کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۷
کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۳۷


اگر بر اساس تصاویر مانده از عهد قجرها قضاوت کنیم، که عمدتا صورتی از گذران معمول قبله عالم است، از آن که نمونه ای در ان میان نیافته ایم که به نحوی نیازمند اضافات و حواشی نباشد و نیز با مراجعه به اسناد دیگر سازمان های نوپای عهد او، از جمله شاخص و شخصیت های روحانی، که گواه سلامت اسناد ندارند، مورخ تکلیفی جز این نمی شناسد که در جای بازبینی و بررسی ناممکن تاریخ قاجار، با ارائه نمونه هایی از وفور نادرستی و جعل در تولید جامعه قجری، به جست و جوی نحوه عمل کرد عواملی برآید که به دنبال قتل عام پوریم برای تولید توهم هستی ملی و قومی و بومی در شرق میانه، به انواع حیل و هرزگی فرهنگی متوسل بوده اند. مثلا به ناصرالدین شاه تصویر بالا و آن بادگیر مشمایی اش دقیق شوید که گویا مشغول رصد رد شکار در منطقه جاجرود است. تمام حدسیات چند عقل معتبر را از غربال امکان گذراندم و سرانجام معلوم کس نشد که حتی اگر آن دوربین به دست را شاه شکارچی بدانیم، در پس چه زائده هایی پناه گرفته، که به مجموعه آنتن تلویزیون و نرده های شکسته می ماند؟
نحوه برخورد علما و نخبگان و روشن فکران ناآگاه ما با مباحث و داده های جدید، به والدینی می ماند که به فرزند جانی خود پناه میدهند و از او حمایت می کنند. آن عکس العملی هم که کتاب خانه مجلس شورای اسلامی در برابر گشودن مدخل حذف سفر ناصرالدین شاه به فرنگ و مشهد و عتبات، در تاریخ معاصر گشودم، نشان داد که دروغ های یهود ساخته تاریخی و فرهنگی برای مردم شرق میانه از جانب چه مراکز و کسانی حمایت و تثبیت می شود.  
«سایت کتابخانه مجلس نوشت: ناصرالدین شاه سه سفر به فرنگ رفت که هدف وی افزون بر آشنایی با اوضاع فرنگستان، تفریح و گردش بود و بعدها گفته شد که این سفرها هزینه گزافی را بر مملکت تحمیل کرد. اما هر چه بود همین مقدار تجددی که در اوضاع شهری ایران پدید آمد بخش مهمی معطوف به این سفرها بود. در واقع نباید تصور کرد که آن سفرها کاملا بی خاصیت بوده است. شاه ایران در این سفرها با اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی غرب آشنا شد و در تصمیمات او تاثیر خود را داشت.
سفر اول وی در سال 1290، سفر دوم وی در سال 1295 ق و سفر سوم در سال 1306 صورت گرفت. در تمام این سال ها سفرنامه نیز نوشته می شد که بعد از مدتی به چاپ می رسید».

به راستی این چه معجزه است که جمع قاجار نویسان، هنوز هم بی نیاز به کم ترین بازبینی، شاه قجر را روانه لندن می کنند و هیچ یک سئوال نمی دهند که تصاویر ورود و حضور شاه زن باره و شکار دوست قجر به اروپاُ در کجا بایگانی است و چرا پرسش در این باره با اطوارهای این و آن برخورد می کند. اینک با انگیزه روحانیت در تایید سفر ناصرالدین شاه به فرنگ آشناییم که از میان آن، صاحب فتوای کار سازی به نام میرزا حسن شیرازی خارج کرده اند تا به مراکز اجتماعی تازه پا و رو به رشد اعلام شود که از ُآغاز سازمان دهی مجدد ایران هیچ اقدامی بی موافقت روحانیت مسئول و تعیین جایگاه و مرتبه و نقش و سهم آنان ممکن نبوده است    

حالا هم این مطلب نوازشگر دروغ های دردانه از سوی یک مرکز پرآوازه فرهنگی، با نام کتاب خانه مجلس شورای اسلامی، برای استحکام و استدلال، رسامی بی ربط زیر را ضمیمه دارد که گویا کسی در سفر فرنگ از صورت شاه قجر ساخته است.

