست نیم بیتی از دیوان حافظ گریبان می درند، پس مکان خود را تا حد پا منبری خوان شعرا تقلیل داده و تاریخ نوشته های وارداتی را با نهایت ذلت و بی پرس و جو، به قوم و زبان و سنن خود گره زده اند. چنان که آن سه نقطه در میان متن بالا، بنا بر توضیح مترجم، در جای لفظ و الفاظی نشسته است که  نجابت لازم برای ارائه مستقیم را نداشته اند و حالا خود هرچه می خواهید به جای آن بگذارید و از سوزش دست پروا نکنید. آیا مورخ متعهد است تاریخ صفوی و افشار و زندیه را از میان این ریگ ها بیرون کشد و آیا چنین داده هایی خود حکایتی در باب بی پایگی شناخت تاریخ صفویه تا قاجار نیست، آیا نباید دارندگان مدارک عالی در قضیه تاریخ را ساده لوحانی صاحب سند برای تضمین ارزاق روزانه شناسایی کنیم، هنگامی که لااقل کم ترین صدای اعتراض در باب آن صورت انسانی دو رو از آنان نشنیده ایم؟! با این همه اگر هنوز شکایت از گزینش رستم الحکما برجاست، کافی است آن متن قابل و لایق رجوع را معین کنند تا بی اساس تر از تاریخ نوشته رستم الحکما را از آن بیزون کشیم. 

آن خاصه سلاطین زمان را داروخانه ای بود که از جمیع داروها و درمان هایی که به ندرت یافت می شود و تحصیل آن بسیار مشکل است، بسیار بسیار در آن داروخانه، فراهم آمده بود، مانند مغز سر نهنگ و شیر و پلنگ و فیل و کرگدن و گرگ و یوز و کفتار و سگ و گربه و روباه و شغال و اژدها و افعی و اقسام مارها و سام ابرص و سوسمار و خوارپشت و بوزینه و گاو کوهی که آن را گوزن می گویند، [و] گور و عقاب و کرکس و باز و هما و شنقار و آهو و بز کوهی و گوسفند کوهی و طغرل و چرغ و شاهین و باشه و بحری و طاووس و بوقلمون و تزرو و کبک و طوطی و سبزقبا و درنا و بط و قاز و لک لک و اشتر و مرغ و زاغ و هدهد و بوم و جغد و بلبل و طغرل و مرغ انجیر و سار و پرستوک و تیهو و دراج و خفاش و قبره و خروس و ماکیان. همه ی اعضا و جوارح این حیوانات مذکورعه، جدا جدا در آن داروخانه ی برکت نشانه که درحقیقت، دارالشفای هفت کشور بود. نوشدارویی را بر کاغذهای لطیف کشمیری مالیده و خشکانیده بودند و در صندوقی بر روی هم چیده بودند و بر هر زخم کاری که آن را با آب دهان تر نموده و می چسبانیدند، تا روز چهارم، آن زخم، صحت و شفا می یافت.  

وقت است ایران ستایان از شادی به آسمان جهش کنند. زیرا از قرار فرازی که در چند سطر نهایی نقل فوق آمده، می توانند ایرانیان را نخستین سازندگان نوار چسب زخم شناسایی و به جهان معرفی کنند.

 

آن جهان پناه را انبارهایی بود پر از غله و حبوب و با همه ی بلاد و شهرهای ایران که لشکر و سپاه و قشون راتبه خور رکابی دفتری او را در هفت سال، کفایت می نمود و اگر قحط و تنگ سالی روی می داد، همه ی اهل ممالک را کافی بود. در عهد دولت وی، همیشه مأکولات، فراوان و ارزان بوده ـ زیرا که آن عقل کل در زمان خود در امر زراعت، بسیار ساعی و در ذخیره نگاه داشتن، بسیار حریص بوده و در هر بلدی از بلاد قلمرو خود، بلوک باشی امین کاردان معتبری مقرر فرموده که به کمال دقت، متوجه امور زراعت می شدند. همیشه در پی تنقیه  انهار و عیوان و قنات و احداث قنات های نو و احیای زمین میت و اقامه مرزهای جدید بوده اند و هرگز در زمان اش مزرعه و کشتزاری لم یزرع، اتفاق نیفتاد. و العیاذ بالله اگر چنین امری روی می داد، او را دیوان بیگی بوده با حسن سیاست در فن ریاست که بسیار صاحب وقوف و علم و حلم و انصاف و حوصله ی فراخ و نظم و نسق و امانت و تمییز و اسعاف و مشید قواعد عدل و نصفت و حساب و احتساب بوده. حسب الامر آن رشک اکاسره، آن بلوک باشی، مقصر در امر زراعت را زنده، پوست اش را می کند و بر آن نمک می پاشید.

از این به بعد به توصیف قفسه های لباس و جبا خانه و انبار اسلحه و رکیب خانه ای مملو از زین و رکاب زرین و جل های مروارید دوز شده و کفل پوش های زربفت و زبل خانه و منزلی برای نگاهداری صدها باز و عقاب و شنقار و شاهین و باشه و قوش و طویله و اصطبل هایی مملو از اسبان صرصر کردار و شیرخانه ای پر از شیر و ببر و پلنگ و سیاه گوش و بوزینه و کفتار و گربه کوهی و موش خرما و مار و افعی و سنگ پشت و طاووس خانه ای منزلگاه انواع خروس های خوش خوان و بلبل و طوطی و مرغابی و لک لک و هدهد و انواعی دیگر که صلاح را در اختصار و بیان فی الجمله دیدم اما حیف ام آمد از آخرین محل و مرکز تجمع یاد شده در رستم التواریخ به کوتاهی بگذرم و با متن مستقیم آن آشنا نشوید.

او را توحید خانه ای بود، پر از درویشان پاک سیرت و قلندران نیکو سریرت و صوفیان صافی ضمیر که شب و روز به ذکر اسماء الله، با افغان و نفیر بوده اند». (محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، گزیده صفحات ۸۴ تا ۹۱)

باید باز هم حوصله کنیم و از آن که کم ترین نوشته تاریخی در باب  افشارها و زندیه در اختیار نداریم، ناچار باید با قرائت و نقد ادعاهای در گذرگاه، بار ابهامات تاریخ این دوران را سبک تر کنیم. (ادامه دارد)  

 

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 6

برآمدن مزدم، مقدمه 6

به راستی که گشودن سرفصلی برای عنوان کردن ضرورت بازبینی و تامل در این باب که فرهنگ و دانش و اشنایی انسان با آن چه مجملا مقوله شناخت در علوم انسانی می نامند، سوقاتی است حاصل آن دگرگونی که قریب ۵۰۰ سال پیش، آن زمان که کسانی، لرزان و نامطمئن اما کنجکاو و شجاع، سفینه هایی بادبانی و با مختصر امکانات فنی را به پهنه بس گسترده و ناشناس اوقیانوس ها راندند و اندک اندک آدمی را با محتویات جهان و از جمله مظاهری مندرس از نشانه های تمدن عتیق در آمریکای مرکزی و آفریقا و آسیا آشنا کردند، امری که بی درنگ مورد بهره برداری کنیسه و کلیسا به قصد کنترل جهان جدید و منطبق کردن یافته های نو با صفحات و مطالب تورات و انجیل قرار گرفت. شاه نشین و مکان نخست بهره کشی از این نو نشانه ها را، در شرق میانه مستقر کردند که بازتاب تاریخی آن، می توانست موجب قبول و یا رد صحت متن و اشارات تاریخی تورات، از جمله در ماجرایی شود که یهودیان در ۲۵ قرن قبل، اقوام ساکن شرق میانه را در تصمیم خونین پوریم، قتل عام کرده بودند. تلاش کنیسه در مهار و تفسیر صفحات نوظهور و ناخوانده تاریخ، که از خاک بیرون کشیده می شد، موجب تدوین تالیفاتی از جانب خاخام هایی در لباس و عنوان باستان شناس و کاشف شد تا جهات عدیده جریانات فرهنگی جدید را، به سود قوم خود، مثلا در تاریخ تراشی هایی به قصد تخریب وجهه اسلام تغییر مسیر دهند و با تزریق داستان های شاه نامه ای، به ذهن عامی ترین مردم، در قهوه خانه ها و امروز در کانال های مختلف تلویزیون و نمایش بی توقف چند سنگ نیمه تراش در بنایی نیمه تمام، با نام گذاری تخت جمشید، فارسیان را سرپرست  بلامعارض مردم اقالیمی معرفی کنند که از هند تا مصر و یونان امتداد دارد تا ضمن صورت سازی خصمانه میان اقوام ساکن این حوزه، رد پای قوم یهود در کشتار پوریم را، با اختراع ده ها و صدها نمایه جاعلانه تاریخی، محو کرده باشند.   

 «ما ایرانیان هنگامی که می خواهیم خودمان را به رخ جهانیان و به ویژه غربی ها بکشیم، بیش تر در جلد باستان شناس فرو می رویم و به گذشته درخشان و پرافتخارمان می نازیم، گذشته ای با عظمتی افسانه ای و غرورانگیز. برایشان بالای منبر می رویم که چه بوده ایم و در جهان چه ها که نکرده ایم، و این همه برای آن است که برای آینده هیچ چشم اندازی نداریم و در مورد زمان حال خود نیز فکری نکرده ایم. اگر گذشته برای زندگی امروز و آینده مان هیچ دستاورد مفیدی نداشته باشد و صرفا انگیزه ای شود برای بی عملی و انفعال ما، از این نازش ها و به رخ کشیدن ها چه حاصل؟ تکرار مکرر این که فرهنگ و تمدن جهانی به ما مدیون است و پشت سر هم ردیف کردن نام هایی چون زرتشت، کوروش، داریوش، مانی، فردوسی، خوارزمی، خیام، ابوعلی سینا، بیرونی، حافظ، خواجه نصیر، مولوی و ده ها نام پر آوازه دیگر چه نفعی برای حال و آینده ما دارد و تاکنون چه حاصلی به بار آورده است؟». (سعید رهبر، نگاهی دیگر به دیاری کهن، ص سه)   

 اعتراض آقای رهبر هنوز با اعتقاد به حضور و قبول سلسله های سنگین اسلحه هخامنشی و اشکانی و ساسانی است که گویا چند قرن با رومیان و یونانیان جنگیده اند. نصیحت ایشان متذکر این نکته است که آن مراکز و مظاهر متکی به قدرت ساختگی ایرانیان عهد باستان، دیگر کاربردی ندارند، به بیرون از تاریخ ارسال شده اند و تمسک امروزین به آنان، توسل به اشباحی است که حتی یک کتیبه سالم شرح حال هم ندارند

«کلات نقطه ی مرتفع و مستحکمی بود به وسعت هیجده فرسخ مربع با نهرهای پرآب و آسیاب های فراوان به نحوی که اگر قرار بر محاصره آن قلعه می شد مدافعین می توانستند حتی در آن جا زراعت کنند و دیگر برای تهیه آب و نان به خارج محتاج نباشند و طبق نوشته گلستانه در مجمل التواریخ، نادر نیز از روی احتیاط کلیه ی احتیاجات سکنه ی آن قلعه را چندین برابر لازم تهیه و ذخیره کرده بود تا «به هیچ چیز بیرون احتیاج نباشد. حتی صد هزار دسته سوزن و صد هزار نیزه قلم و صد هزار دسته کاغذ از هرقسم مهیا بود و همچنین آن چه از اسباب پادشاهی از جنس ماکول و ملبوس و مشروب و سرانجام قلعه داری و خزانه و جواهر و طلا و نقره و تحایف هند و فرنگ و روم». 

ذخیره کردن صدها بسته سوزن در کلات بی آب و علف، مورخ را به این شناسه می رساند که ظاهرا تصرف هند و جنگ با اشرف افغان، احتمالا درز سالمی در سراپای سربازان نادر قلی قلابی باقی نگذارده بود، چنان که صد هزار دسته کاغذ و صد هزار قلم نیز می توانست نیاز همان سربازان را برای نگارش شرح مصیبت های جنگ با هندیان و افغان ها، برطرف کند. 

«بنابراین اشرف، پس از آن که قوای خود را منظم کرد، در ربیع الاخر ۱۱۴۲ با همان شدتی که افغان ها آن را موفقیت آمیز می دانستند به دشمن حمله برد. قوای نادر در مقابل او پایداری کرد و با کمال نظم به شلیک توپخانه ی او پاسخ داد و تحت تاثیر افغان ها قرار نگرفت. اشرف که از انضباط صفوف قشون ایران در تعجب مانده ولی مبهوت نشده بود قوای خود را از حمله بازداشت، و به حیله ای که در جنگ با ترکان عثمانی از آن استفاده کرده بود توسل جست. برای این منظور، به دو گروه از سربازان که هر یک شامل سه هزار تن می شد فرمان داد که تحت فرمان کارآزموده ترین افسران دور بزنند و ازپشت و جناح به دشمن حمله برند، و خود ازجلو به مقابله ی ایرانی ها شتافت. طهماسب قلی که هر قسمت را زیر نظر داشت آماده ی حمله به خصم شد، و با چنان شجاعتی حمله ی آن ها را دفع کرد که همگی را تار و مار ساخت، و پس از آن که شلیک توپ ها را متوجه آن ها کرد، نوبت او رسید و شدیدا به آن ها حمله کرد و به آسانی بر آن ها غالب آمد. معلوم نیست در این جنگ تلفات طرفین چه اندازه بوده است می توان حدس زد که افغان ها تلفات زیادی دادند و شترها و زنبورک ها و چادرها و تمام بار و بنه آن ها به دست فاتحان افتاد. افغان ها پس از این شکست به تهران گریختند و مسافت دویست میل را در دو روز طی کردند. در این شهر، بعد ازغارت اموال مردم و اندکی استراحت، با زحمت خود را به اصفهان رساندند. در همان روز که قشون افغان وارد اصفهان شد، اشرف به تمام هموطنان خود که در آن شهر می زیستند فرمان داد که با اسباب و اموال خود به درون ارگ بروند. این امر با چنان همهمه و آشوبی اجرا شد که گفتی شهر مورد حمله قرار گرفته است. سپس افغان ها سایر اهالی را ازخانه های خود بیرون راندند و آن چه را که نتوانستند با خود ببرند نابود کردند و اشیاء قیمتی دکان ها را به باد غارت دادند. آن گاه اشرف با تمام سپاهیان خود به جانب مورچه خورت عزیمت کرد و در آن جا در محل مناسبی موضع گرفت». (جونس هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ص ۳۱۴)  

این هم یکی از چند شرح مشبع و ورژن دیگری از ماجراهای اشرف افغان و صفوی و افشار است، که هنوی ترتیب آن را می دهد. تفصیل موضوع به گونه ای است که گویا هنوی بر بلندی ایستاده و هر تحرکی از طرفین جنگ را در ویدئو و یا دفترچه خاطرات خود ضبط می کند. بد بیاری هنوی در این است که تحقیقات بنیانی جدید ثابت می کند در زمان مورد نظر او  هنوز تهران بر زمین سبز نشده بود تا افغان ها بدان گریزند و ساکنی نداشت که  اموال شان را غارت کنند. انصافا که بنیان اندیشی در مردود شناختن اعتبار نزدیک به تمامی میراث مکتوب و یهود ساخته موجود، با موفقیت تمام عمل کرده است، زیرا که امحاء اوراق تاریخ صفوی و افشاری و زندی به شرح و بسط مفصلی نیاز ندارد. کافی است نبود شهر و تجمع انسانی مقدم بر 170 سال پیش را یادآور شوم که مستندات آن را پیش تر به ثبت رسانده ام.

