حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 49

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 49
جست و جوی از سر لجاجت برای یافتن و نمایاندن آریاییان مفقوده، سرگرمی مطلوب باستان شناسانی بوده است که مایل اند مشرق زمین را منبع اسرار و جایگاه عارفان و رسولان و برگریدگان و هادیان زمینی بدانند. در مرکز و مکتب این داد و ستد ها تعلق به بیغوله عرفان می نشیند که از مسیر آن گرچه جز اختلاف و چند دستگی سر بلند نمی کند ولی با این همه با امضا و تایید گردانندگان کرسی های دانشگاهی، چندان پیامبر و خدای زمینی انبار شده است که برای تمام ملل و هر لحظه تاریخ جهان، هادی عالی مقام و معجزه گر ناپیدایی دست از استین بیرون می اورد و بی تامل در کم تر از عمر دو نسل عارفان همه فن حریف و کار سازی چون مولانا و حافظ و عطار و آناهیتا و زردشت و بهرام و مهر و اورمزد و میترا و مزدک و مانی را به تاریخ سرازیر کرده اند. چیدمان و تشریفات و تبلیغات اطراف این قدر قدرتان به گونه ای است که نه فقط توان فنی و فرهنگی غیر معمول اجداد هر قوم را یاد آور می شوند، بل از یونان تا ژاپن، از درون غارها و قله ها و زاویه های اعتکاف و کنج بیغوله ها و معابد را از صالحان و نصیحت سازان پر کرده اند تا به زمان لازم با تجهیز این خدایان، اقوام را به جان یکدیگر اندازند. کافی است سری به قصص هند و آسیای جنوب شرقی و چین بیاندازید تا با انعکاس سیسرون رومی مثلا در خطبه های کنفوسیوس چینی و یکسانی کمبود جسمانی آشیل با کی کاووس شاه نامه نشین آشنا شوید.

«در واقع کتاب گات های زردشت دارای شامخ ترین فکر و اندیشه آریایی است که بر قله بلند آن همیشه خورشید زرین یکتا پرستی می درخشد و بدین ترتیب بر زیبایی آن دو چندان می افزاید. گلدنر درباره سروده های زردشت می گوید: زرتشت درباره گات ها به طرزی مخصوص و با خیالی عمیق صحبت می دارد. هر یک از قطعات ان دارای فکری زرف است و اساسا یک مطلب را تعقیب می کند ولی هرلحظه به گونه ای دیگر فکر خود را جلوه می دهد». (کیخسرو شاهرخ، زردشت، ص 11)

کرسی ایران و شرق و باستان شناسی دانشگاه های اروپا و آمریکا کم تر از دو قرنی است برای زیر دیگ پخت این مطبوخ های بد طعم کتاب می نویسند و به واقع هیزم می رسانند. آن زمان که رسوایی داستان های گوناگونی که به عنوان مصالح ساخت چهار دیوار سلسله های پیش از طلوع اسلام در شرق میانه، بی اثر می شود، پس بنجل های بازار مکاره خود را چندان ارزان می کنند تا رییس جمهور چین هم از اهمیت دیوارها در مقابله با چنگیز خان بگوبد و عظمت و دیرینگی ایزان باستان را بستاید. 

«درباره زردشت بحث های فراوان وجود دارد. عده ای او را متعلق به 6 هزار قبل از میلاد می دانند، از طرف دیگر عده زیادی نیز به دلیل شباهت اسمی گشتاسب، شاهی که از زردشت دفاع کرد و به آیین او گروید، با گشتاسب شاه هخامنشی، دوره زردشت را با عصر هخامنشی یکسان دانسته اند. هرتسفلد که زردشت را اساسا سیاستمدار می داند، می گوید: «از نظر نسب و نسبت او خود یکی از اعضای دو خاندان سلطنتی، خاندان ماد و جانشین آن خاندان هخامنشی بود. دو خاندانی که بر تاریخ ایران باستان حکم راندند... در شهر زادگاه اش، بر او انگ انقلابی زدند و به دادگاه اش خواندندو رییس دادگاه هم اتفاقا کسی جز گئوماته مغ نبود که بعدها سلطنت را غضب کرد و به دست داریوش به قتل رسید. گئوماته زردشت را به تبعید محکوم کرد». و این تبعید زردشت به طوس یعنی دربار ویشتاسب، والی پاساتراث دار منطقه برد. گروهی دیگر که هنینگ آن را «عقیده عمومی» و در «راستای سنت» می داند عهد زردشت را به 258 سال پیش از حمله اسکندر می دانند و با محاسبه ریاضی سال مرگ زردشت را 585 قبل از میلاد می دانند که با توجه به 75 سال زندگی زردشت سال تولد او 660 پیش از میلاد و دوره زندگی با دوره هوخشتره پادشاه مادی (633-585 ق. م) مصادف می شود که بسیار قدرتمند بود و مشکور او را «بزرگ ترین شاه ماد» می داند». (فرهنگ رجایی، تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان، ص 69)

وسعت اوهام، همراه با نمایشی از نهایت گمانه پردازی تاریخی در نوشته فوق از میتولوژِی نیز درمی گذرد. معلوم نیست مثلا هرودوت که از احوال چوپانی باخبر است که جان کورش نوزاد را در جنگل های ماد نجات داده، معلوم نیست چرا از احوال پیامبر بزرگی که گویا تمام آریایی های ادعایی، اخلاقیات ویژه خود را به او مدیون اند، خبر نمی دهد؟ اگر وجود چنین پیامبری در تاریخ ایران چندان ضروری است، که به گمان گروهی، بدون آن پیامبر، مثلا یک یا چند پایه تمدن در منطقه از هم می پاشد، پس لااقل ضروری است خلاف نقل بالا که سرشار از اعتراف به نادانی و بی خبری است استحکام و استواری این پایه را جدی تر بگیرند و از موادی چنین بی دوام، تکیه گاهی برای تاریخ و تندیس هایی برای صورت فرضی نام آوران باستانی ما نسازند.

این شخص یعنی کوروش در میان اسرار تاریخی خود سر عجیبی است. معمای مردم «هیتی» که وقتی مرموز بود، تا حدی معلوم گشته. تمدن «مینوسی»ها که در سواحل دریای بزرگ یعنی مدیترانه وجود داشت تعیین شده و دولت هخامنشی که بعد از کوروش ظهور کرد به تفصیل در وقایع نامه ها ثبت گردیده، ولی شخص کوروش هنوز مرموز است. از منشأ مجهولی ظهور نموده، با این همه اولین دولت جهانی منظم را او پدید آورد. وی فکری با آرمان نوینی به وجود آورد که بر فرض هم که کمال مطلوب نبوده باشد، در هر صورت مسیر تاریخ را عوض کرد و جهان باستان و ادوار عهد اور و کلده و فراعنه و آشور و بابل را پایان داد». (علی سامی، پاسارگاد، ص 241). 

همین مقدار  است آن چه درباره دوران باستان ایران به هم بافته اند که یک حرف از الفبای آن درست نیست و سرکرده ای با نام کورش که گویا ازمنشاء مجهولی ظهور می کند و معلوم نیست با مدد چه شخص و شرایطی تجمع و تمدن شرق میانه را بر باد می دهد.

«کشتی باز روانه کورنت شد. آریون بر پشت نهنگی سوار شده خود را به تناریوم رساند و در این جا پیاده شد و در همان لباس نوازندگی، سرود خوانان به کورنت آمد و سرگذشت خود را تعریف کرد... سرانجام در ماه بیستم از شروع محاصره، واقع حیرت انگیزی برای ژوپیر فرزند مگابیزف که یکی از هفت یار بود که مغ را برانداخته بودند، اتفاق افتاد و یکی از قاطران بارکش هنگ او بچه ای زایید... مارها به کشتزارهای اطراف پایتخت ریخته بودند و اسب ها که مشغول چرا بودند از مشاهده آن وضع و حال به خوردن مارها پرداختند». (هرودوت، تواریخ، ترجمه وحید مازندرانی، ص 26 و 48 و 253)
هرودوت را به زمان نبود کتابت، با الصاق چنین قصه های قی آور کودکانه پایه گذار آن تاریخ نویسی یونانی می دانند که آشیل از آن زاده شد. تاریخی که به کار نمایش نامه های گوناگون از کمدی تا تراژدی بیاید و شیوه ای که دی. اچ. کار درباره آن می نویسد:

«هرودوت به عنوان «پدر» تاریخ فرزندان چندانی نداشته است. چرا که نگاه «مورخان» پس از او نیز چون خود او، به آینده بی اعتنا و به گذشته غیردقیق بوده است. مثلا توسیدید می نویسد که قبل و بعد از جنگ های پلوپونزف که او خود در کتاب اش توصیف کرده، هیچ حادثه مهمی در جهان روی نداده و نخواهد داد». (دی. اچ. کار. تاریخ چیست؟ ص 145 متن اصلی، نیویودک، 1961).

با همین مهملات بی سر و ته است که می خواهند برای مردمی که تا آخرین نفر در ماجرای پلید پوریم قتل عام شده اند، هستی و پیشینه تاریخی بسازند. 

«یکی از مهم ترین ویژگی های تاریخ هخامنشی آن است که پارس ها خلاف اکثر اقوام جهان گشا، هیچ گونه گواهی مکتوب، به مفهوم داستانی آن از خود باقی نگذاشته اند. این نکته کاملا قابل تذکر است که برخلاف مثلا پادشاهان آسور، شاهان بزرگ «هخامنشی» فرمان به نوشتن «سال نامه» ها نداده اند تا در آن ها، شرح عملیات قهرمانی خود در میدان های جنگ یا در صحنه های شکار را ثبت و ضبط کنند. ما هیچ شرح وقایع روزانه و زمان بندی شده ای را که یک منشی و وقایع نگار دربار «هخامنشی» به امر شاهان بزرگ تنظیم کرده باشد، از این عصر نداریم». (پی یر بریان، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ص 49)

این فرمان وابستگی به تعلقات اداری و کسب مقامات در کرسی های تاریخ نگاری است که بریان را هم به اعلام چنین هذیان هایی وادار کرده است. آیا در میان ممکنات جهان جایی برای این گونه تعاریف بی جان یافت می شود که  می خواهد به ضرب چنین قصصی تاریخ ایران باستان بزایاند.  و به زمان نبود کتابت، با الصاق چنین قصه های قی آور کودکانه پایه گذار آن تاریخ نویسی یونانی می گویند که آشیل از آن زاده شد. تاریخی که به کار نمایش نامه های گوناگون از کمدی تا تراژدی بیاید و شیوه ای که دی. اچ. کار درباره آن می نویسد:

«هرودوت به عنوان «پدر» تاریخ فرزندان چندانی نداشته است. چرا که نگاه «مورخان» پس از او نیز چون خود او، به آینده بی اعتنا و به گذشته غیردقیق بوده است. مثلا توسیدید می نویسد که قبل و بعد از جنگ های پلوپونزف که او خود در کتاب اش توصیف کرده، هیچ حادثه مهمی در جهان روی نداده و نخواهد داد». (دی. اچ. کار. تاریخ چیست؟ ص 145 متن اصلی، نیویودک، 1961).

با همین مهملات بی سر و ته است که می خواهند برای مردمی که تا آخرین نفر در ماجرای پلید پوریم قتل عام شدند، هستی و پیشینه تاریخی بسازند. 

«یکی از مهم ترین ویژگی های تاریخ هخامنشی آن است که پارس ها خلاف اکثر اقوام جهان گشا، هیچ گونه گواهی مکتوب، به مفهوم داستانی آن از خود باقی نگذاشته اند. این نکته کاملا قابل تذکر است که برخلاف مثلا پادشاهان آسور، شاهان بزرگ «هخامنشی» فرمان به نوشتن «سال نامه» ها نداده اند تا در آن ها، شرح عملیات قهرمانی خود در میدان های جنگ یا در صحنه های شکار را ثبت و ضبط کنند. ما هیچ شرح وقایع روزانه و زمان بندی شده ای را که یک منشی و وقایع نگار دربار «هخامنشی» به امر شاهان بزرگ تنظیم کرده باشد، از این عصر نداریم». (پی یر بریان، تاریخ امپراتوری هخامنشیان، ص 49)

این فرمان وابستگی به تعلقات رسمی و کسب مقامات در کرسی های تاریخ نگاری است که بریان را هم به اعلام چنین هذیان هایی وادار کرده است. آیا در میان ممکنات جهان جایی برای این گونه تعاریف بی جان یافت می شود که  می خواهند به نیست مطلق حیات بدمند؟ اینک وقت ُآن است که به تاریخ معاصر وارد شویم. (ادامه دارد)

هوا خوری 24

پاسخ اهل کلام به ده هزار برگ مدخل نقادانه و ماندنی تاریخ و عکس العمل کرسی های ایران شناسی در دانشگاه ها و نیز برخورد حوزه های علمیه در برابر ابطال کتاب الفهرست ابن ندیم. فسیکفیکهم الله.



هوا خوری 23

در اغاز بررسی ها در موضوع تاریخ معاصر، با یادآوری مستندات انبوه و فراوان، از دوست و دشمن تقاضا کردم تا با استفاده از امکانات جدید و وسیع اینترنت به غنای ارزش و یا رد و انکار یادداشت های معاصر بپردازند و در معرکه کنونی تنها تماشاگر صحنه نباشند. پاسخ دریافتی انصافا راضی کننده بود تا جایی که می توان گفت دوستان و دشمنان و نیمه راهان، زمین شخم نخورده ای در چشم انداز سوژه مربوطه باقی نگذاردند و تصویر زیر یکی از واضح ترین نمونه ها است که بدون چانه زنی و تنها با نمایش عمق خالی از انسان و عمارت و  اتومبیل و غیره، که اصفهان زمان برداشت این تصویر را به قصبچه ای شبیه می کند، بار سنگین مدخل ساخت پل را از دوش شاه عباس بی نشان برمی دارد و بر گرده عصر جدید می گذارد.

بر همین  قیاس و با سود بردن از فرصت استراحت و بیماری و در سامان بخشی به گوشه ای از منابع درشت استخوان در خانه، به موردی برخوردم که مفقود شده گمان می بردم: آلبومی که اشیاء موزه مرکزی توپکاپی در ترکیه را معرفی می کرد.



آیا کتاب هنر دربارهای ایران را به یاد دارید؟ می توان این مجموعه توپکاپی را جلد دوم آن دانست که تصویر بالا صورت عینی روی جلد کتاب است و در صفحات داخلی 180 تابلوی مینیاتور و یا اب رنگ و رنگ و روغن دارد که همانند کتاب هنر دربارهای ایران، باز هم از انقلاب فرهنگی مغولان و آتامان ها اغاز و این یکی به آخرین شاهان عثمانی ختم می شود که در این جا جز نقاشی، شیء و اثری از آنان نمی بینیم. شایسته شنیدن است که ابیات و سطوری که در متن هر اثر ضبط است جز انگشت شماری، به خط و زبان عربی و فارسی است.