آخوند خراسانی: ملا محمد کاظم (1255- 1329 قمری / 1839 - 1911 میلادی). فقیه اصولی و مرجع تقلید شیعه و رهبر سیاسی عصر مشروطه. وی کوچک ترین پسر ملاحسین واعظ هراتی بود. ملاحسین در مشهد ساکن شده بود و محمد کاظم در همان جا زاده شد و علوم مقدماتی را فرا گرفت و ازدواج کرد. در 1277 قمری / 1860 میلادی مشهد را به سوی سبزوار ترک کرد. در آن جا چند ماهی نزد حاج ملا هادی سبزواری فلسفه خواند و سپس به تهران سفر کرد و نزد ملا حسین خویی و نیز میرزا ابوالحسن جلوه به تحصیل فلسفه ادامه داد. در 1279 قمری / 1862 میلادی راهی نجف شد و تا زمان درگذشت شیخ مرتضی انصاری یعنی مدت دو سال و چند ماه از درس فقه و اصول او استفاده کرد... آخوند از عملکرد سران سیاسی مشروطیت به شدت انتقاد کرد اما همچنان به دفاع از اصل مشروطیت ادامه دادسرانجام به منظور کسب آگاهی از نزدیک و جلوگیری از کج روی ها، تصمیم گرفت به همراه جمعی دیگر از علما به ایران سفر کند، اما ناگهان در نجف درگذشت . مرگ او طبیعی تلقی نشد». (دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص 151)

در این مورد هم  با شیخ آوازه مند دیگری مواجهیم که مایه افتخار روحانیت معاصر است. ۱۷۰ سال پیش در خراسان به دنیا آمده، در ۲۰ سالگی، همان زمان که هنوز رطوبت حشت و آجر چهار دیوار گرداگرد تهران برچیده نشده، سلطان خوابگاهی نداشت و هیچ اثری از شهر خوی دیده نمی شد، تا 22  سالگی نزد ملا حسین خویی و نیز میرزا ابوالحسن جلوه در تهران به تحصیل فلسفه ادامه داده است و سپس ۱۴۸ سال پیش به صورت تمام عمر برای ادامه آموزش از جمله نزد میرزای شیرازی، عازم عتباتی می شود که در آن زمان به صورت مجموعه زیر بوده است.

از آخوند خراسانی دو سه تصویر باقی است که رسمی ترین آن ها در سمت راست مجموعه زیر دیده می شود. عکس سمت چپ را، از آن که آخوند هرگز به ایران بازنگشت ظاهرا زمانی برداشته اند که شیخ فضل الله نوری در سفر به عتبات به دیدار آخوند رفته و به یادگار عکسی گرفته اند. ظرافت تصویر در آن است که آخوند میلی متر به میلی متر همان پزی را دارد و همان حجم و مرزهای خطوطی را پوشانده، که در عکس رسمی سمت راست می بینیم! آیا سازندگان این گونه ملحقات قلابی چه کسان اند و سوار بر این گونه بازی های مهوع به سوی چه مقصدی روانه اند؟!


 

در زیر مجلس وعظی از ُُآخوند را می بینید که شیقتگان سخنان اش  در مجموعه ای با نمای روستایی در حالی که منبر واعظ بسیار دورتر از جماعت مسنمع مستقر است، به صورت روحانیون پر تعدادی که نباید محلی باشند به خود جلب و جذب کرده است. مورخ  می پرسد این همه ملای شیعه و شیفته، همگی با عمامه های سفید، از کجا و کدام مرکز حوزوی خود را به محضر اخوند رسانده و بر خاک نشسته اند؟!                



و این هم شمای دیگری از برگزاری مجلس وعظ اخوند که معلوم نیست با حجمی چند برابر هر یک از مستمعین بر کدام پایه منبر نشسته است که نفراتی از حاضران پایین پا را به زیر عبای خود می پوشاند و بار دیگر سئوال کنم مگر می توان از کنجکاوی در موضوع گذشته و حال سرزمینی دست کشید و صرف نظر کرد که از کتیبه مکعب زردشت تا تصویر آخوند خراسانی ان دست ساز و مجعول است؟!