«چون زکی خان از این داستان آگاه گردید، فی الفور با پنجاه ـ شصت هزار نفر قشون آراسته رکابی از شهر شیراز، بغتة بیرون آمده، با کمال سرعت به جانب اصفاهان روان شده، چون به منزل ایزدخواست رسید، که میانه شیراز و اصفاهان باشد، در آن جا ظلم و بیداد و قتل و غارت نمود. در همان جا دلیران خونخوار، او را کشتند و ابوالفتح خان ـ پسر کریم خان وکیل الدوله ـ را از قید رها نموده و بر مسند فرمانفرمایی نشاندند و به آستین طرب و نشاط از چهره ی روزگار، گرد غم و غبار برفشاندند. والاجاه ابوالفتح خان با کوکبه ی پادشاهی، وارد شهر شیراز گردید و فی الفور، صلای باده کشی در داد و به حد افراط، شُرب خمر نمود، لیلا و نهارا و مست و مخمور، بی خبر از احوال خود و مُلک و ممالک، چون مردار به گوشه ای افتاد. رندان بی باک، چالاک و سینه چاک، فرصت یافته، به اندرون خانه اش آمد و شدی می نمودند و کامی حاصل می کردند. چون والاجاه، صادق خان ـ برادر صلبی و بطنی کریم خان وکیل بیگلربیگی ـ در بصره از این داستان آگاه گردید، از راه حمیت، مانند شیر نر غرید و چون اژدها بر خود پیچید و فی الفور با دبدبه ی پادشاهی، از شهر بصره، بیرون آمده و به جانب کرمان رفته و از آن جا به جانب شیراز رفته، چون وارد شهر شیراز شد، فی الفور، ابوالفتح خان مست مخمور را گرفت و محبوس نمود و خیانت کاران را به سزای خود رسانید و خود، متوجه نظم و نسق امور ممالک گردید. مقارن این حال خبر رسید که ذوالفقار خان افشار خمسه ای طبل طغیان کوفته ولایات و بلاد را درهم آشوفته. فی الفور فرمان داد که والا جاه علی مراد خان زند مذکور، که پسر زن اش باشد، از اصفهان برود به محاربه ذوالفقار خان و والاجاه، جعفر خان، ولد صلبی خود که برادر بطنی علی مراد خان مذکور باشد، با ۵۰ هزار نفر مرد جنگی از امرا و خوانین و سرهنگان و مهتران و بزرگانی که کریم خان وکیل همه را به ضرب شمشیر به شیراز آورده بود و با احسان و انعام، ایشان را نگهداری نموده بود، روانه به اصفاهان نمود. پس علی مراد خان مذکور با دبدبه سرداری به جانب ذوالفقار خان رفته و او را به ضرب شمشیر آبدار مقهور و مقتول نموده و با غرور و نخوت تمام ، رو به جانب اصفاهان آمد. جعفرخان مذکور از اصفاهان به جانب شیراز رفت. سرهنگان گرد وی همه متفرق شده، هر یک به جانب دیار خود رفتند و غوغا و آشوبی برپا نمودند. دانشمندان، این را بدانند که پادشاهی ایران، موقوف است به نگاه داشتن سرهنگان به پایتخت اعلی و بس.  علی مرادخان، با کوکبه ی پادشاهی، وارد اصفاهان شد و به عیش وعشرت مشغول گردید. والاجاه، صادق خان، عالی جاه، علی نقی خان - پسر خود - را با لشکری خونخوار به جانب یزد فرستاد. یزد را تاراج نمودند و به اهل اش آزار و آسیب رساندند و بعد از آن به جانب اصفاهان آمدند. علی مرادخان، لشکرش از هم پاشیده، بازارهای اصفاهان را تاراج نمودند و علی مراد خان با فوجی از خواص درگاه به جانب همدان فرار نمود. و علی نقی خان وارد اصفاهان شد و در ماه رمضان المبارک، شب و روز به شرب خمر و اعمال شنیعه، خود و عمله جات اش مشغول گردیدند و پسر جمیل و دختر جمیله در هر جا سراغ می نمودند، به زور می بردند. ناگاه علی مرادخان از جانب همدان با لشکری آراسته، چون هژبر پنجه، در رسید. علی نقی خان با لشکر خونخوار خود، بیرون رفته و با علی مراد خان، محاربه نمود و مغلوب و مقهور، منهزم به جانب شیراز رفت. علی مراد خان با لشکر بسیار و آتش خانه ی بی شمار به جانب شیراز رفته و لشکرش قلعه ی شیراز را که در استحکام، بی نظیر بود، چون نگین انگشتری در میان گرفتند و مدت نه ماه از طرفین به جنگ و جدال مشغول بودند». (محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ص ۱۱

بی گمان از میان این همه خان مشغول به سلاخی و کشتار و غارت اموال، یا برقراری سرویس سریع میان اصفهان و شیراز، برای پنجاه هزار سپاه این یا آن خان، به هیچ صورت و مقدار، تاریخ زاده نمی شود، مگر در خیال و از زبان اساتید و مدرسان عظیم الشان، که برای ممانعت از ابطال اوراق حوزوی و دانشگاهی خود، داعیه دار صحت این گونه مناظر مهوعند که می توان داده های آن ها را به سهولت وارونه کرد و هر خان شکست خورده ای را به پیروز میدان بدل کرد، بی آن که خالی بر صورت این گونه تاریخ نویسی و اسناد تراشی کنیسه ای بنشیند و جریانات امور به میزان ارزنی متفاوت شود. 

«اما گویی مشیت خداوندی بر این قرار گرفته بود که از دستگاه نادر چیزی باقی نماند و شاید هم به همین جهت بود که چنان مکان مستحکمی بدون هیچ گونه دفاع به دست علی قلی خان افتاد و او پس از دست یافتن بر گنج خانه عظیم نادری که گلستانه میزان آن را ـ به غیر از اجناس و اشیای نفیس ـ «پانزده کرور نقد مسکوک که هر کروری پانصد هزار تومان باشد» نوشته است. همه این ثروت بی کران را به مشهد برد و دست به اسراف و بخشش بی موقع گشود و آن چه نادر در چند سال به زور شمشیر یا به ظلم و تزویر گرفته و به لئامت و بخل روی هم انباشته بود، همه را دیوانه وار به این و آن بخشید. علی قلی خان هنگام استقرار بر تخت نادری، فرمانی صادر کرد و از ستم نادری اظهار انزجار نمود و اسم خود را نیز از علی شاه به عادل شاه تغییر داد زیرا می خواست عملا هم به مردم نشان دهد که مقابل ظلم نادر وی طریق عدل در پیش خواهد گرفت. وی روز بیست و هفتم جمادی الثانیه سال ۱۱۶۰ بر تخت نشست و سکه زد. نقش سکه او چنین بود.  
گشت رایج به حکم لم یزلی، 
سکه ی سلطنت به نام علی
سجع مهر خود را نیز «بنده شاه ولایت علی» قرار داد تا خاطر رمیده ی مردم شیعه مذهب ایران را جلب نماید و ضمنا به عنوان ارائه عدالت خود، تیغ به روی اولاد و نوادگان نادرشاه کشید و همه را از کوچک و بزرگ به دم شمشیر سپرد و حتی به اطفال شیرخوار رحم نکرد. اسامی و تعداد شاهزادگان نادری که به دستور وی کشته شدند بدین ترتیب است: از اولاد نادر: رضاقلی میرزا بیست و نه ساله، نصرالله میرزا بیست و سه ساله، امام قلی میرزا هیجده ساله، چنگیز خان سه ساله، جهدالله خان شیرخواره. از اولاد نصرالله میرزا پسر دوم نادر که پس از فتح دهلی داماد محمدشاه سلطان هند گردیده بود: اولدوز خان هفت ساله، تیمورخان پنج ساله، سهراب سلطان چهارساله، مصطفی خان پنج ساله، مرتضی قلی خان سه ساله، اسدالله خان سه ساله، اغوزخان سه ساله، اوکتای خان شیرخواره. یک پسر هم بعد از قتل نصرالله میرزا در خاندان او به دنیا آمد و به یاد پدر نصرالله میرزا نامیده شد ولی علی شاه به او نیز رحم نکرد و آن نوزاد بی گناه را نیز به قتل آورد». (عبدالحسین نوائی، کریم خان زند، ص ۹)

اصحاب کنیسه و کلیسا، آن گاه که تولیدات شان در استقرار فرقه معینی در تاریخ، از میزان قابل اداره در می گذرد، آن گاه خان خون خوار نهایی را خلق می کنند، که در نقل فوق علی قلی خان نام داده اند، تا اثار جرم نادر سازی را با تلف کردن مال و ذبح سراسری مودیان، از پیرمرد و شیرخوار، زمینه را برای وارد کردن خان های سلسله بعد آماده کنند، شگردی که در موضوع انقلاب مشروطه ظهور واضحی دارد. اینک صاحبان خرد می دانند که با این شالتاق های  ناشیانه نمی توان حتی برای دهکی هم شرح و بسط تاریخی نوشت، زیرا رفت و آمد رمه ای از خان های فاقد شناسه و شروح تاریخی، قضایا را به چنان هرج و مرجی می کشاند که برای نصب توضیحی بر نحوه ورود به صفحات تاریخ و کیستی همین علی قلی خان، جز این گونه لطیفه ها نداریم که با امحاء بقایای نادری تا رده شیر خوارگان، میز کار اصحاب تاریخ ساز کنیسه را خلوت کرده است. چنان که اگر خواهان دیدار گور کریم خان در شیراز شویم، داستان آماده ای دارند که بقایای استخوان های کریم خان را به امر آغا محمد خان قاجار از شیراز به زیر پله های کاخ گلستان در تهران منتقل کرده اند تا او هر روز پا بر استخوان های  خان زند بگذارد. سازندگان این گونه ترهات احتمالا نمی دانسته اند که کاخ گلستان و پله های اش را در انتهای سلطنت ناصرالدین شاه، قریب قرنی پس از مرگ آغا محمد خان ساخته اند!

«دانشمندان این را بدانند که پادشاهی ایران، موقوف است به نگاه داشتن سرهنگان به پایتخت اعلی و بس. علی مرادخان، با کوکبه ی پادشاهی، وارد اصفاهان شد و به عیش وعشرت مشغول گردید. والاجاه، صادق خان، عالی جاه، علی نقی خان - پسر خود - را با لشکری خونخوار به جانب یزد فرستاد. یزد را تاراج نمودند و به اهل اش آزار و آسیب رساندند و بعد از آن به جانب اصفاهان آمدند. علی مرادخان، لشکرش از هم پاشیده، بازارهای اصفاهان را تاراج نمودند و علی مراد خان با فوجی از خواص درگاه به جانب همدان فرار نمود و علی نقی خان وارد اصفاهان شد و در ماه رمضان المبارک، شب و روز به شرب خمر و اعمال شنیعه، خود و عمله جاتش مشغول گردیدند و پسر جمیل و دختر جمیله در هر جا سراغ می نمودند، به زور می بردند. ناگاه علی مرادخان از جانب همدان با لشکری آراسته، چون هژبر پنجه، در رسید. علی نقی خان با لشکر خونخوار خود، بیرون رفته و با علی مراد خان، محاربه نمود و مغلوب و مقهور، منهزم به جانب شیراز رفت. علی مراد خان با لشکر بسیار و آتش خانه ی بی شمار به جانب شیراز رفته و لشکرش قلعه ی شیراز را که در استحکام، بی نظیر بود، چون نگین انگشتری در میان گرفتند و مدت نه ماه از طرفین به جنگ و جدال مشغول بودند و از مردان دلیر نام آور دو جانب، پانزده هزار نفر، مقتول شده بودند. آخر الامر، شیراز را مفتوح نمود و والاجاه، صادق خان ـ برادر کریم خان وکیل ـ که شوهر مادرش باشد، با سی ـ چهل نفر پسر دلاورش که خویشاوندش [بودند]، بعضی را به خواری کشت و بعضی را کور کرده و دستگاه و اسباب و آلات پادشاهی را با همه ی امرا و وزرا و خوانین و باشیان و صنادید و اعزه و اعیان و ارباب حل و عقد و همه ی قشون راتبه خوار رکابی برداشته، به اصفاهان آمد و در آن شهر بهشت مانند، رحل اقامت گسترد و با حسن سیاست، مشغول ریاست شد و به آداب ملوک خوش سلوک، رفتار نمود». (محمد هاشم آصف، رستم التواریخ، ص ۱۲) 

 بفرمایید. این هم تیغ به دست دیگری که مشغول پاک کردن تتمه و خرده ریز  داخل تاریخ زندیه است. چنین که پیداست صف دراز خان های گوناگون نیز توان تدارک  و حمل بار افشار و زندیه را نداشته اند و برابر دیگر ادوار تاریخ یهود نوشته ایران، تاریخ سازان ساکن کنیسه ناگزیر دست به دامان شاعر و شاهد تراشی معمول خود شده اند.

«می توان گفت که آگهی های تاریخی داده شده در مکافات نامه، در مواردی منحصر به فرد بوده و همچنین حاوی اطلاعات تازه ای در نفس موضوع می باشد. برخی از موضوعات تاریخی و اجتماعی که در این اثر آمده عبارت است از: اطلاعاتی در مورد نزاع فقیهان و صوفیان، آگاهی هایی درباره ی شخصیت میر سید احمد خان صفوی، اشاراتی به جنگ میان سید احمد و شاه وردی خان سپهسالار فارس، آشفتگی در وضع مردم اصفهان و فرار آنان به شهرهای اطراف، تصاحب اموال اوقاف توسط امراء، شرحی از وضعیت فتحعلی خان داغستانی و سیاست های او، شرحی از احوال میرمحمدتقی مشهدی، جنگ جعفرقلی خان استاجلو در هرات، اشاراتی به وضعیت لرستان و تبریز، تاراج اموال حرم امام رضا (ع) توسط امراء و فرماندهان، اشاراتی درباره ی برخورد اکراد چمشکزک با غارت اموال حرم، بیان احوال و کردار میرزا رفیع دواتدار ملقب به «کوسه»، درباره ی صفی قلی خان و اقدامات او، آگاهی هایی درباره ی تصمیم شاه در رفتن از قزوین به خراسان و منصرف شدن او در سال ۱۱۳۳ هـ ق. اطلاعاتی در شرح احوال محمدقلی خان شاملو جانشین فتحعلی داغستانی، اطلاعاتی درباره ی حملات لزگی ها به شیروان و رفتن محمدخان برای سرکوبی لزگی ها، حمله ی محمود افغان به کرمان، آگاهی هایی درباره ی سید عبدالله مشعشعی حاکم خوزستان، چگونگی وضعیت فرماندهان ایرانی در جریان جنگ گلون آباد و بیان روحیات آن ها، و در پایان «چگونگی روز معرکه سراپا مهلکه ی گلون آباد» و جزئیات دیگر. اشعار میرزا زکی مشهدی درباره ی فتنه ی افغان: میرزا زکی متخلص به «ندیم» یکی از شعرای درباری عصر صفوی و دوره ی نادری است که از وی کلیاتی شامل قصاید، غزلیات و چند مثنوی بر جای مانده است. وی که در فتنه ی افغان در اصفهان بوده، در عهد شاه سلطان حسین صفوی در خدمت محمد زمان سپهسالار خراسان و محمدقلی وزیر اعظم دیوان اعلی بوده و به مقام منادمت نادرشاه افشار رسیده و به سال ۱۱۶۳ هـ. ق وفات یافته است. از دیوان وی به دست می آید که پس از فتنه ی افغان و حمله ی آنان به اصفهان از آن شهر فرار کرده و به نجف اشرف پناه برده است. و به سال ۱۱۳۷ هـ ق مثنوی «در نجف» را در برابر مخزن الاسرار در یک هزار و پانصد بیت در آن آستان انشا نموده است. در این کتاب داستان حمله ی افاغنه و کارهاییکه در اصفهان کرده اند نگارش یافته و مشاهدات خود ر از این واقعه به زبان شعر عرضه کرده است. نکته ی قابل ذکر این که ندیم تنها به گونه ی ضمنی ابیاتی را درباره ی فتنه ی افغان سروده و مثنوی و منظومه ی ویژه ای برای آن ندارد. او خود در این ماجرا سختی زیادی کشیده و از سوز دل در آستان امیر مومنان (ع)، ازاوضاع شکوه می کند و ضمن شکایت خود به آثار فتنه ی افغان و نیزبه پاره ای از علل آن با گرایشی عارفانه اشاره دارد. نسخه ای از کلیات وی در کتابخانه ی مجلس به شماره ۱۰۸۰ موجود است». (دکتر جهانبخش ثواقب، تاریخ نگاری عصر صفویه و شناخت منابع و مآخذ، ص ۳۷۸)

ملاحظه فرمودید که این شاعران تولیدی نیز حرف قابل استماعی در باب افشار و زند ندارند و در مجموع دوران نادر و کریم خان را باید با همین تعارفات بی سر و ته قبول کرد، چرا که برابر مراجعات آتی، هیچ کس را نخواهیم شناخت که حرف مورخانه ای در باب این دو دوران ارائه کرده باشد.