این تابلوی شماره 123 در مجموعه توپکاپی است. کتاب مرد ریش و کلاه دار و لباده پنبه ای پوشیده را بی ذکر نام، سفیر و یا ایلچی روس در دربار عثمانیان می شناساند و نمی دانیم چرا خطاط و نقاش، گرداگرد صفحه را برای ثبت کافرانه ترین ذکر حافظ با دین اسلام مناسب دیده است؟ چنان که کسانی هم این اشارات ملحدانه را نوعی عرفان برتر انگاشته اند!

به باغ تازه کن ایین دین زردشتی

کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

ز دست شاهد سیمین عذار عیسی دم

شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود

فرمان فوق که از سوی عارف بزرگ صادر است جماعت را به باغ می فرستد تا با سود بردن از لاله اتشین، آیین دین زرذشتی را تازه کنند، از دست ساقی عیسی نفس شراب خورند و داستان عاد و ثمود قرآن را به دور اندازند. کسی مرا به دوباره خوانی این بیت دیگر حافظ شاید هم به قصد تنبیه دعوت کرد، بیت کوتاهی که اندکی تردید در صحت این قول که دیوان شاعر و عارف ویژه فارس زبانان را در روزگار اخیر ساخته اند، باقی نمی گذارد.

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

تذکر دادم که اگر در زمان حافظ، هنوز سفینه ای راهی اقیانوس ها نشده و همانند آمریکا و آفریقا، اقلیمی با نام هند شناخته نبود، حافظ چه گونه با سلیقه و سامان طوطیان آن شبه قاره هم آشنا بوده و در عین حال این عارف تمام توجه نداشته که قند یک محصول و فرآورده صنعتی است و در زمان شیخ و عارف بزرگوار ما حبه و نامی از آن شناخته نبود و بالاخره بنگال یک نام گذاری جدید بر بخشی از هند شمال شرقی است که در تحولات سیاسی نظامی قرن اخیر، به نام بنگلادش رسمیت یافته است.




می توانیم بر اساس تابلوی فوق به شماره 111 در کتاب توپکاپی، درخواست بازگرداندن آن به سرزمین اصلی خود یعنی ایران را به یونسکوی بی کاره بفرستیم زیرا در پایانه قرائت آیه کتیبه، «صدق الله العلی العظیم» آورده اند که مورد پسند و در زمره سفارشات عثمانیان سنی نبوده است. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 48

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 48
به گمان من شناسایی امکانات اولیه و کمیت و کیفیت عناصر قابل برداشت در هر جغرافیا، پایه های مدیریت تاریخی در جماعات کهن را تعیین می کند. اینک در دیرین شناسی زیستی رسم است با دوباره سازی، شرایط زندگی در جوامع آغازین را تجربه کنند. مثلا با پوسته ای کردن یک سنگ آتش زنه، به همان روش دیرین، از آن ابزار می سازند تا معلوم شود این کار چه گونه و با چند ضربه ی صنعتگر کهن میسر بوده است. راه حل شناخت چیستی تاریخی تیز ورود از «مدخل» آن است. باید به جای نخستین گروه های انسانی، در شرایط مختلف جغرافیایی، به تاریخ وارد شویم و به طور طبیعی معلوم کنیم که در موقعیت و امکانات هر اقلیمی، کدام روش مدیریت، بهره وری از زمین و صید و ادامه حیات و رشد را میسر می کرده است. شناخت این تنها مدیریت ممکن، شناخت پایه ها و بنیان تاریخ آن قوم و آن شرایط است، چرا که می دانیم انسان از دیر هنگام در تنوع جغرافیایی جهان حضور داشته و ساکنان هر جغرافیا فقط قادر به ساخت «تاریخ» ویژه همان جغرافیا بوده اند. اگر این الگوی پیشنهادی فقط بر یک جغرافیا منطبق شود، بی شک تولد تاریخ از بطن هر جغرافیا مدلل شده و برای سوال لجوج «تاریخ چیست» پاسخی یافته ایم. تاریخ توضیح تنها روش و تنها مدیریت ممکن برای سازمان دهی تولید و ادامه ی طبیعی آن در هر آب و خاکی است. نکته بدیع تشابه و یکسانی روش های زیستی و مدیریت، در دو اقلیم و جغرافیای مشابه و در دو حوزه کاملا دور از هم، مثلا شمال افریقا و یا شنزارهای چین، مشابه است.
اندیشه اسلامی، که پرچم و پیام «برابری در برابر خدا» را برافراشت و امتیازات قبیله ای، خونی و خانوادگی را مردود شناخت، برای برقراری اعتدال اجتماعی مبارزه بی گذشت و جهاد فداکارانه را توصیه می کرد و تفوق و امتیاز را بر تفکر و تقوا می داد و نه بر خون و خاندان؛ در جغرافیای ناموزون و جغرافیای واحه ها، که به آن فرامین و توصیه ها نیاز مبرم داشت، به سرعت از دو سو، تا آسیای میانه و سراسر شمال آفریقا رخنه کرد.
«احشروالذین ظلموا و ازواجهم و ما کانوا یعبدون من دون الله فاهدوهم الی صراط الجحیم وقفوهم انهم مسئولون. ستم پیشگان و از قماش آنان را، با مقتدای شان، که به جای خدا گرفته اند، گرد آورید، باز دارید و به درک بفرستید؛ تا بدانند که پاسخ گوی اعمال خویش اند». (صافات، 22 و 24).
مشخصه ی بسیاری از مکان های باستانی ایران در دوران پیش از تاریخ، از هزاره ی ششم تا هزاره ی سوم ماقبل میلاد، سفالینه های منقوش است که تزیین آن ها در بخش های مختلف کشور متفاوت است، اما اغلب سبکی واحد در ساخت آن ها مشاهده می شود که در برخی موارد، با سفال های تمدن بین النهرین در غرب بی شباهت نیست، ولی در کل این ظروف سفالی حاصل خلاقیت سازندگان محلی شناسایی می شود بی آن که دخالت عوامل و علل فراوان انتقال هر شیوه ساخت سفال در نظر گرفته شود. شگفت انگیز ترین نکته که بر تادرست بودن توضیحات کنونی
درباره ظهور مجموعه ای با نام هخامنشی گواهی می دهد، نایابی نمونه وار ظروف و اشباء سفالی در حوزه مرکزی آن به اصطلاح امپراتوری است.
کتاب نخست تاملی در بنیان تاریخ ایران می گوید که برابر توضیخات موجود، آستانه حضور هخامنشیان در شرق میانه باستان با پایان حیات ملی - فرهنگی کامل و دائم این اقوام، از جمله تمدن های ایران کهن، برابر بوده است. متن سنگ نگاره ی داریوش نه فقط سند بی خدشه ی تسلط نظامی یک نیروی غیرملی و غیربومی بر سرزمین و اقوام متعددی در ایران و بین النهرین است، بل می توانیم به عنوان نخستین سنگ بنای انحراف در تاریخ طبیعی، ملی و منطقه ای جهان باستان به آن اشاره کنیم که آثار منفی آن هنوز بر شرق میانه حاکم است. این کتاب انبوه گفتار و قصص هخامنشی، به ویژه افسانه های «کورش محور» و داستان رفتارهای شایسته  او را بررسی می کند و ایرانیان را با تاریخ واقعی خود، که  شرایط ماقبل هخامنشیان است، آشنا کرده، پیوند می دهد. تاریخ ایران و شرق میانه، پس از هخامنشیان، گواه است که سطرهای 20 تا 22 ستون اول سنگ نبشته داریوش در بیستون: «داریوش شاه می گوید: در این کشورها هر کس که به من وفادار بود، او را نواختم و هر کس که به من خیانت کرد او را سخت کیفر دادم». به طور حیرت آوری الگوی مورد پسند و رهنمون عمل تمامی حکام بعدی سراسر شرق میانه بوده و رابطه ی ملی را، تا هم امروز، نه بر اساس همکاری و هماندیشی، بل، برابر الگوی داریوش، به رابطه ای میان حاکم و محکوم بدل کرده، پیوسته چنین بوده است که گویی حکام و سلاطین ایرانی سرزمین خود را فتح کرده و مردم اسیران و مغلوبان آنانند. این فرمانروایان یا در جست و جوی وفاداران پاداش بگیرند و یا خیانت کارانی را می جویند که باید سرکوب شوند. این روش مدیریت اجتماعی، که برابر تعازف های کنونی از مبدأ هخامنشیان آغاز شده، پیوسته همکاری ملی را ناممکن کرده است. کتاب می گوید در 1200 سال تسلط اقوامی ناشناس بر ایران کهن، یعنی سه سلسله دست ساخته و بی نشانه هخامنشی، اشکانی و ساسانی، رشد ملی در این سرزمین متوقف است. در کالبد اقتصادی این سه سلسله جز تسلط دسپوتیستی سلطان بر تمامی اموال ملی مطلبی دیده نمی شود، در بدنه سیاسی هر سه امپراتوری، جز به دیکتاتوری گسترده و استبداد بی رحم برنمی خوریم و در کالبد فرهنگی آن، افول و غروب هنر درخشان اقوام ایران کهن را شاهدیم. هنر هخامنشی جز ترکیب گسسته ای از توانایی ملت های مغلوب نیست. هنر اشکانیان با وجود وام بسیار به نشانه های یونانی، هنوز از دست آوردهای بومیان ایران کهن، مردم لرستان، عیلام و ملل کناره خزر عقب می ماند و سکه های ساسانی از حداقل استاندارد جهانی و از عناصر هنری تهی است.
رویکرد کلیشه وار به روخوانی اسناد و کتیبه ها، بدون مطالعه انتقادی و آکادمیک آنان، موجبی است تا متن تمامی این یادمان ها به باورهای مقدس ما بدل شود. اگر کارشناسان و محققین و تاریخ دانان ایران، آن قدر به کنکاش علمی بها می دادند که اسیر بزرگ انگاری های تزریقی و به ظاهر ملی نباشند، آن گاه آشکار می شود که اصولا کوشش برای اختراع کتب پهلوی و فرهنگ و حتی مذهب مجعول پیش از اسلام، که با واکنش های ملی در برابر تسلط اعراب، شناسانده می شوند، به چه دلیل و قصدی انجام  شده است.
«به نظر می رسد که تاریخ نگاران ایرانی و تازی برای نگارش آثار خود درباره ساسانیان از مآخذ اصلی بهره گرفته اند. این مآخذ کدامند؟ هم «کارنامک» که با آوردن قطعه هایی از آن این بخش کتاب را آغاز کردیم و هم «خودای نامک» که به کوشش مورخان اسلامی احیا گردید و نیز ترجمه هایی از نوشته های فارسی میانه، از جمله «نامه تنسر» که تاکنون برجا مانده همه دارای سمت و جهت ویژه ای است و آن این که در نوشته های مذکور سعی شده تاج و تخت شاهان ساسانی را که به سبب شورش مردم در سده ششم میلادی به لرزه افتاده بود پایدار جلوه گر سازند. این نوشته را که مدافع قوانین حکومت ساسانی است به عمد قدیمی وانمود می کنند». (لوکونین، تمدن ایران ساسانی، ص 9).
این زبانی است که شرق شناسان برای آشنایی ایرانیان با اسناد و ادله دیرین شناسی تاریخی خود برگزیده اند: کتب و نوشته هایی که پس از ذکر نام گم و گور می شوند! بدین ترتیب برای ورود به مسائل ایران باستان بیش تر رو به نظرهای نوین دارم، چند متن را الگو گرفته ام، یکی تحقیق ر. گیرشمن باستان شناس پر آوازه، که کتاب وی با نام «ایران از آغاز تا اسلام»، اینک درست 50 سال از تالیف آن می گذرد و دیگری «تاریخ امپراتوری هخامنشیان» کار بزرگ پرفسور بریان، که انتشار آن در پاریس فقط به ده سال پیش بازمی گردد. همچنین کار ماندنی مرحوم پیرنیا، «ایران باستان»، تالیفی که اینک 80 ساله است و نیز کتاب سفارشی ولی قابل استفاده آقای ع. شاپور شهبازی با عنوان «کوروش بزرگ»، که اینک 40 سال از تالیف آن سپری شده را در این بررسی مورد کاوش قرار داده ام. از این رو می توان گفت که ایده های اصلی از 80 سال پیش تاکنون در این کتاب آمده است و از آن که هر یک از این منابع اصلی، هر یک به ده ها برداشت فرعی دیگر مستند و متکی شده، می توان گفت که درباره ی هخامنشیان اشاره ی مهم نادیده ای باقی نمانده است.
کتاب استاد بریان که با بی باکی نسبی و در عین حال با ملاحظه کاری فراوان توأم است، از آن که با کاوش های ریزبینانه غنی است، می تواند سخن روز درباره ی بنیان تاریخ ایران شناخته شود. با این همه، فقر اسناد در شناخت هخامنشیان تا بدان پایه است که 45 سال فاصله بین تألیف کتاب گیرشمن و کتاب بریان و با وجود انبوهی تک نگاری درباره ی این دوران، که تعداد آن ها از صدها درمی گذرد، جز نوع نگاه به موضوع، که بیان بریان را با ابزار تردیدهای متعدد تازه می دارد، باز هم تفاوت چندانی در طرح کلی و اصول استدلال آن دو دیده نمی شود. نه فقط این استاد، بل تقریبا تمامی مورخین، هخامنشیان را،
از ناگزیری با عنوان کلی «مهاجرین ایرانی» معرفی کرده، از مسیرهای گوناگون به نجد ایران رانده اند. اما چه گونه می توان قومی را، پیش از حضور در ایران، ایرانی خواند؟!».