«این کتاب قسمتی از یادداشت های مردی است به نام ارنست هولستر که اواخر سال 1863 از لندن و از راه برلن - پترزبرگ - استاراخان و تهران به اصفهان آمده و قریب بیست سال زندگی خود را در این شهر گذرانده است. فراهم آورنده ی این یادداشت ها نه مستشرق است نه ایران شناس، نه نویسنده و مسافر و سیاح و نه سیاستمدار که خواسته باشد به تحقیقات علمی پردازد، در فن ویژه ای مطالعه کند و در اشاعه مرام و مذهب و سیاستی بکوشد و یا آن که به قصد آگاهی رئیسان و بالاتران خود گزارشی از چه گونگی اوضاع ایران بدهد. «هولستر» یک تلگرافچی متوسط الحال بود در شهر کوچکی در آلمان که به شغل خود وارد بود و کارشناس فن خود به شمار می رفت و ظاهرا یا بر اثر اتفاق و یا به علت ارتباطات تجاری که کسان و همکاران او با دستگاه های بازرگانی و یا سیاسی و نظامی انگلیس داشتند ماموریت یافت در تلگرافخانه اصفهان کار کند». (ارنست هولتسر، ایران در یکصد و سیزده سال پیش، مقدمه)

مسلما اگر بخواهیم زمان بعد از چاپ یادداشت ها و تصاویر هولتسر را بر عنوان آن بیافزاییم، باید بگوییم ایران در ۱۴۰ سال پیش.

«هولتسر» آدمی است که فقط در فن خودش کارشناس است. معلومات او درباره ی تاریخ و فرهنگ ایرن به حدی محدود است که برای مردم تربیت شده قرن ما شگفت انگیز به نظر می آید. مثلا علی ابن ابی طالب را پیغمبر مسلمانان می داند و از گذشته باستانی ایران همین قدر خبر دارد که: «... کتاب های گبرها را ائمه، موقع هجوم به ایران آتش زدند». حال آن که در همان زمان راولینسن به کشف خطوط میخی کوه بیستون می پرداخت و ترجمه اوستا به زبان فرانسه توسط انکتیل دوپرون در اروپا غوغایی برپا کرده بود و موافق و مخالف به جان یکدیگر افتاده بودند و دانشمندی همنژاد «هولتسر» به اسم اشپیگل در سال های 1852 تا 1863 اوستا را در سه جلد به زبان آلمانی ترجمه و منتشر کرده بود. مع هذا کوشش و تلاش این مرد برای تفحص در تاریخ دوران انحطاط قاجار و تحقیق در اوضاع اقتصادی و اجتماعی و دانش عوام در آخرین دهه های قرن نوزدهم میلادی - هم در یادداشت های اش و صد بار بیش تر در عکس هایی که از طرز زندگی و کار اصفهانیان و مشاغل شان و تجارت شان و کشاورزی شان و فرهنگ شان باقی گذاشته - بسیار ارزشمند است. «هولتسر» شرحی نسبتا مفصل درباره کاسب کار و پیشه ور اصفهان مانند برنج کوب، آسیابان، آجرپز، کاشیکار، نانوا، سقا، پنبه زن، روغن کش، کشاورز، و نیز بازرگان و علما و ماموران دولتی می آورد که برخی از آن ها برای ما تازگی دارد. بسیاری از آداب و رسوم که امروز دیگر متداول نیست در این یادداشت ها ثبت شده. شرح مراسم عروسی و عزا که خود ناظر آن ها بوده نکاتی در بردارد که با مطالعه رسوم بخش های دیگر، محقق را به نتایج مهمی می رساند. اطلاعات او درباره ی صنایع و آمار صنعتی راه گشا در جهت مطالعه در علل افول صنعت ایران پس از ورود اجناس اروپایی است». (ارنست هولتسر، ایران در یکصد و سیزده سال پیش، مقدمه، بدون شماره)

اگر هولتسر بنا بر داده های بالا در سال ۱۸۶۳ به ایران وارد شده و ۲۰ سال اخر عمر را در اصفهان گذرانده، پس چه گونه در ۱۸۹۶ یعنی ۳۳ سال پس از ورود به اصفهان از او در جلفا و کنار خانواده عکس برداشته اند؟
 


گفت و گو در باب یادداشت های هولتسر مفصل است، اینک با نمایش این سه تصویر از صاحبان حرف ممتاز و پول ساز اصفهان و عکسی مناسب مقایسه از چند طلبه اصفهانی، که از صفحات مختلف کتاب هولتسر برداشته ام، می پرسم که آیا روحانیت از میان این کاسبان پر نفوذ، صراف ها و بازرگانان و منسوج فروشان دیروز، یا همان بازاریان محترم امروز، برای حفظ و استحکام و تدارک پشتیبان معنوی جهت پایگاه و منافع اقتصادی و اجتماعی خود خروج کرده، یا همانند امروز معممین برجسته آن روز هم از ورود به کاسبی های پر سود و کلان ابایی نداشته اند و یا این شباهت لباس ها صرفا تصادفی است؟ (ادامه دارد)