 «افغان ها از شجاعت و نیروی پادشاهی که آن ها به معارضه با او برخاسته بودند غافل نبودند، ولی چون زمستان در رسید، دریافتند که سلطان محمود فقط در اوائل بهار می تواند انتقام بگیرد. بنابراین در صدد برآمدند به قسمتی پناه ببرند که دسترس به آن بیش از همه دشوار باشد، تا اگر دشمن به حمله بپردازد، بتوانند در برابر او پایداری کنند. این خود دلیلی موجه بود. ولی محمود دشواری کار را نادیده گرفت، زیرا به محض آگاهی از خبر شکست لشکریان اش، بهترین قوای خود را فراهم آورد و با وجود شدت سرما با چنان سرعتی وارد ایالت قندهار شد که خبر عزیمت او به دشمن نرسید. خلجی ها که از شدت سرما به تنگ آمده بودند برای تقسیم غنائم به سوی دشت ها سرازیر شده بودند. محمود به شتاب از هر سو به آن ها حمله برد و چنان کشتاری از آن ها کرد که تقریبا نسل آن ها را از میان برداشت». (جونس هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ص ۹)  

 اعتراف می کنم نمی دانم این محمود چه کسی است، از چه ناحیه ای برخاسته و داعیه او چه بوده است، جز این که به روال اخیر هرکس را که بتواند بغرنجی حضور این محمود در تاریخ صفوی و افشاری و زندی را برطرف کند یک جلد کتاب موش و گربه اهدا کنم که سخت نایاب است.

«نادر چون در روز ۲۶ شوال از لاهور بیرون رفت شنید که محمد شاه با سیصد هزار تن سپاه و دو هزار فیل و دو هزار توپ بکرنال رسیده است و در محلی که میان رود و جنگل است اردوگاه دارد. نادر موفق شد که ارتباط محمد شاه را با پایتخت او قطع کند، چون سعادت خان صوبه دار عود که اصلا خراسانی بود با لشکری جرار فرارسید، نادرشتابان به مقابله ی او شتافت و به این طرز جنگ روز ۱۵ ذوالقعده ۱۱۵۱شروع و به فتح نادرشاه خاتمه یافت با این که شهریار ایران بیش از ۵۵ الی 80 هزار سوار نداشت». (و. مینورسکی، تاریخچه نادرشاه، ص ۶۶)

حضراتی که ظن صحت بر این گونه نوشته های ناممکن می برند، کافی است به آب و خوراک مورد نیاز 2000 فیل و حمل و نقل 2000 توپ بیاندیشند تا بازیچه قرار گرفتن خود به دست خاخام را در ذهن تصدیق کنند. کتاب مینورسکی نازک جزوه ای است در قطع کوچک که کم تر از صد برگ دارد و چاپ اول آن در سال 1313 شمسی در برلن انجام شده است. در جزوه او شواهدی است که بیگانگی با موضوع کارش را به وضوح نشان می دهد. چه گمان کنیم؟ آیا کنیسه برای سال 1313 شمسی، که سال سربراوردن منابع و دواوین گوناگون از جمله رونمایی شاه نامه فردوسی است، هنوز کسی نام نادر شاه را هم نشنیده و کنیسه ماجرا را با ارائه جزوه مینورسکی رفع و رجوع کرده است.

«وقتی که نادرشاه در سال ۱۱۵۷ شیراز را به خاطر شورش محمد تقی خان به تصرف خود درآورد، شهر آن چنان مورد حمله ی سخت قرار گرفت که جز لاشه ی افراد و شهری ویرانه چیزی باقی نماند. میرزا محمد کلانتر شیراز که خود شاهد عینی این فاجعه بوده است در روزنامه ی خود در این باره می نویسد: «آمدند و کشتند و غارت کردند و رفتند و دو تا کله مناره هم از خود بر جای گذاشتند. می دانیم که میرزا محمد قصد اشاره به نوشته ی عطا ملک جوینی را دارد که پس از فتح بخارا به دست چنگیز می نویسد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند». (پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، ص ۱۵)

با ورود کله منارها به تاریخ نادر و شروح بالا بر اعمال و کردار او، مورخ به کلی در این امر وامی ماند که چرا چنین نادری را منجی ایران و موجب قوام و دوام اقوام و تحکیم هستی ملی می دانند و بنای مقبره تازه ساز او که کوشیده اند قرینه ای بر گور کورش دروغین درآورند، به چه مناسبت در این اواخر علم شده است؟

«به طور خلاصه این طور برداشت می کنیم که نادر مخصوصا در سال های آخر حکومت خود با اعمال جنون آمیز، آخرین و بزرگ ترین ضربات را به نظام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایران وارد ساخت. وحدت فرهنگی و اجتماعی ایران را درهم شکست. مدارس بسته شد. تجارت از رونق افتاده، تعطیل شد. کشاورزان و روستائیان، که اکثریت مردم ایران را تشکیل می دادند مزارع را رها کردند، زیرا که باور نداشتند که حاصل زحمت خود را خود بردارند. قنات ها خشکیدند و مزارع سر سبز دوره ی صفوی رو به ویرانی نهادند. علما دست از هر نوع فعالیت علمی کشیدند. بازار فحشا به علت فقر عمومی رواج گرفت... گاهی برای ساختن کله مناره در به در دنبال آدم می گشتند و اگر کله مناره ای به یک کله ی دیگر احتیاج داشت سر خود مجری فرمان را بالای مناره می گذاشتند. ساده ترین تنبیه بریدن گوش و بینی و زبان مردم بود و کور کردن آن ها». (پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، ص ۱۷) 

پرتاب این فحش نامه تاریخی به سمت نادر شاه احتمالا از این باب است که مولف ان از ماجرا عقب نمانده باشد و برای حفظ حقوق ماهانه و مقام دانشگاهی خود، هر کمبودی در تاریخ ایران که سر بلند کند، در کم ترین مهلت سعی در ترمیم آن خواهند کرد. مگر تمام میراث فرهنگ نامه های زبان فارسی، در 30 مجلد را، از هندوستان نیاورده اند؟

«علی قلی خان در راه مشهد بود که سر عمویش را دریافت کرد و فورا به کلات رفته و همه ی عموزادگان خود را که در قلعه ی آن جا به سر می بردند به قتل رساند و فقط شاهرخ میرزا پسر چهارده ساله ی رضا قلی میرزا را زنده نگاهداشت. البته او را به زندان انداخت و خبر کشته شدن او را نیز شایع کرد و قصدش این بود که اگر مردم حتما خواستار شاهی از خون نادر شدند فورا او را به سلطنت رسانده و بعد خود به بهانه ی کم سالی او حکم براند». (پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، ص ۲۰) 

شاید از این باب مجاز باشیم برای مورخین خودی منزلت ویژه ای قائل شویم که در سراسر مندرجات دوره صفوی و نادری و زندی همه جا، مانند نقل بالا از مقاصد درونی نفرات و حاکمان دست ساز خود باخبرند و از دل خوشی های درونی و اراده های ذهنی گوناگونی چنان دم می زنند که فی الواقع نوعی طراری و سر کتاب باز کنی  ارزیابی می شود.

 «شاید احمد خان به اندازه ی کافی نیرومند بود تا بتواند تمامی ایران را تحت حکومت خود درآورد اما چون افغان ها عامل اصلی آشفتگی های پس از سقوط صفویه شناخته شده بودند، ظاهرا احمدخان از تسلط به تمامی ایران منصرف شده است. احمدخان که مرد زیرک و هشیاری بود حتی برای این که دیواری بین خود و آشفتگی ها و هرج و مرج های داخل ایران داشته باشد، با این که تصرف خراسان برای او کار آسانی بود هرگز به طور جدی به این کار اقدام نکرد. او می دانست که دیر یا زود در داخل ایران بالاخره شخص نیرومندتری به قدرت مطلق خواهد رسید و به ظاهر میل نداشت که با این قدرت همسایه دیوار به دیوار باشد و یا لااقل فکر می کرد تا برافتادن خراسان می تواند پایه های حکومت خود را در کشور تازه تاسیس خود قوت بیش تری ببخشد». (پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، ص ۲۳)  

 در این جا با اوج ولنگاری در بیانات مربوط به مدخل این یادداشت رو به روییم، چرا که رجبی، معلوم نیست با استفاده از کدام اسطرلاب و یا اشفال چه منصبی در عهد نادر، از زیر و بم گمان ها و امیال و دلایل تصمیمات احمد خان، که باز هم نمی دانیم کیست، در اجزاء و احوالات گوناگون خبر دارد. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۵

برآمدن مردم، مقدمه 5

 

کسانی بهانه می گیرند که به عرصه کشاندن و نقل از کتاب رستم التواریخ، که مورد اعتنای مورخان نیست، از تهی دستی ناقد و مورخ خبر می دهد. فی الحال گرچه فاصله عمده ای میان مندرجات رستم التواریخ با تالیفات دیگر در بررسی حوادث آن عهد نیست، و اگر سئوال کنم کدام مورخ و ناقد و در چه مکان، حتی به اشاره، مطلبی در رد محتوای کتاب رستم الحکما آورده، علی المعمول پاسخی ندارند و نمی آورند، زیرا جدای از تجلیل ناشر و مصحح و دست کم چهار نوبت چاپ، در اعلام هر تالیفی در موضوع صفویه و زندیه و افشار، بارها به رستم التواریخ رفرنس داده و در منابع تخصصی نیز، چنین جامه مجللی بر قواره کتاب دوخته اند  

«رستم التواریخ رستم الحکما: کتاب رستم التوایخ اثر محمد هاشم از اهالی اصفهان، که آصف تخلص می کرده و به لقب رستم الحکما اشتهار داشته، درخلال سال های ۱۱۹۳ تا سال ۱۱۹۹ هـ. ق. به تدریج نوشته شده و شامل روی دادها و حوادث زمان شاه سلطان حسین صفوی تا اواسط پادشاهی فتحعلی شاه قاجار است که در نهایت سادگی، وضع اجتماعی آن دوران را تشریح کرده و تا آن جا که از جریان وقایع اطلاع داشته و یا امکان بازگو کردن مطالب برای وی میسر بوده از ذکر وبیان آن دریغ نکرده است. 

این کتاب صرف نظر از شمول حقایق تاریخی از قبیل حوادث دوران سلطنت شاه سطان حسین و انقراض سلسله ی صفوی و هجوم افاغنه و سلطنت محمود و اشرف وظهور نادر شاه و دوران پادشاهی کریم خان زند واخلاف وی و هرج و مرج ملوک الطوایفی و جنگ های فتحعلی خان قاجار و محمد حسن قاجار و ظهور آقا محمدخان وتشکیل سلسله ی قاجاریه و سلطنت فتحعلی شاه و غیره، مشتمل بر مطالب بسیاری از وضع اجتماعی و اخلاقی مردم آن روزگار است که اطلاعات ارزنده ای از فساد امرای درباری، تبهکاری وزرا و حکام و طبقه ی ممتاز و ستم های افغانان اشغالگر به دست می دهد. این کتاب همچنین متضمن اطلاعات گران بهایی است درباره ی حرفه ها ومشاغل ونام علما و حکما و خطاطان و هنرمندان و اطبا و پهلوانان و باشیان و عیاران و مکاران و لولیان و نیز درباره ی مالیات و خراج شهرها وولایات ونرخ بسیاری از کالاها و القاب شهرها و غیره، که از جهت مطالعات تاریخ اجتماعی آن دوره بسیار مفید است. در مجموع، رستم التواریخ برای آشنایی با اوضاع و احوال ایران در دوره ی سلطنت آخرین شاه صفوی و سپس حوادث پس از سقوط این سلسله وحاکمیت افغان ها تا تثبیت دولت قاجاری درایران، یکی از ماخذی است که می توان بدان مراجعه نمود». 

(آصف (رستم الحکما)، محمد هاشم : رستم التواریخ، تصحیح و تحشیه محمد مشیری، چاپ دوم، تهران، چاپخانه سپهر، ۱۳۵۲. جهانبخش ثواقب، تاریخ نگاری عصر صفویه و شناخت منابع و مآخذ، ص ۳۳۵)  

چنین که می خوانیم، رستم التواریخ را منبعی سودمند در درک اوضاع و احوال اجتماعی از عهد پایانی سلسله به اصطلاح صفوی تا زمان فتح علی شاه دروغین شناخته اند و برخورد با مجموعه ای از عوام اندیشی های رستم الحکما را موجب نزول کتاب ندیده اند، هرچند در آن کتاب همانند وصف و متن زیر فراوان است. 

«اتفاقا اراده ی به شکار رفتن نمود. ۵۰ هزار سوار و پیاده ی آراسته و ۵۰۰ فیل آذوقه کش و پیشخانه و پسخانه و آتش خانه ی بسیار و سراپرده ها و خیمه های زربفت و مروارید دوخته و کرسی ها و اریکه ها و سریرهای زرین و سیمین و عاج، بعضی مرصع و بعضی ساده و فرش های نفیسه و ظروف زرینه و سیمینه و چینی و بلور و یشم و ۱۷۰۰سگ و یوز و گرگ تربیت یافته ی شکاری و ۳۵۰ مرغ شکاری، از باز سفید و چرغ و شنقار و طغرلو بحری و باشه و ۲۵۰ جنیبه با یراق و بیرق و اسباب زرین و مرصع و ۴۰ مار رقاص و ۱۰۰ خرس و بوزینه و ۱۰۰ سگ و ۱۰۰ فیل بازیگر رقاص و ۱۷۰ قفس زرین مرصع به جواهر از مرغان خوش خوان از قبیل بلبل هزاردستان و طغرل و طوطی و مینا و مرغان خواننده ی دیگر و ۱۷۰خروس جنگی و ۲۰۰ قوچ جنگی و ۱۰۰ بز با تربیت رقاص، زبان فهم و سخن دان، همه با زیورهای زرینه و ۵۰۰۰ نفر از لولیان شیرین کار طنازخواننده و نوازنده و سازنده و بازیگر و بند باز، همه رعنا و زیبا، همه ماهر و همه هلال ابرو و همه دلربا، همه مشکین موِ، همه شوخ و بی پروا و همه نیکو زلف و گیسو و خوش خلق و خود مجلس آرا و همه با دف و نقاره و عود و رود و بربط و سنتور و چنگ و چغانه و رباب و موسیقار و ۱۵۰ کرنای زرین، از طرف دست راست و ۱۵۰ کرنای سیمین، از طرف دست چپ و ۱۰۰ کوس اسکندری، از چرم فیل که بر پشت فیل می نهادند، با بوق ها و سنج ها و کورکه های بسیار، با ۴۰ عدد شپش پرورده که هریک به قدر کبوتری بودند و هر یک، موکلی داشتند و ۲۰کرگدن و ۱۰ چهل پا ـ و چهل پا، جانوریست پر نقش و نگار، به الوان مختلفه و عرض آن به قدر هفت زرع، طولش ده زرع و ارتفاع جسم آن به قدر پنج زر و گردنش مانند شتر قوسی، به قدر هفت زرع طولش و ارتفاع جسم آن به قدر پنج زر و دو شاخ دار هفت پیچ درپیچ و از دو طرف، دو چشم به قدرکف دست، مانند شعله ی آتش و به دورهر چشم اش، شش چشم کوچک سفید رنگ و علی الدوام، مانند هزار دستان، به دوازده مقام، به زیر و بم، خوانندگی می نماید. 

محمدشاه غازی گورکانی خواست که یکی از آن جانوران را به جهان آباد بیاورند، از مکان ناهموار بد آب و هوایی که در آن حدود باشد. و هروقت که آن به آن جا رسید، فی الفور نعره برکشید و افتاد و مرد و متعفن شد، و از عفونت آن، وبا در میان ساکنان آن سرزمین، یافت شد و خلق بسیار مردند. پس آن پادشاه کامکار، از روی مروت، ناچار از این خواهش گذشت.  