گیرشمن ورود مهاجمین موج دوم را از مسیر قفقاز به ماوراء النهر و از آن جا به ایران می داند. در این باره هیچ اتفاق نظری وجود ندارد و دیگران این مهاجرین را از غرب دریای خزر، شرق دریای خزر، آسیای میانه، سرزمین های میانی افغانستان و یا حتی از هند بدین سو گسیل کرده اند. ناآشکاری مبدأ این کوچ، موجب شده بیش تر تاریخ ایران نویسان، به طور عمده از ورود به این فصل طفره روند و پیرو تحول داستان گونه ای باشند که گویا نژاد مجهول «آریا» در جهان باستان به وجود آورده است.
«آمدن آریان ها به فلات ایران محققا معلوم نیست از کدام جهت بوده. اوستا مملکت اصلی آریان ها را «ایران واج» یعنی مملکت آریان ها می نامد و می گوید مملکتی بود خوش آب و هوا، دارای زمین های حاصل خیز، ولی ارواح بد دفعتا زمین را سرد کردند و چون زمین قوت سکنه را نمی داد، مهاجرت شروع شد. محققا معلوم نیست که مقصود از «ایران واج» چیست؟». (حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص 156).
این آگهی نامه پیرنیا حتی زیر بنای قصه را هم ندارد اعلام نادانی و نا اشنایی کامل با نیروی پیش تازی است که از شمال به جنوب سرازیر شده و هیچ کس از او و نظایرش نپرسیده اند که در ذیل این همه غریبگی چه گونه و بر چه مبنا اریایی نام گرفته اند.
«به هر حال وقتی که آریان ها به فلات ایران آمده اند، در این جا مردمانی یافته اند که زشت و از حیث نژاد، عادات، اخلاق و مذهب از آن ها پست تر بوده اند. زیرا آریان ها مردمان بومی را «دیو» یا «تور» نامیده اند. علاوه بر این در مازندران آثاری به دست آمده، که خیلی قدیم است و دلالت بر صحت این استنباط می کند. رفتار آریان ها با این مردمان بومی مانند رفتار غالب با مغلوب بود، به خصوص، که آریان ها آن ها را از خود پست تر می دانسته اند. بنابراین در ابتدا هیچ نوع حقی برای آن ها قائل نبودند، بل که با این ها دائما جنگ می کردند و هر جا آن ها را می یافتند می کشتند، ولی بعدها، که خطر بومی ها برای آریان ها رفع شد و آریان ها کارهای پرزحمت را از قبیل زراعت، تربیت خشم، خدمت در خانواده ها از دوش خود برداشته به آن ها محول کردند، بومی ها طرف احتیاج شدید واقع شده دارای حقی گردیدند، مانند حق غلام و کنیز سابقا که در تحت حمایت ارباب ها می زیستند. از این زمان اختلاط آریان ها با بومی ها شروع شد». (همان}
تفسیر آقای پیرنیا از ساکنین ایران کهن، کاملا به تعبیری می ماند که سازندگان فیلم های غرب وحشی از سرخ پوستان اتازونی و یا سیاه پوستان افریقایی حکایت می کنند. بر اساس گفته های ایشان آریاییان ناشناس ولی سرشار از تمدن، که از سرزمین رویایی، بهشت آسا ولی نامعلوم خویش گریخته اند، در ورود به ایران کنونی، خود را با دیوها، یعنی ساکنان پست و بی تمدن ایران کهن مواجه می بینند! دیگر مورخان پرآوازه نیز چون آقای پیرنیا همین داستان های ابلهانه را اساس بررسی تاریخ بومیان ایران قرار داده اند. به نظر می رسد که آقای پیرنیا به زمان نگارش متن فوق توجهی به مفهوم جملات خویش نداشته اند. اگر منظور ایشان از آریایی های به ایران کوچیده هخامنشیان است، پس نه فقط تمام ملت هایی را که در سنگ نگاره ی بار عام تخت جمشید، با نمونه های درخشان هنر، صنعت و تولید خود، امپراتوری داریوش را معتبر کرده اند، دیو و زشت نامیده است، بل قهرمانان اسطوره ای شاهنامه، جمشید و کیومرث پیش از هخامنشیان را تا اعماق تاریخ، دیو و زشت خوانده است. اما اگر منظور ایشان بومیانی است که تا ورود هخامنشیان موفق به ایجاد ده ها مرکز تمدن و تجمع در این محدوده شده اند، پس دیگر لااقل و منطقا هخامنشیان را نه ایرانی، بل باید متجاوزین به آن تمدن ها بشناسیم. با این همه ایشان زمان و سمت و سوی مشخصی برای ورود همین آریاییان ادعایی و به خصوص قومی که بعدها در جریان حوادث تاریخی به پارسی ها و هخامنشیان معروف شدند، نمی شناسند.
«پارسی ها مردمانی آریایی نژاد بودند، که تاریخ آمدن آنان به ایران معلوم نیست. در کتیبه های آسوری از سده ی نهم پیش از میلاد از مردمی به نام پارسواش یاد شده، که چنان که در پیش گفتیم در حوالی دریاچه ی ارومیه یا کرمانشاهان می زیستند. به عقیده ی محققان چون راولین سون و هومل و پراشک مردم پارسواش همان پارسی ها بودند». (دکتر محمد جواد مشکور، ایران در عهد باستان، جلد اول، ص 164)
دنبال کردن دیگر نظریات، درباره ی مسیر ورود هخامنشیان بعدی به ایران، با نهایت حیرت در نزد نام آورترین خاورشناسان، گاه حتی در رده ی یک نوشته ی جدی نیز، که از اسلوبی پیروی کرده باشد، قرار نمی گیرد.
«پیشینه امپراتوری پارسی آکنده از مسائل و فرضیه های ناسازگار است. اکنون بیش تر محققان و دانشمندان نظریه کایلر یانگ را پذیرفته اند که ایرانیان در آغاز رمه دارانی بودند که در طول دوره طولانی از آسیای مرکزی به ایران کوچ کرده اند. بعضی از گروه های ایشان احتمالا با امیر نشینان کوچک و جماعات بومی زاگرس و فارس درهم آمیخته اند و در محل نخست  مادها و در دومی پارسیان را تشکیل داده اند. در همین جاست که منابع آشوری سده های نهم تا هفتم پیش از میلاد به وجود مادها و پارس ها اشاره می کنند. مادها که در منطقه کرمانشاه _ همدان اقامت داشته اند در متون آشوری گروه سرشناس تری محسوب می شوند و علت آن، تماس و حملات مکرر آشوریان به ناحیه زاگرس است». (آملی کورت، هخامنشیان، ص 27)
خانم کورت هم، ایرانیان را، نه ساکنان دیرینه ی این سرزمین، بل به اصطلاح پارسیان را رمه دارانی می داند که گویا از آسیای میانه آمده اند و دنباله سخنان شان نیز چنان است که به هیچ حکم مشخص تاریخی منتهی نمی شود و معلوم نیست ایشان از کجا با این پارسیان اشنا شده اند، که یکسره از آسیای مرکزی روانه ی پارس کنونی کرده است. خانم کورت اشاره ی یانگ را می پذیرند، که گویا «بیش تر محققان و دانشمندان» نیز پذیرفته اند. مسیر مهاجرتی که آقای یانگ نشان می دهد، همان مسیری است که آقای شهبازی توصیه کرده اند». از این قوم پیش از حضور در تاریخ، به عنوان بنیان گذاران یک امپراتوری، هیچ نشانه فرهنگی و تولیدی به یادگار نمانده است. آن ها دینی ندارند، خانه و معبدی نساخته اند و هیچ ابزار و دست ساخته ی هنری، حتی در حد یک سفال ساده، از آنان نیافته ایم. این مطلب در عین حال که شگفتی برانگیز است، اما برای قومی که پیوسته تابع اقوام قدرتمند محلی بوده، در حواشی آن ها می زیسته و ناگزیر به تبعیت فرهنگی از صاحب اختیار خود بوده، چندان غیرممکن نمی نماید. تا آن جا که این قوم حتی پس از تسلط بر دیگر تمدن های بین النهرین و ایران نیز، به علت عدم سابقه و سنت قبلی، قادر به معرفی هیچ نقش و نشانه ی مستقلی نیستند و نشانه های اقتدار بعدی آنان، در معماری، خط، ابزارهای جنگ، زینت آلات و دیگر لوازم مورد نیاز زندگی، چون ظروف سفالی و فلزی در واقع از هنر و فرهنگ اقوام مغلوب اقتباس شده است.
«خصوصیات فرهنگی و مدنی آریایی ها: اهل تحقیق بر آن سرند که اقوام آریایی مردمی سخت کوش، پرطاقت، با انضباط، درستکار، خلاق، شریف و بااراده بوده اند. آثار مادی فرهنگی و مدنی به جا مانده از آنان نیز دلالت دارد که به درجات بالایی از کمال طلبی و قانون شناسی و آداب پذیری اجتماعی نایل شده اند. دلاوری و شجاعت در میان شان ستوده شده و روح قهرمانی و دشمن شکنی و مقاومت در برابر حوادث غیرمترقب نضج گرفته بود. به خانواده و طایفه و قبیله و عشیره علاقه داشتند و برای نگهداری از دست آوردهای زندگی اجتماعی آمادگی یافته بودند. تمکین به سلسله مراتب و اعتقاد به نظام حاکم و مسئولیت جزو مستمر زندگی شان بود و به دلایل مشکلات متعدد زیستی و وجود دشمنان دائمی، اندیشه ی حفظ یکپارچگی و وحدت اجتماعی عنصر لایتجزای بقای آنان محسوب می گردد... آن چه از تلاش ها و کوشش های آنان، از آغاز تاریخ ظهور آریاییان در آسیای غربی و مناطق مختلف ایران کنونی، باقی مانده، نشان می دهد که همواره اخلاقی و دینی زیسته اند و حتی در دوره های بسیار دشوار عمر نیز اصرار داشته اند که نمونه های خوبی از فضیلت و تقوا و شرف و مردانگی و مروت و انسانیت را ارائه دهند». (دکتر رضا شعبانی، مبانی تاریخ اجتماعی ایران، ص 23)
کاش آقای شعبانی حتی یک نمونه از آثار مادی، فرهنگی و مدنی به جای مانده از «آریاییان» را معرفی می کردند که لااقل معلوم کند آن ها در چه سرزمینی می زیسته اند و تمدن، تولید و روابط اجتماعی شان در چه سطی بوده است!
«محل تجمع اقوام اولیه ی آریایی ها را در صفحات مختلفی چون آسیای مرکزی، شمال قفقازیه، شبه جزیره ی کریمه، اروپای شمالی و برخی از نواحی دیگر نیم کره ی شمالی دانسته اند و هنوز نیز به ضرس قاطع نمی توان عنوان کرد که آنان از چه زمانی شروع به مهاجرت و جدایی از یکدیگر کرده اند؛ با این همه، غالب محققان محل ایران ویج را در حوالی خوارزم خوانده و از آن چون سرزمینی که عموم آریاییان شرقی یا هند و ایرانی بدان دل بستگی داشته اند، یاد کرده اند. این بهشت طلایی صحنه فرمان روایی پدرانه ی جمشید، پادشاه افسانه ای و افراطی آن ها بود، که در تاریخ از خود یادگاری نهاده است و چنین برمی آید که رمه های بی شمار گوسفندان نیز وسیله ی اساسی زندگی شان به حساب می آمد». (همان، صفحه 17).
ملاحظه می کنید که آریایی های آقای شعبانی، حتی مکان جغرافیایی معین ندارند تا از آن نقطه به تاریخ وارد شوند. چنین ادعاهای عوام پسندانه، عقب افتاده، غیرواقعی، نژاد پرستانه و پوچ درباره ی «قوم آریا» پیوسته در برخورد با کوشش های محققانه ی جدی، در انبوه حدسیات نامطمئن مدفون شده، تا حد دست مایه ی سیاستمداران فرصت طلب، روشن فکران هیاهوگر، مورخین مغرض و سخن رانان جشن های رسمی سقوط کرده است. مالوری در تحقیقی فشرده و در رساله کوچکی در این باب نزدیک به صد نام را در میان جست و جو گران مبدا اریائیان فهرست می کند که هیچ بک در تعیین خاستگاه آریائیان با آن دیگری توافقی ندارد.
«سر ویلیام جونز، فردریک شلگل، یوهان دولونگ، تامس یانگ، راسموس راسک، الکساندر موری، فرانزبوپ، پاکوب گریم، فرانزونر، لاثام، شلانجر، ارنست رنان، آدولف پیکته، جان بالدوین، هن، بنفی، آلبرت پایک، تئورود پوش، چارلز موریس، ماکس مولر، ایزاک تیلورف داربوا دوژوبنویل، دانیل برینتون، هاکسلی، اتوشرادر، اشمیت، هرمان همپرت، ویلیام ریپلی، موش، گوستاف کوسینا، تیلک، ژزف ویدنی، کناور، زیگموند فایست، هارولد بندر، گابلز، گوردون چایلد، سیس، لاچمی دار، هربرت کوهن، سولیمیرسکی، ژرژپواسون، والترشولتز، گوستاو کیل، فریتز، شاخر مایر، هائر، ویلهلم کوپرس، پولیوس پوکورنی، اولنبک، تروبتسکویف استوارت مان، ارنست میر، آنتون شرر، پاول، پوکورنی، ویلهلم اشمیت، گئورک زولتا، تروبتسکوی، پل تیمه، یولیوس پوکورنی، تیمه آلفونس نهرینک، هنکن، وریاند مرلینگن، کراسلند، هانس کراهه، ارنست پولگرام، گوستاو سوانتش، هنز کروتا، بوش گیمپرادر، گیمبوتاس، رام چندراجین، ولفانگ شمید، گودیناف، براندنشتاین، موسلد».
اریاییان این جماعت دانشمند از قطب جنوب تا میان قبایل افریقا و نقطه به نقطه روسیه و هند و سرزمین های شناخته و ناشناس در
زوایای اروپا برخاسته اند. بررسی های جدید، اندیشه انتقال تمدن از کناره های شرقی و شمالی دریای خزر و یا آسیای میانه به جنوب را به کلی بی اعتبار می داند و تصورات «آریا پذیر» را باطل می شمارد. اینک دیگر ناگزیریم که در جست و جوی بنیان های واقعی و بومی تمدن در دنیای باستان و از جمله تمدن ایران کهن باشیم.
«در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم عقیده ی غالب درباره ی ساختار اجتماعی و فرهنگ یونانی زبانان نخستین با این فرض شکل می گرفت که هند و اروپاییان، نژادی برتر از جنگ جویان سوارکار آریایی، به اروپای جنوبی یورش برده، به لطف برتری نژادی، زبان و سنت های خود را بر اقوام ضعیف بومی و صلح جو تحمیل کرده اند. این گونه فرضیات تنها حاصل عقاید متعصبانه ی «اروپا محوری» بود و در حال حاضر هیچ محققی، حتی بخشی از این افسانه آریایی ها را، که بعدها زمینه ساز جنایات فاشیست ها و نازی ها علیه انسان شد، نمی پذیرد». (سارا پومری و دیگران، یونان باستان، تاریخ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، ص 10، سال1999، از انتشارات دانشگاه آکسفورد، متن اصلی)». (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 47


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 47


                       

به علت حجم غیر معمول مطالب وبلاگ، که جست و جو گر را از ادامه سیستماتیک مطالب پیش گفته پشیمان و دل زده می کند، صلاح دیدم در اغاز ورود به دوران معاصر، گزیده ای از مدخل های عرضه شده و موثر پیشین را ارائه دهم تا دریافت های جدید برای نو رسیدگان دشوار نباشد.

در زمانی بلند و با به کار گرفتن هزاران برگ نوشته غالبا مجعول، بی اعتنا به انبوه خدمت گزاران و نان خوران کنیسه و کلیسا و علی رغم سنگ پرانی و راه زنی های مدام پادوهایی که در هر لحظه و مکان برای اجرای فرامین کشیش و خاخام بزرگ دست به سینه آماده اند، تاکنون توانسته ام حلقه هایی از قلاده دروغ را از گردن فرهنگ آدمی بردارم و با وجود سیلاب های مکرر تهمت و تهدید، مسیری را بگشایم که نشان می دهد تنها راه نمای خروج آدمی از مصائب لاعلاج کنونی، توسل به آیات درخشان قران است. 

«بزرگ ترین مانع و مزاحم «مورخ» در پاسخ به سوال «تاریخ چیست»، وفور به اصطلاح «اسناد تاریخی» است. اینک اجساد مردگان، اشیاء همراه آن ها، مهرها، سکه ها و کتیبه ها، ابزار و لوازم کار و زندگی در دوران باستان و کهن، خط ها، خدایان، امپراتوران و همسران ان ها، سرداران، خواجگان، منشیان، هنرمندان و انبوهی خرده ریز دیگر تاریخی، افق دید مورخ را پوشانده و کوشش وی را به کشف دقیق زمان و شیوه ساخت ظروف، خواندن ناممکن کتیبه ای کهن، بافتن صاحبی برای یک گردن ُآٌویز و غیره متوجه کرده است. تطبیق کمرشکن حوادث تاریخی، با الگوی نایافته تاریخ، عمر هر مورخی را ضایع می کند و موجب گمراهی وی می شود چنان که مدت هاست شیوه نادرست بررسی تاریخ، مورخ را به گرد آوردن اجزاء آن گماشته و مجبور کرده است به جای تاریخ، باستان شناسی بیاموزد، خط های پیچیده را بخواند، متخصص در انواع ادیان پیش از تاریخ و تاریخی شود، اساطیر، توتم ها، سنت ها، مراسم و باورها را تفسیر کند، تاریخ را با جهت خوابیدن هر مرده ای در هر گوشه عالم تطبیق دهد، تعداد کاسه ها و یا اسلحه و اسب های او را بشمرد، از پس دشواری های زبان شناسی برآید، اسلاف و اخلاف هر حاکم تاریخی را در پهنای یک حرمسرای وسیع بشناسد، روز و ساعت دقیق هر رخ داد را به خاطر بسپرد، با تطبیق بینی ها، تاج ها، ریش ها، کلاه ها و گره ابروها، سکه ها و مهرها را به اشخاص و به دوران های مختلف مربوط کند، از اصل و نسب یک تکه سفال باخبر شود، ایام را با تمام تقویم ها از گاه شماری مصری، مایایی، یونانی، هندی، چینی و بابلی بشمارد، با سیستم های مختلف آبیاری آشنا باشد، سبک های معماری، قوس ها، حجاری ها، درگاه ها و نقوش کف سرسراها را بشناسد، بتواند آلات موسیقی از ده هزار سال پیش تاکنون را نام ببرد، با هنر هر دوران در حد متخصص آشنا شود، اقتصاد بداند، احزاب سیاسی را بشناسد، بتواند بر «ایسم ها» شرح بنویسد و هزار خرده ابزار تاریخی دیگر را برشمرد. در نتیجه خبرگانی پدید آمده اند که هر چند در ذهن خود پاسخی برای سوال «تاریخ چیست» ندارند، اما در گردش دادن سئوال کننده در موزه تاریخ متخصص اند و حال آن که شناخت تاریخی در درون جمله ای جای دارد که برای نخستین بار بر این قلم و در ورود به تحقیقات بنیان اندیشانه تاریخ جاری شد. «تاریخ از زمین می روید و چون هر رستنی دیگر بومی اقلیم خویش است».

تمام آموزه ها و مکاتب تاریخ که با نصب قوانین و شواهد من درآوردی و مجعول، به توضیح علت بی اسلوبی های کنونی و راه خروج از آن پرداخته، مفهوم و محتوای این گفتار کوتاه را ندارد و تا آن جا که رد پای توضیحات کلاس بندی شده را دنبال کرده ام، هنوز هم برای تاریخ تعریف مشبعی ندارند و در ادای پاسخ تاریخ چیست درمانده می شوند.  

«از زمان مومسن و رانکه، مورخان تمام نیروی خود را صرف «جمع آوری» مواد خام کرده اند و در تلاش خود برای «عمل آوردن» این مواد به صورت کالای «ساخته» یا «نیمه ساخته»، متوسل به تقسیم کار شده اند و تواریخی مصنوعی مانند مجموعه مجلدات در دست انتشار چاپخانه دانشگاه کمبریج بیرون داده اند. این مجموعه ها یادگار پشتکار، دانش دیداری، مهارت فنی و قدرت سازمان دهی جامعه ی ماست. چیزی در زمره ی پل ها و تونل ها و سدها و کشتی ها و ناوها و آسمان خراش های حیرت آسای ما به شمار می رود و ویراستاران آن ها در ردیف مهندسان نامی غرب جای می گیرند. نظام صنعتی، با تهاجم به قلمرو اندیشه تاریخی، به رزم آورانی بزرگ میدان عمل داده، جوایز پیروزی شگفت آوری تدارک دیده است. مع الوصف، در ذهن ناظری بی غرض شک و شبهه برمی خیزد که آیا این فتح، بر روی هم، تنها مهارت در یک امر خاص و اعتماد به موفقیت از این راه، توهم و قیاس کاذبی نیست»؟ (آرنولد توین بی، بررسی تاریخ، جلد اول، ص 4)

این به اصطلاح «اسناد تاریخی» در به ترین حالت خود، حوزه ی اندیشه و عمل کسی، گروهی و یا شرایطی را توضیح می دهد، که کشف حتی دقیق آن، مطلقا به معنای گشودن رازی از تاریخ نیست، بل حداکثر به «مورخ» اجازه می دهد که یک رخ داد تاریخ را، با تمام جزئیات آن، بنا بر دریافت خود، از اسنادی غالبا نادرست، روایت کند، اما مجموعه ی این موفقیت ها هرگز به کشف پاسخی برای سئوال «تاریخ چیست» منجر نخواهد شد، زیرا توضیح اجزاء تاریخ توضیح تاریخی نیست. مثلا نمی توان تاریخ جنگ جهانی دوم را از فحوای سخنرانی های هیتلر و یا چرچیل و یا هر دوی آن ها تدوین کرد، هر چند این سخنرانی ها بخشی از اسناد جنگ باشد. زیرا روایت جنگ بنابر تصور دو عامل مهم درگیری، خود به خود موجب بی اعتباری آن است. این بی اعتباری اسناد تاریخی، چنان که معلوم می شود، تا زمان سلسله های کهن مصر، بین النهرین، چین، ایران، یونان، روم و عرب به دور می رود. هم امروز نیز آن چه را مسئولان همه ی حکومت ها، از ژاپن تا کانادا، بر زبان و یا بر کاغذ می آورند، برای ساختن تاریخ راستین هر سرزمینی، به همان اندازه بی اعتبار است که کتیبه داریوش در بیستون.

«پس باید «تاریخ»، پیش از اسناد، اجزاء و قطعات آن ساخته شده باشد. «تاریخ» یک پازل پراکنده نیست تا با جست و جوی اجزاء آن بازسازی شود. تاریخ یک پازل ساخته شده است که در دستگاه حوادث به اجزاء مختلف تقسیم می شود؛ پازلی که تصویر ساده ی مهارت ها و ترفندهای گونه گون انسان برای ادامه ی حیات، منطبق با شرایط اقلیمی است که در آن زیست می کند». (ناصر پورپیرار، دوازده قرن سکوت، برآمدن هخامنشیان، ص 16)

این بررسی ها تصویر کامل تر و موجه تری از بنیاد تاریخ ایران و به طور کلی شرق میانه ارائه می دهد و شاید بتواند علل پراکندگی به ظاهر درمان ناپذیر ملت های این منطقه را نیز توضیح دهد، که خاستگاه تمرکز و تمدن انسان بوده است.

«حفاری های باستان شناسانه در تپه های مارلیک و ارتفاعات چغازنبیل، حکایت از یک تمدن عظیم هفت هزار ساله می کند. در شوش دانیال و بلندی های ایلام پایتخت آشوریان و پارت ها و خوزستان (جندی شاپور) پایتخت اولیه هخامنشی و همچنین همدان (اکباتان) پایتخت مادها پارس ها و برهه ای هخامنشیان و اشکانیان، آثار زیادی از بناهای عظیم و شهرهایی که از نظر فن معماری و شهرسازی در آن زمان نظیر نداشت، باقی مانده است و این ها همه بر اثر مساعی کورش و داریوش بوده است. کورش بر طبق سنگ نبشته ای که در خرابه های پاسارگاد (تخت جمشید) باقی مانده است، اعلام کرد هر کس به هر دین و عقیده و فرهنگی که داشته باشد آزاد است و جان و مال اش محترم. همه باید دست به دست هم دهیم و ایران را آباد کنیم تا بتوانیم در برابر تمدن های بزرگی مانند بابل و مصر (بین النهرین) و یونان (روم) قد علم کنیم. از همین زمان بود که مجد و عظمت تمدن عظیم ایرانی آغاز می شود و افرادی چون بوذرجمهر، زرتشت، ارژنگ مانی و آرش کمانگیر، پا به عرصه ظهور گذاشتند و اعتقادات و کیش های مذهبی مختلفی به وجود آمد و کورش با تأسیس دانشگاه جندی شاپور، که اولین دانشگاه در سه هزار سال پیش بود و گرد آوردن دانشمندان برجسته آن زمان در رشته های مختلف تحول عظیمی در عرصه فرهنگ و تمدن ایران به وجود آورد». (میرحسن رضوی، معماری در ایران زمین، روزنامه ایران، شماره 1617، ص 12).

این دریافت ها و تصورات آشفته و نادرست و بی نهایت مضحک، از بنیان تاریخ ایران، تمامی آن چیزی است که در حال حاضر ذهن استاد و دانش جو درباره هستی و هویت ملی ما را پر کرده و حاصل کتاب های سفارشی، آشفته و نادرستی است که انبوه خاور شناسان جاعل، از قبیل گیرشمن و بی آبروتر از او و نسخه بدل های ایرانی آن ها فراهم کرده اند، تا تاریخ گسترده ترین تجاوز جهان را با تاریخ اصلی این سرزمین مبادله کنند. بیرون راندن این قصه های مطول از ذهن این همه مدعی و مسئول خودی و بیگانه،ٍٍٍٍٍٍٍٍٍ با مدد الهی وظیفه ای است که این مباحث دنبال خواهد کرد. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه، 46

به قفا که می نگرم رد سیلاب و بقایای آٌوار زلزله بنیان اندیشی و راه نمای باز سازی تمدن مقوایی سفارش یهود در شرق میانه و بل جهان را در همه جا می بینم. اقبال نسبی همراه با شگفتی و ناباوری از دو جهت صحنه شناسایی مسیر و مراسم هویت شناسی اقوام بزرگ و کوچک منطقه را بلاتکلیف گذارده و دیر نیست شاهد بروز تنش و تشنج هایی در محیط اموزشی حوزه تاریخ، در حد دست به گریبانی طرفین را در مراکزی شاهد شویم که هرگز تصور بروز لرزش در مخده های مخملینی را نداشتند که چون خدایگانانی آگاه بر سرگذشت و سرنوشت ها و در فضایی پر از ستایش و نام داری و عطر و بخور و نام و نان و تصور همه چیز دانی لم داده بودند. بنیان اندیشی این فضولات را در کار جعل کتیبه  نشان داد و به گوشه هایی راند که انگشت یهود جهانی هدایت می کرد.
«او همیشه می خواهد با جنجال کردن خود را مطرح کند... چندی پیش ناصر پورپیرار به تلویزیون آمد و آن چه که در کتاب نوشته بود را تکرار کرد. در این جا باید افشا کنم که، پس از بیرون آمدن نخستین کتابش، به تمامی محافل یهودی دستور داده شده بود که از هرگونه نقد و بررسی این کتاب خودداری شود. همان گونه که تو نیز گفتی، او می خواهد مطرح شود. اگرچه لازم است کتاب های وی را مورد بررسی قرار داد و اهداف شوم اش را برای ایرانیان بازگفت، از آن جا که دستگاه تبلیغاتی رژیم پشت اش است، امروزه عملا این کار ممکن نیست. اما در آینده ای نزدیک باید ابن کار را کرد. و باید به ریشه این مسئله پی برد که چرا یهودیان دستور دادند که درباره این کتاب چیزی نباید نوشت»؟  html ://letus . blogspot . com/2003-02-09-letus-archive.html»
دوازده سال پیش، زمانی که فقط هخامنشیان و اشکانیان را بررسی اولیه کرده بودم، بخش فرهنگی شورای جهانی یهود چندان دچار دلهره شد و چنان سراسیمه نشان داد که خوانندگان را از توجه به این کتاب ها برحذر داشت و سند دیگری در چنگ دارم که شجاع الدین شفا در نشست دانشگاه سوربن از عوامل خود در وزارت ارشاد که مانع انتشار مجلدات ساسانیان شده بودند اظهار تشکر کرده و موجب خوش دلی خوانده بود.
«دوستان و ایرانیان میهن پرستی که در داخل کشور و در ارگان های دولتی حضور دارند باید کمی بیش تر همت کنند و حجم انتشارات کورش پسند را بالا برند ممانعت اخیر از انتشار کتابی برعلیه مفاخر ایران ساسانی از نمونه های موفق این وفاق و همدلی است». (از سخنرانی شجاع الدین شفا در دانشگاه سوربن فرانسه برگرفته از گزارش آقای بهرام آجرلو)
بر این ها اضافه کنید لبیک روشن فکری بی مایه را که در طول 12 سال گذشته و درست منطبق با خواست و دستور شورای جهانی یهود، در این سرزمین اسلامی، حتی از اطلاع رسانی معمول کتب و سی دی های بنیان اندیشی طفره رفته اند. آیا مگر چه گفته یا نوشته ام؟ هیچ جز این که به عنوان نخستین مورخ تاریخ ایران و جهان پرده از ماجرای پنهان مانده نسل کشی پوریم برداشتم و جهان را از آثار منفی و ضد تمدنی آن مجموعه جنایاتی آگاه کردم که طلیعه رشد و تمدن را برای 22 قرن در جهان متوقف کرد. به گونه ای که مجموعه دانایی های آدمی در مقوله تمدن و تولید، در طلوع اسلام بسیار کم تر از مقدم بر آن آدم کشی محض بود.
باید اجازه بگیرم و در اندازه ای بسیار کوتاه ضرباتی را تکرار کنم که سراسر 12 سال گذشته و لاینقطع بر پیکر مراکزی فرود آورده ام که با قید سوگند هیچ منبع و مرکز خودی و یا بین المللی و انبوه کارشناسان در سراسر جهان از تراشیدن حتی یک پاسخ برای غریب 100 مدخل تازه ارائه شده عاجز خواهند ماند، چنان که دوازده سال است عاجز مانده اند.
«اینک که بر تاریخ و بر جهان آشکار می شود که مردم ایران، علی رغم موانع ادواری، به راه مستقل و مترقی خود می روند و معلوم است که جز با اتحاد رسمی، آزاد و ملی، آرامش و آینده ای در کار نخواهد بود، این قلم خود را موظف می داند آن چه را که سالیان درازی درباره ی بنیان تاریخ ایران در ذهن داشته منظم کند و بر کاغذ آورد.