پس نواب بنده پرور برفیل سفید منگلوسی در اورنگ زرین مرصع به جواهرشاهوار نشسته و هزار شاطر زرین کلاه مخمل پوش ، هر صد نفربه یک رنگ لباس، بعضی عمود زرین در دست و بعضی مضراب دردست، از پیش رو روان و به قدر هفت هزار تفنگچی از اطراف اش روان، با چنین کوکبه و دبدبه و طمطراق و مطربان با دف و نقاره و اقسام سازها و رامشگری، او را در میان گرفته، آمدند تا نزدیک به منزل نیم فرسخ به منزل مانده از طرف دست راست اش زر مسکوک می افشاندند و از طرف دست چپ اش سیم مسکوک می افشاندند. با کمال عزت و ناز، وارد و نزول اجلال در منزل نمود و مشغول به عیش و کامرانی ش و با بیست و هزار نفر به منزل دویم رفت و با دوازده هزر نفر به منزل سیم رفت و با شش هزار نفربه منزل چهارم رفت و با سه هزار نفر به منزل پنجم رفت و با هزار و پانصد نفر به منزل ششم رفت و با هفتصد و پنجاه نفر به منزل هفتم، نزول اجلال نمود. و جشن پادشاهانه بر پا نمود و بعد از اکل و شرب و نوم، نواب بنده پرور با پنجاه نفر از خواص درگاه و مقربین حضرت خود برخاسته و خود را به اسباب صیادی، آراسته و به جانب جنگل روان شده. ناگاه آهو بره ی زیبایی روبه روی نواب بنده پرور پیدا شد. نواب بنده پرور خواست آن را بگیرد. آن بره آهو فرار کرده و از گذرگاه رود عظیمی گذشت. نواب بنده پرور از دنبال اش از رود گذشت و هر چند دوید، نتوانست آن را بگیرد. آخر الامر، خسته و بی حال بازگشت. گذرگاه رود را گم نمود و نتوانست از رود بگذرد و در آن جنگل بی کرانه، متحیر و حیران و تا دو سال از میوه های جنگلی می خورد و موکب و دستگاه اش بی صاحب ماند و خدم و حشم اش تا یک ماه در انتظارش بودند. بعد مایوس شدند و با دل فکار و چشم اشک با، بازگشت به دارالملک مهراج نمودند. و چون مهراج با زن و دخترش در معبدی منزوی شده بود، او را با کمال اعزاز و اکرام، بیرون آورند و بر تخت پادشاهی نشاندند و شهر را زینت و زیور بستند و چراغان نمودند و به عیاشی و طرب و کامرانی کوشیدند. و با فرنگیان اهل لندن، بنای مصالحه و مسالمه و مراوده و دوستی نهادند و قرار دادند که هر ساله ریعی به پادشاه انگلیز بدهند. 

نواب بنده پرور، در میان جنگل بی پایان، به خوردن میوه های جنگلی و نباتات، معاش می کرد. اتفاقا نواب بنده پرور در جنگل در کنار نهر آبی به استراحت خوابیده بود که ببری نعره زنان، رو به جانب وی آمد. وی بیدار شد و حرکت ننمود و چشم نگشود ـ به سبب آن که ببر و شیر، شصخفته را نمی گیرد، تا چشم نگشاید. و ببر و شیر و فیل و کرگدن و پلنگ و گرگ از هلاهل می ترسند و گریزان می باشند. غرض، آن که ببر آمد و دست ها و پاهای خود را با فراخ نهاد و نواب بنده پرور را در میان دست ها و پاهای خود گرفت و نگاه به چشم های نواب بنده پرورمی کرد که تا چشم بگشاید، سرش را برکند، و گاهی از ترس هلاهل به قفای خود نظرمی کرد.

نواب بنده پرور، چون بلند قد بود و دست اش دراز بود، ببر، چون به قفای خود نظر می نمود، نواب بنده پرور، خایه اش را گرفته، ببر، مشوش شده، پس جست که ببیند کیست که نواب بنده پرور، خود را در نهر آب افکند. ببر، خشمناک گردیده، خود را بر زمین زده و فریاد و فغان بسیار نمود و رفت. و نواب بنده پرور به سلامت از رود، بیرون آمد و رفت. اتفاقا یک بار دیگر هم، چنین وقوع یافت که نواب بنده پرور خوابیده بود که ببری نعره زنان آمد و بر سر او ایستاد و به چشم های او نگاه می کرد و او چشم برهم نهاده و حرکت نمی کرد. به قدر شش ساعت، ببر می غرید و همهمه می نمود که ناگاه فریاد هلاهل برآمد. ببر، مضطرب شد. خواست فرار نماید که هلاهل، خود را به آن رسانید و زهر خود را بر آن از سر دم خود که مانند قاشوق می باشد و دم را به زیر پا آورده و در آن شاشید و به جانب ببر پاشید. ببر افتاد و مهرا شد. 

نواب بنده پرور از درختی بالا رفته و قرار گرفت. ناگاه دو فیل بسیاربزرگ از یک جانب پیدا شدند و از یک جانب، کرگدن عظیم جثه که یک شاخی بر میان پیشانی داشت به قدر سه زرع و به جانب فیل نر تاخت و شاخ خود را برپهلویش فرو نمود و آن را برشاخ خود، بند نموده و روان شده و فیل ماده از عقب به پای کرگدن، خرطوم خود را پیچیده و به قوت تمام می کشید. و آن کرگدن به راه می رفت و از کشاکش طرفین، خرطوم فیل ماده، گسیخته شد و نالان بر زمین افتاد که ناگاه هلاهلی پیدا شد و از عقب کرگدن دوید و زهرخود را بر آن افشاندند. کرگدن افتاد و مرد و مهرا شد با فیلی که بر سر شاخ اش بند بود. ناگاه افعی بسیار بزرگی نمودار شد. هلاهل، آن را دیده، فریادی برآورد و افتاد و مرد. افعی آمد و آن را بلعید. 

آن افعی، طول اش به قدر ده دوازده زر و عرض اش به قدر پنج شش زرع، دهن گشوده و کرگدن و فی به هم بند شده را بلعید با فیل دیگر که خرطوم اش گسیخته بود. و خود را به درخت عظیمی که نواب بنده پرور بر آن رفته بود، رسانید و به دور آن پیچید و چنان زوری آورد که از صدای شکستن استخوان کرگدن و فیل در شکم افعی، نواب بنده پرور بر درخت، بی هوش شد. به کمر درخت، شاخه عظیم خشک و سرتیزی بود، به شکم افعی فرو رفته و افعی به درخت بند گردید و افعی به قوتی که داشت از هر طرف حرکت می کرد و چاره نمی شد و چون دندان افعی، مانند قلاب خم می باشد سر خود را نزدیک به شکم خود آورد. دندان اش به رخنه شکم اش بند شده، زور آورد. شکم اش پاره شد و زنده بود. ناگاه دو خرس نر و ماده پیدا شدند. دیدند که افعی چنان بر درخت بند شده و شکم اش پاره شده، دو سنگ بسیار بزرگ پیدا کردند و بر کاسه سر افعی چندان کوفتند که که کاسه سرش شکست و افعی مرد. ناگاه پلنگ نر بلند قدی... و قس علی هذا». (محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ۲۰ الی۱۶) 

انصاف است اصحاب فرهنگی و روشن اندیشان این سرزمین را، که ساکت و سر به زیر، در جایگاه کنونی خود ماسیده اند، مورد تفقد قرار دهیم که متونی این چنین را یا نخوانده و یا به عنوان ابزار بزک نادانی های خود، حد اکثر در مجامعی سربسته، از متن آن ابراز تعجب کرده و جرات نداشته اند سطری در رد این وقایعی بنویسند که صد بار از داستان امیر ارسلان نام دار بی لگام تر است. مورخ وصف آن چهل پا را نسبتا با دایناسور مطابق دانست و نتوانست منظور از شپش پرورده و اندازه کبوتر رشید شده را درک کند. آیا آن مرکزی که مامور تولید مراتب تاریخ در این رتبه بوده اند، با انتشار این گونه قضایا قصد تمسخر مسلمین و مردم شرق میانه را نداشته اند؟! مورخ مصمم است متون اصلی چند تالیف افشاری و زند را به کارگاه ارزش یابی و نقدی مختصر بفرستد تا قانع شوید آن لایه نازک مورد خطاب چه گونه خود را به تولید کنندگان این گونه ترهات فروخته اند!؟    

«و در هر سالی، سه روز، قدغن می شد حسب الامر والایش که از همه ی خانه های شهر اصفاهان، مرد بیرون نیاید. و نازنینان طناز و زنان ماهروی پرناز و دختران گل رخسار سرو بالای سمن بر و لعبتان سیم اندام بلورین غبغب کرشمه سنج عشوه گر، با کمال آراستگی، در بازارها، بر سر دکان ها و بساط شوهران بیایند و بنشینند، خصوصا در قیصریه و کاروانسراها و در حجره تجار، زنان و دختران ایشان با زینت و آرایش بسیار بنشینند. و آن سلطان جمشیدنشان، با 500 نفر زنان و دختران ماه طلعت پری سیمای خود و 4500 کنیزک و خدمتکار ماهروی مشکین موی دلربا و 100 نفر خواجه ی سفید و 100 نفر خواجه سیاه محرمان حریم پادشاهی به تماشای تفرج بازارها و کاروانسراها و قیصریه، با تبختر و جاه و جلال، تشریف می آوردند و به قدر دو کرور، بل که بیش تر، معامله می نمودند. با آن زنان و دختران، بر دکان ها و حجره ها و بساط ها، با ناز و غمزه نشسته و همه را متنفع می نمودند و از حسن و جمال ماه رویان و مشکین مویان و گل رخان و سرو قدان و شوخ چشمان و سیب غبغبان و انار پستانان و نسرین بدنان و شکرلبان و شیرین سخنان و پرنازان و طنازان، تمتع ها می برد. 

هر زنی و دختری را که آن فخر ملوک می پسندید و تحسین می فرمود، اگر آن زن، شوهردار بود و این خبر به شوهرش می رسید، آن زن را شوهر، طلاق می گفت و پیشکش آن زبده ی ملوک می نمود و آن افتخار تاجداران، آن جمیله را به قانون شرع انور، تصرف می نمود و او را با احسان و انعام، باز به طریقه ی شرع انور، مرخص می فرمود و باز به قاعده ی منهاج مستقیم به خانه ی شوهر خود می رفت. و همچنین اگر دختر جمیله ای را به خوبی وصف می فرمود، چنین می نمودند. 

نابکاری ارکان دولت و مقربین درگاه فلک اشتباه به جایی رسید که وزیر اعظم، عاشق زیبا پسری از خانواده ی بزرگان گردید و... چون آن سلطان جمشید نشان از این داستان، اطلاع یافته، دلتنگ شد و چاره ای نمی توانست نمود. بنا بر مصلحت امر خود، التفاتی نفرمود و گذشت. 

ایضا محمدعلی بیگ ...، عاشق دختر زرگر باشی شد و هر شب، علانیه، از روی زور و غرور و بی شرمی به مجلس زرگرباشی می آمد و طعام او را می خورد و به اندرون خانه اش می رفت و با دخترش صحبت می داشت و کامی از وی حاصل می نموده، می رفت». (محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ص ۱۰۷)  

سرانجام در دنبال این نقل، دیگ ناموس پرستی تاریخی مترجم و شاید هم ناشر به قلقل می افتد و در پایان این پاراگراف در زیر نویس ص ۱۰۸به خواننده و جهانیان اهل کتاب تذکر و خبر می دهند که: «چنین رفتاری از خانواده های پای بند به ارزش های دینی و اخلاقی کاملا بعید بوده و به هیچ وجه عمومیت نداشته است». (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۴

برامدن مردم، مقدمه ۴



مصمم بودم فصول رسمی مراکز قدرت کاغذین و یراق داران بی نشان حکومت ها را بر اساس قصه های موجود دنبال کنم، از افشاریه و زندیه بنویسم و اوراق کتاب هایی را نشانی دهم که مشتی از عالی مقام ترین مدعیان، در صحن صفحات آن درباره  سردم داران این سلاسل بی نمایه، همچنان به قرار قبل، نقالی کرده اند. اما با زیر و رو کردن یادداشت های شخصی و مکتوبات تولیدی موجود، درباره  ظهور و سقوط صفویه و ورود نادر شاه و کریم خان به تاریخ و بررسی تاثیر این رفت و آمدها، حتی کور سویی در ظلمات برهوت بی نهایت آن نیافتم و موجود زنده ای را شناسایی نکردم که میان دور انداختن اصطلاحا دولت صفوی تا ظهور ناصر الدین شاه، مسئولیتی در تاریخ به گردن گرفته باشد، مگر مقدماتی فوق عامیانه در توضیح هجوم دو قاطر سوار، با نام های نادر و اشرف، که از دهکی در خراسان و افغانستان به سرزمین هند و دولت صفویه تاخته اند و ستونی از مناصب درباری و دولتی ساخته اند که از چنته و کلاه عروسک گردانان و شعبده بازان هندی ییرون جهیده اند.

تاریخ نادر شاه، و. مینورسکی، پاریس 1934، ترجمه رشید یاسمی.

دولت نادر شاه افشار- آرونوو ا-َ ترجمه حمید امین

تاریخ نادر شاه افشار- ترجمه ناصر الملک

نادر افشار- عبدالرشید بن محمد شفیع افشارلو محمودلو

نادر شاه افشار- رضا شعبانی

تاریخ ایران در عصر افشاریه- رضا شعبانی

تاریخ روابط ایران و هند در عصر افشاریه- ریاض الاسلام

نامه های شگفت انگیز از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه- ترجمه بهرام فره وشی

ایران و کریم خان زند، غلام علی رجایی

تاریخ گیتی گشا - موسوی اصفهانی

تاریخ زندیه - عبدالکریم شیرازی

تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوره های افشاریه و زندیه- رضا شعبانی

رستم التواریخ - محمد هاشم آصف

تاریخ زندیه - هادی هدایتی

گزارش کارملیت هااز ایران در دوران افشاریه و زندیه- ترجمه معصومه ارباب.

جستاری در شهرسازی و معماری زندیه - طاهره نصر

تاریخ ایران کمبریج از نادرشاه تا زندیه

تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند- غلام رضا ورهرام

کریم خان زند- جان پری

آخرین روزهای لطف علی خان زند - سرهارد فورد جونز

کریم خان زند و خلیج فارس- احمد فرامرزی

کریم خان زند و زمان او - پرویز رجبی

جانشینان کریم خان زند - حسن خوب نظر

تاریخ شیراز از آغاز تا سلطنت کریم خان زند- حسن خوب نظر

کریم خان زند - عبدالحسین نوایی

این چند کتاب فقط مشتی از مجموع تدارکات مکتوبی است که هر یک از آن ها، با ضعیف ترین صورت بندی ممکن، گویی قصد تمسخر تاریخ آن دوران را داشته و برابر معمول با به کار انداختن شبانه روزی و مداوم جنگ، باز هم تکلیف همه چیز را به شمشیر هر از راه رسیده و به گونه ای بسته اند که مثلا از فرط ناچیزی و ناپختگی کلام و عرضه مطالب بی ریشه و استدلال، هر یک اشرف افغان و نادر شاه افشار و کریم خان زند دیگری زیر بغل دارند. به راستی تدارک انبوه سیاه مشق های موجود، در باب صاحبان جلال صفوی و افشار و زند، برای دارندگان توان لازم در کند و کاو تاریخ آن دوران، فرصت مغتنمی است که رسالاتی در نحوه تاریخ نگاری مخصوص گولان و بی خبران تهیه ببینند. اینک و برای ورود به مدخل در پیش، مناسب است تا با متونی از این به اصطلاح تالیفات زبده تاریخی آشنا شویم که هیچ یک اندک یهای تاریخی ندارد و حرافی بی ارزشی در حواشی مربوطه است. 