این بررسی، تاریخ ایران را تاریخ پارس و پارسیان نمی داند و می کوشد حیات دیرینه ی اقوام گوناگون ساکن این نجد - و نه تسلط بیگانگانی را که شیوه ی عقب مانده ی شاهنشاهی را بنیان گذاردند - اساس و آغاز هویت ملی ایران قرار دهد و از این راه دین خود را به هموار کردن زمینه ی وحدت ملی ادا کند.  این مجموعه، در چهار کتاب با عناوین زیر تنظیم و هر کتاب به مجلدات و یا عناوین فرعی دیگری تقسیم خواهد شد:

کتاب اول: دوازده قرن سکوت، برآمدن هخامنشیان،
کتاب دوم: پلی بر گذشته، برآمدن اسلام،
کتاب سوم: در تدارک هویت ملی، برآمدن صفویه،
کتاب سوم: پایان پراکندگی، برآمدن مردم.
دیدگاه سه کتاب دیگر هم، چنان که این کتاب، سازشی با آثار مورخین رسمی و آشنای کنونی ندارد و به راه خود می رود. عقیده دارم آن چه را دیگران درباره تاریخ ما نوشته اند، جز معدودی از تحقیقات دو، سه دهه ی اخیر، ذیلی بر یکدیگر است که مبنای نادرست «آریاباوری» و مبدا نگاری هخامنشیان را تبلیغ می کند. مورخین کم شمار خودی نیز، کنکاشی در بنیان تاریخ ایران نداشته، نزدیک به تمامی آنان قلم را به گونه ای گردانده اند تا خوراک سفره هیاهویی شود که تخت جمشید را مرکز جهان فرض می کرده است.
درباره ی اسلوب این تحقیق، تذکر دهم که گستردگی مداخل نو در این مجموعه، ادغام آن ها در یکدیگر را ناممکن می کند. به همین دلیل نظر نهایی مولف در سرفصل معین هر مدخل بیان می شود. در عین حال هیچ بخشی از این کتاب نباید و نمی تواند دست آویز تصورات کسانی شود که با «پان» خود سرگرم اند: «پان ترک ها»، «پان ایران ها»، «پان کردها»، «پان عرب ها»، «پان اسلام ها» و «پان»های دیگری که در روند رو به پیش ملی و حتی بین المللی فقط موجب آشوب بوده اند و بس.
سلطنت پرستان، ناسیونالیست های حماسه دوست و مورخین نان خور امپراتوری ناپیدای کورش، این کتاب را لعنت خواهتد کرد. مولف، که هراسی از کوتاه شدن نان و هستی خود ندارد، باورهای دیگر را به تاملی شایسته می خواند، که غوغا و هیاهو، حاصل و بری برای هیچ کس به بار نمی آورد.
برخی مطالب، از جمله فقدان آثار مادی و اعلامی هخامنشیان، پیش از ظهور تاریخی آنان، در مقاطع متعدد تکرار شده، تا بر اهمیت بیش از حد آن تاکید شده باشد.
و بالاخره، تشکر بی حد خود را به عالی جنابان دکتر مهیار خلیلی و خشایار بهاری نثار می کنم که اجازه دادند از منابع گاه نایاب شان سود برم. هر چند آن ها را با یافته های این کتاب، موافق نمی دیدم». (مقدمه کتاب اول، برآمدن هخامنشیان)
این زبان آرام و بی پرخاش، همراه وعده ورودی از مسیر نو به تاریخ ایران و تلویحا جهان با سرنوشتی از جانب مراکز مدعی مواجه شد و چنان یهودیان را به خشم آورد و دست به دامان عوامل خود در ایران و جهان کرد که نه فقط حتی کتاب فروشان در همه جا متقاضی را از خواندن این بررسی ها، همراه مقادیری ناسزا  برحذر می دارند، بل اگر حوصله کنید مدخل مشبعی از سرگذشت خون آلود و خیانت پیشگی دور و دراز از آستین یهود دوخته خود بیرون می کشند و به خیال خود مولف این مجموعه را به دست کنیسه می سپرند. پدیده ای که مرا واداشت تا در مقدمه مدخل صفویه دست به دامان تاملات زیر شوم.

«به ملاحظه معده های ضعیف و ثقیل و زخمی شده، ناشی از تناول مداوم دروغ، تاکنون معمول و روال نبوده است که انبوه یافته های هول آور تاریخی و فرهنگی تازه به دست آمده را، یکجا عرضه کنم. چرا که می دانم بسیار کسان نه فقط تحمل هضم این خوراک فراوان را ندارند، بل چنان که آشکار می شود، جلا و درخشندگی ظاهر این حقایق نیز، چشم هایی را خیره، چهره هایی را دژم و خشن و اخلاق هایی را چاله میدانی کرده است. به این نشان باید بر این دست نظر داران متفرعن و نادان، نور را روزن به روزن بتابانم، داروی تلخ این دانسته ها را قطره قطره به کام شان بچکانم و مائده آگاهی را ذره ذره به حلق شان بریزم تا بلغ آن را از عهده برآیند و امید را به آینده ای ببندم که شکوفه های هوشیاری کنونی بار دهد، مدخل ها و دعوت های سرنوشت ساز مجموعه «تاملی در بنیان تاریخ ایران» و تذکرات مندرج در یادداشت های «اسلام و شمشیر» و نیز این سلسله یادداشت های جدید، مردم ممتاز و در زیر آوار دروغ مانده ی شرق میانه ی جاوید را به خود آورد». (مقدمه برآمدن صفویه، جلد اول، ص 9)

آن چه صحنه و نحوه گفت و گو میان این مولف و پاره ای از خوانندگان اش را، خلاف مقدمه نخستین، چنین غیر معمول کرده، عرضه تصاویر و اسنادی است که نشان می دهد هرچند تا بیخ گوش مدعیان دانایی در مسائل تاریخ، تا همین 100 سال اخیر جز جعلیاتی بی ارزش نبوده و نیست، اما هیچ مقدمه ای در این باب تذکر نداده اند، شیوه ای که تا همین 65 سال پیش مصادیقی مطمئن دارد.

«سوء قصد به شاهنشاه

اقدامات شاهنشاه و مبارزه وی برای بهبود وضع مردم نمی توانست مورد قبول عوامل بیگانه باشد، زیرا آن ها به خوبی می دانستند شاه در هیچ شرایطی و حتی به قیمت تاج و تخت خود نمی تواند و نمی خواهد در اغراض و مطامع آن ها شریک گردد و به غیر از حفظ منافع ملت اش هدفی ندارد. شاه نمی خواست فقط پادشاه یک طبقه حاکمه که اغلب آن ها «فاسد و مرتجع» بودند و یا پشتیبان ملاکین و عوامل بیگانه باشد. بل که وی خود را پادشاه 25 میلیون از مردم زحمتکش و اصیل ایرانی می دانست که سکان کشتی سرنوشت کشورش را در دنیای بحرانی پس از جنگ به دست دارد. به همین جهت وجود شاه چون خاری در چشم دشمنان ایران و عوامل بیگانه میخلید و از همین جا نقشه خائنانه به جان شاهنشاه پی ریزی شد و روز 15 بهمن 1327 به مرحله اجرا درآمد. در آن روز شاه مطابق سنتی که بر پایه احترام به مقام علم و ادب و تشویق دانشجویان بود، به دانشگاه تشریف فرما شدند. هنگامی که شاه از مقابل گارد احترام و هیئت دولت عبور کردند، ناگهان جوانی به نام ناصر فخرآرایی که به نام عکاس جلو آمده بود از فاصله دو متری با سلاحی که در جعبه عکاسی پنهان کرده بود تیری به سوی شاهنشاه رها کرد. در این موقع شاهنشاه که خطر را احساس کرده بودند، با خونسردی و متانت فقط سعی داشتند خود را از گلوله ها دور نگهدارند. در این واقعه فقط چند خراش به صورت و شانه شاهنشاه وارد آمد و یک بار دیگر خدای ایران شاه را از گزند حوادث محفوظ نگاهداشت». (کتاب پهلوی، ص 197)

ماجرای ترور شاه در دانشگاه تهران در متن نزدیک تاریخ معاصر ایران قرار دارد که موجب تحولات سیاسی پر دامنه ای از جمله منع فعالیت سیاسی حزب توده و مراکزی از تجمعات سیاسی روحانیون شد.

این تصویر کلاهی است که به دنبال  سوء قصد برای نمایش محل اصابت گلوله ها در آن زمان ارائه شده بود و اینک در صفحه 198 کتاب پهلوی موجود و چنان است که گویی گلوله هایی از فراز جمجمه به داخل کلاه شلیک کرده اند که مصداق ندارد و چنان که خواندیم "در این واقعه فقط چند خراش به صورت و شانه شاهنشاه وارد آمده بود".
و در تصویر زیر جمجمه و زلفان شاه و سایه آن ها را می بینید که کم ترین آسیبی بر آن وارد نشده و تنها نوار چسبی به بالای لب شاه چسبانده اند. بدین ترتیب آن کلاه پر از خون با نشان گلوله هایی شلیک شده از بالای کلاه قصد القای چه مطلبی را دارد: وسعت عنایت خداوند به جان شاه یا تولید ناشیانه اسناد برای آن حادثه قلابی که قطره های خون را معلوم نیست از چه مسیر به داخل کلاه شاه رسانده است. و به تر این که در باره سایه های با مرکب کشیده شده بر ملافه و رخت خواب احتمالا بیمارستان و آن ظاهرا میکروفن چیزی ننویسم. 

هوا خوری 22

هوا خوری 22


بدین ترتیب بنیان اندیشان فصل تمدنی نوینی در سرنوشت آدمی گشوده اند که بی گمان حتی اگر به کندی و اختفای حرکت نم اب در بنیان بنای تمدن پوسیده و بی پشتوانه موجود رخنه کند، دیر نپاید که رسالت نو اندیشی را در همه جا نهادینه و مبدا هستی و تحرک و دانایی را از کتاب های قصه به رخ داد های مسلم روزگار منتقل خواهد کرد. مورخ که با یاری خداوند، در مسیر تبر خود، بی شمار بت یهود ساخته را سرنگون و با قاطعیت و جزمیت ناشی از مراجعات کافی چنین سرمشق گرفته است که مقدم بر کوشش های آقای حائری در بالا بردن مرکز و پرچمی برای روحانیت شیعه در شهر قم، سند و نشانه مطمئن دیگری از حضور روحانیت سامان گرفته در سرزمینی نمی یابیم که با پرده بازی های بی شمار بالاخره کسانی را برای ثبت رسمی و حقوقی و قانونی کشور ایران کنار هم نشانده اند تا صاحبان زمین و مزرعه و خانه را به خاندانی سیاست پیشه متصل کنند و به نامی بخوانند که جایگاه مالی و اتصال خانوادگی آنان را حفاظت و نوبت سیاسی و فرهنگی هر کدام را رعایت کنند. هیچ یک از این همه معاصر نویس نپرسیده است که اگر از جمع سیاسیون و وکلای سطح اول به اصطلاح مشروطه، تصاویری با شیرین کاری های فنی و عکاس خانه ای فراهم کرده اند کاش تصویری هم از تجمع مردم: دوره گرد و سیرابی فروش و بازاری و عبا بر دوشی را در حوزه ای برای اعلام رای و نظر و گوشزد به تاریخ نگه می داشتند و یا حتی برابر معمول جاعلانه می ساختند. زیرا بدون نمایش این گونه مستندات ساده، به کدام ماجرا انقلاب مشروطه گفته اند؟

«آخوند، واژه ای فارسی به معنی دانشمند، پیشوای دینی و معلم. درباره اشتقاق این کلمه آراء مختلف آورده اند: پاول هرن در «اساس اشتقاق فارسی» آن را از پیشوند «آ» + «خواند» (از فعل خواندن) مرکب دانسته؛ ردلف «خوند» را در این کلمه، مخفف «خداوند» دانسته، مانند «خاوند» و جزء «خوند» در اسامی میرخوند و خوندمیر (نک ایرانیکا)؛ محمد قزوینی جزء اول کلمه را مخفف «آقا» گفته (یادداشت ها، 1/1) و دهخدا نیز آن را مخفف «آغا» و «خوند» را مخفف «خداوندگار» دانسته است (لغت نامه). زکی ولیدی طوفان، محقق ترک در مقاله ای که در اسلام آنسیکلوپدیسی نوشته است این کلمه را تلفظ و تحریفی از آرخون یا آرگون یونانی، که عنوان روحانیون مسیحی و روسای کلیسای نسطوری بوده و در سرزمین های آسیایی رواج داشته، دانسته است. هیچ یک از این اشتقاقات خالی از اشکالات تاریخی و زبان شناسی نیست و هنوز توافق کلی بر سر اصل و ریشه این کلمه حاصل نشده است. این کلمه به معنی دانشمند و پیشوای دینی و معلم، در اغلب لهجه های ترکی وارد شده (افندی، 6؛ ردهاوس، 47) و در اویغوری جدید به صورت «آخنیم» عنوانی است که در خطاب مودبانه به اشخاص داده می شود (اسلام آنسیکلوپدیسی). در میان مسلمانان چین نیز به صورت آهونگ به معنی «امام مسجد» به کار می رود (دولون، 439). نخستین مورد کاربرد واژه ی آخوند در ایران، به مثابه ی عنوانی احترام آمیز برای روحانیون دانشمند، به دوره ی تیموریان مربوط می شود، چنان که امیر علیشیر نوایی استاد خود مولانا فصیح الدین نظامی (د 919 ق / 1513 م) را به سبب دانش گسترده اش در علوم معقول و منقول و ریاضیات، آخوند خطاب می کرده است (خواند میر، 352/4، 353). چنین می نماید که در سراسر دوران صفویه حرمت این کلمه حفظ شده و جز بر مردمان بسیار دانشمند اطلاق نگردیده است. در این دوره تنی چند از بزرگان فلسفه، از جمله ملا صدرا (د 1050 ق / 1640 م) و ملا نصرالله همدانی (د 1042 ق / 1632 م)، آخوند نامیده شده اند. در عصر قاجار کاربرد این کلمه گسترش بیش تری یافت و شامل مدرسان مکتب خانه ها نیز گردید. با این همه این کلمه در میان دانشمندان آن روزگار هنوز جایگاهی والا داشت و مثلا کاظم خراسانی (د 1329 ق / 1911 م)، مشهورترین فقیه و مدرس پایان دوره ی قاجار، آخوند نامیده می شد، اما ظاهرا در این دوران ها عنوان آخوند برای سادات علما به کار نمی رفته است. در دوران حکومت پهلوی کاربرد این واژه بسیار گسترده تر شد و سیاست دستگاه حاکم نیز بر آن بود که از حرمت آن کاسته شود و حتی مورد استعمال استهزاء آمیز پیدا کند. اکنون این کلمه به گونه ی عام به معنای پیشوای دینی به کار می رود». (دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص 150)

صدور رای اولیه در فارسی شناختن لقب آخوند و نصب معنای خودمانی بر آن در متنی که بلافاصله از بی صاحبی و ناشناختگی های چند وجهی آن صحبت می شود، جای حیرت است. به راستی سمبل کاری تنها راه کاری است که تدوین تاریخ ایران در تمام دوره ها را پیش پای هر نوع مورخی باز می کند. اینک و از آن که مطالب این یادداشت ها گرداگرد پیدایش و نقش روحانیت در تاریخ معاصر در جریان است، مورخ متن بالا از دائره المعارف بزرگ اسلامی را شاهد می اورد که روحانیت پایه حتی در نام گذاری مراتب و مقامات خود خالی الذهن می نماید و از ان که خود سعی نه چندان بلیغی به خصوص برای دسترسی به معنای آخوند و قدمت و سطح کاربرد ان به کار زده ام اینک و بی ملاحظه هرکس که عمق کلام را نمی پسندد برداشت خود را از معنا و کاربرد این انتساب بی ریشه صرفی و نحوی را پیش اهل نظر می گشایم تا کسی در این ایام خانه تکانی زوائد، دست و پای حق را باز کند و قفل دهان دارنده قلم و ارزش صاحب سخن را کلید اندازد.

«حمزه مفتوحه در زبان های باستانی ما علامت سلب و نفی بوده، چون ابرنابو: نابرنا، نابالغ، امهرک: بی مرگ. اکرانه: بی کنار، بی کرانه، نامتناهی. و این حرف برای چنین معنا در کلمه اسغده به معنای ناسوخته یا نیم سوز و نیز در کلمه اپیشه به معنای بی کار و عاطل در زبان فارسی فعلی ما نیز مانده است.
در کوی تو اپیشه همی گردم
دزدیده تا مگرت ببینم به بام و بر». (دهخدا، لغت نامه،ص 273)

برای بنیان اندیشان حواله های زبانی از زمان های دورتر از دو قرن و نیم پیش اعتبار هیاهو را دارد، و گرچه نفی کلمه با نصب حرف الف و آ در ابتدای ان اینک رونقی ندارد ولی نقش و حضور آن مثلا در امرد را ندیده نمی توان گذارد.

«خوند: به معنای خداوند، امیر، مخدوم، خان، بیک، آغا. مزید موخر یا مقدمی است در اسماء مر احترام و بزرگ داشت را چون خوند میر و یا میر خوند. برخی آن را از ریشه خواندن گرفته اند». (دهخدا، لغت نامه، ص 10151)

بدین ترتیب احتمال تازه ای برای معنا شناسی آخوند، یعنی بی خدا، طرح می شود که با توجه به ناشناختگی همه سویه کلام می تواند از سوی مخالفان روحانیت در زمانی به گردش آمده باشد که هنوز مرکز حوزه درگیر تولد خود بوده است. کشف جایگاه این لغز که بار لازم و شناسا در سلسله مراتب روحانیت ندارد، اشارات روشنی به عدم تجانس و فقدان تعلق به مکتبی هدایت کننده حتی تعلقات  ناسیونالیستی دارد. (ادامه دارد)

اسلام و شمشیر، 56


اسلام و شمشیر، 56

مراوده با مطالب و متون قرآن عظیم چنان تاثیری بر ذهن و عقل و قدرت قبول آدمی باقی می گذارد که پس از فهم و درک مندرجات آیات، دیگر نمی توان گفتار و اعمال را خلاف یافته هایی تننظم کرد که قرآن معلم و متذکر آن بوده است. در یادداشت های پیش با شاهد قرار دادن کلام خدا و ذکر آیات مرتبط، یاد آور شدم که پیامبر بزرگوار اسلام در مقاطع متعدد، از جانب خداوند با تذکر و هشدار و توصیه های ایمانی و تربیتی مکرر، حتی تا مرحله تهدید به عزل از وظیفه ابلاغ مواجه بوده است. جالب ترین نکته در این اشاره ملاحظاتی است که نشان می دهد خداوند مشوقانه کام یابی مسلمین و موارد مناسب دیگر را شاهد و فرصتی برای جلب نظر و جذب بیش تر پیامبر به مطالب ایات می گیرد. چنین نمایه هایی با درخشش تمام روشن می کند که تاکید قرآن بر این آگهی که رسول انتخابی از میان مردم معمول بوده را می توان شامل بی تعلقی وی به ادیان جاری در حوزه مکه و مدینه و از جمله یهود و نصاری شمرد که لاجرم وی را با تعلق خاطری به بت پرستان می شناساند.

«آن زمان که با مدد الهی پیروزی به دست امد و افواج مردم را در حال دخول به دین خدا ملاحظه کردی، پروردگار را بستا و نزد آن توبه پذیر استغفار کن». (تمام سوره نصر)

«آیا سینه ات را نگشادیم و آن بار کمر شکن را از دوش ات برنداشتیم و بلند آوازه ات نکردیم. پس به هنگام فراغت در پرستش بکوش و به خداوند مایل شو». (آیاتی از سوره شرح)

«بر مطلبی که علم نداری توقف نکن چرا که گوش و چشم و قلب در تمامی این امور مسئول اند. بر زمین خرامان مگذر که شکافته نمی شود و از کوه ها هم گردن فرازتر نیستی. این گونه زشت کاری ها نزد پروردگار ناپسند است... و در جنب خداوند قائل به خدای دیگر مشو تا ملامت شنیده و مطرود به دوزخ افکنده نشوی». (اسراء، 36 تا 39)

«صبور باش چنان که پیامبران بلند اراده صبور بودند و برای آنان عذاب فوری مخواه. چرا که در روز موعود گمان برند که جز ساعتی از روز را نخفته بودند». (احقاف، 35)

«چیزی نمانده بود از وحی دور و به مطلب دیگری متوجه ات کنند تا به دوستی با انان پذیرفته شوی. و اگر استحکام و ثبات قدم ات نبود که به تو اموخته بودیم، بسا که اندک گرایشی به آنان نشان می دادی، در زندگانی و مرگ دو برابر طعم عذاب را می چشیدی و یاوری نمی دیدی». (اسراء، 73 تا 75).

ریز بینی تقلید ناشدنی در تمام گفتارهای قرآنی، کپی کاران یهود را ذر توسل به ساخت آیات وحی و جعل قرانی نو، ناکام گذارد تا به جای آیه تراشی و سوره سازی های ناممکن، به تفسیر و تاویل و روایت و حدیث و شخصیت تراشی موهوم زن و مرد و تاریخ نویسی های گوناگون برای دوران صدر اسلام بپردازند، پرچم مذاهب متعدد را برافرازند و در نهایت به جای قرآن های ناهمآهنگ، معتقدان به مذاهب گوناگون را به پیش رانند، همبستگی اسلامی را به مخالف خوانی های مذهبی و مبنذل بدل کنند تا دشمن ایمانی خود را نه مشرکین، که در نحوه آبریز وضو و هدایت پیشانی بر مهر و یا بدون مهر و ایستادن در صف نماز با دست های باز و بسته شناسایی و در غالب موارد نقل از روایات و احادیث را جایگزین اشارات قرآن کنیم. حال آن که هشدار و اخطارهای خداوند خطاب به پیامبر اعظم در باب رعایت های لازم در گذر از وظایف رسمی ابلاغ بی اندازه صریح است و در مقاطعی تذکر می دهد که گزیده شدن برای امر ابلاغ یا هر رسالت دیگر به معنای جانشینی خداوند در ابراز نظر نیست.

«از تو در باب زمان وقوع قیامت پرسیده اند. تو در جایگاه جواب نیستی. امری است که به خداوند برمی گردد. تو فقط به ترسنده از ُآن هشدار می دهی». (نازعات، 42 تا 45)

«از تو درباره روح سئوال می کنند بگو روح یک امر خداوندی است حال آن که به شما اندکی از علم داده اند». (اسرا، 85)

حدیث نویسان، غالبا با گزینش و انتساب گفتار مورد نیاز خود به پیامبر، از صلابت ایات قران می کاهند و گاه به مخالفت با حساسیت های الهی بدل می کنند. اینک پیروان دین روشنگر اسلام که در موارد گوناگون به مودت و برادری دعوت شده اند به چنان شکاف و شقاقی دچارند که در موارد رو به تزایدی احتمال بازگشت دوباره نماز گذار از مسجد به سرپناه خانه و عبور از آتش تفرقه ای، که معتقد به فرقه و مذهب دیگر برپا می کند کم تر و کم تر می شود. گذشته از این ظواهر و اعمال، علت اصلی جدایی فرق را کارزاری می گویند که به دنبال درگذشت پیامبر بر سر تعیین جانشینی رسول اکرم برپا بوده است.

«از کسانی نباشید که فرقه فرقه شدند، دین شان را پاره پاره کردند و هر گروه به داشته های خود دل خوش اند». (روم، 32)

محل دقت و درس آموزی است که قران مقتدر، یعنی تنها منبع گفتارهای متین و موکد، مقدم بر دوران بعثت، از مقامات احتماعی، ثروت شمارش ناشدنی و حتی احترام عمومی نسبت به پیامبر خبر نمی دهد، رفع نیازهای جاری و گرایش تدریجی او به دین اسلام را عطیه الهی می گوید. پیامبر را در مقام و موقع ممتازی نمی نشاند، ریاست قبیله و قومی را به او نمی سپارد، با توان جسمی فراوان و بازوی جنگنده توصیف نمی کند، خلیفه نیست و قرٍآن، به شهرت امانت او در تجارت اشاره ندارد و به تاکید یاد آور می شود که رسول، یکی از مردم عادی است که خواندن و نوشتن هم نمی داند و پیش از بعثت از هیچ بابتی صاحب آوازه و اعتبار و ملاحظات خاص در حوزه زندگانی خود نبوده و پایه ای ندارد، آن چنان که به هنگام ابلاغ آیات، مورد استهزاء و آزار عوام و خواص است و جز خداوند معلم و مرشد و پشتیبان ندارد که آیات قرآن را بر او وحی می فرستد تا به مردمی ابلاغ کند که هنگام دریافت، از او استقبال نکرده و شاعز و ساحر و دیوانه اش می خوانده اند.

«کافران به هنگام شنیدن ایات گویی می خواهند با گردش چشم به تو آسیب رسانند و می گفتند به راستی که دیوانه است. در حالی که ان آیات جز راه نمای عالمیان نبود». (قلم، 51 و 52)

«رسول جز پیام رسانی وظیفه ندارد و خداوند از آشکار و نهان تان آگاه است». (مائده، 99).

«محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست آخرین فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر هر چیزى داناست». (آیه 40)

آن گاه که به تعیین قرآن، رسول الله کسی از میان مردم معمول و مامور ابلاغ و انتشار عمومی ایاتی است که بر او وحی می شده و با این توجه که پس از رسول گرامی پنجره ارسال آیات و ظهور پیام آور دیگر مسدود و وظایف پیامبری به پایان می رسد و دستورالعمل جدیدی برای تنظیم سالم امورات زندگانی و قرار ارسال قران دیگری در جوامع انسانی صادر نیست، پس آشکار است که زمان حیات پیامبر نیز با اتمام ارسال ایات رو به پایان باشد، زیرا برای رسول الله مرتبه دیگری بیرون از وظیفه ابلاغ اعلام نشده است.

بدین ترتیب آن زمان که پیامبر مسئولیت اداره مادی امور شناخته و کسب و کار کلانی ندارد که ادامه آن نیازمند حضور جانشیی از میان مردم معمول زمان ایشان باشد و ابواب رسالت نیز از جانب خداوند مسدود است و با این توجه که رسولان هر یک با کارنامه تکلیفی و کتاب معینی از سوی خداوند مامور می شوند مسلم است که در شرایط پایان ابلاغ دین اسلام و قران گفت و گوی کوشش برای یافتن جانشین موجه برای پیامبر تعویض صورت ارتباط خداوند و بندگان و مخالفت با ایات قرآن است. بنا بر این تنها جانشین پیامبر، کتاب کامل قرآن است که راه نمای بی بدیل بشر در هر شرایط زیستی و ایمانی است.

انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 45



کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 45



مشغول شدن با صفحات کتابی که شیرازه ندارد و به باور رخ نداده های تاریخ از مسیر شعر و افسانه دعوت می کند، تا مرز تولید اشوب در محتوای معده تحمل نکردنی است و به راستی نتوانستم خود را از وسوسه نصب این مقدمه در باب امیر پرآوازه قجری خلاص کنم و ثمری را نچینم که بذر ان را در زمین این همه مقدمات پاشیده و نهالی را که نشانده بودم سیراب نکنم که در راس آن ها این توجه بود که پیدایی شهرهای نام دار و پایتخت ایران، برابر اسناد گوناگون و ازجمله نقشه برداری تایید شده و رسمی مهندسان ارتش تزار، از 160 سال پیش دورتر نمی رود و مکان مناسبی را نشان نمی دهد تا حاکمی پایه های تخت ولایت عهدی خود در تبریز و یا سلطنت خود در تهران را مستقر کند. چنان که ظهور قجرها جز تابلوهای رنگ و روغنی و سایه های غیر همخوان از سیمای ناصرالدین شاه و امیر کبیر و ضمائم بابیه و غیره ندارد.