«داستان ذکر تفصیل باشیان سرکار عظمت مدار شاهنشاهی، که همه با عمامه های خلیل خانی و کفش ساغری و چاقشور و قلیان های کرمانی و همه بر مرکب های گران بها سوار بوده اند: 

عالی جناب مقدس القاب آخوند ملاباشی، حکیم باشی، منجم باشی، کاتب باشی، شاعر باشی، کتاب نویس باشی، جراح باشی، سرکشیکچی باشی، ایشیک آقاسی باشی، قوریساول باشی، قوللر آقاسی باشی، نسقچی باشی، فراش باشی، توپچی باشی، زنبورکچی باشی، تفنگچی آقاسی باشی، چتردار باشی، جیقه بند باشی، مسند دار باشی، سجاده دار باشی، زرگر باشی، خزانه دار باشی، جارچی باشی، میرآخور باشی، میرشکار باشی، قوشچی باشی، پیشخدمت باشی، جواهری باشی، خیاط باشی، اتوکش باشی، ساعت سازباشی، جبه دار باشی، جلودار باشی، سلاح دار باشی، آبدار باشی، سقا باشی، نقاش باشی، معمار باشی، نجارباشی، سرایدار باشی، حجار باشی، تاجر باشی، کرک یراق باشی، زین دار باشی، تازی کش باشی، چرکچی باشی، بقال باشی، عطار باشی، رزاز باشی، قصاب باشی، علاف باشی، اونچی باشی، طوقچی باشی، یمشچی باشی، شربت دار باشی، طباخ باشی، سفره چی باشی، عصار باشی، انباردارباشی، معبر باشی، صراف باشی، زره سازباشی، سیاف باشی، کمانگر باشی، تیرگر باشی، چلانگر باشی، باغبان باشی، بلوک باشی، کدخدا باشی، علاقه مند باشی، ایاغچی باشی، ابریق دارباشی، جنیبه کش باشی، باشماقچی باشی، مشعلچی باشی، چراغچی باشی، شماعی باشی، مسگر باشی، سفیدگرباشی، سراج باشی، میناساز باشی، چکمه دوز باشی، حلاج باشی، صحاف باشی، رمه دار باشی، گله دارباشی، قاطرچی باشی، ساربان باشی، گل کارباشی، عندلیبچی باشی، بطچی باشی، طاووسچی باشی، قنادچی باشی، بزازچی باشی، شعرباف باشی، لواف باشی، اکاف باشی، کفاش باشی، کلاه دوز باشی، خراط باشی، آیینه ساز باشی، اریکه دار باشی، محمره چی باشی، حمامچی باشی، خاصه تراش باشی، زردوز باشی، حداد باشی، آجرتراش باشی، موذن باشی، شاطرباشی، پهلوان باشی، عزب باشی، قلندر باشی، خیام باشی، منبت کار باشی، حکاک باشی، یورتچی باشی، سورساتچی باشی، فیلبان باشی، شیربان باشی، ماربان باشی، غسال باشی، تیمارچی باشی، چاووش باشی، نعلبند باشی، بیل دار باشی، مقنی باشی، مغنی باشی، مطرب باشی، مقلد باشی، مسخره باشی، گدا باشی، زندانبان باشی، جلاد باشی، مساح باشی، قتال باشی، لوطی باشی و امثال اینان». (محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ص ۹۹)  

جز لودگی لازم و برابر و مناسب با متن بالا، که اعضا و صاحب منصبان دولت شاه سلطان حسین را برمی شمرد، شیوه برخورد دیگری به کار نمی آید. زیرا اصولا متن تالیفات نسبت داده شده به مدخل در پیش، اعم از حاصل کار خودی و یا بیگانه هیچ ارتباطی با بررسی تاریخی آن دوران ندارد و بی استثنا گویی به قصد جمع آوری مطایبات و مضاحک آماده کرده اند. مثلا بر من معلوم نشد که وظیفه یا وظایف آن عزب باشی دربار چه بوده و برای رفع چه تنگنایی به خدمت فرا خوانده می شده و به خصوص باور حضور اتوکش باشی و گدا باشی در دربار صفوی را به میزان لازم و تا حد ناباوری مطلق دشوار می دیدم. 

«آن پادشاه جم جاه شیرین شمایل و نیکو خصال بوده، یعنی میانه بالا و ستبر گردن و میش چشم و پهن ابرو و پیوسته ابرو و سرخ گونه و پهن شانه و باریک میان و ستبر بازو و دراز دست و بلند آواز و شیرین سخن و بسیار خند و بسیارگو و روشن ضمیر و بلند همت و پر فطنت و با حیا و با ادب و با سخا و وفا و پر حلم و حوصله و بردبار و زیرک و باسط الید و کریم و همیم و رشید و صبور و صاحب نظر و بصیرت و مجتمع اللحیه و دراز سبلت و کج بینی و دهان فراخ و فراخ چشم و بزرگ گوش و نازک لب و خوش بو». (محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ص ۸۴) 

توصیف این مانکن صفوی، که به صورت معمول مسئول شکست و فرو پاشی دولت مقتدر صفوی معرفی می شود، مقدار بیش تری از بار سیاسی متون مربوطه و هر متن دیگری در این باب می کاهد و خواننده را وسوسه می کند تا چنین مقام بلند پایه ای را در منظر خود مجسم کند که با اوصاف بالا تصرف اریکه سلطنت برای او بد بیاری محسوب می شود.  

 «محمد رضای ولد آقا کبیر صراف که به هندوستان رفته و دعوی پادشاهی نمود و به لطایف الحیل پایتخت زنگبار را گرفت و مهراج را معزول نمود و گنج های بسیار از زر و سیم و جواهر را مالک شد. از بدو فطرت تا به حال هیچ سلطان و صاحب قرانی بدان مملکت دست نیافته و تسلط نیافته و دوازده سردار انگلیز که با لشکر و آتش خانه بسیار در پی تسخیر آن مملکت رفته بودند، همه مغلوب و مقهور شده بودند و اسیر شده بودند و محبوس و مقید شده بودند.

در آن وقت، پنه پارته (بنا پارت) ـ پادشاه انگلیز ـ ایلچی به تهنیت و مبارک باد، نزد نواب بنده پرور که آقا محمد رضای مذکور باشد، فرستاد. نواب بنده پرور فرمود همه ی ایشان را کشتند و ایلچی را ناقص الاعضا نموده و اخراج نمود و کشته های فرنگیان را فرمود با پنجاه هزار من چوب عود به آتش سوختند و به قدر هزار هزار من، طلای ساخته از آلات و اسباب زندگی را فرمود در برکه ی آبی که به قدر نیم فرسخ در نیم فرسخ، طول و عرض آن و عمق اش از هزار زرع بیش تر بود، ریختند که بیرون آوردن اش امکان ندارد. و پادشاه انگلیز، چهار مرتبه، لشکر به جانب او فرستاد. همه کشته و اسیر شدند و نواب بنده پرور، یعنی آقا محمدرضای شبکه سای زرنگ حیله گر، در سلطنت، کمال استقلال یافته و تاج مرصع مهراج را برسر نهاد و بر تخت مهراج که پنجاه زرع در پنجاه زرع از زر ناب و جواهر گران بهای خوشاب ساخته بودند، برمسند مکلل به لئالی برنشست و به عدل و احسان و حساب و احتساب و تمییز با اهل آن حدود رفتارنمود و همه ی ایشان به قدر پنج کرور به حکم نافذ او شرف اسلام یافته، ارادت و اخلاص به وی ورزیدند. و فرمود حسینیه های بسیار در آن جا بنا نمودند و گنبدها و گلدسته های آن ها را از طلا ساختند و متولی ها و مستحفظ ها و عمله و خدمه به جهت آن ها و اخراجات، که در آن جا امام پاره می گویند، شبانه روزی قرار داد و چون این وقایع به عرض پادشاه انگلیز و بزرگان لندن رسید بساط مشورت چیدند و کنکاش و کوثل نمودند و از روی مکر و خدعه، به قدر دو سه هزار نفر بر رسم فرار آمدند در خدمت نواب بنده پرور و به شرف اسلام قرین و ملازمت اختیار نمودند». (محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ص ۱۴)  

اگر گمان می کنید مرتب کردن چنین مراتبی را می توان به عنوان تصویر سازی لازم و سالم از قضایای گذشته پذیرفت و اگر هنوز هم اساتید کرسی تاریخ  نشین از شاگردان می پرسند که مثلا بقال باشی عهد شاه سلطان حسین چه نام داشته و همین کتاب رستم التواریخ را به عنوان متن درسی دانشگاه توصیه می کنند، پس باید یقین کرد که ابواب و ارباب جمعی چنین تاریخ سازانی، که علی المعمول صاحب کرسی آموزشی در مراتب عالی اند از درگیری با مطالبی هراسان می شوند، که بحث در باب آن به ابطال مدارک شان خواهد انجامید. 

«داستان ذکر اسامی پهلوانان و زبردستان و گردان شب رو عیار مکار طرار خون خوار چالاک و چابک و چست بی باک آن زمان، از هر قوم و قبیله. پهلوان حسین ماربانی اصفهانی، ملاباقردیو سفید اصفاهانی، محمد غلاف گر لنبنی اصفاهانی، علی عسکر بیگ طوقچی باشی، زنگنه ی شیخ علی خانی، حاجی عشور لرشیرنی، امیر محمد سمیع کارانه آقاسی گنج علی خانی، امیرشمس الدین گنج علی خانی، دایی ظهیر الدین هفت شیی شیخ علی خانی، دایی کثیر هفت شویی اصفاهانی، قادربیگ نجف آبادی عرب، پهلوان حسین شیر سبیل گنج علیخانی، محمد شریف اونچی باشی لنبانی، محمد بیگ عطار باشی لنبانی، غلام علی بیگ آنالو، نجف قلی شاملو،سلطان محمد بیگ ارشلو، ندرقلی بیگ قرخلو، آدینه قلی بیگ تخماقلو، اسماعیل خان ـ ولد حاجی علی خان سجاده دار باشی، پسر عم کاظم خان قراداغلو، حسن علی بیگ بیات، حسین علی بیگ کردجان بگلو، محمد خان ارومیه، جعفر قلی بیگ تبریزی، ندرمحمد بیگ خویی، یار محمد بیگ شیروانی، فتح الله بیگ گنجه ای، شیرعلی بیگ مراغه ای، سبحان ویردی بیگ اردلانی، سیف الله بیگ قبه ای، محمود خان بیگ دربندی، الله ویردی بیگ بادکوبه ای، افراسیاب بیگ نخجوانی، برزو بیگ دملی، بیژن بیگ شقاقی، گرگین بیگ شماخی، بهرام بیگ اردبیلی، سعید بیگ شکی، داراب بیگ بلخی، غلام علی بیگ ایروانی، عمر آقا بیگ هراتی، عثمان قلی بیگ قندهاری، شیرمحمد کابلی، مقصود علی بیگ خراسانی، شهبازبیگ کرمانی، محمدتقی بیگ یزدی، رستم بیگ سیستانی، علی قلی بیگ شیرازی، سهراب بیگ لاری، حیدربیگ کهکیلویه، غضنفر بیگ بهبهانی، رضاقلی بیگ مشهدی، بهرام علی بیگ نیشابوری، رحمان بیگ قاین، صفدر بیگ طبسی، قزلباش بیگ کیوان آبادی، عرب بیگ ترشیزی، ترخون بیگ درگزی، محراب بیگ بجنوردی، هرمز بیگ تربتی، فرامرز بیگ خبوشانی، صندل بیگ نسا ابیوردی، قلیچ بیگ کلاتی، شهبازبیگ همدانی، یار علی بیگ بندری، تهمورث بیگ کزازی، حسن یار بیگ کمره ای، جعفرعلی بیگ کرمانشاهی، محمد باقر بیگ نهاوندی، پیرویس بیگ بروجردی، الله یاربیگ شوشتری، شاهپور بیگ فیلی، محمد جعفر بیگ حویزه ای، نور محمد بیگ کاشانی، صمد بیگ تهرانی، مظفرعلی بیگ قمی، عون الله بیگ قزوینی، اسدالله بیگ مازندرانی، قنبرعلی بیگ رشتی، کرم علی بیگ لاهیجی، گلابی آقای قوالو، علی مدد آقای عضد الو، علی قلی آقای قیاخلو، داراب بیگ افشار، رشید بیگ دوالو، سعید بیگ قراگوزلو، خنجر بیگ چپشلو، ذوالفقار بیگ عثمانلو، بهادر بیگ لگزی، نورعلی بیگ برکشاطی، صفدر بیگ ذوالقدر، حمید خان بیگ قشقاقی، یل گلدیبیگ قورد، محمد رحیم بیگ بوالوردی، محمد ولی بیگ محمد حسنی، محمد رضا بیگ گرایلی، ناهید بیگ بلوچ، شمشیر بیگ قرابیات، فیض الله بیگ طالش، فضل الله بیگ قراداغلی، سلیم بیگ قراباغی، مضراب بیگ خمسه ای، محمود علی بیگ جهانشیر، علی مردان آقای بختیاری چهار لنگ، نصیر آقای بختیاری هفت لنگ، توشمال کریم زند بکله، سلطان علی بیگ زند هزاره، صفر بیگ مافی، سهراب بیگ نانکلی، دوست علی بیگ زند هزاره، صفر بیگ مافی، سهراب بیگ نانکلی، دوست علی بیگ جلیل وند، حسن بیگ کارخانه، پیرجان بیگ بوالحسنی، عباس علی بیگ زوله، قربان علی بیگ باجلان، علی بیگ هداوند، بهرام عی عبدالملکی، شوکت علی بیگ خضر، سبحان ویردی بیگ یموت، امام وردی بیگ عیماق، عثمان بیگ درانی، هشام بیگ سه دوزه ای، عبدالملک بیگ قلیچه ای، خدایار بیگ قلیچه ای، ولی محمد بیک بیلدار باشی خلج، جعفر بیگ قمشه ای، محسن بیگ سمیرمی، برات علی بیگ کراجی، شیر محمد بیگ لنجانی، شاهوردی بیگ جرقویه، زال بیگ تبرکی، اسفندیار بیگ زمانی، داراب بیگ قهابی، سمندر بیگ چهار محلی، تهماسب خوزانی، رستم بیگ فروشانی، جعفر علی بیگ ورنصفا درانی، زبر دست بیگ فریدنی، گودرز بیگ حبئی، رحمان بیگ گزی، میر ابراهیم بیگ برخواری... و امثال اینان که ذکر اسامی ایشان باعث طول کلام می شود. که هر یک از ایشان در پهلوانی و زبر دستی و رزم جویی، مانند رستم زال و گودرز و گیو و فرامرز و بیژن و قارن بوده اند و آن سلطان جمشید نشان، در تنبیه ایشان عاجز بود به سبب این که ارکان دولت ایشان را حمایت و اعانت می نمودند و هر کار ناصوابی که از ایشان می دید، به همین علت به سیاست ایشان نمی توانست پرداخت و عنان و اختیارشان را از کف رها نموده و بر دوش ایشان انداخته. (محمد هاشم آصف، رستم التواریخ، ص 103) 

هر منتقد عاقبت اندیش با وجود این همه گردن کش مکار که رستم الحکما معرفی می کند، از ورود به ارزیابی قضیه منصرف می شود و با این همه قادر نیست از علت و ضرورت معرفی این همه خون ریز چالاک و چابک نپرسد و از ارتباط آنان با موضوع تاریخ درهم تنیده صفوی و افشار و زند سئوال نکند. این سرنوشت هر متنی است که قلم داران تاریخ ساز در باب دوران مورد نظر دنبال کرده اند، که حتی یک سطر مندرجات آن ها تاریخی شناخته نمی شود.  