«این نکته را روشن کنیم که برخی مطالب که درباره ی امیر نوشته اند و به ظاهر حکایت می نمایند، عین وقایع تاریخ اند. از این قبیل است، شرحی که رضاقلی خان هدایت راجع به ماموریت خود به خوارزم آورده است؛ مطلبی که اعتضاد السلطنه در خصوص اجرای قانون آبله کوبی عمومی گفته است، و قضیه ی سماورساز اصفهانی. این گونه روایت ها مورد بحث ما نیستند. در این جا از داستان هایی سخن می گوییم که یا در اصل حقیقتی داشته و شاخ برگ بر آن افزوده اند، و یا حکایت هایی که صرف افسانه اند. در مطالعه این قصه ها، با سنت تاریخ نگاران خودمان کاری نداریم که تاریخ و افسانه را به هم آمیزند و چیزی پردازند که نه تاریخ است و نه افسانه. در این کار نیز مثل دیگر مباحث تاریخ ما پیرو روش مستقل خودمان هستیم. (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 761)

در این جا آدمیت می خواهد از پنجره داستان، پشت کرده به سنت تاریخ نگاری خودمانی، که صورت ظاهر و کاملی از ان ها نشان نمی دهد، به کشف و نقش امیرکبیر در تاریخ قاجار بپردازد. باید برای او مدال مخصوصی طراحی کرد که صادقانه و از ابتدا  قصه های موجود در باب امیر را دسته بندی می کند و با هرکدام تاریخ مورد نظر خود را می نویسد. چنان که در فوق فتو تهامی که محل ان در برابر ساختمان قدیمی مجلس ملی بود، باسمه بالا را به جلوس ناصرالدین شاه برتخت سلطنت مربوط می داند و گرچه بر این تخت نشینی تاریخ معینی نصب نیست ولی منابع فراوان و مکرر و نمی دانیم بر چه اساس نسیان او را جبران می کنند و از جمله کتاب قبله عالم امانت با انتقال همین پته در صفحات نخست، برای ماجرای این نقاشی شرح و بسط دیگری دارد.

«ناصرالدین شاه در عهد ولی عهدی

عکس از روی لیتوگرافی رنگین کار پترزبورگ

عکاس خانه مدرسه مبارکه دارالفنون خانواده عبدالله قاجار»

(عباس امانت،قبله عالم، صفحات اغازین)

حالا نظر دارم که در میان اسناد ارائه شده موجود به جست و جوی امیرکبیر بگردم و از عدم همخوانی دو زیر نویس و ابهام در اشنایی با لیتوگراف رنگین پترزبورگی در می گذرم که مطلب بی اهمیت و کوچک اند و تاثیری بر داستان ظهوز سلسله قاجار ندارند، به ویژه این که برای رفع غائله پته را به خانواده عبدالله قاجار واگذار و از دسترس دور کرده اند که ظاهرا به عکاسی و ضمائم آن دل بستگی ویژه داشته اند. به راستی لعبت بازان تاریخ ایران با مهارتی مثل زدنی، هستی ملی ما را یکی یکی از صندوقچه خیالات خود بیرون می کشند و از جلوه جست و خیز این بازیچه ها به خود می بالند. اگر آدمیت برای شناخت حضور یک شخصیت تاریخی 150 سال پیش به سراغ قصه ها می رود و با همان دست مایه چند صد برگ را در موضوع گزینه خود سیاه می کند پس سلسله مراتب دست نوشته های سفارشی و مجعول میراث تمام ناشدنی شرح حال نویسی تاریخی برای شرق میانه است.

«سفیر روس هر وقت می خواست جایی برود، آدم های زیادی جلوی خود راه می انداخت. روزی از امیر وقت ملاقات خواست. امیر سه ساعت به غروب وقت ملاقات داد. سفیر با آدم های خود سر وقت حاضر شد، اما امیر بیرون نیامد. سفیر مدتی منتظر ماند و چون امیر بیرون نیامد، تصمیم گرفت که به محل سفارت بازگردد. پیش خدمت جلوی او را گرفت وگفت: صبر کنید، امیر می آید. سفیر روس مدتی دیگر منتظر ماند، ولی باز از آمدن امیر خبری نشد. سفیر آن چنان عصبانی شد که فریاد کشید: به دولت امپراتوری توهین می کنید؟ در این هنگام امیر در اتاق حاضر شد و پس از سلام و علیک با سفیر، خونسردانه پرسید: چرا شما عصبانی هستید؟ مگر اتفاقی افتاده است؟ سفیر روس با صدای بلند گفت: دو ساعت است که منتظر شما هستیم. امیر گفت: شما در روسیه برای آن که به جایی بروید چند نفر را جلوی خود راه می اندازید؟ سفیر جواب داد: ما معمولا تنها می رویم. امیر گفت: پس چرا این جا عده ای نوکد و ملازم به دنبال خود می آورید؟ سفیر گفت: این رسم ایران است. امیر گفت: چون به رسم ایران راه می روید، رسم و وعده ی ایرانی هم دو ساعت تاخیر دارد». نظر آقا، یمین السلطنه، با لهجه ترکی شیرین خود می گفت که وقتی من خیلی جوان و در وزارت امور خارجه مترجم بودم، میرزا تقی خان امیر کبیر هر وقت سفرای خارجه را می پذیرفت، من را برای مترجمی احضار می نمود. روزی که وزیر مختار روس در یک موضوع سرحدی تقاضای بی جا و غیر معقولی داشت، امیر که به هیچ وجه گوش شنوای این قبیل حرف ها را نداشت، وقتی که مطلب را ترجمه کردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس که هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟ وزیر از این سوال تعجب کرد و گفت: بگویید خیر. امیر گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانه مان یک فاطمه خانم جانی داریم که کشک و بادنجان را خیلی خوب درست می کند، این دفعه وقتی که فاطمه خانم جان کشک و بادنجان درست کرد، یک قسمت هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چه قدر خوب است: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان. وزیر مختار گفت: بگویید ممنوم، اما در موضوع سرحدی چه می فرمایید؟ به امیر گفتم. امیر گفت: به وزیر مختار بگویید: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان و همین طور تا بالاخره چون وزیر مختار دید غیر از آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان جواب دیگری دریافت نمی کند، با کمال یاس از جا برخاسته مرخصی گرفته تعظیم نمود و رفت». (مریم نژاد اکبری مهربان، میرزاتقی خان امیر کبیر)

این چنین صورتی از رفتار بی خردانه امیر در برابر عضو سفارت کشور همسایه که احتمالا با جنباندن و بشکن زدن نیز همراه بوده است مسلما در خارج از دفتر سازندگان امیر ناممکن است و در برخوردهای دیپلماتیک روز گار ما قرینه ندارد. باید خداوند را شاکر بود که این گونه رفتارهای دیپلماتیک تنها از مخیله جاعلان سلسله قاجار قابلیت گذر داشته است.

«از عجایب روزگار آن که در کوچه و بازار هر کس دست از آستین جبه بیرون نمی آورد، به حکم امیر آستین جبه  او را می بریدند، و تمام مردم با ادب و وقار حرکت می کردند. کسی نمی توانست با آستین پاره بیرون آید و نویسندگان حتما جبه در دوش داشتند و سایرین که اهل قلم نبودند جرات نداشتند که لباس میرزایان و محترمین را برای خود اختیار کنند». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 764)

 ظاهرا و چنان چه نجربه پیش روی ما گواه است، دخالت دولت در نوع پوشش مردم ناقض سنن و شاید هم نوعی قدرت نمایی زیر جلی برای محک زدن میزان تحمل ملی است که در دوران رضا خان و به زمان جمهوری اسلامی ثمری به بار نیاورد.

«مرحوم آقا محلی اخوی روایت می کند: «چون امیر نظام با ریاست اردو از تبریز همراه و ملتزم رکاب شاه بود، سرباز و سوار بسیار پی در پی از اطراف به امیر نظام پیوسته همراه شاه می شدند. چنان که فوجی تازه در قزوین برسید و به جهت این که امیر نظام ایشان را معاینه کند در خیابان قزوین ایستاده و منتظر بودند. یک نفر سرباز که هنوز از سیاست امیر نظام برخوردار نشده بود و مجازات مقصرین را به حکم او مشاهده نکرده بود مقداری ماست از دکان بقالی که نزدیک او بود مانند افشره سرکشید و بهای آن را قوه نظامی خود قرار داده و اعتنایی به مطالبه بقال و قیل و قال او ننموده و به تهدید سرنیزه ساکت و آرامش برقرار ساخت. پس از آن امیر نظام سان دید و از فوج خواست که مراجعت نماید. بقال جلو آمده و به عرض حال و شکایت خویش پرداخت. امیر نظام فرمود: خورنده ماست کدام سرباز بوده است؟ بقال گفت: عرض نمودم اگر ببینم می شناسم؟ امیر نظام حکم به بازگشت فوج داد. فورا همه را برگردانیدند و مجددا به صف ایستادند. بقال سرباز مذکور را از میان فوج پیدا کرده و به امیر نشان داد. امیر از وی پرسید: ماست این مرد را تو خورده ای؟ سرباز از شدت بیم و هراس منکر شد. امیر نظام به بقال فرمود: ماست از خوراکی هایی است که به زودی تحلیل نمی رود و از بین نمی رود. اکنون اگر شکم وی را پاره کنند و ماست در آن نباشد، شکم تو را به قصاص سرباز پاره خواهم کرد. بقال نیز قبول کرد و چون شکم سرباز به حکم امیر پاره شد و ماست ها فروریخت و راست گویی بقال روشن گردید». (مریم نژاد اکبری مهربان، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 66)

دریدن شکم برای کسب ملاک محکمی در صحت قضاوت های امیر اندک نیست و در موردی بدن دو سارق را با گچ به دیوار چسبانده اند تا با بستن سرهای شان به دو اسب و راندن ان ها جمجمه های دزدان از بدن در گچ مانده جدا شود. بدین ترتیب اگر تماشای حلق اویز معمول هیجان مورد نیاز امیر را تامین نمی کرده، پس در سلامت اعصاب و روان او تردیدهایی جایز است.

«روزی امیر کبیر از سبزه میدان تهران نزدیک عالی قاپوی تهران که از ارگ دولتی خارج بوده است (محل سبزه میدان فعلی) عبور می کرده. آلو فروشی همین که امیر کبیر را مشاهده می کند، فریاد می زند: عرض دارم. امیر کبیر می ایستد و می گوید: بگو. آلو فروش شکایت می کند که: این سرباز تمام آلوهای مرا خورده و یک شاهی به من داده است. امیر کبیر می گوید: مگر قیمت نکرده به او دادی؟ آلو فروش جواب می دهد: تغار آلو پیش قرار دادم، وقتی خورد از روی هسته آن هر پنج دانه یک پول (25 دینار آن روز) قیمت بدهد. حال می بینم تغار مرا خالی کرده و 50 دینار که یک شاهی (5 دینار فعلی) باشد به من داده است. امیر کبیر در پاسخ گفت: مگر از قرارداد تو تخلف کرده؟ سرباز مزبور گفت: خیر قربان، 10 دانه آلو خورده ام که هسته ی آن 10 دانه را با یک شاهی که قیمت کرده به او داده ام. آلو فروش گفت: دروغ عرض می کند. امیر کبیر می گوید: مگر 10 دانه هسته به تو نداده است با یک شاهی قیمت آن؟ آلو فروش گفت: چرا داده است. امیر کبیر می گوید: پس دیگر چه حرفی داری؟ آلو فروش که ملتفت شد نزدیک است محکوم شود بنا کرد به گریستن و گفت: نخواستم عرض کنم، حال که می خواهد حقم را پای مال کند، می گویم. همه هسته ها را فروبرده است جز ده دانه. امیر کبیر متغیر شده و می گوید: دروغ نگو. آلو فروش عرض کرد: خیر دروغ نمی گویم. حقیقت مطلب چنین است. امیر کبیر فورا میر غضب را خواسته و گفت: شکم این سرباز را پاره کن، اگر هسته های آلوی این مرد را خورده است هر چه ادعا می کند مضاعف آن را می دهم. سپس خطاب به آلو فروش کرده و گفت: اگر هسته در شکم او دو یا سه دانه که احتمال سهو رود بیش تر نباشد، شکم تو را هم پاره خواهم کرد. آلوفروش را که التهاب و خشم فروگرفته بود قبول کرد. هرچه همراهان امیر کبیر التماس کردند و آلوفروش هم از شکایت خود صرف نظر کرده اظهار پشیمانی از تظلم خود نمود، فایده نبخشید. شکم سرباز را پاره کردند. هسته های آلو فروریخت. امیر کبیر مضاعف آن چه را که آلو فروش ادعا کرده بود به اوداده از آن جا گذشت». (مریم نژاد اکبری مهربان، میرزاتقی خان امیر کبیر، ص 68)




بدل کاری و صحنه تراشی های پر اب و رنگ، موضوع امیر کبیر را چندان از مسیر صحت ییرون برده است که قطعه فوق با گفتاری لومپن واره را هم از امیر می دانند. مورخ در برهوت تاریخ قاجار حتی یک صورت سالم و دارای اعتبار اسنادی به خصوص تصاویر سیاسی و نظامی آن به دست نیاورد و فی الواقع اسلوب تایید سلامت اسناد از سوی آدمیت را نمی داند و طبیعی است که نمی تواند مدعی شود که شخص شان در شب های شهرزاد دعوت بوده اند یا نه.

«سال تولد میرزا تقی خان را تا اندازه ای که جست و جو کردیم، هیچ مولف خودی و بیگانه ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی، ما یک مآخذ اصلی و دو دلیل در تایید آن ماخذ به دست می دهیم: زیر تصویر اصیلی که به زمان صدارت امیر کشیده اند می خوانیم: «شبیه صورت ... اتابک اعظم، شخص اول ایران امیر نظام در سن چهل و پنج سالگی» امیر از 22 ذیقعده ی 1264 تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار همان تصویر نگاشته شده، و تصریح به این که کارهای سترک از پیش برده است، نشان می دهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیده اند. و آن سال 1267 است. با این حساب و به فرض صحت رقم «چهل و پنج سالگی» تولد او به سال 1222، یا حداکثر یکی دو سال پیش تر بوده است. در تایید آن دو نشانه ی تاریخی می آوریم که اگر رقم چهل و پنج سالگی کاملا هم دقیق نباشد، نزدیک به صحت است». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 28)

این فرم بندی که آدمیت صورت امیر را مگر در تابلوهای هزار و یک شب به یاد نمی آورد و می نویسد هیچ کس سال تولد او را ثبت نکرده، حساب و کتاب کشف تاریخی امیر را از پایه به تخیلی پرقدرت و آشنایی با محاسبات و ابزارهای نجوم نیازمند می کند، چنان که ناچار باز هم به منقولات سیاحان دروغین پناه می برند که پیوسته در تنگنای تولید مورخان تاریخ شرق میانه ظهور کرده اند تا داد و ستد کلام مسدود نشود و شاهد دیگری هم تصرف مقام صدر اعظمی امیر را شهادت دهد.