 «آثار زوال دولت صفویه: از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشید نشان، آن چه به ظهور رسید، اول این بود که طبع اشرف اش از اسب سواری متنفر شده و مایل به خر سواری شده بود و با زنان خاصه خود به باغ ها و بوستان ها و مرغزارها بر خر مصری یراق مرصع سوار شده تشریف می بردند و به هر قریه که داخل می شد، زنان و دختران آن قریه بی چادر و پرده به استقبال اش می آمدند و صد خواجه سیاه و سفید یعنی مردهایی که آلت رجولیت ایشان را به جهت حرمیت زنان شاه قطع نموده بودند ، قرقچی و قدغنچی همیشه همراه داشت». (محمد هاشم آصف، رستم التواریخ، ص 106)     

 آیا ملتفت می شوید که بر سر هویت و دیرینه مردم دوران معینی چه آورده و کدام کسان مسئولیت انتشار آسان این گونه افاضات بی پرنسیب را، که  از تمسخر آشکار تاریخ مشحون است، بر دوش برده اند و آیا گمان می کنید برآورندگان چنین صحنه های شنیعی از حوادث به ظاهر تاریخی ، دست پرورده و تحت حمایت کدام مکتب و مرکزاند؟ 

«بنابراین اشرف، پس از آن که قوای خود را منظم کرد، در ربیع الاخر ۱۱۴۲ با همان شدتی که افغان ها آن را موفقیت آمیز می دانستند به دشمن حمله برد. قوای نادر در مقابل او پایداری کرد و با کمال نظم به شلیک توپخانه ی او پاسخ داد و تحت تاثیر افغان ها قرار نگرفت. اشرف که از انضباط صفوف قشون ایران در تعجب مانده ولی مبهوت نشده بود قوای خود را از حمله بازداشت، و به حیله ای که در جنگ با ترکان عثمانی از آن استفاده کرده بود توسل جست. برای این منظور، به دو گروه از سربازان که هر یک شامل سه هزار تن می شد فرمان داد که تحت فرمان کارآزموده ترین افسران دور بزنند و ازپشت و جناح به دشمن حمله برند، و خود ازجلو به مقابله ی ایرانی ها شتافت. طهماسب قلی که هر قسمت را زیر نظر داشت آماده ی حمله به خصم شد، و با چنان شجاعتی حمله ی آن ها را دفع کرد که همگی را تار و مار ساخت، و پس از آن که شلیک توپ ها را متوجه آن ها کرد، نوبت او رسید و شدیدا به آن ها حمله کرد و به آسانی بر آن ها غالب آمد.
معلوم نیست در این جنگ تلفات طرفین چه اندازه بوده است می توان حدس زد که افغان ها تلفات زیادی دادند و شترها و زنبورک ها و چادرها و تمام بار و بنه ی آن ها به دست فاتحان افتاد. افغان ها پس از این شکست به تهران گریختند و مسافت دویست میل را در دو روز طی کردند. در این شهر، بعد ازغارت اموال مردم و اندکی استراحت، با زحمت خود را به اصفهان رساندند. در همان روز که قشون افغان وارد اصفهان شد، اشرف به تمام هموطنان خود که در آن شهر می زیستند فرمان داد که با اسباب و اموال خود به درون ارگ بروند. این امر با چنان همهمه و آشوبی اجرا شد که گفتی شهر مورد حمله قرار گرفته است. سپس افغان ها سایر اهالی را ازخانه های خود بیرون راندند و آن چه را که نتوانستند با خود ببرند نابود کردند و اشیاء قیمتی دکان ها را به باد غارت دادند. آن گاه اشرف با تمام سپاهیان خود به جانب مورچه خورت عزیمت کرد و در آن جا در محل مناسبی موضع گرفت». (جونس هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ص ۳۱۴)

 همین پناه بردن به تهران، لااقل ۱۵۰ سال مقدم بر وجود این شهر، و غارت مردم بی نشان  اصفهان در آن زمان، خود بر ماهیت مجعول تحولاتی گواهی می دهد که هنوی هم به نوبه خود ردیف کرده است. (ادامه دارد)

 

اسلام و شمشیر 54.

 

 اسلام و شمشیر، ۵۴

 

آن گاه که رواج فضولی هایی با نام «شان نزول» هم نتوانست مراد یهود را برآورد و موجب تخفیف و انحراف در برداشت درست از آیات قرآن شود، دکان تفسیر را گشودند که در وجه عام به معنای رفع نقص از متن ظاهرا دشوار فهم کلام خدا است و بر آن مبنا آشوبگران و ریز بینانی ظاهر شدند که با پرچم داری عتیق نیشابوری، بی اعتنا به تذکرات الهی، ره سپار کشف و افشای نقش هر حرف واوی در آیات الهی و جست و جوی لوازم  و نحوه اجرای تذکرات عذاب و عقاب و یا لطف و مرحمت، در پشت صحنه وعده های خداوندی شدند. 

«هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ. او کسى است که این کتاب را بر تو فرستاد، پاره ‏اى محکم که زیربنا و بخشی که متشابهات است. دارندگان قلوب منحرف، فتنه جویانه برای متشابهات تاویلاتی تراشیده اند حال آن که علم تاویل فقط در اختیار خداوند است. دانایان پا برجا اعلام می کنند که بر مجموع ان چه خداوند فرو فرستاده مومنیم و جز خردمند کسى متذکر نمى‏شود». (آل عمران، ۷) 

به نظر می رسد گروندگان به تفاسیر و اضافات دیگر، این آیه و ره نمود صریح و بی آرایش احکام آن را جدی نمی گیرند، فرصتی را در محاکمه نحوی و صرفی و کلامی مطالب مندرج در قرآن از دست نمی دهند و بی تامل مشغول تاویل و تفسیر آیات الهی اند!؟ برخورد بی تعارف خداوند با بندگان در مواجهه با لغزش ها و ناتوانی های نهادینه آدمی، تا حدی که بی بهانه جویی و یا مخفی کاری، پیامبر را در اجابت و رعایت محدودیت های امر وصلت با زنان، استثنائا آزاد می گذارد و برای اجابت هر امری قانون و امکانات «کن فیکون» را در اختیار دارد و بر میزان خام خیالی آدمیان در برداشت از مطالب قرآن چنان آگاه است که هرکجا تصویر بیان از امور عوام فاصله می گیرد، ترکیب «و ما ادراک» را به کار می برد و حتی با نصب حروف مقطعه در ابتدای برخی از سوره ها، ناتوانی ظاهرا ابدی انسان در گشودن این گونه گره ها را به دوست و دشمن یادآوری می کند.  

«قالت الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَیْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. یهودیان گفته اند که مسیحیان بر حق نیستند و مسیحیان گفته اند که یهودیان بر حق نیستند، هرچند هر دو کتابی برای خواندن و رجوع دارند و چنین است قول گروهی دیگر که چیزی نمی دانند. خداوند در روز قیامت به مسائل مورد اختلاف آنان رسیدگی و داوری خواهد کرد». (بقره، ۱۱۳)

مفسران و مترجمین و آنوسی های مبدع تفسیر و شان نزول و غیره، به نظر می رسد از فراوانی چنین آیاتی بی خبر مانده اند که خداوند برداشت نهایی از برآورد مطالب معینی را موکول و محول به روز حساب می کند، هرچند این گونه یادآوری های قرآن نیز مانع ورود بی مجوز مفسرین به چنین حوزه های قرآنی نبوده است و انعکاسی جز این ندارد که مفسرین در برداشت سریع تر از مفاهیم این گونه آیات خبره تر از خداوندند! در واقع عمل کرد مفسرین موجود یادآوری به بارگاه الهی است که پاسخ به  این مقوله ها محتاج چنین صبر بزرگی نیست! 

«إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. خدا گفت اى عیسى من تو را برگرفته، به سوى خویش بالا مى‏برم و تو را از آنان که کفر ورزیده‏اند پاک مى‏گردانم و تا رستاخیز کسانى را که از تو پیروى کرده‏اند فوق کسانى قرار خواهم داد که کافر شده‏اند. آنگاه فرجام شما به سوى من است پس در مسائل مورد اختلاف، میان شما داورى خواهم کرد». (آل عمران، ۵۵) 

در این جا نیز وعده کشف اشارات و درک کامل داده های این آیه به روز واپسین محول شده تا بندگانی بی قرار، در جای صبر دراز مدت معین شده از سوی خداوند، به صفحات تفاسیر رجوع کنند. آیا با وجود صراحت این گونه آیات، مفسران مجازند برای رفع بی حوصلگی و کم صبری برخی از مومنین، وعده خداوند را ملغی کنند و به روز رسانند؟

 

«وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً  وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَآ آتَاکُم فَاسْتَبِقُوا الخَیْرَاتِ  إِلَى الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. و ما این کتاب به حق را سوی تو فرستادیم که تصدیق کننده کتاب هاى پیشین و حاکم بر آن هاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن، پیرو هواهای آنان مباش. براى هر یک از شما شریعت و روشى قرار داده‏ایم و اگر خدا مى‏خواست ‏شما را یک امت قرار مى‏داد، ولى شما را با داده ها آزمایش می کند. در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت  شما به سوى خداست آن گاه در باره آن چه در آن اختلاف مى‏کردید آگاه تان خواهد کرد» (مائده، 48)


کلمات این آیه نیز از عزم خداوند برای پرهیز از ورود بی هنگام به منطق برخی
 از امور خلقت
و احاله آن به قیامت خبر می دهد. به راستی آن مفسرانی که با ورود ماهوی به تذکرات این گونه آیات برای خداوند هم شیرین زبانی می کنند، انتقال درک مفاهیم چنین آیه هایی را نیازمند صرف حوصله تا روز قیامت نمی دانند، و بی اعتنا به وعده های الهی نیت و برداشت خود را اعلام می کنند، علم خود را از کجا برداشته اند!؟  

«وَ لَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُواْ حَتَّى جَاءهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. به راستى بنی اسرائیل را در جایگاه مناسبی منزل دادیم و روزى پاکیزه بخشیدیم پس به اختلاف نپرداختند مگر پس از آن که علم براى آنان حاصل شد همانا پروردگار تو در روز قیامت در باره آن چه بر سر آن اختلاف مى‏کردند میان شان داورى خواهد کرد». (یونس،۹۳)    

دقت در آیاتی که خداوند کشف منظور و معانی آن را نیازمند گذر زمان تا مقطع قیامت می داند، عالمانه معلوم می کند که بیش تر این آیات پیرامون دسته بندی های درونی اهل کتاب، یعنی یهود و نصارا می گردد، که می توان از انشعاب و دو دستگی درون مسیحیت و مقاومت در برابر کشیشان منادی تثلیث اشاراتی سربسته یافت. 

«إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَختلفون. شنبه بر کسانى که در باره آن اختلاف کردند مقرر شد و قطعا پروردگارت روز رستاخیز میان آن ها در باره چیزى که در مورد آن اختلاف مى‏کردند داورى خواهد کرد». (نحل،124)

چنین اشاراتی که بیرون از جمع مسلمانان معنا می گیرد، توجه را به این ماجرا جلب می کند که خطاب های خداوند به یهود و نصاری حاوی مطالبی است که بیش تر اشاره به پیش آمدهای ماقبل بعثت پیامبر و بیرون از نیازهای ذهنی مسلمانان است.

«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ . خدا روز قیامت در مورد اختلافات شما داورى خواهد کرد. (حج، 69) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. در حقیقت پروردگار تو خود روز قیامت در آنچه با یکدیگر اختلاف مى‏کردند، داورى خواهد کرد». (سجده، 25)

به راستی وفور آیاتی که دریافت قضاوت نهایی خداوند در باب مضامینی را، متضمن و موکول به حضور در پیشگاه عدل الهی می داند، شاید هشداری برای هر یک از ما شناخته شود که همانند مفسرانی تازه سربرآورده با التجا به جرح و تعدیل آیات الهی معلوم نیست به دنبال رد پای کدام حقیقت گم و یا تعدیل شده در قرآنیم. کتابی که نادانسته های بندگان را یا به صورت «و ما ادراک» و یا بستن سدی در مقدمات برخی از سوره ها به صورت حروف مقطعه و بالاخره گفتار در باب ناتوانی بندگان، با این یادآوری که تا روز میعاد نمی توان راز بسیاری از اشارات قرآن را گشود. 

«قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُواْ بِهَا کَافِرِینَ. پیش از شما نیز اقوامی سئوال ساز بوده اند که از کفر سردرآوردند». (مائده، 102).

ایا عتیق نیشابوری را از یاد برده اید که  دو هزار مورد از انواع سئوالات را با توسل و بهانه نفسیر در برابر قرآن قرار داده بود!؟  (ادامه دارد)

 

هوا خوری، 8

هوا خوری، 8
 

در منظر ناقد و کاونده تاریخ، داشته های غیرهمزمان، مستندی در امور دور محسوب نمی شوند، که این جا مسائل صدر اسلام است. زیرا کهن ترین اشارات در میراث مکتوب کنونی، در موضوع طلوع اسلام و تعیین جایگاه قوم عرب، لااقل سه قرن با زمان وقوع آن فاصله دارد. در این بازمانده های سراپا مجعول، پیامبر اسلام وابسته و برخاسته از قوم بی نشان عرب است که بی وقفه و با قصد تاراج به راست و چپ شمشیر می کشند، سوسمار می خورند، تفاوت طلا و نقره را نمی دانند و پیشینه و هویت قابل پی گیری ندارند. گرفتاری مولفین و شارحان آن دوران پیوسته حل این تناقض بوده است، که آن عرب بی اثر، که تفاوت ها را نمی شناخت، چه گونه مفاد قرآن را معتبر شمرد؟ برای چپاول چه چیز به سراغ کاروان ها می رفت و کالای غارتی را به کدام بازار ارائه می داد؟ بدین قرار هیچ یک از مکتوبات سده های اولیه و میانی اسلامی، نزد مورخ اعتبار و کاربرد ندارد و در ویترین گفتارهای سیاسی با زیر ساخت دشمنی با اسلام چیده می شود.

با این همه اطمینان دارم جوینده حقیقت در عرصه پهناور مبانی ادیان، اینک و به دنبال استدلال های مستتر در یادداشت هواخوری 7، به کمال دریافته است که جز اسلام و قرآن، دیگر ادیان اسمانی، در هیچ پستویی ذخیره ماندگار و بید نزده ای برای عرضه ندارند که مشتاق غیر متعصبی را به بوسیدن صلیب مشتاق و مومن کند. پس اینک وقت است به سطح و سئوال دیگری وارد شوم که به تکرار در باب محیط اجتماعی و اقتصادی سرزمین وحی پرسیده اند.   

مولفین تواریخ و حواشی مسائل صدر اسلام، با حاضر کردن پیامبر در عملیات بیابان بُری، حمله به کاروان ها را زمینه ای برای نمایش میراث و عادت غارت و هجوم نزد اعراب و مسلمانان می دانند تا برای ادعای رسوخ دین اسلام از مجرای تیغه شمشیر، مقدماتی فراهم شده باشد. در گیر و دار همین مناقشه است که مطمئن می شویم که قرآن به تنها سند و گزاره همزمان قابل رجوع و وثوق از زمان ظهور پیامبر و طلوع اسلام ،بل روز شمار حوادث عمده ای است که در جریان ابلاغ و تبلیغ آیات روی داده است.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُب بَّیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا فَإن کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لاَ یَسْتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِیدَیْنِ من رِّجَالِکُمْ فَإِن لَّمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ یَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَکْتُبُوْهُ صَغِیرًا أَو کَبِیرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَایَعْتُمْ وَلاَ یُضَآرَّ کَاتِبٌ وَلاَ شَهِیدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیم

ای مومنان اگر وامی به یکدیگر دادید که مهلت معینی داشت، به دست محرری دادگر از میان خود بنویسید، و هیچ کاتبی به شکرانه توان تحریر و آموزش الهی نباید از این کار سرباز زند. باید که وام دار املا کند و او با پروای از خداوند بنویسد و چیزی را فرو نگذارد، اگر کسی که وام بر عهده ی اوست کم خرد یا ناتوان باشد، یا املا کردن نتواند، باید سرپرست او عادلانه املا کند، و دو شاهد از مردان خودتان را بر آن گواه بگیرید، و اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن از گواهانی که می پسندید، که اگر یکی از آن ها فراموش کرد، آن دیگری به یادش آورد، و گواهان چون خوانده شوند، طفره نروند و ملول نشوید از این که وام را چه خرد باشد چه بزرگ، طبق موعدش بنویسید، این کار نزد خداوند درست تر و گواهی استوارتر و متقن تر است، مگر آن که داد و ستد نقدی باشد که گناهی بر شما نیست اگر دستادست کنید و مکتوب نکنید. و بر داد و ستد خود گواه بگیرید و نویسنده و گواه را نرنجانید و اگر چنین کنید نافرمانی ازخداوندی است که به شما آموزش می دهد، و خدا به هر چیز داناست». (بقره، ۲۸۲)

می بینیم که این سند حقوقی که پشتوانه صحت داد و ستد در مناسبات اقتصادی  عهد پیامبر است، توصیه و توسل به  شمشیر را در خود ندارد و راه کار پیش گیری از بروز اختلاف میان داین و مدیون و خریدار و فروشنده را به نحوی ارائه می دهد که هنوز هم در مراودات اقتصادی خرد و کلان و در سطح جهان منظور می شود.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَاةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ. فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ. ای مومنان چون بانگ دعوت به نماز جمعه در داده می شود به یاد کرد خداوند بشتابید و خرید و فروش را رها کنید، که اگر بدانید برایتان به تر است. سپس چون نمازگزارده شد، پراکنده شوید و بخشش الهی طلب کنید و خداوند را بسیار بستایید باشد که رستگار شوید و گروهی چون داد و ستد یا بساط سرگرمی ببینند، پراکنده می شوند، تو را ایستاده رها می کنند و رو به تفریح و معاملات می آورند. بگو آن چه نزد خداوند است از سرگرمی و از داد و ستد به تر است، و برترین روزی دهنده خداوند است». (جمعه، آیات ۹ تا ۱۱)

این تابلوی دعوت و خطابی به مومنین برای گردهمایی عبادی در روزهای جمعه است که از بی اعتنایی آنان به نماز و تمایل به رجوع به مراکز تفریح و کسب و کار و دور شدن از محیط عبادت نیز خبر می دهد. اگر حتی مومنین مکه چنین بی میلی آشکاری نسبت به تجمع جمعه از خود نشان می داده اند و به دایر کردن بساط خرید و فروش و یا پیوستن به مراکز سرگرمی کشیده می شدند، پس مکه عهد پیامبر را حتی در روز جمعه نمی توان مرکز وسوسه کننده دایری برای خرید و فروش و گذران اوقات فراغت ندانست.

زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَئاب. دل بستگی به شهواتی چون داشتن زن و فرزندان و اسباب و مکنتی از طلا و نقره و اسبان نشان زده و رمه ها و کشتزاران، همگی متاع زندگانی این جهانی است و سرانجام ارزشمند نزد خداوند است. (آل عمران، 14)

این آیات از مجموعه ای طبقانی نشان دارد که در آن اشرافیت کامل جولان می دهد: با خیل اسبان داغ زده، اسباب و لوازم طلا و نقره، کشتزار و رمه ها و زنان و فرزندان و مملو از یهودی و مسیحی و رونق بازار ربا. اگر کسی توصیفات کامل این آیه را با امکانات اجتماعی و اقتصادی عهد پیامبر منطبق نداند، پس خود را در ردیف کسانی قرار داده است که سخنان رسول خدا را شعر می گفته اند!
به راستی که در قرآن محیط زندگی آن عربی را نمی توان یافت که در توصیفات امثال طبری و یعقوبی و یا زرین کوب زمان ما تبلیغ می شود. (ادامه دارد) 

هوا خوری، 7

 هواخوری، ۷

 

بی خاصیتی و سترونی دراز مدت روشن فکری ایران و نیز ناتوانی نهادینه زبان تازه ساز و خام فارسی، جویندگان منفرد و نیز مراکز مسئول و مشغول جهانی را از دریافت مدخل های جدید، به زبان فارسی ناامید کرده و به زمان حال کار به جایی رسیده است که ارائه هر نقل نو، به زبان فارسی، چندان بی عنایتی می بیند که در گوشه صندوق امانات اندیشه کپک زده و پوسیده می شود و مصیبت آن گاه به کمال رخ می نماید که قصد کنید متنی را از زبان فارسی به زبان انگلیسی و یا فرانسه برگردانید.

اینک و به دنبال انواع پرسش ها در باب ارزش یابی و تعیین تکلیف با متون و محتویات تورات و انجیل های امروزین که در دست کشیش و خاخام می چرخد، سرانجام و ناگزیر و یک بار برای همیشه خواهنده را به دقت در اشاره ای دعوت می کنم که تکلیف مسلمین را با اهل کتاب پیشین و مشرکین مطرودی روشن می کند که در حال حاضر به عنوان دو تجمع دینی، معابد و متونی را در اختیار دارند که معلوم نیست توصیه های چه کس را تکلیف می کنند، هرچند عوارض اخلاقی بروز کرده در پستوهای شنود اعتراف مومنین نوجوان، تا حدودی به جان مایه این یادداشت کمک خواهد کرد که می خواهد نشان دهد در پی فک اعتبار و دست بردگی و در نتیجه تعطیل متون تورات و انجیل نازل شده نخستین، اینک یهود و نصاری بدون متن راه نما به دوران جاهلیت ماقبل نزول تورات و انجیل بازگشته اند. چنان که  اکنون با مختصر رجوعی به سفر پیدایش تورات با خداوندی اشنا می شویم که گویی قصد تمسخر ایمان اوردگان به هر دینی را دارد. اگر کشیشان امروز خود را در نحوه رفتار و برداشت از رمه نوجوان خداوند آزاد می بینند، پس لازم دیده اند که شخص خداوند را هم در تورات های جدید و دست نویس کنیسه، به شکل نیازهای خود درآورند. 

«و واقع شد که چون آدمیان شروع کردند به زیاد شدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولد گردیدند، پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند، زنان برای خود می گرفتند». (پیدایش، 6: 1-3)

متن بالا سایه ای از کتاب اول اسفار خمسه است که زاد و ولد و زیبایی دختران انسان بر زمین را اسباب وسوسه پسران خدا می گوید که آسمان را به طلب وصال و بهره وری از آنان ترک می کنند. اگر برای تورات های کنونی اندک اصالتی به عنوان نخستین کتاب نازل شده از آسمان قائل شویم، پس پذیرفته ایم که آن کتاب از آغاز به یکتا پرستی دعوت نمی کرده و برای خداوند فرزندان ذکور قائل بوده است و چون قرآن بر آسمانی بودن و سلامت متون تورات و انجیل به زمان دعوت پیامبر گواهی می دهد، پس جز این نیست که این پسران چشم چران خداوند به دنبال تحریر جدید و اخیر انجیل و تورات و تحول تشرف به شرک نزد خاخام و کشیش پدید آمده اند! 

«وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ... و ما این کتاب حق را به سوى تو فرستادیم که کتاب هاى پیشین  را تصدیق می کند و حاکم بر آن هاست پس میان آنان بر وفق آن چه خدا نازل کرده حکم کن...» (مائده، 48)

آیا ممکن است خداوند در قرآن، تورات و انجیلی را تصدیق کرده باشد که او را صاحب پسران می گوید؟! چنین توجهی به مورخ جواز می دهد تا بار دیگر اعلام کند تورات و انجیل های کنونی هیچ ارتباطی با نازل شده های آسمانی و اصلی ندارد و برای رفع نیازهای امروزین کنیسه و کلیسا تراش داده اند. 

«خداوند به ابرام گفت: "اکنون تو چشمان خود را برافراز و از مکانی که در آن هستی، به سوی شمال و جنوب و مغرب و مشرق بنگر زیرا تمام این زمین را که می بینی به تو و ذریت تو تا ابد خواهم بخشید و ذریت تو را مانند غبار زمین گردانم. چنان که اگر کسی غبار زمین را تواند شمرد ذریت تو شمرده شود. برخیز و در طول و عرض زمین گردش کن زیرا که آن را به تو خواهم داد" و ابراهیم خیمه خود را منتقل کرده روانه شد و در بلوطستان ممری که در حبرون است ساکن گردید و در آن جا مذبحی برای یهوه بنا نهاد». (پیدایش، 14:13-18). «و واقع شد که چون آفتاب غروب کرده بود تاریک شد، تنوری پر دود و چراغی مشتعل از میان آن پاره ها گذر نمود. در آن روز خداوند با ابرام عهد بست و گفت: "این زمین را از نهر مصر تا به نهر عظیم، یعنی نهر فرات به نسل تو بخشیده ام». (عهد عتیق، پیدایش، 17:15-19)

اینک هر مسلمانی که متن فوق را برداشته از تورات نخستین و نازل شده می پندارد، موظف است برای تحقق این بخشندگی های الهی سر و جان بفشاند، سند مالکیت سراسر بین النهرین را به نام قوم یهود صادر کند و با مردم فلسطین بستیزد که مانع اجرای حکم الهی تحویل بخشی از بین النهرین به قوم یهود شده اند و می شوند!؟

«زیرا هرآینه به شما می گویم تا آسمان و زمین زائل نشود، همزه یا نقطه ای از تورات هرگز زائل نخواهد شد تا همه واقع شود. پس هرکس کوچک ترین این احکام را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملکوت آسمان کم ترین شمرده شود اما هرکس عمل کند و تعلیم دهد او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد». (متی، 18 و 19).
«لیکن آسان تر است که آسمان و زمین زائل شود از آن که یک نقطه از تورات ساقط گردد». (لوقا 16، آیه 17)

 این هم تاییدیه انجیل در سلامت تورات، زیرا که سرمایه گذاری برای گسترده کردن اشغال و جنایت و غارت در جهان، نزد کنیسه و کلیسا مشترک است. (ادامه دارد) 

هواخوری، ۵

هوا خوری، 5

اگر یهود تورات آسمانی ندارد، کنیسه بی دغدغه برای فرماندهان نظامی اش، جواز کشتار یک میلیون فلسطینی در جنگ غزه  را صادر کرده و پاپ طلایی نسل کشی مسلمین به دست سربازان کلیسا در عراق و افغانستان را، با نگاهی حمایت گرانه متبرک می کند، پس معلوم نیست که با کدام منطق سیاسی و دینی و فرهنگی و حتی اقتصادی، در سرزمین اسلامی ما، برای نمایندگان فرقه های بی خدا هم کرسی اعلام نظر می گذارند و بی اعتنا به آیات قرآن که ورود اهل کتاب پیشین، یعنی یهود و نصاری به مراکز رسمی و عبادی مسلمانان را نهی می کند، یهود و ارمنی و زردشتی، همگی با هم، دوستانه  و در ظرف واحدی پالوده می خوریم. بار دیگر یادآور شوم که از زمان ترک یکتا پرستی و ورود به شرک، یهود و نصاری به دورانی بازگشته اند که هنوز پیامبر و کتابی برای هدایت آنان ارسال نشده بود. آیا رمز و نیاز کنترل بنی اسراییل با ارسال موسای پیامبر و کتاب تورات، اینک گشوده نمی شود که وارد کردن عقل و اندیشه و آرامش به میان خون خوارگانی فطری، از ماقبل موسای پیامبر است. آیا مسلمانان که به تنها پایگاه جهانی یکتا پرستی وابسته اند، دستور العمل نهایی قرآن در باب نحوه سلوک با اهل کتاب پیشین را فراموش کرده و به یاد نمی آورند که یهود و نصاری دشمن اسلام و مسلمانان اند و تحقیق و عقیده ای را دنبال نکرده و نمی کنند جز این که شرق میانه ی اینک مسلمان را هرچه می توانند از حقیقت رخ داده های تاریخی و هویت و فرهنگ قبل و بعد از دعوت پیامبر، دورتر کنند، زیرا کنیسه و کلیسا بازگشت و  معاد برای ادای پاسخ و حساب رسی را باور ندارند.

چند سال پیش در برخورد با یک ناشر عرب لبنانی در نمایشگاه کتاب، که یادداشت های اسلام و شمشیر را خوانده بود، به آشکارترین نمودار عوارض مظلومیت قرآن در میان مسلمانان برخوردم. می گفت اگر مقدمه کتاب و آن اشاره مستقیم در نخستین سطر آن، یعنی مشرکین نجس اند و به طور کلی مقدمه را حذف کنم، شاید بتواند برای ترجمه و چاپ متن عربی آن کتاب برنامه بریزد. وقتی سبب نیاز به این حذف را پرسیدم با حرارت گفت در زمان ما این گونه صراحت ها خریدار ندارد، نجس خواندن دیگران اظهار نظری مرتجعانه است و قبل از همه موجب می شود شما را کهنه اندیش بدانند! گفتم این فرازی از قرآن است نه سخن من. جواب داد که در مرحله کنونی، قرآن یک کتاب تربیت عهد عتیق است و با مدرنیته سازگاری ندارد. می اندیشیدم که آیا در پس این برداشت او محیط های آموزشی و مجموعه تالیفاتی قرار ندارد که بازنویسی های فراوان مراکز فرهنگی کنیسه و کلیسا، مواد و موارد تصویبی سازمان ملل و آیین نامه های اصطلاحا حقوق بشری را، نشان ترقی خواهی و راه نمای اندیشه و عمل انسان معاصر می داند هرچند همین ابلاغیه های مصطلح را حتی برای نقض کنندگان اصلی و نسل کشان حرفه ای در مراکز سیاسی غرب و اسراییل ارسال نمی کنند؟ در زوایای ذهن او سایه ای از آموزه های نصر حامد ابوزید پنهان دیدم آن گونه که نظایر گوش به سروش داده ای هم در میان نو اندیشان ما  ظاهر شده و جا خوش کرده اند.


در سوی دیگر مردم  معمول و بی ادعا، شکوک و غموض طاعات خود را نزد مراجع مذهبی می برند و اگر نمونه بخواهید ماجرای اکل ماهی بدون فلس اوزون برون را به یاد آورید که چندی بر سر  صدور جواز خوردن آن کشمکش بود و سرانجام نیز به علت اضرار و احتیاج، ورود آن را به سفره مسلمین موجه اعلام کردند و لااقل من نشنیدم که در مجموع و میان آن بگو مگوها، به عنوان ختم قائله، کسی به آیه ای از قرآن نیز رجوع داده باشد!

«أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعًا لَّکُمْ وَلِلسَّیَّارَةِ... حلال شد بر شما و بر مسافران، هر چه از دریا صید می کنید و طعامی که با آن می پزید». (مائده، 96)

و شاید هم تردید در رجوع به آیات قرآن، از این باب و بابت باشد که اکل ماهی و دیگر حیوانات بدون فلس دریایی و رودخانه ای، در تورات  نهی شده است!

«از همه آن چه در آب است این ها را بخورید: هرچه پر و فلس دارد در آب خواه در دریا خواه در نهرها، آن ها را بخورید و هرچه پر و فلس ندارد در دریا  یا در  نهرها،  از همه حشرات آب و همه جانورانی که در آب اند، این ها نزد شما مکروه باشند از گوشت آن ها مخورید و لاش های آن ها را مکروه دارید». (عهد عتیق، لاویان، 11: 10 تا 12)

چنین نمونه هایی می رساند که عامی و عالم ما وظیفه رجوع به قرآن را کنار گذارده و گویی حواس خود را برای کسب تکلیف متوجه کنیسه و تورات می کنند. اسف بارتر این که رسوخ فراوان این داده های توراتی در ذهن همگان به وضوح معرف این مطلب است که فقه یهود در سطح وسیع و به مدت طولانی در ایران مورد رجوع گروهی از عالمان آنوسی بوده است. این که مسلمانان فرمان مستقیم و موکد قرآن در باب مجازات زناکار در نخستین آیات سوره نور را غالبا نخوانده گرفته و به پیروی از فرامین تورات رای رجم صادر می کنند نیز از مصادیق سایه های تورات بر رسالات و سنت های ماست. 

«الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ... به زن و مرد زناکار بی رعایت رافت یکصد تازیانه بزنید...» (نور، بخشی از آیه 2)

این حکم صریح قران، در باب زنا و زنا کار که با حواشی دیگری کامل و موکد می شود، برداشتی از مضمون قریب 25 آیه محکم در ابتدای سوره نور است که در مجموع رفتار و گفتار و کردار مسلمین را در برابر چنین خطایی بازیابی می کند و در آن ضمن حکم صد ضربه تازیانه و جدا کردن زناکار از جامعه، که به صورت آمیزش و زناشویی زناکاران با یکدیگر اعلام می شود، به نحوی کسان و نزدیکان حادثه را از دخالت های ناموجه باز می دارد. حال آن که در تورات مطلب به صورت دیگری دیده می شود که صادر کنندگان حکم رجم برای زنا، محتملا از ان ها تاثیر گرفته اند.

«و هرکس پدر و مادر خود را لعنت کند البته کشته شود، چون پدر و مادر خود را لعنت کرده است، خون اش بر خود او خواهد بود. و کسی که با زن دیگری زنا کند یعنی هرکس با زن همسایه زنا نماید، زانی و زانیه البته کشته شوند... و اگر کسی زنی و مادرش را بگیرد این قباحت است او و ایشان به اتش سوخته شوند». (عهد عنیق، لاویان، 20: 9 تا 12)

بیرون کشیدن لقمه های پخت یهود از سفره فقه فرقه های مذهبی، کار آسانی نیست و واویلا زمانی است که هرچه از مراکز تجمع شهری دورتر می شویم، آثار آسیب های وارده بر ایمان خالص اسلامی و رجوع به خرافات و اعمال بی پایگاه عقلی عیان تر و عمیق تر می شود، تا آن جا که متولی امام زاده ای، جدای از مال، هرچه بخواهد و اراده کند در ذهن و گمان مردم زحمت کش روستاها رواج می دهد که از جمله ان ها، که دیگر شهر و روستا هم ندارد، امر و سنت ختان است که امریه قرآنی ندارد ولی نخستین دغدغه والدین نوزاد است . ایا چنین ضرورتی از کجا و چه گونه به مسلمین منتقل شده و اگر چنین عملی، در قرآن بی بدیل امریه ندارد، پس شاید هم خاخام برای ناشناس و بی علامت ماندن ماموران آنوسی که به میان مسلمین می فرستد، تیزهوشانه چاره اندیشی کرده باشد. چنین است که رسوخ و نفوذ یهودیان به میان نصاری به سادگی قابل شناسایی است و لاجرم چند قرنی است که یهود و نصاری حل و فصل امورات مربوطه را به شیوه شراکت به پیش می برند.

«در آن وقت خداوند به یوشع گفت: کاردها را از سنگ چخماق برای خود بساز و بنی اسراییل را بار دیگر مختون ساز. و یوشع کاردها از سنگ چخماق ساخته بنی اسراییل را بر تل غلفه ختنه کرد». (عهد عتیق، یوشع، 5: 2-4)

معلوم است که دیگر نه می توان و نه ضرورت است که ختان بدون دستور خداوند را متوقف کنیم زیرا زمان به میزان کافی به یهودیان فرصت داده است تا تخم های پر بار ده خود را در مزرعه خانواده های مسلمان بپاشند.

«بخاری در حدیثی از ابن عباس که راوی این ماجراست نقل می کند: «هنگامی که آخرین ساعت های حیات پیامبر فرارسیده بود، در خانه آن حضرت مردانی حضور داشتند که از جمله آن ها عمر بن خطاب بود. آن حضرت فرمود: کاغذ و دوات بیاورید تا برای شما چیزی بنگارم که پس از من گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر مرض غلبه کرده، و نزد شما کتاب خداست و کتاب خدا ما را بس است. آن کسانی که در اتاق بودند اختلاف کردند و به دو دسته شدند. یک دسته همراه عمر و یک دسته مخالف او، چون اختلاف و منازعه میان آن ها بسیار شد، حضرت فرمود: از نزد من برخیزید که این سر و صدا و اختلاف در حضور من روا نیست».
از سعید بن جبیر نقل شده که می گوید:
«ابن عباس را دیدم در حالی که اشک چونان سیل بر گونه هایش جاری بود و می گفت: تمام مصیبت و بدبختی همان است که با اختلاف و منازعه خود مانع از نوشتن نامه از سوی رسول خدا (ص) شدند و گفتند که رسول خدا (ص) هذیان می گوید».
به این ترتیب روشن می شود که سابقه مخالفت با نگارش حدیث از زمان رسول خدا (ص) آغاز شد و در زمانی که آن حضرت در بستر بیماری بود؛ این مخالفت ها به نحو آشکاری تبلور یافت». (حمید محمدقاسمی، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان های انبیا در تفاسیر قرآن ، ص 181)

این یکی دیگر از ماجرا و مذکورات بنی اسراییلی است که شیعه خصوصا آن را ابزار حمله به عمر قرار می دهد و مدعی است اگر او مانع رساندن قلم و کاغذ به پیامبر نشده بود، رسول خدا در حال نزع حکم جانشینی امام علی را مکتوب می کرد. حال آن که نقل زیر تنها یکی از اشارات قرآن دایر بر امی بودن رسول الله است.

«وَ مَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ. از آغاز خواندن نمی دانستی و خطی به دست خود نمی نوشتی تا گمان های باطل نبرند».  (عنکبوت، 48)

بدین ترتیب آن قصه عمر و کاغذ و قلم و غیره، با نگاهی به ایه بالا مردود می شود. چنان که بار دیگر یادآور می شوم که تمام این زیر و بم ها در نحوه برخورد یهود و نصاری با پیامبر و کتاب خدا، عناصر تاریخ شرق میانه اند که به زمان لازم از گمانه های ذخیره شده آن برداشت خواهم کرد. (ادامه دارد)

هوا خوری، ۶


هوا خوری، 6
از اوائل قرن هیجدهم میلادی، آن زمان که به تدریج مقدمات عبور به دوران جدید فراهم می شد، که حاصل تحول در بینش و آگاهی آدمی، پس از ورود به اوقیانوس، کشف جغرافیای جهان و آغاز شناسایی تنوع تمدن و فرهنگ سرزمین ها و در عین حال شروع مسابقه و ماراتون بی قرار تجاوز و غارت و نیز انگیزه فراهم آوری صدها و هزاران ابزار پر قدرت و کارآمد جدید، از نظامی و غیر نظامی و تربیت کاربرانی آشنا با آلیاژهای نو بود؛ فیزیک و شیمی و هندسه و ریاضیات، به عنوان وسیله ای برای کسب درآمد های پر رمز و راز، از انحصار کاهنان و خاخام ها و ساحران و طبیبان و کشیشان به کوچه و بازار و کارگاه های کوچک کشیده شد و معجزه علم و حواشی یهود زده آن، چون فلسفه و منطق و زبان شناسی و ماجراهای دیگری ظهور کرد، که اینک کسانی در سایه سار درخت مسموم آن، با عنوان کلی علوم انسانی، مشغول انتشار پراکنده گویی هایی بی حاصل در مدرسه و  بر منبرند. به زودی کوشش برای شناخت و کاربرد انرژی های جدید، فصل پرهیاهو و شکوفایی در برهم زدن سکوت طولانی زمین داری عقب مانده را در مدار فصول زندگانی عمومی قرارداد و موفقیت های نخستین، اشراف  مرددی را که قرن ها تسلط  و برداشت از زمین و نیز محدودیت مصرف و هزینه، در زندگی خود کفا و بسته روستا، به انضمام بی عدالتی های افسانه وار، دائما بر کیسه های سکه و ثروت آن ها می افزود، اندک اندک به جهان نوشونده وارد کرد تا دست مایه های پنهان خود را پشتیبان تلاش های دوران نو قرار دهند.
بدین سان لایه نازکی از اشراف فئودال، که بهره کشی از زمین را پاسخ گوی توان پنهان انباشت ذخایر مالی خود نمی دیدند، به تدریج بازیگر میدان تازه ای شدند که هم از آغاز، راه رشد سرمایه داری لقب گرفت، راهی که از نیروی تمام ناشدنی و بی مرز پول خبر می داد و در تلفیق با بهره وری از تجارب مدیریت خشن و چندین قرنه فئودالی، پرچم کسب سود از راه های تازه و در واقع از هر راه ممکن را با تدارک و تامین نیازهای مرحله ای زیر، تجربه می کردند.

1. آماده سازی سرمایه کافی برای راه گشایی به مکانیسم روابط نوین اجتماعی و اقتصادی، که انباشت سود در کیسه فئودال های دراز عمر اروپا و آمریکا امکانات عرضه آن را فراهم داشت.
2. تولید ابزارهای نو و متناسب با روند بهره برداری های جدید.
3. تربیت تکنسین و کارگرانی که کاربرد ابزارهای جدید را بدانند.
4. شناسایی و تدارک امکانات استخراج مواد اولیه نوپدید از معادن و عمل آوری آن ها.
5. آماده سازی و آموزش نیروی جدید کار و وضع و رفع ترتیبات و مراتب ناهمآهنگ مدیریت و رده بندی های دفتری.
6. سازمان دهی مراکز توزیع کالا و تولیدات جدید.

از این رو، گذر به تولید سرمایه داری به همکاری فنی متوازن و همزمان میان بخش هایی ناگزیر و موکول شد که در تعاریف کلاسیک چنین نامیده شده اند: همکاری و همخوانی میان سرمایه، نیروی مولد و ابزار تولید.

در این جا نیز یهودیان با درک تیزهوشانه مرحله گذر اقتصادی و فنی و فرهنگی نو، با سود بردن از عوامل و عناصر اطلاعاتی بس گسترده خود، لایه ای از فعالان بومی را به صورت آنوسیان اقتصادی با حمایت مالی بانک های نورسیده به خدمت گرفت  تا  نه فقط از فرماسیون اقتصادی جدید بهره بردارد، بل مهار و کنترل آن را به دست گیرد. بروسه ای که در زمان لازم به سادگی برخی از نفوذ کردگان در این وجه اقتصادی نو را، که با درک کامل برنامه شایستگی های لازم را ارائه می دادند، به تصرف صندلی های سیاسی هم تشویق می کرد  که سیمای پشت پرده بسیاری از آنان در سرزمین های اسلامی را می توان با وضوح کافی و کامل ترسیم کرد.

نادانی و نقائص نخستین، در مدیریت و سازمان دهی هماهنگ و کارساز در هر یک از موارد بالا، که به نارضایتی مباشرین و توقف جریان تولید می انجامید، سرمایه گذار را به توسل و اعمال سخت ترین شیوه های کنترل و فشار بر عناصر تولید وامی داشت، که میراث زمان تازیانه  داری  فئودال ها بود و  حاصلی جز از هم گسیختگی عمیق تر در روابط سرمایه و بخش های مختلف تولید نداشت. پروسه ای که ناگزیر و به سبب نبود روشی آزموده و موثر در حل و فصل تنش های دائما فزاینده، نیروی مولد را که نام جدید کارگر گرفته بود به تجمع تشکیلاتی و سندیکایی و سیاسی مستقل و در نهایت تدوین مانیفستی برای دفاع از حقوق و جایگاه خویش در بهره کشی جدید و سرانجام سازمان سیاسی مستقل و تقاضای هژمونی و سردستگی در مناسبات پیچیده و از راه رسیده شد که با دخالت روشن فکری ضد سرمایه اروپا، به تولد جریان سیاسی قدرتمندی انجامید که خواهان اقتدار و غلبه نیروی مولد بر دیگر اجزاء و عناصر اجتماعی و در نهایت پیدایی احزاب سوسیالیست و سرانجام دولت کارگری روسیه شد.

اشتباه کلان در این میان، نام گذاری فرماسیون تولیدی نو، با عنوان «شیوه تولید سوسیالیستی» است، حال آن که در این سونامی بلند اقتصادی، وجه تولید سوسیالیستی هم، درست مانند روش تولید سرمایه داری، از عناصر یکسان سرمایه، نیروی مولد و ابزار تولید مایه می گرفت، با این تفاوت که در وجه تولید سرمایه داری، سرمایه کلان را اشراف تامین می کردند و سود به جیب خانواده های سرمایه گذار منتقل می شد ولی در  وجه تولید سوسیالیستی سود و ارزش اضافه تولید به جیب دولت برمی گردد که تامین کننده سرمایه اولیه بوده است. بدین ترتیب اتلاق شیوه تولید سرمایه داری و شیوه تولید سوسیالیستی دو نام گذاری از بنیان نادرست بر دو جریان ماهیتا یکسان است که از مبنا و اجزای واحدی حرکت و به نتایج واحدی منتهی می شوند. روش هایی که در یکی اشراف و در دیگری دولت کارگری مسئول تدارکات فنی اولیه و تضمین سرمایه کلان مورد نیاز است چنان که سود در موردی تحویل سرمایه گذار، یعنی خاندان اشراف و در سوسیالیسم نیز تحویل سرمایه گذار می شود که  همان دولت است!

بدین سان حل و فصل مشکلات در روابط کار و نیز مراتب تدارکاتی تولید، در حد اقل مقیاس نیز، میان روش اجرایی سوسیالیسم و سرمایه داری، جز در تقسیم سود فاصله آشکاری ندارد.

«ربا خواران همانند شیطان زده ها عمل می کنند. چرا که می گویند ربا نیز گونه ای از داد و ستد است حال آن که خداوند داد و ستد را جایز و ربا را حرام دانسته است». (بقره، ۲۷۵)

برای ورود به این آیه، که تصویر روشن سرگردانی های ظهور کرده در روش تولید و به خصوص تاکید آن بر مجاز بودن داد و ستد و منع رباخواری، چنان که آشفتگی و درماندگی کنونی اقتصاد جهان صحت این اشاره عمیق قرآن را تایید می کند، نیازمند گزینش یک الگوی فرضی و قابل رد گیری است. مثلا کسی با اندیشه تولید را که در حوزه اشراف نیست و سرمایه لازم و تجربه مدیریت تولید و کنترل نیروی مولد را ندارد با اعطای وام و وارد کردن او به سیستم ربوی فرصتی فراهم می کنند تا دوشادوش اشراف، چهره سرمایه داری تاریخی را تغییر دهند و زیر بنای ان را تخریب کنند. 

متقاضی با رجوع به یکی از  بانک ها سرمایه مورد نیاز را صاحب می شود این نخستین دست کاری آگاهانه یهودیان در الگوی کلاسیک تولید سرمایه داری با قصد بلع جهان است که عنصری تنها با اندیشه و گمانه تولید با دخالت بانک های اساسا یهودی به درون روابط تولید سرمایه داری فرستاده می شود. گذشته از تاثیر فرهنگی نامناسب و بی توازن این غریبه که با حمایت بانک ها تغییر طبقه داده، و به تشتت در روش های مدیریت کمک می کند، فاجعه اصلی زمانی صورت می بندد و بروز می کند که این سرمایه دار فاقد سرمایه، حاصل تولید خود را به بازار می فرستد. در روابط کلاسیک سرمایه داری، که نیازی به همراهی بانک ها ندارد، زمان قیمت گذاری محصول، تنها هزینه های خرید ابزار و مواد خام و دستمزدهای پرداختی و لوازم و هزینه های جنبی محاسبه می شود، اما سرمایه دار بدهکا که چرخه تولید را با پشتیبانی بانک ها به حرکت درآورده، ناگزیر در قیمت گذاری کالا و تولید خود، اقساط سرمایه دریافتی از بانک را که با اضعاف ربوی توام است، در هزینه های تولید منظور می کند. که موجب افزایش قیمت هاست. تا همین جا دو وجه ویرانگر در مراودات سرمایه داری ظهور کرده است: یکی سود بانک ربا دهنده، بی آن که در پیکره تولید و داد و ستد کالا سهیم باشد و دیگری بالا رفتن بهای کالا به سبب پرداخت قسط سرمایه و سود آن، که در واقع به معنای تامین تدریجی سرمایه تولید به وسیله  خریدار و مصرف کننده است. این نخستین و مهم ترین خش و خدشه بر بدنه تولید در روابط سرمایه داری است که حیله گری یهود به نحو گمراه کننده ای مخارج ربوی تولید و عوارض فقر اولیه تولید کننده را از کیسه خریدار کالا تامین می کند!

این زخم کوچک هنوز التیام نیافته دیروزین در سراشیب زمان، اندک اندک خود را به صورت بدخیم و لاعلاج امروزین ظاهر کرده است که نه فقط سرمایه اولیه تولید کننده را بانک ها در روابط ربوی تامین می کنند، بل عرضه کننده مواد خام و فروشنده ابزار های صنعتی نیز درست با همین روش وارد بازار رفع نیازهای تولیدگر شده اند و هریک نه فقط در افزایش بهای کالای تولیدی با دریافت افزوده هایی به نام پرداخت قسط وام ربوی بانک ها، سهمی ادا می کنند، بل عملا برداشت ربوی بانک ها از فروش کالا، در سطح جهان، در حد اقل تخمین تا هفت درصد مجموع ارزش هر کالایی قابل محاسبه است. این شگرد ضد تولید و مصرف، که منشاء  و موجب اصلی تورم است، در واقع بانک ها را ابزار و واسطی قرار می دهد که با برداشت سهم ربوی خود، جریمه نبود سرمایه نخستین تولید کننده مقروض را از مصرف کننده دریافت کنند. طبیعی است در روند معمول، مداومت چنین الگویی اینک انباشت وجه نقد را، که برابر نهاد تولیدی ندارد، در گاو صندوق بانک ها به چنان مرزی رسانده است که مجموع دارایی های بومی و ملی در هر زمینه و سرزمینی بی ارزش تر از توان خرید هر کالایی، از جمله شاخص طلاست، زیرا طلای موجود در سیلوهای فوق سری بانک ها بسیار کم تر از سردابه نگهداری پول های کاغذی فاقد پشتوانه است. ربا خوران جهان که عمدتا و در حد کمال از قوم بنی اسراییل اند، برای حفظ تعادل و ممانعت از بروز و ظهور آشوب، بهای هر اونس طلا را تا ارتفاعی تغییر و افزایش می دهند که بار دیگر ارزش حجم اسکناس با انبان شمش های طلا برابر شود.  این نمایشی از حد اکثر سرگردانی در روش تولید بانکی و ربوی است که استعداد تکرار مداوم هم ندارد و حاصل همان تفاوتی است که خداوند میان داد و ستد و ربا قرار داده، که حاصل یکی فقط تولید پول کاغذی بی پشتوانه و فاقد ارزش و در دیگری تبادل کالا با ارزش برابر و مورد نیاز طرفین است. بررسی عمیق و کلاسیک ظهور سرمایه داری و عارضه جنبی آن، به نام بیمه و بانک، یک توطئه یهودی برای به انحصار درآوردن ثروت در طبقات قوم خود، و آن چنان شتابان است که به دوران بحران بی علاج و نهایی آن نزدیک می شویم...  (ادامه دارد)