«یکی روایت مسموع واتسون مولف انگلیسی همزمان امیر مبنی بر این که: میرزا تقی خان از اول جوانی می گفته: اگر زنده بماند و «به سنین متوسط عمر» برسد، صدراعظم خواهد شد. ماخذ آن داستان هرچه باشد، این فرض را معاصران امیر بدیهی و غیرقابل انکار می شناختند که او در سنین متوسط به وزارت رسیده بود، وگرنه اصل آن روایت موضوعیت پیدا نمی کرد و چنان داستانی نمی ساختند». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 22)

هنگامی که 150 سال پیش مقرر بوده است که حاکمیت مانند همین روزها به اندازه آستین مردم نیز نظارت کند، در بررسی اجتماعی و رعایت احوال و کاربرد نشانه های هر مصدری، نخستین قضاوت را درباره آن کس که در مسیر و ملاء و گذر استین ها را قیچی می کند اگر ده دارالفنون قلابی هم ساخته  باشد در صف  قلدران تاریخ قرار می دهد. فی الواقع که چنین استدلالی از ذوق زدگی آدمیت خبر می دهد که سر انجام داستانی درباره امیر شنیده و خوانده است که بی توجه به ماخذ آن می توان در جای سند تاریخ اعتلای امیر قرار داد. ادمیت از خود نمی پرسد که شیوع این همه داستان در مورد امیر را، که زمان کوتاهی از هستی غیر داستانی او می گذرد، بنا بر چه نیازی ساخته و علی البدل چه حقیقتی قرار داده اند؟

«این مطلب را از قول میرزا غلامحسین خان صاحب اختیار نقل می کنیم: خودم ایستاده بودم که اعتماد السلطنه آمد و به شاه عرض کرد: صورت میرزا تقی خان را می خواهیم در تاریخ سلطنت اعلی حضرت ثبت کنیم و نداریم. شاه گفت: صورت او در نظرم هست. قلم آوردند و خود شاه طرحی تهیه کرد. این طرح ماخذ همان صورتی است که در مرآت البلدان نقش شده است». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، پاورقی 40 ص 27)

چند سطر بالا برای تمسخر و رد صورت رخ دادهای عهد قاجار کفایت می کند چرا که بزرگان دربار که از جهات گوناگون با امیر مرتبط بوده اند نقش رخسار او را چنان فراموش کرده اند که جهت خطوط در سیمای امیر پرآوازه را از خیالات شاه بیرون می کشند. جای ان است که به ریش چنین تاریخ نگاری نزدیک و فاقد دیرینه دراز به سیری دل قهقهه زنیم. مورخ می خواهد علی رغم این همه نا به سامانی در تراش امیر کبیر باز هم با فرض صحت دریافت ها شخصیت با شکوه او را که فقدان اش با اتلاف اینده ایرانیان یکی فرض می شود، شناسایی کند.

«هنگامی که موکب همایونی از اصفهان مراجعت به تهران می فرمود، سراپرده ی امیر را به نزد خیام گردون احتشام همایونی بر سر پا نمودند. پیشخدمتی به احضار و شرفیابی امیر مامور شد. نزد وی آمد، پس از تعظیم عرض کرد: شاه شما را خواسته است. امیر در حالت فکر بود، از روی اندیشه به زمین نگاه می کرد. ملتفت سخن پیشخدمت نشد. باز آن مامور بعد از لحظه ای تامل عرض کرد: شاه شما را خواسته است. امیر به همان دستور به فکر و اندیشه غرق شده، التفاتی ننمود. پیشخدمت باز لختی ایستاد، دید که در امتثال امر همایونی تاخیر پیدا شد. جرات کرد و پیش تر آمد، و به صورت جلی گفت: شاه شما را خواسته است، عاجلا تشریف بیاورید. امیر از آن حالت اندیشه آمده گفت: خانه ات خراب شود که نگذاشتی که سراپرده ی ناصرالدین شاه را به کنار رود جیحون (مرز حقیقی ایران) بکوبم. این بگفت و به حضور رفته، به سوال و جواب خود پرداخت». (فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص 761)

پرانتز نویسی های آدمیت و به خصوص در موضوع مرزهای شمالی ایران رد پای واضحی از مالیخولیاهای روشن فکری ایران را علنی می کند و همین جاست که می خواهم دفیله ای از تصاویر قبله عالم را به نمایش گذارم و با تاسی بر رسانه ملی برای هر کس که بتواند تعداد ناصرالدین شاه عکس ها را درست بشمارد هدیه ای فراهم خواهم کرد.



اتاق خصوصی و خوابگاه شاهنشاه قدر قدرت در مجموعه کاخ گلستان!




موقف هوا خوری سلطان صاحب قران



این علی البدل راج کاپور هندی هم همان قبله عالم است.



و این پهلوان پنبه نوجوان که ژست یکه تازها را گرفته است.




احتمالا انتظار ورود اهل و عیال را می کشد

عکس را با آن تصویر هوا خوری مقایسه کنید.



ارایشگر در کشیدن سبیل مناسب برای شاه زیاده روی کرده است

مطلوب است نام و نوع جنس صندلی شاه

هوا خوری 21

هوا خوری 21


لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ.


هجوم همه جانبه یهودیان علیه این بررسی های نوین تاریخی و فرهنگی، که بنیان اندیشی نام گرفته، چنان سنگین است که پس از دوازده سال هنوز هیچ مرکز و شخصیت منفرد فرهنگی و سیاسی جهان اسلام یارای گریز از تحمیلات اورشلیم، یعنی تخریم رسانه ای تزهای نو بنیان تاریخ و فرهنگ جهان را نداشته، مستقلا به این نونوشته های مبنا شناسانه نظر نکرده و برای حفظ جایگاه فرهنگی و دوام بهره هایی که از قبول دروغ می بردند تلاش کرده اند تا این داده های بنیانی را تا درجاتی نادیده و ناشنیده بگیرند که گاه به گاه شاهد کار شکنی از سوی نزدیک ترین مهره و چهره های خودمانی شویم. مطلب از زمانی مطرح شد که تولید کلیپی برای ارائه مستندات مفصل و محکم تری در باب نوکنده بودن کتیبه بیستون را توصیه کردم و به دنبال ُآن با سعی آشکار و بلیغی در تعویق کارها مواجه شدم و سرانجام عکس العمل هایی بروز کرد که گزارش مختصری از آن را در زیر می خوانید:

مجمل گذاردن کارها، از جمله مصادره دراز مدت یوزر نیم و پاسورد سایت جدیدی که کار رجوع و دانلود مطالب را مستقیم و آسان تر می کرد و نیز افلیج کردن تولید مستند چند ساعته دیگری که میلیون ها تومان صرف هزینه آماده سازی مقدمات کار آن شده است. تمام این اقدامات به اضافه پنهان شدن در پشت خاموشی موبایل به منظور بلوکه کردن و بی پاسخ گذاردن اعتراض و شکایات تا عدم دسترسی به امکانات را می توان افزود.

 سرانجام به تولید کلیپ ابطال رضایت دادند که پیش از آن به بهانه های گوناگون لزوم ساخت آن را منکر می شدند. در مجموع بوی خوشی نمی شنیدم و سایه خاخام را پشت این ادا و اطوارها تشخیص می دادم. در طول ساخت کلیپ ابطال بارها یا تصاویر گم می شد و یا در مکانی نادرست نصب می کردند. ظاهر کار حکایت می کرد که کلیپ ابطال نباید ساخته شود  و سرانجام نیز آن چه را به صورت کار کامل تحویل دادند چنان در مونتاژ و تدوین ضعیف بود که کارگردانی آن را به نام ناآشنایی حواله می دادند. معلوم من شد که طرح نوتراش بودن کتیبه بیستون به راستی هم تاریخ نویسی برای شرق میانه و حتی جهان را بی شناسه کرده است. وقتی به ضعف عمومی کار اعتراض کردم با صحنه و سخنانی مواجه شدم که ماحصل آن را می خوانید.

«می گفتند: اگر قرآن مبارک پیامبر اسلام را خاتم النبین نخوانده بود شما را پیامبر خطاب می کردیم ولی حالا که پیامبر نیستید ولی امر غیر ممکن اداره چنین کار بزرگی را یک تنه پیش می برید، پس به طور قطع شخص و مراکزی شما را تغذیه فرهنگی می کنند».

مطلب برای من روشن بود. چرا که اصولا طرح چنین فضولی بزرگی با لحن و نثری که معمول و متعلق به مجتبی نیست، از دوره کردن او خبر می دهد و روشن می کند که از او به عنوان ابزار انتقالاتی معین استفاده کرده اند. غفوری به علت همکاری ارزشمندش در تولید تصویری داده های بنیان اندیشی به عنوان یک مستند ساز و موسیقی شناس تحویل گرفته نمی شد، سهمی در این گونه سفارشات معمولا دولتی به او نمی رسید و همه می دانیم که این روزها اداره امور تا چه اندازه مشکل است و دیگر قضایا و ضمائم مربوطه که دم خروس اش در فاصله کوتاهی پیدا شد.

«مجتبی غفوری استاد موسیقی و مستند ساز با حضور در میزگرد گروه اجتماعی مرکز مطالعات آمریکا به بررسی ابعاد پنهان واقعیت موسیقی در جامعه آمریکا و دنیای مدرن و تاثیر آن بر متغیرهای اجتماعی پرداخت». (مقدمه مصاحبه آقای غفوری)

ناگهان سازنده هزاران بار لعنت شده تختگاه و طوفان و غیره پس از دورانی طولانی گم نامی و بی اعتنایی مطلق، القاب لازم را دریافت می کند، تا اندازه مصاحبه با رسانه ای نام دار توجه می بیند و ابراز وجود می کند.

«باید گفت مقولاتی نظیر هنر, زیبایی و عشق لطماتی به دنیای امروز وارد کرده و فرم زندگی انسانی را از حالت عادی خارج کرده اند. امروز تا حدی بر روی این موارد تبلیغ می شود که آدمی احساس می کند بدون آن ها زندگی امکان پذیر نیست. از صبح که بر می خیزیم مسواکی که دندان های مان را با آن می شوییم باید زیبا باشد، فنجانی که در آن چای می خوریم باید زیبا باشد، لباسی که به تن می کنیم باید زیبا باشد، اتوموبیلی که با آن خود را به محل کار می رسانیم باید زیبا باشد، تا شب پتویی که روی خود می کشیم تا بخوابیم باید زیبا باشد. اینکه تا چه حد چنین شیوه های برای زندگی لازم و ضروری است و تا چه میزان توانسته گره از مشکلات سر راه بشیریت بردارد موضوع بحث دیگری است، اما نکته قابل توجه این است که برای ما که امروز درجامعه ای اسلامی زندگی می کنیم و به طور کلی برای یک مسلمان چقدر باید این موضوع اهمیت داشته باشد». (از متن مصاحبه آقای غفوری)

مجتبی غفوری هم مانند بسیاری دیگر در عین برداشت جمله به جمله از تزهای حق و صبر با دقت مواظب است که نامی از مکتب بنیان اندیشی و گشاینده آن برده نشود.  

«خداوند خواندن شعر حتی در مدح خودش و رسولش را نیز امر نکرده و تنها به آن اشاره نکرده و به صورت هوشمندانه از آن گذشته است. معنای این عدم توجه این است که نباید در زندگی اصل باشد. ولی شما می بینید که در جامعه ما بالاخص طبقه روشنفکر به شعر بیش از اندازه اهمیت داده می شود و شعرا در حد انبیا پرستش می شوند و اگر به طور مثال شما بگویید مولوی یا حافظ در فلان بیتش حرف مهملی زده است مانند مشرکان با شما رفتار می شود به همین خاطر است در این مملکت هیچ گاه منتقد ادبی به وجود نیامده». (از متن مصاحبه آقای غفوری)

در این قسمت از مصاحبه با نشانه درهم ریختگی و بی ارتباطی مطالب و نتیجه گیری ها دوباره مجتبی را پیدا می کنیم که مشغول خراب کاری در تزهای بنیان اندیشان است.

«به تر است کمی به عقب بر گردیم. در تعریف کلاسیک امپریالیزم را نیرویی می شناسند که مازاد تولید داخل خود را در بازارهای خارجی به فروش می رساند. در طول جنگ جهانی دوم کشورهایی نظیر آلمان، ژاپن و ایتالیا فاقد این بازار بودند چون مستعمره ای نداشتند پس برای دریافت حق خود چاره ای جز جنگ نبود. این مسئله ای بود که سال ها قبل لنین در جریان دومین نشست کمونیست ها در انگلستان آن را مطرح کرده بود. او معتقد بود سرمایه داری در نهایت به دلیل اختلاف بر سر همین بازار آزاد با هم درگیر شده و از بین می رود. در همان نشست شخص دیگری با نام کائوتسکی این حرف لنین را رد کرد و مدعی شد که سرمایه داری در نهایت به این نتیجه می رسد که با هم متحد شده و اختلافاتش را درون خودش حل کند و یک اولترا امپریالیزم بوجود آورد. کاری که با انداختن دو بمب اتم بر روی ژاپن تکمیل شد و به ژاپن که در حال مقاومت بود این پیام را رساند

که زمان این لوس بازی ها تمام شده و راه حل در اتحاد است ولو به زور».

این هم یک غفوری دیگر که از ماجراهای بین الملل دوم هم خبر دارد و البته برای جریحه دار نشدن علایق صاحبان مصاحبه و به هم نخوردن معامله، اشاره ای به منبع این اطلاعات نمی کند و شاید با کمی تمرین بیش تر بتواند اصولا تزهای نو ارائه شده در مکتب بنیان اندیشی را به نام خود ثبت کند و یا به عنوان توبه نامه کلیپ دیگری و این بار با عنوان شکوه تخت جمشید به بازار بفرستد. چند روز پیش کامنتی با متن خصوصی از مجتبی دریافت کردم که مضمون کلی آن دریافت اجازه برای ادامه کار با نام هایی متفرقه بود. به راستی که از اشتباهات جبران ناشدنی ام حذف آن کامنت بود.

لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا