حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25.


با رفع توهم و سوء خیال، نسبت به سفرهای مکرر ناصرالدین شاه به فرنگ، برگ برگ تاریخ سازی های قجری بی اعتبار می شود و مورخ را در مداومت بر تز اصلی قتل عام کامل پوریم محکم تر نگه می دارد. مشکل عمده در فراوانی منقولات یکسان در باب موضوعاتی در اساس رخ نداده است که جز دو قضاوت را صاحب منطق نمی کند. اول این که انبوه کپی کشان از مسوده های یکدیگر را، فقط مشتاق ثبت نام در فهرست صاحبان کتاب بدانیم و یا جزیی از سپاه بزرگ مولفان جاعلی بشماریم که به سفارش کنیسه و کلیسا، هر گوشه از منطقه صاعقه پوریم زده در شرق میانه را، صاحب پیوند و روابط همه جانبه ملی و قومی و جنگ آوری و ستیزه های خونین و مدام کرده اند. بی پروایی ناشی از فقدان اهل نقد، گاه آن ها را چنان ذوق زده و نسبت به ثبت آثار قلم ولنگار کرده است که به ساده ترین قانون تالیف نیز اعتنایی نداشته اند. مورخ از آن که در مجموعه مدارک تفسیری و قلمی شده های احساساتی، بدون استثنا، ناصرالدین شاه قاجاری را سه بار به فرنگ فرستاده اند، بر اساس منطق تحقیق خبر می دهد که تقریبا تمام متون مربوطه، به خط و اشاره هرکسی، ارزش مطالعات نقادانه ندارد و از بیخ و بن بی ارزش است، زیرا اگر مسافرت ها را حذف کنیم سلامت دیگر خیالات در باب قبله عالم نیز مشکوک و غیر قابل برداشت می شود.

این هیولا که دست و پای قابل تفکیک ندارد، ظاهرا یکی از چند حکیم و پزشک مخصوص ناصرالدین شاه است، که گویا از بیم سرایت بیماری وبا به ارتفاعات و دره کاسه توچال پناه برده است. نحوه آماده کردن این عکس سریش خورده، چنان است که موجودیت حکیم تولوزان و پایه های آن ماجرای وبا زدگی تهرانی ها در بخشی از دوران قاجار را، مانند موارد فراوان دیگر، بی اندازه سست می کند، ضمن آن که منزلگاه پناه بردگان به کوه، هنوز هم به دره اوروس معروف و با برخی نمایه ها همخوان است که این پناهندگان را فقط از اعضای سفارت روس گفته اند.

این عکس پل سازی در اصفهان 120 سال پیش، درست مانند بنای مسجد شیخ لطف الله، در میدان نقش جهان، مجموعه آثار صفوی صحن اصفهان را بر می چیند، بی عنایت می گذارد و انجام آن به اصطلاح شاه کارهای معماری کهن را بسیار به روزگار ما نزدیک تر می نشاند.


  

هر شخص و گروهی که با الفبای معماری آشنا باشد، با مقایسه فنی مقیاس ها در این دو عکس، می پذیرد که زمان ساخت 33 پل احتمالا با حوالی خروج ناصر الدین شاه از تاریخ قاجار، همعصر است.

«شکارها رفتند بالای کوه، یعنی وسط کوه. همه پشت لبه در یک جا ایستادند بی حرکت. هر چه ما نزدیک رفتیم، همان طور ایستادند. موسی ته پر کرد گفت: شما همین جا بخوابید، ما برویم از بالا، سر می زنیم شکار می آید. قبول شد. ما، رحمت الله خان، مصطفی قلی خان ماندیم. حضرات رفتند. شکار باز خرخر ایستاده است. موسی آمد بالا سر زد. شکار ریخت پایین. جلوبر کرده، با گلوله تفنگ آقا کثیر به یک پیشکش امین الدوله انداختم، نخورد. با لوله دیگر هم انداختم، من ندیدم بیفتد. یک دفعه از بالا موسی و غیره گفتند: ماشاءالله، افتاد، برو سرش را ببر. کمال تعحب را کردم. چرا که خیلی دور بود. دویست و پنجاه قدم، قدم کردند. گلوله از تنگ بلغش خورده بود، جا به جا خوابیده بود. ابراهیم بیک سرش را برید. قوچ بزرگی بود بسیار مقبول، تمیز 6 ساله بود. شاخ های بزرگ. با کمال فرح و انبساط آمدیم منزل. الحمدالله از لطف خداوندی بسیار بسیار خوش گذشت. به موسی یک یابو، یک طاقه شال کرمانی دادم. به سایرین هم انعام داده شد». (روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ص 249، به تصحیح و ویرایش نوایی و الهام ملک زاده)


این منظره که مشابه بسیار دارد، چندان که از شرح شکارهای فقط سه سال شاه کتابی ساخته اند؛ وابسته به فردیت مستقلی است که تعلقی به موضوعات، مفاهیم و مقدمات تاریخی ندارد، به ویژه آن که از میان مشغولیات معمول زندگانی او، نظیر چنین روز گذرانی مفرح، به تعداد سال ها و ماه ها و روزها تکرار شده و تصویر گذران صاحب منصبی با نام ناصرالدین شاه را نمایش می دهد که شیفته ولگردی توام با فرود ضرب شصت به دنیای وحش و ژست های باطله فراوان در برابر دوربین عکاسی است. به چنین فردیتی اگر در حال پیش راندن شکار، خبر تصرف چار دیواری تهران و حرم را هم برسانند، از رها کردن چهار پاره به سمت کبک و تیهو، دست برنخواهد داشت. 

«میرزا تقی خان امیرکبیر اهل فراهان است و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهانی. فراهان همچون تفرش و آشتیان و گرگان مجموعا کانون واحد فرهنگ دیوانی و «اهل قلم» بود، ناحیه ای مستوفی پرور. چه بسیار دبیران و مستوفیان و وزیران از آن دیار برخاستند که در آن میان چند تنی به بزرگی شناخته شده، در تاریخ اثر برجسته گذارده اند. از این نظر میرزا تقی خان نماینده ی فرهنگ سیاسی همان سامان است». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 19)

از ابهامات دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، از جمله شخصیت نخستین صدر اعظم دوران سلطنت اوست که تعارفاتی از قبیل بازگشت به دوران شکوه ایران باستان را در چنته اش گذارده اند، هرچند که داستان صعود او تا مراتب صدر اعظمی جز برداشت هایی از افسانه های بی اساس نیست. ابتدا دهکده گم نامی را معجزه وار مرکز صدور صاحب منصبان و منشیان و کانون اهل کتابب و قلم تبلیغ می کنند و سپس رعیتی از همان دهک بی آواز و نشانه را، تا مرکز اصلی قدرت و کنار دست شاه قجر بالا می کشند. چه قدر این پرت نویسی ها به آن کتاب آویخته از سقف اتاق سلمان فارسی شبیه است که حتی عقل از سر وزیر ارشاد اسبق نیز پرانده بود. اگر بخواهیم بر سبیل بنیان اندیشی، چند سطر فوق را بازخوانی کنیم به ترتیب می پرسیم در زمان مورد اشاره، یعنی بیش از ۲۰۰ سال پیش، آن گاه که شهر اراک هم نقشه ای بر زمین ندارد، مردم این فراهان معدن دانایان و مستوفیان و دبیران از کدام سرچشمه و سفره ارتزاق فرهنگی کرده اند، خاندان قائم مقام فراهانی کیستند، در چه فضا و با کدام امکانات و نزد چه اساتیدی صاحب عنوان و رفعت جایگاه شده اند و اگر تنها با عرضه نام می توان روند تاریخی حضور و حرکتی موثر را به ثبت رساند، چنان که چنگیز را از اعماق صحرایی قفر به بلع و هضم جهان فرستاده اند، قائم مقام ناشناس را هم از فراهان به سازماندهی و مدیریت اداری قاجاریان گماشته و با بر هم بستن انواع قصه ها از قماش زیر، میرزا تقی خان را از راهروی کلمات، به نحوی که می خوانید، کنار دست ناصرالدین شاه نوجوان نشانده اند.

«بدبختانه دوره جوانی مرحوم امیر که زمان رشد و تربیت اوست، _ به آن علت که او در آن ایام کسی نبوده تا مردم وقایع آن دوره را ضبط کنند، روشن نیست، اما حکایات و روایاتی افسانه مانند دهن به دهن به ما رسیده که چون نقل همان ها هم خالی از لطف و اهمیت نیست به ذکر یکی دو فقره از آن ها می پردازیم: گویند که امیر در کودکی که ناهار اولاد قائم مقام را می آورد در حجره معلم شان ایستاده برای باز بردن ظروف، آن چه معلم به آن ها می آموخت او فرا می گرفت تا روزی قائم مقام به آزمایش پسران اش آمده هر چه از آن ها پرسید ندانستند امیر جواب می داد. قائم مقام پرسید تقی تو کجا درس خوانده ای، عرض نمود روزها که غذای آقازاده ها را آورده ایستاده می شنودم. قائم مقام انعامی به او داد، او نگرفت و گریه کرد. بدو فرمود چه می خواهی؟ عرض کرد به معلم امر فرمایید درسی را که به آقا زاده ها می دهد به من هم بیاموزد. قائم مقام را دل سوخته معلم را فرمود تا به او نیز می آموخت». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 18)

معلوم نیست چنین قصه های دل آشوب کنی تا چه زمان حیات و رواج خواهد داشت و منبع هر تحول دل خواه این و آن مورخ غالبا یهودی خواهد شد؟ باید از انبوه روشن فکری ظاهرا پیش تاز سئوال کرد که چرا برابر این نقالی، سر سجود نهاده و مزورانه و مزدورانه به سود سازندگان چنین موهوماتی وارد عمل شده اند؟!

«سال تولد میرزاتقی خان را تا اندازه ای که جست و جو کردیم، هیچ مولف خودی و بیگانه ای ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی، ما یک ماخذ اصلی و دو دلیل در تایید آن ماخذ به دست می دهیم: زیر تصویر اصیلی که به زمان صدارت امیر کشیده اند می خوانیم: «شبیه صورت... اتابک اعظم، شخص اول ایران امیر نظام در سن چهل و پنج سالگی» امیر از 22 ذیقعده ی 1264 تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار همان تصویر نگاشته شده، و تصریح به این که کارهای سترک از پیش برده است، نشان می دهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیده اند. و آن سال 1267 است. با این حساب و به فرض صحت رقم «چهل و پنج سالگی» تولد او به سال 1222، یا حداکثر یکی دو سال پیش تر بوده است. در تایید آن دو نشانه ی تاریخی می آوریم که اگر رقم چهل و پنج سالگی کاملا هم دقیق نباشد، نزدیک به صحت است. یکی روایت مسموع واتسون مولف انگلیسی همزمان امیر مبنی بر این که: میرزا تقی خان از اول جوانی می گفته: اگر زنده بماند و «به سنین متوسط عمر» برسد، صدر اعظم خواهد شد. ماخذ آن داستان هر چه باشد، این فرض را معاصران امیر بدیهی و غیرقابل انکار می شناختند که او در سنین متوسط به وزارت رسیده بود، وگرنه اصل آن روایت موضوعیت پیدا نمی کرد و چنان داستانی نمی ساختند. اما دلیل معتبر تاریخی این که: در کاغذ قائم مقام خواهیم خواند که میرزاتقی همدرس دو پسر او محمد و علی بوده است. می دانیم که میرزا محمد پسر اول قائم مقام در 1301 مرد به هفتاد سالگی، و پسر دیگرش میرزا علی در شصت و هفت سالگی درگذشت به سال 1300. یعنی هر کدام از آن دو پسر قائم مقام، سی و یکی دو سال پس از امیر زنده بوده اند. اختلاف سال تولد میرزاتقی با دو همدرس خود هر چه باشد، و به هر حسابی، امیر در آخرین سال صدارت اش بیش از پنجاه سال نداشته است. امیر دو زن گرفته است. زن اول اش، دختر عمویش بود یعنی دختر حاج شهبازخان. نام او را «جان جان خانم» ذکر کرده اند. از او سه فرزند داشت: میرزا احمد خان مشهور به «امیرزاده» و دو دختر که بعدها یکی زن عزیزخان آجودان باشی سردار کل، دوست قدیم امیر، گردید. و دیگری به عقد میرزا رفیع خان موتمن درآمد. زن امیر در 1285 با دختر بزرگ اش سلطان خانم به زیارت مکه رفت، و ظاهرا یکی دو سال بعد در آذربایجان درگذشت». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 22)

اپیدمی حضور بی نشانه تاریخی، پس از اقدام پوریم، تقریبا تمام مردان و زنان دخیل در این گونه مراتب را، در درازای 22 قرن، بی مشخصات و مآخذ گذارده است. چنان که در این جا عوامل کشف امیر تغییر هویت می دهند و یک تابلوی رنگ و روغن، شناس نامه حیات امیر می شود. هر میزان که لازم می بینید سطور بالا را بازخوانی کنید و اگر مطلب عقل پذیری در آن یافتید و طلسم این همه گمانه را به کمک رشته خیال پردازی های دیگری در باب همشاگردی های امیر و شهباز خان ناشناس گشودید، اعلام عمومی کنید تا لااقل امیر کبیر کنونی را که گذرگاه گلوی صاحبان خرد برای بلع او تنگ می نماید، بتوان فرو برد. توسل به این همه جزییات در باب حیات و سرنوشت و ممات امیر، ماجرای او را برای پژوهنده تاریخ عموما به یک سرگرمی و گمانه زنی بهت آور بدل کرده است.

«در پایان این بخش، اطلاعاتی که راجع به تصویرهای میرزا تقی خان گرد آورده ایم می افزاییم: بارها شنیده شده که از امیر تصویر اصیلی در دست نیست، و هر چه هست بعد از زندگیش ساخته اند. اما دو تصویری که نخستین بار منتشر کردیم هر دو را در زمان حیات اش کشیده اند. تصویر اول، تمام قد و همان است که در ضمائم کتاب ملاحظه می شود. در زمان صدارت امیر نقاشی شده و اصل آن در خانواده حاجی نظام الدوله در تبریز بوده است. و آن اصیل ترین شبیهی است که از او به دست ما رسیده است. تصویر دوم، نیم تنه و به امر ناصرالدین شاه و به قلم «محمد ابراهیم نقاش باشی» در 1265 کشیده، و در حاشیه اش این عبارت نوشته شده: «برحسب امر مبارک سرکار اقدس شهریاری روحنا له الفداه، تصویر جناب جلالت مآب، صاحب السیف و القلم، مقتدی الرجال والامم، آصف الامجد الافخم الاجل الاکرم الاعظم، سرکار امیر کبیر میرزا تقی خان ادام الله اقباله. جان نثار محمد ابراهیم نقاش باشی 1265». از این تصویر پیداست که نقاش خواسته شبیه امیر را زیبا بسازد. به همین جهت اصالت آن به نسبت کم تر است. به هر حال در زمان خودش تهیه گردیده است و به حقیقت نزدیک. اصل آن در خانواده حاج معتضد الدوله بود و گویا به یکی از موزه ها سپرده اند». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 27)

آدمیت کلید گشاینده دیگری را به کار برده و می گوید دو نقاشی از امیر می شناسد که یکی تابلوی تمام قد و دیگری نیم تنه است و دلیل اصالت آن ها را شرحی می داند که در حاشیه یکی از آن ها در بیان بزرگی امیر آورده اند. بنیان اندیشان که به دفعات از آبریز پهناور جعل گذشته اند، به جای قبول این اشارات بی پشتوانه، می پرسد که از چه رو امیر کبیر را در هیچ موقعیت و مقامی در برابر دور بین عکاسی ننشانده اند؟!با ترصد در حکایات کنونی حاصلی جز این به بار نمی آورد که سوژه امیر علی البدل مادی ندارد.

«امیرکبیر پس از خوابیدن گرد و غبار فتنه، حمزه میرزا حشمت الدوله والی تبریز را حکم داد تا باب را از دژ ماکو به تبریز منتقل کند. علمای تبریز هم حکم به قتل علی محمد دادند و این حکم در میدان شهر تبریز با به دار کشیده شدن وی اجرا گردید. بیش تر مورخین تاریخ قاجاری، دفع شر علی محمد باب و اصلاحات سیاسی و اداری و نیز تاسیس دارالفنون را از اقدامات اساسی امیر کبیر دانسته اند. اما خدمات امیر کبیر منحصر به این موارد نیست و برای بحث پیرامون اقدامات اصلاحی آن بزرگمرد بایستی با دیدی وسیع تر به مسایل و تاریخ آن دوره نگریست. تاسیس دارالفنون در سال 1851 میلادی. یکی از فرازهای تاریخ علم و آموزش در ایران بوده است. این مدرسه، نخستین مرکز آموزشی به سبک اروپا و به گونه ای دروازه های مدرنیسم بود که به روی ایران عصر قاجار باز شد. ایده ها وافکار درخشان امیر کبیر برای افزایش اقتدار حکومت مرکزی و کوتاه کردن دست پلید استعمار که از آستین سفارتخانه های آن در تهران بیرون آمده بود از اهداف میهن پرستانه ی امیر بود و ای بسا در افتادن با سفیران روس و انگلیس و بی اعتنایی بدانان، زمینه ساز سقوط و در نهایت قتل او گردید. امیر کبیر شخصیتی بزرگ در تاریخ ایران است و گو این که اطلاعات و اسناد زیادی درباره او موجود نیست اما از همان مقدار مدارک به جای مانده و آن چه که خارجیان در باب او نوشته اند می توان دریچه های تازه ای برای شناخت شخصیت و روحیات او گشود». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 10)

باید کسی نقشه تهران ترسیم بره زین در سال 1852 را به آشتیانی نشان می داد تا محل مدرسه دارالفنون را درتهران و کاخ ولی عهد ناصرالدین شاه را در رسامی تبریز علامت زند. چرا که در نقشه های کتاب شهرهای ایران در دوران قاجار، ظرفیت نمایش مرکز اجتماع و بنایی جز در پس دیوار ارک را ندارد. ظاهرا هر سخنی در باب تاریخ ساختگی شرق میانه باستان، در ابتدا نیازمند این اعتراف است که هیچ منبع شایسته دفاعی در باب هیچ موضوع و مدخلی وجود ندارد، بل هنگام برخورد با چنین اوراقی روشن می شویم که ناآگاهی از حوادث ایام نزد صاحبان عنوان و برآورندگان پیوند میان ادوار تاریخی، تا مکانی اوج می گیرد که آشتیانی سرنوشت باب را به دار آویخته می گوید، حال آن که دیگران بی استثنا او را با گلوله باران حذف کرده اند.

«واقعیت این که تمامی کتب و مقالات نگاشته شده درباره مرحوم امیر با دیدی ستایش آمیز بر کاغذ نقش بسته اند، صد البته او هم یک انسان عادی بوده و از خطا و لغزش نیز بری نبوده، اما در وطن پرستی و آرزوی داشتن ایرانی مستقل و آباد از سوی او نبایستی تردید کرد. او حتی پیش از آن که به مقام صدر اعظمی برسد در مقام و مناصب دیگر نیز با درایت و برنامه ریزی عمل می کرده و هرگز در سیاست و خدمات دولتی و ارتباط با دربار برای حفظ موقعیت خود در نزد شاه از ایده های ماکیاولیستی پیروی نکرده است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 11)

واقعا شعف انگیز است. هنگامی که اقبال آشتیانی انگیزه انتشار کتب و مقالات در باب امیر را شیفتگی می گوید و آن گاه خود درباره همان مورد، گوی سبقت در بزرگ انگاری امیر را از میانه می رباید و به او لقب برنامه ریزی با درایت می بخشد!

«نظر آقا، یمین السلطنه، با لهجه ترکی شیرین خود می گفت که وقتی من خیلی جوان و در وزارت امور خارجه مترجم بودم، میرزا تقی خان امیر کبیر هر وقت سفرای خارجه را می پذیرفت، من را برای مترجمی احضار می نمود. روزی که وزیر مختار روس در یک موضوع سرحدی تقاضای بی جا و غیر معقولی داشت، امیر که به هیچ وجه گوش شنوای این قبیل حرف ها را نداشت، وقتی که مطلب را ترجمه کردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس که هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟ وزیر مختار از این سوال تعجب کرد و گفت: بگویید خیر. امیر گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانه مان یک فاطمه خانم جانی داریم که کشک و بادنجان را خیلی خوب درست می کند، این دفعه وقتی که فاطمه خانم جان کشک و بادنجان درست کرد، یک قسمت هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چه قدر خوب است: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان. وزیر مختار گفت: بگویید ممنونم، اما در موضوع سرحدی چه می فرمایید؟ به امیر گفتم. امیر گفت: به وزیر مختار بگویید: آی کشک و بادنجان، آی فاطمه خان جان و همین طور تا بالاخره چون وزیر مختار دید غیر از آی کشک بادنجان، آی فاطمه خانم جان جواب دیگری دریافت نمی کند، با کمال یاس از جا برخاسته مرخصی گرفته تعظیم نمود و رفت». (اکبری مهربان، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 187)

آیا با فرض صحت، در این عکس العمل پیر زنانه و شگرد ول گردانه امیر نشانه نبوغی یگانه می بینید و آیا این گونه ادا و اطوارهای لات مسلکانه را می توان در رپرتوار رفتارهای دیپلماتیک امیر گذارد؟ اگر امیر در اندازه ملیجک هم آثار حضور در مجالس و مراودات دربار داشت، اینک نمونه های کافی از تصاویر و علائم عضویت در سراپرده شاهی ذخیره داشت و ابداع و احیاء او به این همه مقدمه سازی نیازمند نبود.

«پس اگر فرض کنیم که ابتدای خدمت چهل ساله ی امیر در دستگاه قاجاریه چنان که پسرش در مراسله ی خود خطاب به سردار کل به آن اشاره کند در همین حدود 1228 یا نظر به اغراقی که ممکن است در این بیان باشد اندکی بعدتر یعنی در حدود 1230 بوده پس در این تاریخ امیر لااقل سنی بین 15 و 20 داشته است تا بتوان او را قابل دخول در خدمت شمرد. بنابراین تولد او بایست در حدود 1215-1210 اتفاق افتاده باشد به خصوص که امیر چنان که عن قریب خواهیم گفت در اواخر عمر قائم مقام بزرگ یعنی چند سالی قبل از 1237 جوانی رسیده و ممیز بوده و به خدمتگزاری در دستگاه او اشتغال داشته است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 17)

این تابلوی آن سرگردانی عمومی نزد کسانی است که به تزریق یک صاحب قدرت و سازمانده مدیریت در کنار ناصرالدین شاه  محتاج بوده اند تا همین گردونه تاریخ ساختگی و بی ثمر و مسطح قاجار هم از حرکت باز نماند.



و تصویر بالا آن روی سکه خصائص همان کسی را باز می گوید که در کنار لاشه شکارها و در محاصره و حفاظت خدمت کاران، آسوده از آسیب زمانه، قلیان می کشد. بنیان اندیشان اینک مجاب شده اند که هرگونه گردش امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در پهنه این سرزمین و هر حوزه دیگر تخریب و قتل عام شده شرق میانه، امکان ظهور و  ادامه نداشته است و فرصتی است تا اشاره کنم محتوای افسانه های هزار و یک شب و بزم های اختصاصی سلاطین و خلفای دروغین، که هیچ مایه ای جز آلودن زندگانی مسلمین نداشتند، عامدانه به دربار ناصرالدین شاه منتقل کرده اند تا آن قصه های لوس دنباله خود را از دست نداده و سایه هایی بانام هارون الرشید و امین و مامون بتوانند نمای ثروت و صاحبان نبوغ در خوش گذرانی بمانند. بدین ترتیب تصویر بالا از حرم سرایی بی مایه، که نشانی از زرق و برق های ضمیمه ندارد، شایسته سلطانی است که بی پشتوانه بومی و تاریخی ناگهان خود را بر صندلی و تخت سلطنت نشسته می بیند؛ هرچند اعتراف کرده اند که تخت و رخت او  هم سوقات همسایگان بوده و در مقام خود خوانده ایم که چه گونه از نداشتن اتاق خلوت کافی گله مند بوده است. مورخ به جد معتقد است که همین حرم سرای سرهم بندی شده ناصرالدین شاه، که بر گردن هیچ یک از سوگلی های او زنجیرک نازکی از زیور آلات زنانه نیست، هرچند او را نخستین و به معنایی آخرین حرم سرا دار در تاریخ شرق میانه می شناساند، ناآگاهی او از ملزومات اشرافی از ناشیگری اندرون داری نیز خبر می دهد و در واقع چنین حرم سرای مفلوکی با خصائص آن قلیان کش کنار رود در مجاورت لاشه های شکار کاملا منطبق است.



و این هم ذخایر یک حرم سرای دیگر، زیر آسمان باز و در هوای زمستانی، از مهاجرانی که هنوز معلوم نکرده اند با کدام نام قوم و فرقه و ایمان مذهبی باید در صحنه حاضر شوند تا به تدریج یک ترکیب ملی از آنان بسازند. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۴.


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه ۲۴.


هنگامی که تنها بخش قابل اعتنای تاریخ قاجار، یعنی ماجراهای سه سفر ناصرالدین شاه به فرنگ، که پشتیبان توافق رژی و جنبش تنباکو  قرار داده، در وصف آن فصاحت ها رانده و مدخل و مبنای تحولات دوران ساز در ایران گرفته اند؛ به قدر پشت ناخن حشره ای تاییدیه ندارد، پس تمام تفصیلات و تفضیلات موجود در باب سلسله قاجار، که ناصرالدین شاه تنها شاخص آوازه مند آن است، از جمله 50 سال سلطنت و نیز ترور او در کنار ضریح  شاه عبدالعظیم، با باد تحقیق پراکنده می شود و به مورخ وظیفه می دهد که بر آن ناصرالدین شاه کج کلاهی تامل کند که جز تصاویری بر پشت اسب و زن ندارد، پیاپی بازی اش می دهند و مالک و شایق آن ظرفیت و درکی نیست که فی المثل ضرورت به قدرت رساندن و یا سرنگون کردن خدمت گزاران خویش را تحلیل کند.

«بین سال های 1306 و 7 هجری قمری، ناصرالدین شاه برای دیدن نمایشگاه پاریس که برج ایفل یادگار آن است، به فرنگ رفت و عزیز السلطان را که در آن وقت سیزده ساله بود با خود برد. او همه جا در کنار شاه بود و مورد نوازش پادشاهان و ملکه ها قرار می گرفت. ملکه ویکتوریا او را فراوان نواخت و با وی عکس انداخت. در روزنامه ها عکس ها از او به چاپ رسید و مقالات گوناگون درباره اش انتشار یافت». (دوستعلی معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 93)

حالات و تبعات حضور ناصرالدین شاه در پاریس و کنار برج ایفل، درست همانند بازدید او از مقابر و مقامات مذهبی مشهد، با وجود تاکیدات فوق، نشانه ای باقی  و بر جای ندارد و بدین ترتیب هر یک از ظرایف و ضمائمی که در شروح ترور، سرانجام از او شاه شهید می سازد، اگر نه دور ریختنی، بل لااقل نیازمند دوباره خوانی است. شاید هنوز قلابی بودن تصویر میرزا رضای کرمانی به همراه حاج سیاح در کند و زنجیر زندان قزوین و تصاویر دست برده بر دار کردن میرزا رضا و شیخ فضل الله نوری را از یاد نبرده باشید که تماما حتی از منظر مختصات خطوط نیز غلط و ساختگی است.

«ناصرالدین میرزا، نخستین فرزند باقی مانده محمد میرزا و ملک جهان، در روز ششم صفر سال 1247 در دهکده کهنمیر در حدود 25 کیلو متری تبریز به دنیا آمد. شاید ملک جهان آبستن را به این روستای ییلاقی برده بودند تا از شر گرما و یا شاید ابتلا به وبای شایع در شهر تبریز برحذر بماند». (عباس امانت، قبله عالم، ص 66)

سال ۱۲۴۷ هجری قمری با ۱۸۳۰ میلادی برابر است. اگر به دنیا آمدن سلطان زاده ای در دهاتی دور افتاده، می تواند اساس اقتدار و یا حتی وجود سلسله و حاکمیتی را درهم بریزد، پس گرمای هوا و یا حتی ظن ابتلای به وبا را بهانه می گیرند، که هیچ یک، آن نمایش پر جلال را بی تماشا نمی گذارد که پیش از این ثابت شده بود که رسامی نقشه برداران ارتش تزار از شهرهای ایران، حتی در سال 1852 میلادی هم قادر به نمایش تبریز و تهران نبوده است تا کسانی در آن به بیماری وبا دچار شوند.



این عکس پورنو و نظایر دیگر بدتر از آن، مردک ملیجک باز الواطی را در جای شاهی مجرب و سیاستمدار می نشاند که شرح احوال اش با دیگر قرائن مصور زندگانی او همخوان است تا به آن جا که نسبت به ثبت وضع عورت برهنه و پرکارش به عنوان میراث تاریخی قاجار بی خیال است، چرا که هر دو پای کاملا برهنه او را به ناشیانه ترین صورتی با رنگ سفید ساخته و پوشانده اند، دیوار آجری سمت چپ عکس همان دیواری است که در تصویر میرزا رضا و حاج سیاح به کند بسته در زندان قزوین هم دیده ایم و  قبول آن پرده سیاه و ضخیم و نمدی بر پنجره مقابل در این مکان بی هویت که ظاهرا با پتویی مفروش است، به عنوان خوابگاه و خلوت سلطانی از خاندان قجر بی اندازه مفرح و معنی دار می شود. سینه چاکان تلقینات و ترتیبات یهود چیده و مجموعه مبلغان دروغ پسند، با تمام توان، دوره ناصرالدین شاه را با تدوین انشاهای گوناگون، موجب بلوغ مردمی گرفته اند که گرچه هنوز حضور تاریخی ندارند، اما به حفظ آتش انقلاب مشروطه در زیر خاکستر ملی مامورند.


   

از امیر کبیر عکسی دیده نشده و این دو نقاشی و رسامی همزمان از صورت میرزا تقی خان، تنها نشانه حضور تاریخی او است. می گویند رسامی سمت راست را ناصرالدین شاه قلمی کرده، که حتی در ریش پرپشت، تابلوی او شباهتی به آن دیگری ندارد، که نیمه کوسه است. ورود به شرح احوال این نخستین صاحب منصب چند سال آغازین سلطنت ناصرالدین شاه مورخ و محقق را به اعماق چاله هایی می راند که بیرون امدن از آن، چاره ای جز انصراف از دنبال کردن مدخل ندارد.

«اقدامات و تشکیلات امیر در نتیجه  شکایت های زیاد ناصرالدین شاه از بانوان حرم بوده که در موارد عدیده با حالت عصبانی به امیر اظهار می کرده است. تا این که امیر تشکیلات خود را منظم کرده و به خواجه باشی دستور داد که کلیه فرامین و احکامی که برای امضای شاه برده می شود، پس از امضا باید فورا به مستوفی مربوطه اش تحویل دهند - این دفتر ارسال و مراسالات امروزه، در زمان امیر کبیر درست شده است - و هر یک از خواجه باشی ها هر چند فرمان و حکمی که برای امضا از عزب دفترها تحویل می گرفتند، در آن دفتر به نام خود ثبت و امضا می کردند، همین طور پس از امضا هم که مستوفیان مربوطه تحویل می دادند از عزب دفترها امضا می گرفتند. صورت وظایف متصدیان را به عرض ناصرالدین شاه رسانیده، موافقت شاه را در امضا کردن ذیل آن جلب و اعلام می نمودند.

شاه زادگان درجه اول - که چند نفرشان ذکر شد - دیدند وضعیت غریبی پیش آمده است، از یک طرف مستمری ها قطع شده واز طرف دیگر راه استفاده از فرامین و احکام نیز که توسط مهد علیا و امین اقدس ها به امضاء می رسید، آن هم مسدود شده است. در کمیته ی خود بر ضد امیر، قضیه مطرح و تصمیم گرفته شد که با حرم سرا مذاکره و متحد شده، آن ها از اندرون و این ها از بیرون، بر ضد امیر قیام و حتی از بین ببرندش. همین کار را هم کردند. یکی از کارهایی که امیر کرد، این بود که در کاخ گلستان و باغ ارگ تا باب همایون، باغ و اشجار زیاد غرس کرد که مانند جنگل های مازندران انبوه بود و در میان آن ها میوه های خوب تعبیه شده بود. امیر کبیر یک تفنگ شکاری کوچکی برای ناصرالدین شاه تهیه و تقدیم می نماید و ضمنا عرض می کند: «به عوض این که اوقات خودتان را در حرم سرا با زن ها بگذرانید، هر روز ساعتی در باغ گردش و سرگرم شکار کبوتر و سایر پرندگان بشوید که برای مزاج اعلی حضرت هم این گونه تفرج خوب است و هم این که از دست زن ها خلاص می شوید». شاه بسیار از این برنامه خوش اش آمد. چند روزی که ادامه داد روحیه اش خوب شده و به امیر اظهار رضایت وخوش وقتی کرده، او را مورد تقدیر قرار داد.

امین اقدس از بانوان زیرک و با فراستی بود که در نزد مهد علیا موقعیت آبرومندی داشت و هم این که در پیش شاه عزیز و طرف توجه بود. و رفتارش با درباریان مقتدرانه و مورد ملاحظه و دارای احترام بوده است. کمیته ی شاه زادگان پس از اتحاد با سران حرم، در درجه ی اول با مهد علیا - مادر ناصرالدین شاه - و امین اقدس قرار اقدام را گذاردند که در مواقع مقتضی نزد شاه از امیر نسبت به قدرتی که پیدا کرده است، بدگویی و او را مظنون نمایند. از طرف دیگر کمیته هم نامه هایی [جعلی] به نام اشخاص در ولایات و ایالات تنظیم کرده که از هر نقطه به عنوان امیر بفرستند.

مضامین نامه ها : «چاکران برای هر گونه جان فشانی در راه کامیابی ملت و استقلال مملکت که اولین آمال امیر است. با پنج هزار سوار و پیاده حاضریم و در انتظار دستور و اوامر حضرت امیر خواهیم بود». نامه ها از هر نقطه به همین مضامین برای امیر می آمد، امیر در اوایل موضوع را ساده تقلی کرد. و نیز کمیته ی شاه زادگان به وسیله ی حرم سرا دستور دادند که ذهن شاه را آماده نمایند تا به مخبرالدوله، وزیر پست و تلگراف دستور داده شود که نامه هایی که از ولایت به عنوان امیر می رسد سانسور شود - از این جا سانسور معمول گردید - یک روز شاه باز هم از زن ها به امیر شکایت کرد که: «مرا در باغ هم که مشغول تفریح می باشم، راحت نمی گذارند. از همه بیش تر امین اقدس است که یک روز مرا تنها نمی گذارد». امیر عرض کرد: «مانعی ندارد هر ساعت که می خواهید پرنده ای را بزنید، سر تفنگ را کج کرده، پرنده ی زمین را که همیشه مزاحم است، بزنید، وقتی یکی زده شد، دیگر سایرین از حدود خود تخطی ننموده، راحت می شوید».

یک روز شاه همین کار را می نماید. ولی همین که تفنگ را به طرف امین اقدس قرار می دهد یک مرتبه بدن اش حالت ارتعاش پیدا کرده، به زمین می افتد و غش می کند. امین اقدس فورا شاه را بلند کرده در بغل خود قرار می دهد و فریاد می زند: «بیایید!» از فریاد او زن ها جمع می شوند. اول امین اقدس تاکید در آوردن طبیب می کند و ضمنا مشغول مالیدن بدن شاه می شود. حکیم تولوزان فرانسوی - طبیب مخصوص شاه - می رسد و فورا با تزریق و خوراندن شربت های موثر، شاه را به حال می آورد. شاه از امین اقدس که منتها درجه ی فداکاری و مراقبت را در حفظ شاه نموده بود اظهار رضایت می نمایند.

آیا به عصر و عمر خویش نقل قولی بی محتواتر از این سراغ کرده اید که یک نخست وزیر به سلطانی که تحت امر او قراردارد، قتل نفس زنان حرم سرا را آموزش دهد؟!

در همین حال شاه از دستور امیر سوء ظن می برد. در یکی از ساعات که امین اقدس حضور شاه بوده، از شاه سئوال می کند که: «چه طور شد حال تان به هم خورد؟»، شاه موضوع را به امین اقدس بیان می نماید. از آن ساعت امین اقدس کمر قتل امیر کبیر را بسته، بدگویی از امیر را در برخورد با شاه توسعه می دهد، ولی خیلی با متانت. پس از این پیش آمد کمیته ی شاه زادگان فعالیت خودشان را بیش تر کرده و راه امیدواری را در موفقیت برای از بردن امیر صد در صد مسلم می دانستند. در همین اوان، مخبرالدوله چند فقره از نامه های سانسور شده را به عرض شاه رسانید. شاه بسیار تعجب کرد و به فکر فرو رفت و وسوسه های جاه طلبی امیر در کله اش جایگزین و کم کم به فکر افتاد امیر را از کار برکنار نماید.

این فکر شاه، رفته رفته به ظاهر و بیان درآمد. مخالفین از اندرون و بیرون تلقین کردند که اگر امیر در تهران بماند، موافقین نخواند گذاشت اعلی حضرت راحت باشد. بالاخره شاه امر به تبعید امیر به کاشان داد و امیر را حرکت دادند.

پس از چند روز چند نامه تهیه و از کمیته خطاب به شاه و درباریان شد که اگر امیر با احترامات لازمه به تهران آورده نشود، هر کدام با چندین هزار نفر سوار برای حرکت به تهران حاضر خواهیم بود. ناصرالدین شاه بیش تر وحشت کرده و به فکر چاره جویی برآمد. یکی از شب ها امین اقدس را به خوابگاه احضار و مذاکره و مفهوم نامه های رسیده را با امین اقدس در میان و مشاوره می نماید. امین اقدس فرصت کینه جویی را از دست نداده و قلم و کاغذ حاضر و فرمان قتل امیر را صادر و به امضای شاه رسانید و همان شب تا ناصرالدین شاه خوابید، فرمان را به نماینده ی کمیته و شبانه مامور را حرکت دادند و تاکید کردند که «باید تا صبح خبر کشته شدن امیر برسد، در هر حالی که به امیر رسیدی ولو در خواب باشد مهلت نمی دهی».

مامور صبح زود به کاشان می رسد. چون امیر صبح زود برای شست و شو و گرفتن وضو به حمام می رفت، مامور پس از اطلاع از این که امیر در حمام است، می رود حمام. در موقع ورود به حمام به نوکر امیر در حمام می گوید: «بروید لباس های امیر را بیاورید که امیر فورا برای تهران حرکت نماید». پس از رفتن نوکر امیر وارد گرم خانه می شود و فرمان را برای امیر می خواند و ضمنا اجازه می دهد «به هر طوری که می فرمایید ماموریت خود را انجام دهد». امیر پس از ادای نماز صبح دست خود را دراز نموده و می گوید: «رگ بزن». مامور هم اطاعت کرده، رگ دست را می زند. خون سرازیر شده و مامور از حمام بیرون آمده درب حمام را می بندد و از همان راهی که آمده بود به تهران مراجعت می نماید.

ناصرالدین شاه که صبح زود بر حسب عادت برمی خیزد، امر می دهد مامور قتل امیر نرود. پس از یک ساعت به عرض می رسانند مامور حسب الامر مبارک، شبانه حرکت و رفته است. شاه متغیر می گردد و امر می کند: «تلگراف کنید اقدامی نکند و فورا برگردد». در همان تلگراف انجام قتل امیر را به عرض می رسانند. مامور پس از آمدن، به حضور می رسد و ناصرالدین شاه حکم می کند جلاد و میرغضب باشی حاضر  و به امر شاه و در حضور، گردن او را بزنند». (اعظام  الوزاره قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 95)

برای اتمام حجت بر این تصویر سازی دروغین تاریخ قاجار، کافی است توجه کنید در متون دیگری مجریان این فرمان قتل امیرکبیر را نه فقط گردن نزده که به عالی ترین وجه مورد تفقد قرار داده اند. ضمن این که احتمالا چاپار و مجریان کشتن امیر کبیر اگر در فاصله شب تا به صبح، آن هم در ماه دی و میانه زمستان، بر امواج تلگرام هم پیشی گرفته و فاصله دراز میدان ارک تا حمام فین کاشان را در نیم شبی طی کرده اند، پس تامل کنید که سیاه بازی دروغین قتل امیرکبیر مفقود النشانه، تا چه میزان روحوضی تدوین شده است؟ (ادامه دارد).

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۲۳.


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۲۳.


محرک و ملات بالا بردن بنای بلند شیادی و جعل، در چیدن پازل تاریخ معاصر ایران، ناسیونالیسم وقیح و چشم دریده ای بوده و هست که از لب دریا تا ستاره ثریا را پایگاه خود گرفته و سرچشمه ای است که صحرای کید و دشمنی با اسلام را سیراب می کند. برای گروهی از نقالان و معرکه گیران و منادیان قصه های مسلط بر این ناسیونالیسم، که نان خود را به سفره آن بسته اند، گذر سرگرم کننده از نقب های تو در توی شاه نامه را همصدایی با جعلیات موجود یافته و چنان به نشخوار دروغ مشغول اند که این سئوال اساسی که فردوسی با چه خط و زبانی شاه نامه سروده است را، ناشنیده می گیرند.

«این تاجر درست کار پاک اعتقاد در ظرف سالیان دراز که در مصر مقیم بود در هیچ یک از عادات مستحسنه ملی و اطوار پسندیده ایرانی خود تغییر نداده در وضع معاشرت با مردم و خورد و خواب و پوشاک به همان وتیره که از نیاکان خود دیده بود رفتار می نمود، و در تعصب ملی چندان سخت بود که در ظرف چندین سال یک کلمه عربی با کسی حرف نزد بل که نخواست یاد بگیرد، گفت و گویش همه از ایران بود. پیوسته ترانه ی وطن می سرود. هر کس را دیدی از وضع وطن و حال هموطنان پرسیدی. خودش در مصر همواره خیال اش در ایران بود. شب های زمستان هر شبی را چند تن از معارف هموطنان را به مهمانی خواسته صحبت مجلس مهمانیش نیز منحصر به خواندن کتب تواریخ ایران و سرگذشت پادشاهان پیشین بود. میرزا یوسف نامی که از سالیان دراز در خانه معلم پسرش بود از کتاب ناسخ التواریخ و داستان خسروان نامی مانند کیسخرو، جمشید، بهمن، شاپور، نوشیروان و غیره می خواند و او بر خود می بالید». (سیاحت نامه ابراهیم بیک یا بلای تعصب او، ص 5)

این است نمونه روشن فکری ساختگی و برجهیده در عصر اصطلاحا انقلاب مشروطه که هر یک نوازنده ابزاری در کنسرت دروغ های تازه ساز یهود در باب ایران پر شکوه کهن بوده اند و اگر از هر یک بپرسید عادات مستحسنه ملی و اطوار پسندیده ایرانی چه محتوایی داشته و دارد، مطلبی جز چهارشنبه سوری و سمنو و گره زدن سبزه ندارند. بخش هزل آمیز مطلب آن جا اثر خود را نمایان می کند که مثلا همین ابراهیم بیک در نمایش تابلوی اجتماع آن زمان چهره سرزمین و مردمی را ارائه می دهد که قرن ها در پریشانی و بی پناهی و ناشناختگی همه جانبه زیسته اند.

«گفتم عجب است که در این مملکت به هر طرف می نگرم ایرانی است ولی همه پریشان و پژمرده و بی کار. معلوم می شود که همه بی چیزند. گفت بلی همشهری در این جا بسیار است چون امروز یک شنبه و کارها تعطیل است از آن جهت در این جا جمع شده اند. فردا بسیاری پی کار می روند. گفتم چه کار دارند گفت همه فعله و حمال. مگر چهل و پنجاه نفر میوه فروش و آشپز و دست فروشند. مابقی سرگردان و محتاج قوت لایموت. گفتم مگر چه قدر هستند. گفت چهار پنج هزار باید باشند. با خود گفتم سبحان الله در این شهر کوچک چهار پنج هزار نفر ایرانی آن هم بدین وضع و حالت پریشانی. گفت آقا جان چه می فرمایید تمامی شهرها و قصبه ها. حتی دهات قفقاز پر از این قبیل ایرانیان است. نسبت به سایر جاها در این جا بسیار کم است. گفتم دولت ایران چرا این ها را رخصت جلای وطن می دهد. گفت خدا پدرت را بیامرزد. از قیامت خبری می شنوی و دستی از دور بر آتش داری. اولا در ایران امنیت نیست، کار نیست، نان نیست، بی چاره گان چه کنند. بعضی از تعدی حکام، برخی از ظلم بیگلربیکی و داروغه و کدخدا، این ناکسان در هر کس بویی بردند که پنج شاهی پول دارد، به هزار گونه اسباب چینی بر او می تازند. به یکی می گویند که برادرت سرباز بود از فوج گریخته. به دیگری می آویزند که پسر عمویت چندی قبل شراب خورده. یا یکی از خویشان تو قمار کرده است. حتی همسایه را در عوض گناه ناکرده ی همسایه گرفته حبس و جریمه می کنند. اگر با هیچ کدام از این ها کاری نساختند. آن گاه بر خودش هزار گونه تهمت و افترا می بندند. این است که مردم جلای وطن کرده ممالک روم و روس و هندوستان را پر کرده اند. آن جاها نیز از دست سفرا و قونسل ها و بستگان لاشه و جیفه خوار ایشان آسوده نیستند». (سیاحت نامه ی ابراهیم بیک یا بلای تعصب او، ص 22 و 23)

جست و جو و تجسس در اسناد سفرهای سه گانه ناصرالدین شاه به فرنگ و سفر زیارتی او به خراسان و مشهد، مستندات سالم و شایسته اعتنا ندارد و مورخ را وا می دارد به دنبال نیازی بگردد که ساخت و ساز چنین رفت و آمد کلان و دروغینی را موجه کرده است. در منظر نخست می توان ارسال جاعلانه شاه قجر به اروپا را تسطیح جاده ای گمان کرد که عبور مقامات قاجار از آن، مایه اولیه لزوم تسلیم به تغییرات اجتماعی در اکثر سطوح  را ناگزیر و ممکن کند.



این اصل همان عکس است که بر روی جلد کتاب خاطرات ناصرالدین شاه نصب بود و در یادداشت قبل ارائه دادم. در این جا دیگر آن روزنامه را نمی بینیم و از کراوات نیز نشان واضحی نیست. می نماید که عکس را در پله های حیاط کاخ گلستان برداشته و ظاهرا قصد نمایش آخرین شکار قبله عالم نوجوان را داشته اند. آیا صریح تر و با وضوح بیش از این قادریم انعکاس خطوط سیمای یهود را در چهره روشن فکری بومی شناسایی کنیم؟ اگر برای اروپایی وانمودن تصویر، از راه حقه بازی و جعل در دست ناصرالدین شاه به صورت نمایشی روزنامه می گذارند، پس باید به ادعای سفرهای شاه قاجار به فرنگ، به علت نبود سند، فاتحه خواند و پرسید این جعل مرکب را چه کس و یا گروهی مرتکب شده اند؟ آن چه از این گونه گفتارها می تراود و کوشش برای ارسال شاه قاجار به اروپا را توجیه می کند، این نتیجه گیری و برداشت نهایی است که شاه قاجار با دیدار پیشرفت های ممالک غربی به تغییرات مشابه در داخل کشور رضایت داده و تحریص شده باشد.


این صحنه ای است از حضور ناصرالدین شاه در سالن اپرای لندن و گرچه شاه قجر در میان لژ مهمانان دربار دیده نمی شود اما به هر حال جای این سئوال را باز می گذارد که چرا این صحنه را از مداد رسامی گرافیست ها و نه دوربین عکاسی ارائه می دهند. حال آن که در سال ۱۸۸۹ عکاسی در روابط اجتماعی عادی و غیر رسمی هم، فضا و رسوخ گسترده ای داشته است.


این چهره واریخته هم نشانه دیگری از حضور شاه شهید در لندن گرفته و نمی دانیم به کدام علت باز هم به جای عکس، به رسامی پناه برده اند؟ این سئوال که اگر این هفته نامه لندنی که اخبار را به صورت مصور ارائه می داد، برای نمایش سیمای شاه از امکانات عکاسی سود نبرده، پاسخ ساده و اولیه ای دارد که: شاه ایران هرگز در لندن نبوده است.


عجیب این که هر دو رسامی بالا و زیر را لحظه برخورد و معرفی ناصرالدین شاه با ملکه انگلیس گفته اند هرچند که در نمونه زیر نه ملکه و نه ناصرالدین شاه ریش نتراشیده، اندک شباهتی به اصل خویش و الگوی بالا ندارند و همراهان ملکه در رسامی زیر و با لباس غیر رسمی گویا از ملکه و یا مهمان او تقاضای کمک دارند.

این نقاشی های ناشیانه و باسمه ای هر جست و جوگری را به این نتیجه واضح می رساند که سفرهای ناصرالدین شاه واقعیت بیرونی نداشته و در مسیر اطلاع رسانی و اخبار مربوط به موضوع خود نبوده است.



و سرانجام سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ محکم ترین سند خود را به تماشای تاریخ گذارده و آٌن تصویر عکاسی شده ای از شاه ذوالقرنین است که در قاب گردنی ملکه پاندول شده است! هرچند خست ملکه و یا کم حوصلگی جاعل، مروارید چینی اطراف قاب عکس را نیمه کاره رها کرده باشد! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه .22


کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه 22.

از زمان ظهور دستگاه و دوربین عکاسی، تصاویر به عنوان برگه تاریخی، به حوزه مستندات و محکمات قدرتمند هر مدخل و مباحثه وارد شده و توان ختم کننده ان ها در مناقشات چندان قوی است که جاعلین و سند سازان یهود نیز صرفه را در تولید تصاویر قلابی برای تاریخ ایران، از جمله در موضوع سفرهای ناصرالدین شاه دیده اند.

سازمان اسناد ملی به سعی محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضی ها، سه جلد کتاب، در مجموع قریب 1600 صفحه، که یک سوم صفحات آن تعقیبات و تشریحات و تعلیقات است، با نام «خاطرات ناصرالدین شاه، در سفر سوم فرنگستان»، و توصیفاتی از این گونه منتشر کرده است که تدارک خرواری از آن ها فقط به منویات و مقاصد سازنده مربوط می شود.

«از جلفا الی این جا کالسکه چاپاری بسیار خوب بود و عیبی نداشت، اما از تفلیس به این طرف و تا این منزل خیلی متعفن بود و اسباب زحمت و کثافت شده بود و جهت اش این بود که اسب ها نره می دادند و اسباب تعفن شده بود. باید دعا به دختری کرد که در یکی از این استاسین ها دسته گل یاس شیروانی به ما تعارف داد و ما آن گل را توی کالسکه گذاردیم، بوی او اگر نبود خیلی اسباب زحمت می شد. این جا تازه اول یاس شیروانی است. از تهران که حرکت کردیم بیست روز بود که یاس شیروانی تمام شده بود، اما از تهران الی این جا همین طور به نوبه با یاس شیروانی و شکوفه به این منازل آمدیم». (خاطرات ناصرالدین شاه، در سفر سوم فرنگستان، کتاب اول، ص 125)


سفرهای ناصرالدین شاه تصاویر تایید کننده ندارد، مگر عکس بالا و چند باسمه دیگر که رسیدگی به حالات ان ها از لوازم هر کنکاشی در باب سفرهای ادعایی شاه قاجار به اروپا شمرده می شود. چنان که در عکس فوق با وجود فضای آزاد سمت چپ، ناصرالدین شاه چنان در اغوش میزبان خود خزیده که نیمی از بدن او را به بیرون از کالسکه فرستاده است و با نگاهی دقیق تر متوجه فضای خالی و سفید و مثلثی شکل پوشانده نشده در پیش سینه شاه قاجار می شویم که حتی نیمی از دست میزبان را قطع کرده است. جاعل عکس، برای پنهان کردن اضافه نامعینی، تیغه ای به زیر کالسکه افزوده، که بر زمین کشیده می شود و کالسکه را به لودر شبیه تر کرده است و نهایت این که همراه مقابل شاه قجر، فقط یک سر بی دنباله آناتومیک است.    



جاعل خوش ذوق ما همان شوخی را در این عکس با شبیه آقای جنتی کرده که با وجود کوچکی اندام باز هم در فضای سمت راست شاه جا نگرفته است. سازنده عکس افزودن آن تیغه برف روب زیر بدنه در کالسکه قبلی را لازم ندانسته و از نصب ان صرف نظر کرده است. ارزش تصویر در این است که بدانیم کار این گونه ساخت و سازهای عکاسی در زمان و پیش چشم ما نیز همچنین ادامه داشته است. باری جدای از این دو عکس و تصویر زیر که شناخت مسافران و ساکنان درون کالسکه ها غیر ممکن است، چند عکس هم در انتهای کتاب دوم خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم به فرنگستان ارائه داده اند که تنها به کار اثبات این مطلب می خورد که بدانیم مستندات تصویری لازم برای اثبات سفر شاه قاجار موجود نیست هرچند که لااقل در ۵۰ نقطه خاطرات و نیز روزنامه اعتمادالسلطنه برداشته شدن عکس از مناظر گوناگون سفرهای شاه به اروپا ذکر شده است.

«امین السلطان با ما سر التفات است. بیست امپریال به من داد. خدمت شاه به تصدق بردم. همان پول ها را شاه به خود من دادند. که به فقرا تقسیم کنم. شب را در مسجد ایرانی ها رفتم. اهالی تبریز روضه خوانی خوبی کردند. گریه زیادی کردم. بعد شام مفصلی به قاعده ایرانی ها دادند. بعد از شام امپریال ها را که منات کرده بودم به فقرا و روضه خوان ها قسمت کردم. نصف شب منزل ُآمدم. امشب شاه عکس های خودشان را جدا می کردند که فردا توسط امین همایون تهران بفرستند». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 661)

عشق و علاقه شاه قجر به ثبت سیمای خود بر ورق عکاسی به نشان ده ها عکس  با پزهای گوناگون کنترل و میزان نداشت و نقل فوق نشان می دهد که سلطان صاحب قران با وساطت عکس، حضور خود را از ورای کوه های قفقاز نیز به اهل حرم اعلام می کرده است. در چنین اوضاع و با چنین سوابقی نیافتن عکس شاه در سه سفر فرنگ، توضیحی جز انجام نشدن این سفرها ندارد.

«و باز از جمله معترضه است که هرجا حرکت می کردم چهار پنج روزنامه نویس متصل پشت سر ما هستند و حرکت ما را می نویسند و اغلب می شود که ما به روزنامه نویس برمی خوریم. این ها به قسمی مشغول نوشتن اند که در سر راه می ایستادند و ملتفت نبودند و به ان ها می خوردیم و اغلب سیگار می کشیدند و می افتاد از دهن شان و روزنامه شان می سوخت و باز هم حالت عکاس های این جاست که به هر حالت که ما بودیم و حرکت می کردیم فورا عکس را می چسباندند». (خاطرات ناصرالدین شاه، در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، ص 12)


در این عکس و تصاویر زیر که در مجموعه کوچکی در انتهای کتاب دوم سفرنامه سوم ناصرالدین شاه آمده، ظاهرا ناصرالدین شاه از بالکون هتل، که مشخصات مسافرخانه ها را هم ندارد، به احساسات مردم اسپالا جواب می دهد. جالب این که بر روی دیوار کثیف و مخروبه سمت چپ عکس با بی آبرویی و ناشیگری تمام، دیوار ابرومندتری نصب کرده اند؟!! می گویند که شخص شاه قاجار در زیر عکس متن زیر را تقریر کرده است: «در عمارت اسپالا که به شکار می رفتیم، در سنه 1306 اودییل که سفر سوم به فرنگستان رفتیم، انداخته اند». لحن و کلمات تقریر چنان است که گوینده با التماس درخواست قبول آن سفر را دارد. ضمن این که ندانستم در عمارت، جز بانوان شکار چه چیز میسر بوده است؟

عکس آشکارا دو نیمه بی ارتباط با هم است و جست و جوی شاه مشرق زمین در ازدحام و بی نظمی ثبت شده در تصویر کار آسانی نیست. در ذیل این عکس هم ناصرالدین شاه همان گفتار عکس قبل را تکرار کرده است: «در عمارت اسپالا که به شکار می رفتیم، در سنه 1306 اودییل که سفر سوم به فرنگستان رفتیم، انداخته اند». در عکس هیچ اثری از همان مهمان خانه قبلی نیست.

این یکی شاه کار بی بدیلی از چشم بندی و جفر و جادو گری است که دو نیمه نامرتبط به هم دارد. پیدا کردن ناصرالدین شاه در میان این همه خرده ریز احتمالا از عهده ملیجک برآید. در زیر این عکس هم مراتبی ثبت کرده اند که جز التماس نامه ای برای باور سفر سوم شاه قاجار به اروپا ارزیابی نمی شود. ذیل تصویر به تقریر ناصرالدین شاه بار دیگر آمده است: «در سر پل قلعه نظامی ورشو در موقعی که پایین می آمدیم که سوار کالسکه بشویم انداخته اند. سفر سیم فرنگ. ادوییل 1306».

این عکس را هم که قلابی بودن ان با یک نظر به سایه های اشخاص و اشیا به خصوص در آّب تایید می شود، بنا بر مندرجات ذیل ان که باز هم تقریر شاه قجر است، در پارکی متعلق به شاه زاده خانمی لهستانی گرفته اند. در ذیل این عکس هم، درست مانند آن دیگران به تقریر ناصرالدین شاه نوشته اند: «در پارک شاه زاده خانم لهستانی است در ورشو. کورک و امیرال پاپف هم ایستاده اند. انداخته  شده. سفر سیم فرنگستان، اودییل 1306». بدین ترتیب مجموعه اسناد تصویری و تفریحی موجود که می باید سفر سوم ناصرالدین شاه را تایید کند به پایان می رسد با این قید که سفر اول و دوم شاه قجر همین دو سه عکس قلابی را هم ندارد. (ادامه دارد) 

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 21.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 21.


از منظر و دیدگاه مورخ، در مسیر کشف حقایق و عوامل دخیل در برداشت های تاریخی و فرهنگی، فاصله و تفاوتی میان منظور و مقصد جعل کتیبه های ساسانی در نقش رستم، با دست بردن در تصویر میرزای شیرازی نیست. هدف مشترک این هر دو اقدام نمایش تحرکات اجتماعی در محیطی است که قرن ها بر اثر قتل عام پوریم خاموش مانده بود. معلوم است که دمیدن حیات به چنین محیطی راهکار دیگری جز توسل به جعل ندارد و بهره برداران از این شیادی از آن رو موفق بوده اند که مجموع تاریخ ایران با تمام فرضیات و فسانه های اش را بر مردمی مهاجر و غیر بومی در کف اجتماع و گزیدگان تربیت شده و مزدوری در طبقات بالا عرضه کرده اند که خود سازنده و لااقل نگهبان آن جعلیات شمرده می شوند.

«چهارشنبه غره محرم 1307 قمری - خداوند به حق خون مبارک حسین علیه السلام این سال تازه را به من مبارک بفرما. خودم طهران نیستم. به جهت خدمت گزاری سیدالشهداء. اما نوشتم به همان وضع پارسال روضه خوانی بشود. خلاصه امروز از این جا به سرحد روس و طرف ایران می رویم. در کالسکه ی آهنی منزل من با حکیم فوریه یک جا است. مهدی خان نقل می کرد که ترتیب کالسکه ها را به شاه عرض می کردند اسم تو را که بردند شاه فرمودند بسیار مرد با سوءظن وسواس داری است». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 660)

سرگردانی چاره ناپذیر و پیاپی در گذر از مبهمات این گونه تدارکات و تالیفات و سعی ناموفق در اتصال منطقی و عقل پذیر حوادث ایام و زمینه سازی برای ظهور و افول قدرتمندان باسمه ای چنان که به خواست خداوند عرضه خواهم کرد، موجبی بوده است تا واقع و دروغ در منظومه های مکتوب به جا مانده یکدیگر را به استهزاء بگیرند. چنان که در نقل بالا اعتماد السلطنه ابتدای سال نو را با تقویم قمری برگزار می کند و درعین حال مکلف است به حمایت از گمانه نوروز نورسیده جمشیدی و حواشی آن نیز قلم بزند.

«جمعه 9 شعبان سال 1308 قمری - امروز ختم السنه و آخر سال است. صبح حمام رفتم. تمام روز خانه بودم. امشب ساعت شش و نیم تحویل خواهد شد. سالی از عمر یا خوب یا بد گذشت. به حق محمد و آل محمد (ص). تمام شد کتاب دهم روزنامه ی وقایع زندگی خودم. به امید خدا و یاری اولیاء شروع به جلد یازدهم خواهم نمود». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 740)

سیمای مبهوت آن خواننده دیدنی است که نویسنده ای را در یک سال معین دو بار دست به دامان خداوند می بیند تا سال نو را بر او مبارک گرداند. در تمام مکتوبات بی لنگر موجود، که میراث خوانده اند، اثار حیات طبیعی منقولات و ماجراهای پیش آمده و همچنین فرمایشات تکلیفی مورد نیاز جاعلین گزافه باف، با روشنی کامل هویداست.

«فصل پانزدهم - این امتیازنامه به دو نسخه، مابین دولت ایران و «ماژر تالبوت» به امضای اعلی حضرت همایون شاهنشاهی و ثبت وزارت امور خارجه، مبادله شده و مضمون فارسی آن محل اعتبار خواهد شد. تاریخ 28 رجب 1308 هجری و نیز در ماه «می» همان سال در سفارت بریتانیا به ثبت رسیده است». پس از تمام شدن و مبادله امتیاز توتون و تنباکو، کمپانی «رژی» امتیاز دخانیات را از ناصرالدین شاه گرفت که خرید و فروش آن مطلقا با یک اداره باشد، و در مقابل چند کرور به شاه و درباری ها داد و آن وقت عمال خود را به ولایات فرستاد تا اداره خود را دایر نمایند، و نیز در قرا و دهات کس فرستادند، مخصوصا در نقاط محصولی توتون و تنباکو و به مردم سخت گرفتند». (حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 55)

شاید این تنها قرارداد جهان باشد که به امضای فی المجلس طرفین امر نیازی نداشته و ورژن دیگری از همان سرگردانی است، که معمولا و سرانجام گریبان اصحاب جعل را به چنگ جست و جوگران حقیقت می سپارد. اعظام الوزاره قدسی تاریخ 1308 قمری را برای امضای قرارداد موهوم تنباکو ذکر می کند و در جست و جوی ماه می همان سال قمری است تا قرارداد را برای امضا به سفارت انگلیس بفرستد. این لطیفه ای است که با ظرافت تمام، بیگانگی دفتر و دستک داران دربار ناصری را با برابر نهادهای سال شمار قمری و میلادی و شمسی ذکر می کند که در هیچ زمانی رخسار و کاربرد نمایانی در مراودات و مکتوبات اداری هم نداشته است. 

«همان شب، بیست و دوم  ذیقعده، امیر نظام، که جبه ی فاخر مطرز به مروارید خاص صدر اعظمی پوشیده بود، به مقام شخص اول و منصب صدارات منصوب شد و لقب اتابک اعظم گرفت. فرمان شاه که بعدا صادر شد، موکد می داشت: ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد می دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم، و به همین جهت این دست خط را نوشتیم... اصل این فرمان ظاهرا در دست نیست، برگردان فارسی در کتاب آدمیت از ترجمه ی انگلیسی است، نک. به فریدون آدمیت: امیر کبیر و ایران، ص 197-م.». (عباس امانت، قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ص 160 و 608)

تاریخ قاجار سرشار از ابهام های ساختاری و حادثی است و تقریبا صحنه سازی های موجود، در قضایای قاجار، از مقام بخشی و سپس فصد امیر کبیر تا ترور ناصرالدین شاه، مستند مطمئنی ندارد. این خشک سالی منطق و ماجرا، آن جا به اوج می رسد که گفته و نوشته اند که ناصرالدین شاه سه بار به وادی فرنگستان گریز زده است.

«سفر ناصرالدین شاه به اروپا - ناصرالدین شاه در سفر اول، در هر یک از ممالک اروپا که وارد می شد یک ماده از برنامه اش این بوده که به دستور او تحقیق و جست و جو کرده چند صد توپ پارچه ی خیلی ضخیم از نوع کرباس خریداری می کرد، به طوری که رجال موثر آن کشور اروپایی مطلع شوند و بفهمند پادشاه ایران پارچه های ضخیم را می خواهد تا برای پول های موجود خزانه خودش کیسه بدوزد. در صورتی که در آن ایام اگرچه هنوز به حال دوره ی مظفرالدین شاه نیفتاده بود که آه در بساط نباشد، ولی ذخیره ی قابل توجهی نداشت. مجموع موجودی خزانه ی سلطنتی و دولت ایران - که هر دو یکی بود - کفاف مخارج سه چهار ماه را هم نمی کرد. اما ناصرالدین شاه به هر مملکتی در اروپا می رسید چنین وانمود می کرد که کرباس های اشرفی و لیره ی خزانه ی او پوسیده شده است و باید کیسه ها را تجدید کرد، و چون موجودی خزانه خیلی زیاد است ناچار باید مقداری کرباس ضخیم خریداری نماید که برای میلیون ها اشرفی و لیره کافی باشد! خریداری کرباس هم جریان و داستان جالبی داشت. دو نفر از ملتزمین رکاب، از نخست وزیر و وزرای آن مملکت نام و نشان فروشندگان به ترین کرباس را می گرفتند. بعد به سراغ آن ها می رفتند و چند صد توپ کرباس می خریدند و با آب و تاب به ایران حمل می نمودند. خریداری کرباس در هر یک از ممالک فرانسه، آلمان، اتریش و انگلیس تجدید می گردید، و از هر کشور صدها توپ کرباس خریداری می شد. اما آیا می دانید این کرباس ها به چه مصرفی می رسید؟ وقتی شاه به تهران بازگشت، دستور داد که از آن کرباس ها خیمه های متعدد - چادر - دوخته شود که برای مسافرت های اردو، و شکار، و برای حرم سرا و پوش های مخصوص مورد استفاده قرار گیرد! مقدار زیادی هم در انبار برای مصارف نظام باقی مانده بود که به علت عدم مراقبت در نگاه داری آن، همه پوسید. در صورتی که می توانستند در بازار به فروش برسانند. این هم یکی از علاقه مندی و توجه درباریان و وزرای آن روز - که به فکر مصرف آن نبودند تا همه پوسید - و این رویه هنوز هم باقی و برقرار است». (حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 69)

هنگامی که قرار است دروغی به پهنای سه نوبت سفر پر افت و خیز ناصرالدین شاه به اروپا را با اهدافی معین به خورد تاریخ دهند، تراشیدن این گونه بهانه و توجهات بی مایه ی ناب نیز موجب اعجاب نمی شود.

«از خودخواهی و لذت جویی که بگذریم، این سفرهای شاهانه حیثیت بین المللی فراوان نیز برای ناصرالدین شاه اندوخت. در چشم غربیان وی هنوز پادشاهی از سرزمینی افسانه ای بود که نظایرش فقط در سفرنامه ها یا آثاری مانند نامه های ایرانی مونتسکیو، دیوان شرقی گوته و حاجی بابای موریه یافته می شد. خاطره ی یونانیان باستان درباره ی ایرانیان و شهریاران ایران نیز در این سفرها طنینی تازه یافت، به خصوص که فرمان روایان انگلیسی هندوستان آگاهانه خود را وارثان سنت پادشاهی هندی - ایرانی می دانستند. سلاطین و سیاست مداران اروپایی با چنین سابقه ی تاریخی ای ناصرالدین را پادشاهی در خور منزلت می شناختند و پذیرا می شدند». (عباس امانت، قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ص 554)

حیرت از این دارم که در این همه اوراق سیاه شده در تنظیمات سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا، هرگز کسی به دنبال بررسی نقادانه اسناد آن نبوده است تا معلوم شود که جاعلین چه گونه از هخامنشیان تا ناصرالدین شاه مشغول تاریخ سازی برای شرق میانه بوده اند. جالب ترین حوزه این دیدار نو از مجموع تاریخ معاصر این که می گویند ناصرالدین شاه به خط و املا و انشاء خویش بر سفر سه گانه اش به فرنگ شرح و بسط نوشته و کسانی احتمالا از سر شوق به باز تولید سفر نامه او همت گماشته اند.

«صفحه آغازین متن سفرنامه که از ابتدا تا انتها با دستخط ناصرالدین شاه میباشد: بسم الله الرحمن الرحیم: روزنامه ی سفر فرنگستان است که به مبارکی و میمنت و صحت مزاج ان شاءالله تعالی و به خواست خداوند بی همتا و بخشنده ی مهربان می نویسم. از تهران الی انزلی را سابقا در سیاحت گیلان به تفصیل نوشته ام، حالا الی انزلی را تفصیل نمی دهم مگر خروج از تهران را با وقایعاتی که ان شاءالله رو بدهد، الی انزلی می نویسم. بعد ان شاءالله از روز نشستن به کشتی به تفصیل همراهان و روزنامه ی کشتی و دریا و غیره نوشته خواهد شد. به توفیق الله تعالی. صبح از تهران به عزم سیاحت فرنگستان از خواب برخاستم، حال یک سال تمام است که اخبار سفر فرنگستان شده است دیگر معلوم است، از کارهای زیاد و گفت و شنود، بیرون، اندرون، حرمخانه، زنانه، مردانه، خارج، داخل، چه ها دیده و چه ها کشیده ایم تا به این جا رسیده است، که حالا باید چکمه به پا کرد و رفت. آمدم پایین. زن ها همه ایستاده، غلام بچه ها، کنیزها، خواجه ها، متفرقه، معرکه بود. چند روز هم بود سینه درد، زکام شدید داشتم. احوال ام بسیار بسیار کسل بود، خون زیادی هم از دماغم آمد. هیچ حال و بنیه نداشت. بسیار بسیار لاغر بودم، به طوری که هیچ وقت، این طور لاغر و کسل نبودم. هر طور بود، از دست زن ها خلاص شده رفتم سرحمام. محمدعلی خان و غیره بودند. رخت پوشیدیم سرداری مروارید الماس پوشیده شد آمد بیرون. صدراعظم و غیره بودند. قدری ایستاده رفتیم. از در کوچه ی شمس العماره سوار کالسکه شدم. جمعیت زیادی از شهری و غیره بودند. راندیم برای اسب دوانی. امروز اسب دوانی هم هست. رفتیم بالاخانه. افواج و مردم زیادی از زن و مرد بودند. اول ناهار آوردند «بی اشتها بودم، قدری خوردم»، امیر آخور تیمور میرزا، حاجی آقا اسمعیل، سایرین همه بودند. امین حضور دو سه روز بود ناخوش بود، لنگان لنگان آمده بود. اسب ها را دواندند، سیاچی، باشی و غیره بودند. اسب های مرادبیک نایب که از اسب های اصطبل خاصه است چهار بیرق اول برداشتند، مراد معرکه می کرد، اغلب اسب های ما برداشتند. یک بیرق اول را هم اسب آقاوجیه برداشت. اسب اقبال سیاچی بیرق چهارم را در دوره آخر برداشت. اسب باشی عقب ماند. بعد از «اتمام اسب دوانی، سفرا همه آمدند حضور» صدر اعظم و غیره بودند بعد سوار کالسکه شده «راندم کند». لب رودخانه چادر زده بودند، چادرهای ترمه، زری، بزرگ و غیره، اما «هیچ کس نبود. دلتنگ شدم. بعد از ساعتی والده شاه زعفران باجی آمدند». خلاصه دو شب والده شاه ماند، چون خیلی حاجی سرور رفت پی انیس الدوله، شمس الدوله، باقری، معصومه، زبیده تنها بودم، فرستادم شهر، ببری خان با بچه هاش آوردند، اما انیس الدوله نیامده بود. این ها که آمدند دل ام باز شد. والده شاه هم رفت شهر». باد شدیدی همه روزه می آمد، باد ما را به تنگ آورد». (ناصرالدین شاه، روزنامه خاطرات سفر اول فرنگستان، به کوشش فاطمه قاضیها، ص 1)

این متن صفحه اول سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ است که به باور و اطلاق عمومی از دست خط اصلی استنساخ شده است. اشکال کار در این است که چند پژوهنده دیگر نیز از این دست خط همایونی نسخه برداشته اند، که با این یکی شباهت لازم را ندارد.

«روزنامه سفر فرنگستان است که به میمنت و مبارکی به خواست خداوند تعالی و قادر بی همتا و بخشنده ی مهربان به شرط سلامت مزاج می نویسم: از طهران الی انزلی را سابقا در سیاحت گیلان به تفصیل نوشته بودیم در این جا به شرح و تفصیل حاجت نیست مگر خروج از دارالخلافه طهران را با وقایعی که تا انزلی روی می دهد انشاءالله تعالی می نویسم بعد از آن روز جلوس در کشتی تفصیل همراهان در طی روزنامه کشتی نوشته خواهد شد بعون الله تعالی و حسن توفیقه.

روز شنبه بیست و یکم شهر صفر المظفر سنه 1290
از طهران به عزم سیاحت فرنگستان برخاستیم حال یک سال تمام است که اخبار سفر فرنگستان شده است و چند روز هم بود که سینه درد و زکام شدیدی عارض شده و هیچ احوال ام خوب نبود کسالت و ضعف بنیه به سرحد کمال بود به طوری که هرگز خود را به آن کسالت ندیده بودم متوکلا علی الله تعالی بیرون آمدیم صدراعظم و غیره بودند قدری ایستاده رفتیم و از در کوچه شمس العماره سوار کالسکه شدیم جمعیت زیادی در داخل وخارج شهر در راه و بی راه بودند راندیم به طرف اسب دوانی. امروز اسب دوانی هم هست رفتیم بالاخانه افواج و جمعیت زیادی از مرد و زن حاضر شده بودند نهار آوردند به بی میلی قدری صرف نمودیم امیر اخور تیمور میرزا حسام الدوله - حاجی آقا اسمعیل و سایر پیشخدمت ها بودند امین حضور که چند روز بود ناخوش بود امروز آمده بود بعد از ناهار اسب ها را دواندند اسب های مراد بیک نایب که از اسب های اصطبل خاصه است چهار بیرق اول را برداشته یک بیرق اول را هم اسب وجیه الله میرزا برداشت اسب اقبال مهدی قلی خان بیرق چهارم را در دوره ی آخر برداشت بعد از اتمام اسب دوانی سفرای خارجه به جهت وداع به حضور آمدند صدراعظم و سایرین هم بودند بعد سوار کالسکه شده به طرف قریه کن راندیم سراپرده های تازه که همه ترمه وزی و غیره بود کنار رودخانه زده بودند بعد از ساعتی مهدعلیا به کن آمدن والده شاه را دیدم ایشان دو شب در آن جا ماندند باد شدیدی هم همه روزه می آمد». (ناصرالدین شاه، سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ، ص 1)

کار به این جا نیز ختم نمی شود و دیگرانی نیز دست به کار بوده اند تا سفرنامه ناصرالدین شاه به قلم و انشای سلطان را رونویس کنند. پیوسته در گمانم چنین نقش زده ام که در زمان نیاز به انتقال و استنساخ هر متن و نقلی باید با وسواس لازم از ارژینال پیروی کرد. که در این مورد چنین می نمایدکه ناصرالدین شاه احتمالا با چند سبک و وضع گوناگون، سفرنامه اش را آغاز کرده است.



سفر سه گانه ناصرالدین شاه به فرنگ حتی یک تصویر عکاسی شده ندارد، مگر یکی دو نمایه با مشخصات بالا و زیر. توضیح عکس بالا می گوید که در سال 1306 قمری که زمان آخرین سفر شاه به اروپا است تمام سلاطین جهان برای دیدار و برداشتن عکس یادگاری از او به فرانسه و یا انگلیس سرازیر شده اند که عکس شماره چهار شمایل ناصرالدین شاه در میان 22 سرکرده اروپا و غیره است. ظاهرا این محفل بزرگان از این مانور معمول تشریفات بی خبر بوده اند که میهمان عالی قدر جمع را در میانه تصویر جای دهند، نه در گوشه پرت افتاده عکس.




این عکس را هم بر جلد کتاب "روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه" به سعی عبدالحسین نوایی و الهام ملک زاده آورده اند تا حضور شاه در محیط اروپا را القا کند. کفش ها و پایین تنه شاه زنانه است با پاشنه نیمه بلند و هواخور پنجه و جوراب گردی و مجموعه ای از استخوان بندی ظریف خانمانه و روز نامه ای که قریب 150 سال پیش مملو از تصاویر تبلیغاتی و طراحی مدرن است. شاه بر گلدانی نشسته است که تک شاخه های آن از کنار ران او بیرون زده و تمام این بازسازی ها محل ندیده انگاری داشت اگر در سمت راست عکس کل شکار شده ای با شاخ های درشت را کنار دست شاه قرار نمی دادند.

سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال 1306 هجری قمری صورت گرفته که با زمان مرگ او فقط 7 سال فاصله دارد و حالت و ظاهر پیرمردانه شاه در عکس بالا را می توان نمای واقعی رخسار او در آخرین سفر احتمالی اش گرفت نه آن پایین تنه ظریف عکس قبل که به آسانی پاهای خود را چلیپا کرده است. (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 20

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 20
 
اندک اندک فرصت فراهم می شود تا از راز و راه ورود به سرداب تاریخ معاصر آگاه شویم، که از جمله ی تصاویر بی اندازه درشت نمایی و به صحنه کشیده شده آن، ماجرای واگذاری حق انحصار خرید و فروش محصول توتون و تنباکوی ایران به شرکت تالبوت انگلستان در قراردادی به نام رژی و مبارزه ملی به رهبری روحانیت برای فسخ آن قرارداد است. قراردادی که با هیچ تمهیدی نمی توان از متن و محتوای اصلی آن سراغی گرفت. مورخ علاقمندان به زیرساخت تاریخ معاصر را به جست و جوی متن قابل دفاع و بی خدشه معاهدات گلستان و ترکمان چای و پاریس و آخال و رژی می فرستد تا با زیر و رو کردن زیرزمین های تمام مراکز مرتبط و مسئول، از جمله بایگانی های وزارت خارجه، دست خالی برگردند زیرا در اسناد معاصر توشیح این گونه لوایح را به زمانی وصل می کنند که ناصرالدین شاه حتی اتاق خواب مناسب زنان اش نداشته است، تهران جز چهار دیواری خشت و گلی توخالی و تهی از نمایه های تجمع نیست و  ردی از دیگر شهرهای بزرگ ایران جز طراحی اولیه ان ها بر کاغذ نقشه برداران ارتش تزار نیست. در عین حال این ماجرای تنباکو را می توان از زاویه دیگری مکاشفه کرد و از مغاره ابهام بیرون کشید.
در تاریخچه کشف و استعمال توتون و تنباکو، چنین ضبط است که کشت و مصرف تنباکو تا ۴۰۰ سال پیش در سراسر جهان ناشناخته بود و آشنایی عمومی و جهانی نسبت به آن، از ماجراهای منضم به کشف آمریکا و مشاهده چپق کشی های سران بومی اتازونی بوده است. در مدارک موجود کشت و استعمال تنباکو پس از قرنی به اسپانیا رسیده و قرن دیگری را هم برای انتقال تخم گیاه توتون و تنباکو به شرق قائل شده اند. چنین توجهاتی می تواند به برداشت هایی منجر شود که در مستندات زیر شاهد آنیم.


 http://dbagri.maj.ir/zrt/ostanrep.asp?p=136&y=89

وزارت جهاد کشاورزی
بانک اطلاعات زراعت
                                     نام محصول : توتون و تنباکو                                            سال زراعی :  89- 88
  نام استان
سطح زیر کشت (هکتار )
 تولید (تن )
عملکرد (کیلوگرم)
 آبی  دیم  جمع  آبی دیم جمع آبی دیم
آذربایجان‌غربی 354 0 354 492.01 0 492.01 1389.85 0
اصفهان 317 0 317 726.4 0 726.4 2291.5 0
بوشهر 1813 0 1813 2607.13 0 2607.13 1438.02 0
جنوب استان کرمان 185 0 185 269.32 0 269.32 1455.78 0
خراسان جنوبی 2 0 2 1.32 0 1.32 658 0
خراسان رضوی 281 0 281 791.36 0 791.36 2816.24 0
سیستان وبلوچستان 369 0 369 369.77 0 369.77 1002.09 0
فارس 87 0 87 134.69 0 134.69 1548.14 0
کردستان 602 0 602 1064.97 0 1064.97 1769.06 0
گلستان 2228 0 2228 3065.31 0 3065.31 1375.81 0
گیلان 0 641 641 0 664.4 664.4 0 1036.51
لرستان 56 0 56 140.63 0 140.63 2511.16 0
مازندران 1153 64 1217 1172.03 61.69 1233.72 1016.5 963.92
هرمزگان 1427 0 1427 2552.71 0 2552.71 1788.86 0
یزد 7 0 7 31.42 0 31.42 4488.57 0
کل کشور 8881 705 9586 13419.06 726.1 14145.16 1510.99 1029.92

این آخرین آمار منتشر شده از وضعیت کاشت توتون و تنباکو در جغرافیای متفرق ایران است، که رخسار بی رونق این کشت و داشت را، حتی در زمان ما روشن می کند. برای آشنایی بیش تر با زیر و بم و سرنوشت این دو گیاه، کافی است به سایت مربوطه رجوع کنید. نتیجه این که در سال زراعی 88 - 89 از 9500 هکتار مزرعه توتون و تنباکوی ایران نزدیک به 15 هزار تن برگ سبز تنباکو برداشت شده است. بی شک این آمار در میانه سال های حاکمیت ناصرالدین شاه با رعایت های لازم، از جمله قلت جمعیت، ناچیزتر از آن بوده است که یک کمپانی بین المللی را وادارد که با ناصرالدین شاه مشغول گشت اروپا، که مملو از انواع ابهامات است، برای تصرف اندک برداشت احتمالی از مزارع تنباکوی ایران ساخت و پاخت کند؟ مورخ با انتقال دیدگاه اعتماد السلطنه در باب این قرارداد، قصد دارد که خواهان آن را به تماشای افت و خیز تنظیم و فسخ آن قرارداد به روایت اعتماد السلطنه برد.

«دوشنبه 3 جمادی الاولی سال 1303 قمری - به فرمایش شاه در انحصار تنباکو به دولت که الحال در تمام دنیا معمول است و کرورها مداخل می کند برای شاه کتابچه ای نوشتم. به دست امین السلطان خواهد افتاد که پیش نخواهد برد.جمعه 3 جمادی الاولی سال 1304 قمری - صبح منزل پسر حاجی محمد کریم خان رفتم. تا ساعت سه تمام رساله ای که در معاش و معاد نوشته بود خواند. بسیارخوب نوشته بود. از آن جا خدمت شاه رسیدم. بعد خانه آمدم. انحصار تنباکو که جناب وزیر دربار متکفل شده بود و زحمت چهار ماه ما را باطل کرده بود و به شاه عرض کرده کتابچی به تر از فلان کس نوشته است نتیجه اش این شد از تمام بلاد مامورین امین السلطان را سنگ باران کرد و به ریش او فلان کردند. شاه هم از ترس موقوف کرد. به علاوه محض ترضیه ی امین السلطان تمر را هم موقوف کردند. امروز در پست خانه آشتی کنان میان امین الدوله و امین السلطان و مخبر الدوله بود. چهارشنبه 8 جمادی الاولی سال 1304 قمری - شنیدم ایل سمنان در شورش مسئله تمباکو سر ضیاءالدوله حاکم را شکسته بودند. امروز عصر دختر غلامعلی خان امین همایون قهوه چی باشی را به آقا محمد حسن برادر امین السلطان عقد بستند. جمعه 14 جمادی الاولی سال 1303 قمری - این قانون انحصار تنباکو که ایجادش یعنی وضع ایجادش به من رجوع شده چند روز است مرا زیاد مشغول می دارد. یک شنبه 14 جمادی الثانی سال 1303 قمری - بعد دربخانه آمدم. کتابچه انحصار توتون و تنباکو را که چندیست با زحمت زیاد نوشتم و هفت کرور به مالیات علاوه نمودم به شاه تقدیم کردم و عرض کردم اول سال هفت کرور خدمت خانه زاد است پیش کش به دولت. سه شنبه 23 جمادی الثانی سال 1303 قمری - امروز به شاه عرض کردم حاصل کتابچه انحصار تنباکو چه شد؟ فرمودند همه تمجید کردند. عرض کردم پس چرا مجرا نمی دارند؟ بفرمایید ظل السلطان مجرا دارد. سه شنبه 20 محرم سال 1304 قمری - خدمت شاه رسیدم. اطاق آبدارخانه ناهار صرف فرمودند. در طاقچه کتابچه تنباکو تالیف خودم رادیدم. افسوس خوردم که چهار ماه زحمت کشیدم کتابچه نوشتم و الحال به موجب فرمان بی شرط به امین السلطان داده شد.

تا این تاریخ فقط سخن از برقراری حق انحصاری دولت و دربار بر کشت و کار و مصرف تنباکو و توتون در داخل کشور است. اما چهار سال بعد برای نخستین بار اعتماد السلطنه از قرارداد خارجی و حوادثی می نویسد که با نارضایتی روس ها از انعقاد آن قرارداد همراه است.

دوشنبه سلخ صفر سال 1308 قمری - صبح به رستم آباد منزل مشیرالدوله رفتم نبود. از آن جا بازدید سفیر عثمانی رفتم. او می گفت روس ها ایرادی در امتیاز انحصار تمباکو به انگلیس ها دارند و معاهده با امین السلطان بسته اند که هر چه از طرف آن ها گفته می شود به ایلچی انگلیس گفته شود. در صورتی که هر دو ی این مطلب بی معنی است و صورت نخواهد گرفت. جمعه 10 رجب سال1308 قمری - عصر امین السلطان کاغذی نوشته بودند که کار واجبی دارم با شما. بیایید مرا ببینید. من هم رفتم. معلوم شد در فقره امتیاز تمباکو که به ماژر «طالبت» داده بودند حالا او به جهت اجرای امتیاز خودش آمده بعضی اشکالات از خارجه و داخله میان آمده. مرا به جهت مشاوره خواسته اند. من یک صورت اعلانی که نوشته بودم به ماژر طالبت داده بودم. سه شنبه 14 رجب سال 1308 - با عارف خان مشغول صحبت بودم که سرزده حسینقلی خان برادر زاده نواب سفارت انگلیس ورود کرد. می خواست اعلانی در مسئله تمباکو در روزنامه چاپ کند. جوابی دادم رفت. سه شنبه 20 شعبان سال 1308 قمری - دیشب باغ ایلخانی که حالا به تصرف کمپانی تمباکو است مهمان بودیم. این باغ ایلخانی را امین السلطان با ملحقات اش بیست هزار تومان از شاه خرید. ملحقات اش را علیحده فروخت! خود باغ را به این کمپانی فروخت پنجاه هزار تومان. شنبه غره صفر سال 1309 قمری - باز از این راه شروع کردند. از سه کار یکی را باید بکنید. یا قشون برود به زور اسلحه اهالی تبریز را مطیع کند. یا آذربایجان را از عمل تمباکو مستثنی کنید. یا «مونوپول» را موقوف کنید. «باندرول» ایجاد کنید، والا تبریزی ها اگر دست خارجی نبود کجا عقل شان می رسید سگ را به گردن اش طناب ببندند و کاغذی به گردن سگ آویزان کنند که فرستاده ی شاه امین حضور است. یک شنبه 2 صفر سال 1309 قمری - بعد از ناهار به منزل آمدم. عصر شارژد فرروس آمد. معلوم شد. امپراطور روس سخت ایستاده که عمل تمباکو به هم بخورد. جمعه 2 ربیع الثانی سال 1309 قمری - می گفت که فتوایی از جناب میرزا حسن شیرازی که اعلم و بزرگ مجتهدین است در «سرمن رای» منزل دارد رسیده است در منع استعمال تنباکو و توتون و این فتوا را در مسجد شاه و سایر جاها خواندند. مردم تمام غلیان و چپق ها را شکستند. از این حرف اگرچه باور نکردم، لاکن اگر راست باشد کار مشکل خواهد شد. شنبه 13 ربیع الثانی سال 1309 قمری - همین قدر شنیدم شاه به امین السلطان فرموده بودند این کار تمباکو را تو سبب شدی، اصلاح او هم با تو است. از قراری که از همه کس می شنوم مسئله تمباکو خیلی اهمیت دارد و مردم از زن و مرد، عالم و عامی در این کار سخت ایستاده اند... از آن جا که بیرون آمدم درست ملتفت نبودم که مسئله ی استعمال توتون و تمباکو به این درجه سخت است. بقیه سیگاری که در خانه ی فوریه می کشیدم به لب ام بودکه بیرون آمدم. شخص مجللی با سرداری خز می گذشت. همین که دید من سیگار می کشم بنا کرد به فحش دادن. خلاصه خانه آمدم. شنیدم حاجی ملک التجار را به اتهام این که در این باب تمباکو محرک مردم بود دیشب گرفته زنجیر نموده به قزوین که حالا محبوسین را آن جا می برند بردند. عصر که من مراجعت به دوشان تپه می کردم البته قریب سی هزار نفر مردم تماشای اسب دوانی رفته بودند مراجعت می کردند. احدی را ندیدم سیگار یا چپق بکشند. صورت فتوای جناب میرزا از این قرار است که از ایشان استفسار نموده اند جواب مرقوم فرمودند که به عین هم استفتا و هم جواب را در این جا می نویسم.

این که تهران ۱۵۰ سال پیش اصولا سی هزار جمعیت را در خود جای داده باشد، که همگی را روانه تماشای نمایش اسب دوانی کنند و بسیاری از دیگر اشارات در روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، از قماش نقل زیر، برگه دیگری در رد صحت و یا ورود ملحقات جاعلانه به بخش هایی از خاطرات او را محرز می کند.

«بعد از این که قدری از پوست کلیجه او تعریف کرد و دو سه بوسه بر لب و لوچه و صورت چون گه پخته او داد او هم نازید و نوازید، چشمی خمار کرد، لبانی غنچه نمود، وزیر اعظم چند ایه به آواز حزین و لحن نمکین تلاوت فرمود، حکیم الملک قران را از دست وزیر اعظم ربود. به آهنگ راک آن ناپاک قدری تغنی فرمود». (روزنامه خاطرات، ص۲۹۴)

ملاخظه فرمودید: تغنی و ترقص به آهنگ راک در دربار ناصرالدین شاه؟! معلوم است که در میان این همه آشفتگی گفتار در باب حوادث آن زمان، وارد کردن این رقص و لحن به دربار ناصرالدین شاه، آن هم در قرائت قرآن، محل شگفتی نیست.

استفتا - حجت الاسلاما! ادام الله عمرکم العالی، با این وضعی که در بلاد اسلام در باب تمباکو پیش آمده فعلا کشیدن غلیان چه صورت دارد و تکلیف مسلمانان چه است. مستدعی است آن که تکلیف مسلمانان را مشخص فرمایید.

فتوای جناب میرزا - بسم الله الرحمن الرحیم. الیوم استعمال تمباکو و توتون بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان صلوات الله علیه است، حرره اقل محمد حسن الحسینی...

تدارک و تاسیس حوزه علمیه قم با همت آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی به ابتدای سال ۱۳۰۰ هجری شمسی محول است و اطلاق عنوان آیت الله و حجت الاسلام و دیگر خطاب های این چنینی و مصطلح موجود، در روابط درونی و بیرونی روحانیت، در ان زمان رواج نبوده است. علما به ندای میرزا و حاج شیخ و سید و اقا بسنده می کردند و تعارفات و مقامات کنونی در آن زمان بر زبان ها جاری نمی شد.

«آیت الله = با نشانه خداوند، عنوانی عام برای فقها و مراجع طراز اول و دوم شیعه از اوائل سده ۱۴ قمری/۲۰ میلادی، در ادوار پیشین تاریخ اسلامی، برای فقها در کنار القاب و عناوین خاص مانند مفید، صدوق و شیخ الطائفه، یک سلسله القاب مانند شیخ الاسلام، ملا و آخوند به کار رفته است. برخی القاب مانند ثقه الاسلام، حجت الاسلام، محقق، علامه و نیز آیت الله نخست به قصد تعظیم در موارد خاص به کار رفته و بعدها لقبی برای فردی معین شده و سپس بیش و کم به صورت عنوان عام شده است». (دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، ص ۲۶۰)

چنین عناوین حراج شده امروز، که در مواردی همچون آیت الله، در تغییر موضع گیری سیاسی دارنده آن، لاجرم ابطال می شود، به حکما ضرورت نگاه دوباره به این گونه القاب نوساخته را، گوشزد می کند که مثلا در لغت و لفظ، چنان که دهخدا نیز اشاره دارد: «الف لئینه در ابتدای برخی اسماء و افعال افاده سلب گونه ای در معنای اسم و فعل می کند» و از ان که خوند و خواندگار نیز در لغت متداول خطابی برای خداوند است، پس عنوان آخوند به بی خدا نیز معنا می شود، که نمی دانم ساخت آن سوغات چه کس و از کجا رسیده ای است؟!

اجازه مداخله اتباع خارجی در امور داخله ی مملکت و مخالطه و تردد آن ها با مسلمین و اجرای عمل تمباکو و بانک و راه آهن و غیرها از جهاتی چند منافی صریح قرآن مجید و نوامیس الهیه و موهن استقلال دولت و مخل نظام مملکت و موجب پریشانی رعیت است. جمعه 9 جمادی الاولی سال 1309 قمری - امروز با وجود این که احوالم خوب بود اطبا مانع شدند. نگذاشتند جاجرود بروم. صبح امین الدوله دیدن آمد. می گفت منع تمباکو به قدری است که سه چهار روز قبل به جهت عیال من غلیان می آوردند بنا و عمله که مشغول کار بوند دست از کار کشیدند رفتند. پرسیدم چرا می روید؟ بنا جواب داد خانه ای که بدین وضوح بی دین باشند که غلیان بکشند ما کار نمی کنیم. عصر هم که رئیس تمباکو آمده بود این جا خود او هم مایوس بود. می گفت گمان نمی کنم کار از پیش برود با این وضع. شنبه 24 جمادی الاولی سال 1309 قمری - شنیدم که دیشب بعضی اعلانات به دیوارها چسبانده اند که هر گاه تا روز دوشنبه کار تمباکو موقوف نشود جهاد خواهد شد و تمام فرنگی ها و اتباع آن ها را خواهیم گشت. دربخانه که رفتم دیدم هنگامه ی غریبی است. شنبه غره ی جمادی الثانی سال 1309 قمری - می گفت این کار تمباکو را امین السلطان خبط کرده و این قرار تازه با کمپانی تمباکو که عمل خارجه به دست آن ها باشد و در گمرک صدی بیست گرفته شود این اسباب فتنه و شورش خواهد شد. دوشنبه 3 جمادی الاخر سال 1309 قمری - مسئله معلوم شد که دیروز شاه دست خطی به نایب السلطنه نوشته بود که یا این که فردا میرزا حسن مجتهد آشتیانی می رود روی منبر قلیان می کشد و مردم را بگوید قلیان بکشند یا این که از شهر بیرون برود. نایب السلطنه دست خط می دهد عبدالله خان والی می برد خدمت میرزا حسن. جواب می گوید قلیان که نخواهیم کشد. اما رفتن از شهر را اطاعت می کنم. فردا خواهم رفت. امروز هم شاه به معین نظام حکم می کند برود توی شهر به قهوه خانه ها قلیان بگذارد و به مردم حکم کند قلیان بکشند. هر کس اطاعت نکند شکم آن ها را پاره کند. این هم نتیجه ی شورای صبح بود. از اتفاق امروز که دوشنبه است وفات سیده النساء علیها السلام بود. خانه ی میرزا حسن مجلس روضه خوانی برپا می نماید. تمام علما را خبر می کند. جمعی محض خصوصیت، جمعی به واسطه ی فضولی حاضر می شوند. یک شنبه 23 جمادی الاخر سال 1309 قمری - خلاصه دست خطی که دیروز شاه خطاب به تجار تمباکو فروشان نوشته بودند به من حکم فرمودند که در «اطلاع» بنویسم، سوادش را از امین السلطان خواستم. اصل اش را به من داد که صورت او را عینا در این جا می نویسم. «نایب السلطنه جناب امین السلطان و سایر وزرای محترم دولت این یادداشت ما را ملاحظه کرده برای تجار محترم و غیرتجار معتبر تمباکو فروش قرائت نمایند. حکمی که پادشاه دولت می کند او را خود دولت لازم الاجرا می داند و هر حکمی که می کند چه در خارجه و داخله و اجنبی و غیراجنبی از روی خدعه و اشتباه نخواهد بود. یک وقتی مقتضی شد عمل دخانیات را به کمپانی انگلیسی بدهند دادند. چندی بعد مقتضی شد که آن امتیاز را از کمپانی بگیرند گرفتند. اعلان دولتی هم نوشته و به همه جا انتشار داده شد که این عمل از کمپانی گرفته شده است. سه شنبه 25 جمادی الاخر سال 1309 قمری - امروز صبح شهر آمدم. عیادتی از امین الدوله کردم. بحمدالله به تر است. بعد منزل آمدم. شنیدم جارچی در کوچه و بازار جار می کشد که حکم جناب میرزای شیرازی رسید که حرمت قلیان برداشته شده اجازه ی استعمال دادند. همه مردم قلیان کشیدند. آفرین بر قلم جناب میرزا که بیش تر از سرنیزه دولت اثر دارد. عصر مراجعت به دوشان تپه کردم. پنج شنبه26 رجب سال 1309 قمری - امروز صبح به پارک امین الدوله رفتم. از قراری که امین الدوله می گفت کمپانی رژی مبالغ گزافی مطالبه خسارت می نماید و ایلچی انگلیس ایستادگی دارد. از آن جا دربخانه رفتم. بعد از ناهار مراجعت به منزل نمودم. عصر شارژدفر روس دیدن من آمده بود. دوشبه 14 شعبان سال 1309 قمری - می گفت وجه خسارت تمباکو را به یک کرور لیره که سه کرور و دویست و پنجاه هزار تومان پول حالیه است قرار دادند که از بانک شاهنشاهی قرض کنند. از قرار صدی هشت تنزیل بدهند. پنج شنبه 16 رمضان سال 1309 قمری - گفت دولت روس حاضر است تنخواه خصارت تمباکو را با شروط بسیار سهل به دولت ایران بدهد. صحبت های غریب می کرد. من جمله می گفت حکیم طلوزان که هیجده سال قبل امتیاز همین سد اهواز را گرفته بود در آن وقت انگلیس ها مانع شده بودند. جمعه 17 رمضان سال 1309 قمری - در این چند روز سندی به سفارت انگلیس دادند که از غره ی رمضان الی انقضای چهار ماه دولت ایران به عهده می گیرد که نهصد هزار لیره خسارت تمباکو را بدهد. این سند به صحه و مهر شاه رسید و این از خبط های بزرگ بود که کردند. یک شنبه 26 رمضان سال 1309 قمری - چند دقیقه ای با کمال احتیاط با من خلوت کرد در باب استقراض از روس ها. نمی دانم حرف شاه را قبول کنم که به گردن وزیرش می اندازد یا حرف وزیر را که به گردن شاه می اندازد. جمعه 21 شعبان سال 1310 قمری - شاه دوشان تپه تشریف بردند. من منزل ماندم. عصر دیدن محقق رفتم از قراری که مشهور است کمپانی تمباکو دبه درآورده چهل هزار لیره دیگر هم مطالبه می کند.

این پایان بیانات اعتماد السلطنه از ماجرای تمباکو است که رفیع ترین قله تاریخی آن ماجرا در میان پاسخ استفساریه از میرزای شیرازی نمایان است.


فصل نامه تخصصی تاریخ معاصر ایران در شماره پاییز و زمستان سال ۱۳۷۸ که ویژه بهاییت است، عکس بالا را بی هیچ مجامله، متعلق به آقا سید صادق مجتهد «فقیه پارسا و محبوب تهران در عصر ناصرالدین شاه و پدر سید محمد صادق طباطبایی پیشوای مشروطه» می داند که لااقل و به صورت واضح هر دو دست او ترسیمی و الحاق است. مناسب می دانم در همین ابتدای مدخل یادآوری کنم که صحنه به دار کشیدن شیخ فضل الله نیز الحاقی بود.

چنان که این عکس را در همان منبع به شیخ شامخ میرزای شیرازی متعلق می دانند. سازنده این عکس  هم نمی دانسته است که در حالت تشهد و به خصوص سلام اخر مصطلح نیست که پیش نماز یک دست خود را به زیر عبا برد، چنان که سمت و زاویه توجه میرزا با محل مهر و جا نماز  همسو نیست و جا گذاری نعلین های پیش نماز بی تردید دخالتی جاعلانه در عکس است.



ما در این دو عکس که ظاهرا برداشتی از یک مجلس است حتی لباس خطیب را تعویض شده می بینیم، اما در فورم و حالات شیخ یا گلیم بافته گسترده بر زمین، ذره ای تفاوت نیست، جماعتی ایستاده و گروهی نشسته اند و در چپ و راست پیش نماز، مردم مختلفی مشغول درد دل با یکدیگرند. عکس ترکیبی از قطعات مختلف با نورهای متفاوت است که در مواردی به تمپلات نزدیک شده است. زندگانی و جایگاه و آوازه مجتهد بزرگ شیعه را، همه جا از سامره بلند می کنند و دو عکس بالا نمایشی از برگزاری نماز جماعت در آن خطه به امامت شیخ شیراز است که با یک نما و ضمائم ثابت، در مقام امام جماعت نشانده اند. ایا کسی در حد آن است که این گونه تجمع بی تناسب آدمیان از خرد و کلان، حتی در اطراف سجاده شیخ را، منظری از اقامه نماز جماعت بداند؟! و آیا همه چیز را به طرزی موهن بازسازی و شاهد تراشی نکرده اند که در ماهیت تاریخی خود مکان و منطق وقوع نداشته است؟! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۱۹

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 1۹


بنیان اندیش در جریان عبور از تاریخ، هریافته ای را ابزار سنجش گفتار و رفتار و محک صحت و سقم ماجراها و مکتوباتی قرار می دهد که با دریافت های نو سازگاری نشان نمی دهند.

«رفتیم داخل میدان نقش جهان معروف و وسیع شده. ما را به طرف یک کاروان سرای خرابه بردند که حیاطی وسیع و یک هشتی و چند حجره داشت. رییس گمرک خانه، کریم خان نامی است باید بیاید متاع ها را ببیند... از پل خواجوی معروف که در ایران به خوبی و استحکام مانند ندارد گذشته وارد چهار باغ که چنارهای خیلی قوی دارد و به اسم چهار باغ صدر معروف است شده بعد از گذشتن از ان جا امام زاده احمد را که در کنار راه است زیارت کردیم سپس داخل میدان بزرگ شدیم که آن هم در ایران نظیر ندارد. بناهای چند طبقه، خیلی با استحکام و شکوه، یک طرف مسجد شاه بی مانند و عالی و خوب و عالی قاپوی با شکوه و عظمت و طرف دیگر مسجد شیخ لطف الله... مسجدهای اصفهان بسیار خوب و عالی است، خصوصا مسجد شیخ لطف الله و مسجد شاه و ابنیه صفویه. پس از ان به میدان قدیم و مسجد جامع که از بناهای قدیمه و شایسته تمجید است، سیاحت کرده به منزل رفتم». (خاطرات حاج سیاح، صفخات 37 و 46)

بنیان اندیش از آن که بحث نوساز بودن مسجد شیخ لطف الله به همراه اسناد مربوطه را پشت سر گذارده و توصیف حاج سیاح از مسیر گذر به نقش جهان را بی پایه می یابد، در برخورد با این ستایش نامه از آن مسجد، نوع نگاه خویش به حاج سیاح و کتاب خاطرات اش را تغییر می دهد و  سرانجام به میزان لازم مطالبی در خاطرات او می یابد که تنها به قصد تایید مجعولات پیش ساخته در باب تاریخ ایران فراهم کرده اند، چنان که قریب 150 سال پیش، در لفافه از قدیمه و در واقع ساسانی و آتشکده خواندن مسجد جمعه اصفهان می گوید که فصل بزرگ تغییر هویت آن به وسیله تروپ های توطئه گران و مرمت کاران ایتالیایی، چنان که گفته آمد، در 40 سال پیش صورت گرفته است.

«در ایامی که در ایران اقامت داشتم نسخه ای را که در اختیارم بود برای مرحوم پدرم که متاسفانه چشم شان آب آورده و پس از عمل فقط پیش پایی را قادر به خواندن بودند، قرائت می کردم و ایشان اصلاحاتی را که به نظرشان می رسید تذکر می دادند و من یادداشت می کردم تا به صورتی درآمد که ملاحظه می فرمایید. در ضمن تاریخ های مذکور در یادداشت ها را که همه قمری بودند، کوشش نمودم که معادل آن ها را با سال شمسی محاسبه نمایم تا نفع اش عام تر شود و تا حد مقدور این کار را انجام دادم». (حاج سیاح، سفرنامه، ص 4) 

در این بخش کوچک از مقدمه کتاب سفرنامه حاج سیاح به قلم فرزند او، حمید سیاح، آن مضمون مهم و مسلم به گونه ای دیگر تایید می شود که در مکتوبات موجود، تا زمان مصوبه مجلس دوم شورای ملی، که قریب ۸۰ سال پیش، کاربرد تقویم شمسی را مقرر کرد، هرگز ذکر روز شمار هجری شمسی روال نبوده و در نتیجه فضا و زمینه لازم برای به میدان کشاندن این ادعا فراهم است که هر متن متکی به روز و سال و ماه شمار شمسی تا مقطع سال 1305 خورشیدی را مجعول بدانیم. در عین حال همین چند سطر گواهی است که در حیات حاج سیاح هنوز متن پیراسته و منقحی از سفرنامه و خاطرات او آماده نبوده و معلوم است که به چاپ نرسیده است.

«این بنده، محمد علی ابن مرحوم آقا محمد رضا محلاتی، که نواده مرحوم آقا محمد باقر هستم، معروف به حاج سیاح، پس از این که سیاحت یک دوره تمام دنیا را به انتها رسانده، یعنی از اروپا به آمریکا  و از آمریکا به ژاپن و چین سیاحت کرده وارد هند بندر بمبئی شدم و در مهمان خانه منزل کردم». (حاج سیاح، خاطرات، ص 6)

این آغاز کتاب خاطرات حاج سیاح است که مولف ضمن معرفی شجره نامه و سرگذشته های خویش، شرح برخورد مقامات دولتی و تشریح آشفتگی اجتماعی و عقب ماندگی مردم ایران را در مجموعه ای پر برگ به شرح می اورد. ان چه در نقل فوق محل تامل بسیار است ذکر محلاتی به عنوان نام خانوادگی و یادآوری لقب حاج سیاح برای خویش است. بنیان اندیش تامل می کند که بخشش عنوان و لقب حاج سیاح از سوی حکومت و یا مردم به مولف کتاب خاطرات، تنها زمانی منطقی و مفهوم است که شخص او و سفرهای دراز مدت اش یزای عموم شناخته شده باشد، که ابزار آن انتشار کتاب های سفرنامه و خاطرات بوده است، بدین ترتیب خقیقت مربوط به تالیفات و سرگذشت او به ابهامی با غلظت بسیار فرو می رود.  زیرا که در خاطرات از زبان یک اهل محلات که دو دهه را به سیر و سفر و جهان گردی گذرانده، مطالب بس شگفتی ارائه می شود که حاصل و برداشت از چند بار دور زدن ایران در جهت عقربه ساعت و عکس ان و صورت برداری از فقر و جهل بی پایان و شرح نادانی و الودگی های گسترده و گوناگونی است که مردم و مدیران سیاسی بدان دچار بوده اند. مورخ نتوانست تشخیص دهد که از چه راه بلافاصله پس از ترک کشتی در بندر بوشهر و ورود به خاک ایران، از همان دقیقه ی نخست مردم معمول و صاحبان کرسی اقتدار او را حاج سیاح نامیده اند؟!

«وضع ایران را عجیب می بینم مدت مدیدی خارجه را دیده ام و تاسف بسیار بر حال حاضر ایران وطن محبوب دارم که زیاده در حال تنزل است همه به ظاهر سازی اکتفا می کنند. پس از 18 سال دوری انتظار داشتم که تغییراتی در وضع مملکت انجام یافته و مردم در رفاه و شهرها آباد شده باشد.ولی با دیدن بندر بوشهر معلوم گشت که انتظار بی هوده داشته ام و چنان تاثری به من دست داد که اگر شوق زیارت مادرم نبود از همین بوشهر مراجعت می کردم». (حاج سیاح، خاطرات، صفحه 13)

این تم عمومی یادداشت های حاج سیاح و قرینه دو قلوی او، ابراهیم بیک است که سیاحت نامه او به راستی جلد دوم خاطرات حاج سیاح است. مورخ روشن فکرانی را که تاب شنیدن حقیقت در باب این رسولان و منادیان آزادی معرفی شده را ندارند، دعوت می کند که ضمن جویدن گوشه های سبیل، به دنباله این یادداشت ها توجه تاریخی و نه گروهی و فرقه ای و حزبی کنند که گرچه بسیار ظریف است اما به صورت قدرتمندی ما را به علت بی باری سعی ملی در دست یابی به استقلال و آزادی راه نمایی می کند. 

«شنبه 27 رجب سال 1298 هجری قمری. عصری حاج سیاح محلاتی پدر سوخته بابی که با خواجه ها رفیق شده به حضور امد. چهار شنبه پنجم محرم 1306 قمری. حاج سیاح محلاتی که از فداییان ظل السلطان بود، چند روز بود طهران آمده با فراش و پلیس او را از طهران راندند. چهار شنبه 27 رمضان سال 1308 قمری. حاجی سیاح معروف را هم، که وقتی خیلی خدمت ظل السلطان مقرب بود، گرفته اند. چهارشنبه بیست و یکم جمادی الاولی سال 1309 قمری. سید جمال الدین همه جا از امین السلطان بد نوشته، او را تکفیر نموده و زندیق اثیم نام نهاده که مذهب اسلام را تمام او به باد داده، فرنگی ها را به ایران آورده تمام ایران را به ان ها فروخته و بعد صدماتی که به مردم از حبس و جلای وطن رسانده از قبیل ملا فیض دربندی و سید علی اکبر شیرازی و حاج سیاح و میرزا فروغی که اسم مرا هم ذکر نموده. پنج شنبه دهم شوال سال 1310 هجری قمری. عصری که به باغچه می رفتم حاج سیاح معروف را دیدم. دنبال من افتاد و و به باغچه آمد تفصیلی از حیل و اسیری خودش نقل کرد و صدماتی که در قزوین و در محبس نایب السلطنه به او رسیده بود.


این یکی از چند تصویری است که از حاج سیاح به جای مانده و همراه میرزا رضا کرمانی در بخوی زندان قزوین است. اگر لازم بدانم از میان ایرادات این عکس مشهور فقط به یکی اشاره کنم و ان را حاصل مونتاژ دو عکس مختلف بدانم، کافی است به پای در کنده مانده حاج سیاح توجه دهم که به وجهی ناممکن، خلاف پای میرزا رضا، پاشنه را رو به بالا و پنجه را رو به پایین نشان می دهد. هرچند زاویه هندسی محل اتصال پای حاج سیاح با کنده و بخو در مسیر ادامه ساق پا نیست. مقدمه نویس سفرنامه بر این عکس تعبیری گذارده که به گفتاری برای دکلمه در نمایشات تاریخی نزدیک تر است

«سیاح جثه اش جره نیست. در یک عکس یادگاری باقی مانده که با میرزا رضا کرمانی دارد اندام اش از میرزا رضا نه کوتاه تر است و نه باریک تر. میرزا رضا جوانی است حدود سی سال و او او با نزدیک به شصت سال عمر. میرزا خدنگ نشسته و با چشمان به دوربین نگرنده اش مدعی و مهاجم. و سیاح پشت را دو تا کرده و سر را به زیر انداخته و زنجیر در دست بیش تر به جلوه نمایش». (حاج سیاح، سفرنامه، ص ۱۲)

حاج سیاح در سال ۱۲۹۴ قمری به بندر بوشهر وارد می شود و ۴ سال بعد اعتماد السلطنه از او به عنوان بابی یاد می کند. ۱۲ سال بعد از ورود او، بنا به قول اعتماد السلطنه، او را با فشار نظامی و قزاق از تهران می تارانند و کسی علت آن را ذکر نکرده است. ۱۴ سال بعد از ورود، اعتماد السلطنه از دستگیری او خبر می دهد و بالاخره ۱۶ سال پس از پیاده شدن از کشتی، اعتماد السلطنه او را به باغچه می برد تا از سختی های محبس بگوید. این روند در طلاطم های اجتماعی عهد او بسیار تنبل و کند و بی اثر می نماید و اشارات و منقولاتی از این گونه به سرعت و سادگی این قرینه را افتابی و آشکار می کند که سال ها پس از ورود به ایران کس یا مجمعی سیاح را با عنوان مهره ای سیاسی و یا فرهنگی به جد نگرفته، به ویژه این که حاج سیاح هم، درست مانند ابراهیم بیک و قاسم غنی و کمال الملک، تاریخ تولد و زمان زایمان و ظهور ندارد.

«حقیر فقیر محمد علی سیاح روز پنجم صفر یک هزار و دویست و هفتاد و شش مرحوم والد ملا محمد فرمودند که می باید بروی مهاجران، که دهی از دهات کزاز و کزاز از بلوکات عراق است». (سفرنامه حاج سیاح، ص ۲۵)

این اشاره سر و دم بریده روی هم رفته بی معنا را از آغاز کتاب سفرنامه برداشته ام که به همراه خود لااقل چند سئوال توام با حیرت می تراشد که چه طور ممکن است فرزند و نوه ای در خاندانی اهل خط و ربط از سال تولد پدر و یا پدر بزرگ خویش بی خبر مانده باشند و مگر در آن دو دهه سکوت چه راز سر به مهری لانه داشته است؟!

«در تمام هزار و دویست صفحه ای که خود سیاح نوشته، مطلبی از دو دهه اوان زندگی اش نگفته است. تنها در این کتاب اشاره ای دارد به این که دسنت اش شکسته و معیوب است و کار یدی نمی تواند بکند. اما کجا و در چه حادثه ای؟ قضیه مسکوت است». (حاج سیاح،‌ سفرنامه، ص ۱۱)

بنیان اندیش برای چنین مولفه های سست پایه اهمیتی قائل نمی شود  و آن را ابزاری برای تولید دست ساز دیگری شناسایی می کند  و در کفه نقد سخت گیر قرار می دهد.

«۲۳ جمادی الثانی سال ۱۳۲۶ قمری. که شب را مردم همه منتظر و مضطرب به روز اورده و جمعی در مجلس خوابیده بودند. بعد از طلوع آفتاب هیاهو و رفت و امد و همهمه در هر طرف جاری بود. از بیرون خبر اوردند که لیا خوف روسی صاحب منصب قزاق با قزاق ها و جمعی توپچیدر تحت حکم اسماعیل خان آجودان باشی و برادرش ابراهیم خان و جمعیت یرباز و قاطرچی و فراش و اشرار شهری جمعیت زیادی تهیه دیده با توپ ها مجلس را احاطه کرده، میدان بهارستان پر از قشون است و سر معبرها را گرفته اند و نمی گذارند احدی بگذرد و هرکس مسلخ باشد گرفتار می شود و کسی از کسی خبردار نیست... جمعی از ملتیان مسلح بودند ولکن قلیلی بودند. اندکی گذشت صدای توپ بلند شد مجلس را به توپ بستند و از ملتیان چندنفر با تیر از پشت بام ها و از قزاق و توپچی چند نفر را زدند و قزاق ها هم چند نفر از ملتیان را زدند. علی الاتصال توپ به بهارستان می انداختند و در ظرف چند ساعت دروازه بهارستان و دیوار را خراب کرده قزاق و سرباز به مجلس ریختند.جمعی از ملتیان کشته شده بعضی از طرف پشت مسجد و بهارستان گریختند... بعضی از مشهیر آزادی خواهان در سفارت انگلیس پناهنده شدند و بعضی مخفی گردیدند جمعی دیگر گرفتار و اسیر شدند... عمارت بهارستان را که مجلس بود ویران کردند این شاه نادان با آن عمارت چنان اظهار عداوت کرد که اصرار داشت تمام ان را محو کنند.پالکونیک روسی گنبد مسجد و خود مسجد و مدرسه سپه سالار را گلوله باران کرد. تمام اشیاء و دفاتر و فرش و اسباب حتی در و دروازه و سنگ های مرمر مجلس را به غارت بردند». (حاج سیاح، خاطرات،  ص ۵۹۸)

پیش تر و با ارائه عکس های منتسب به تخریب مجلس، افسانه بودن این ماجرا اثبات شده بود و به خصوص از آن که حاج سیاح به عنوان یک ناظر حاضر در زیر و بم های مشروطه خرابی مجلس را خلاف واقع گزارش می دهد، بتا بر این مورخ خود را مجاز می داند که عازم کشف حقایق مشروطه شود.


روزنامه ی اعتمادالسلطنه

مجلد دوم

۳ شنبه اول جمادی الاولی 1299 قمری، (برابر اول فروردین ۱۲۶۱ شمسی) تا ۳ شنبه دهم جمادی الاول ‌ ۱۳۰۰قمری، برابر 29 اسفند 1261 شمسی) (برابر نهادهای شمسی از من است)

«شکر می کنم خدا را به حمدالله والمنه، به اولیای محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن مجتبی و سید شهدا علیهم السلام و صلوات. سنه ی ئیلان ئیل را تمام کردیم داخل سنه ی یونت ئیل شدیم. سال گذشته به حمدالله زنده بودیم، خودم، مادرم، عیالم، دخترم، برادرم، اغلب دوستانم، نوکرهایم، کنیزهایم، و اسب های سواریم، جز این که عمله ی احتساب را از من گرفتند مداخل پولی من کم شد، اما داخل وزرا شدم. شأنم زیادتر شد. تفاوتی به حالت نکرد، الحمدالله علی کل حال. خلاصه دو ساعت و چهار دقیقه و چند ثانیه از شب سه شنبه غره ی جمادی الاول هزار و دویست و نود و نه گذشته تحویل شمس به برج حمل شد. پادشاه ایران ناصرالدین شاه که به حمدالله سال سی و ششم سلطنت شان است در اطاق موزه که تازه به اتمام رسیده، جلوس فرمودند. اطاق موزه تالاریست بسیار وسیع که در ایران به این بزرگی اطاق ساخته نشده است. از اطاق های اصفهان صفویه اگرچه ندیده ام اما شنیده ام، بزرگ تر است. سقف اطاق آجری است مشتمل بر طاق وسط و چند دالان. سراسر بسیار مزین و چهل چراغ های بزرگ آویخته شده. صفوف سلام بسته شد.
سه شنبه غره جمادی الاول
- صبح جمعی دیدن آمده بودند. بعد از پذیرفتن آن ها خانه حاجی استاد غلامرضا که هر سال می روم رفتم، از آن جا به حضرت عبدالعظیم. بعد خانه آمدم. عصر هم جمعی آمدند. روز اول سال را به آداب دینی گذراندم. در سال یک روز دین اقلا لازم است. بعد سیصد و شصت روز را به دنیا پرداختن». (اعتمادالسلطنه، روزنامه ی خاطرات، ص 159)

آیا نباید بپرسیم منظور اعتماد السلطنه از روز اول سال چیست و آیا نباید به ریش ابلهانی بخندیم که سال شمار انان تنها یک روز در سال خورشیدی می شود آن هم به قصد روشن نگهداشتن اجاق نوروز؟ و آیا بروز چنین خماقت هایی مورخ را مجاب نمی کند که  تولید این گونه اسناد جاعلانه از روزگار ناصرالدین شاه را هم، چشمه دیگری از شیادی های  یهود در ادامه تاریخ سازی از عهد هخامنشی تا دوران معاصر بداند؟! (ادامه دارد)

کتاب چهارم، برامدن مردم، مقدمه ۱۸

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 18


به بیانی نزدیک می شوم که به امید خدا، در آینه روشن آن، ناظر تصویر روزگار تاریخ کنونی خویش خواهیم شد و آن توجه خاص به اسناد کاملی است که به صورت مکتوب از قلم مدیران و کارگردانان دوره قاجار به جا مانده است. باید تذکر دهم که بنیان اندیشی با مراتبی توضیح داده می شود که با ورود به ضمائم مدنی، در قریب ۳۰۰ یادداشت، به بررسی و بود و نبود و سلامت یا تشکیک در هویت ابزار و اثاری پرداخته است که در موقف خود، فی المثل چون برخورد با تاریخچه نگارش و ظهور خط و قلم، و یا دعوت به ادای پاسخ این سئوال، که از چه راه بر مکتوبات کهن مانده بر سنگ ها، معادل معنایی نهاده اند، کسانی را از گسستن پایه های مسندی هراسان کرده است که بر آن تکیه زده اند. مورخ بنیان اندیش در جایگاه خویش مسحور و یا مغلوب عناوین و البسه و مرقومات و مرقعات مدعیانی نمی شود که بی دقیقه ای توقف و تجسس در سلامت آن ها، ورای اسنادی مملو از مفروضات ناممکن گرداگرد خویش سنگر گرفته اند.

«محمد حسن خان مقدم، ملقب و مشهور به صنیع الدوله و اعتمادالسلطنه پسر حاجی علی خان مقدم مراغه ای، حاجب الدوله (فراش باشی) ناصرالدین شاه قاجار در شب بیست و یکم شعبان 1259 و یا به قولی در بیست و یکم شعبان 1256 ه. ق. در تهران دیده به دنیا گشود. مادر محمد حسن خان خورشید خانم نام داشت و از نواده های مصطفی قلی خان برادر آقا محمدخان قاجار بود. محمد حسن خان در نخستین دوره تأسیس مدرسه دارالفنون به سال 1267 ه. ق. به سن 9 سالگی وارد آن مدرسه در رشته نظام شد و پس از دو سال به منصب وکیلی «گروهبانی» در رشته پیاده نظام ارتقا یافت و از این تاریخ تا واپسین لحظات حیات متوالیا مصدر خدمات دولتی و مشاغل دیوانی و درباری و از جمله عضویت در انجمن آسیایی فرانسه و روس و لندن بود. محمد حسن خان در سال 1288 ه. ق. ملقب به صنیع الدوله گردید و در سال 1304 لقب اعتماد السلطنه گرفت. وی مدت 25 سال نیز روزنامه خوان روزنامه های اروپا و دادن هر گونه اخبار به ناصرالدین شاه بود. علی رغم بدگمانی بعضی ها نسبت به وی و آثارش شخصیتی مطلع و آگاه و صاحب خط و ربط در تاریخ و فرهنگ بود. در میان کتاب های او روزنامه خاطرات و مطلع الشمس و چند اثر دیگر چون خلسه از همه مشهورترند. اعتمادالسلطنه در 13 نوروز 1275 شمسی برابر با 19 شوال 1313ه ق پس از بازگشت از زیارت شاهزاده عبدالعظیم به منزل دار فانی را وداع گفت». (محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، مطلب روکش جلد)

این شرح حال و زندگی نامه رسمی اعتماد السلطنه است که لااقل 20 عنوان کتاب در مدارج و مسائل گوناگون، در خورجین فرهنگی خود ذخیره دارد که عمده ترین آن ها را چنین شناسایی کرده اند: شرح احوال صدر اعظم های قاجار. تاریخ اشکانیان. رساله انحصار تنباکو. شجره قاجار. تاریخ اسکندر. مطلع الشمس در 3 جلد. مرآت البلدان. تاریخ منتظم ناصری. روزنامه خاطرات. المآثر و الاثار و... اعتماد السلطنه کتاب ساز قهاری است و همان نگاه به تاریخ اشکانیان، جایگاه و چند و چون وظایف او، از جمله دلیل پذیرش در انجمن آسیایی چند کشور را آشکار می کند. اعتماد السلطنه در روزنامه خاطرات لااقل در 20 نقل گوناگون از به خدمت گرفته شدن برای تدوین و تولید مکتوبات گوناگون خبر می دهد.

جمعه هفتم ربیع الاول سال 1304 قمری. شاه سوار شدند . طرف رودخانه کرج رفتند. فراش سوار و کالسکه عمله خلوت به احضار من آمد. با عارف خان مشغول نوشتن وقایع سنه 61 هجری شدم. الحمد لله قریب به اتمام است.
پنج شنبه دوم جمادی الاولی سال 1304 هجری قمری.
صبح دارالترجمه خدمت شاه رسیدم. خلق شان به تر بود. دست شان درد می کند. فرمودند شب حاضر باشم. شب که رفتم رساله وقایع سنه 61 هجری که فرموده بودند بنویسم چهار ماه زحمت کشیدم و نوشتم. امشب بردم و تسلیم نمودم.

چهار شنبه دوم ذی الحجه سنه ۱۳۱۱ هجری قمری. اامروز جلد سوم شرح حال مادموازل مونت پانسیر را شروع کردم و یوسف را هم شلاق زیادی زدم... گرچه رساله ای که در باب ختان نوشته بودم تمامش را شاه نخوانده بود و من قسم خوردم که من بعد برای شاه هیچ چیز ننویسم زیرا که دوره و زمانه طوری شده که مشک را با پشک فرقی نیست چون این کتاب مادموازل را شروع کرده ام می نویسم و ان شاء‌الله من بعد هیچ چیز دیگر برای شاه نخواهم نوشت و اگر دماغم برسد من بعد تصنیف و تالیفی بکنم از برای دول خارجه است نه از برای ایران. چنان چه تاریخ مرو را که دولت روس از من خواسته بود تالیف خواهم کرد و خواهم فرستاد تا قدر من در آن جا معلوم بشود نه در ایران ویران که هرکس خرتر است فاضل تر است و هرکس خائن تر است معتبرتر است.

یک شنبه 20 شعبان 1309 هجری قمری. مراجعت به منزل شد. عصر منزل امین السلطان رفتم. کتاب «تاریخ صدور قاجاریه» که به اسم ایشان تالیف کرده بودم رساندم و به منزل مراجعه نمودم.

حضرات علما و مورخین کپی بردار از مکتوبات قدما می توانند با میزان قدمت و منبع اغلب داستان های مذهبی و اجتماعی مورد وثوق خویش آشنا شوند و بیش از این در مقابله با بنیان این اندیشه مشغول نباشند که می کوشد ما را از آسیب های تفرقه های همه جانبه مصون و دور نگه دارد. اعتماد السلطنه اعتراف مستقیم تری از کتاب نویسی مزدورانه و به نام دیگران در برابر وجوهات را ارائه می دهد.

یک شنبه 20 شعبان 1309 هجری قمری. مراجعت به منزل شد. عصر منزل امین السلطان رفتم. کتاب تاریخ صدور قاجاریه که به اسم ایشان تالیف کرده بودم رساندم و به منزل مراجعه نمودم.

اشارات اعتماد السلطنه به مشغولیت های فراوان خویش در تالیف و تدوین کتب گوناگون، در روزنامه خاطرات، بیش از حد تکرار در این وبلاگ است و در عین حال احتمالا اگر حتی به گوشه هایی از آن ها دقیق شویم رد پای غریبگان را در چمنزار تاریخ خود شناسایی خواهیم کرد.

13 رجب سال 1299 قمری. میلاد حضرت علی بن ابی طالب و عیذ بزرگ شیعه است. این عید را ناصرالدین شاه ایجاد نمود و الا در ایران

رسم نبود. صبح رفتم احوال پرسی امین الملک.

مثلا اگر به همین نقل و تاریخ مندرج درآن سخت بگیریم آن گاه باید از اعتماد السلطنه و ناصرالدین شاه بپرسیم  که اگر به روز و تاریخ میلاد امام علی آگاهی پیشین داشته اند، پس چه گونه ناصرالدین شاه را بانی و مبدع مراسم آن اعلام می کنند؟ به هر حال گفت و گو از رخ داده های اعماق تاریخ نیست و شرحی از  حوادث و مطالبی مرتبط با تحرکات تاریخی در 125 سال پیش در جریان است. قصدم این است که اسناد مربوط به دوران نزدیک را تا آن جا که میسر شود کم تر ارائه کنم و مشتاقان را بخوانم که با تعقیب مستندات فراوان و موجود، قاطعانه مطالب مربوط به تاریخ معاصر را دنبال کنند.



این نقشه مسیر رفت و برگشت ناصرالدین شاه به مشهد است. مسیر کوتاه همین که به دامغان می رسد به سوی مرز روسیه تغییر جهت  می دهد و شاه را از راه قوچان و دره گز به مقصد می رساند و خط سیر پایین، که مربوط به بازگشت است، بیش و کم از مناطقی می گذرد که امروزه نیز معمول است. اگر بخواهم تنها با ارائه یک دلیل گزارش این سفر را از زندگانی سلطان صاحب قران خذف کنم، کافی است از جنون او در ثبت سیمای خویش بر کاغذ عکاسی بنویسم، به  مقیاسی که گفته اند در آلبوم عصرقاجار تعداد عکس های ناصرالدین شاه با تمام چهره های دیگر برابر است. اینک باید به این واقعیت رسوا کننده  میدان دهیم که حتی یک تصویر از شاه در راه سفر چند ماهه به مشهد، مثلا در حالت دست به سینه در حرم وجود ندارد، هرچند سفر یک روزه خود، از سلطنت آباد تا جاجرود را از طریق نمایش آلبومی از عکس های گوناگون به ثبت رسانده است؟!! آنان که از شهوت تصویر برداری از خویش نزد ناصر الدین شاه باخبرند، نبودن یک عکس در مسیر سفر به خراسان را دلی ل مطمئن و منقنی در رد انجام این سفر زیارتی می پذیرند. حاصل تهیه و تدوین این سفر خیالی، ظهور کتاب ۳ جلدی و متورم مطلع الشمس است که در خلال آن قریب ۳۵۰۰ کتاب و رساله قدیم، افزون بر ۶۰ هزار شخصیت تاریخی از حوزه ها و ادوار گوناگون و زدیک به ۸۰۰۰ مکان و منطقه جغرافیایی فعال و نیمه متحرک در مسیر تهران تا مشهد معرفی می کند.


روزنامه اعتماد السلطنه

مجلد اول

از 19 ربیع الثانی 1298 قمری (برابر اول فروردین 1260 شمسی)

تا دوشنبه 29 ربیع الثانی 1299 (برابر 29 اسفند 1260 شمسی)

 (برابر نهادهای شمسی استخراج این جانب و در اصل از نهم ثبت شده که اشتباه است.)

«می خواستم روزنامه  مفصل بنویسم و از وقایع عالم که در ظرف سنه ماضیه روی داده شرحی بنگارم که دیباچه و مقدمه برای وقایع هذه السنه شود. چون مطلب به اطناب می کشید در لایحه ی دیگر خواهم نوشت. این کتابچه را منحصر می کنم به آن چه در ابتدای هذه السنه ی ئیلان ئیل در دربار دولت ایران رو داده و بعضی حوادث و وقایع متفرقه که در کلیه ی عالم اتفاق افتاده، در این ضمن بعضی گزارشات شخصی خود [را] انشاالله به انتها خواهم رساند.

یک شنبه 19 ربیع الثانی 1298 هجری مطابق 21 مارس 1881 مسیحی - چهار ساعت کم و بیش تحویل شمس به حمل شد که ابتدای سنه ی دولتی ایران اول سنه ی ئیلان ئیل ترکی است. علی الرسم سلام تحویل در تالار مشهور به عاج در حضور پادشاه عصر السلطان ناصرالدین قاجار منعقد شد. علما [و] سادات و اعاظم که در حضور بودند: جناب آقا سید صادق مجتهد سلمه الله، امام جمعه ی طهران، میرزا زین العابدین که سمت دامادی به پادشاه دارد، حاجی آقا محمد نجم آبادی، حاجی آقا محمد کرمانشاهی و غیره و غیره، شاه زادگان یعنی اولاد پادشاه حی: مظفرالدین میرزا ولیعهد، سلطان مسعود میرزا ظل السلطان، کامران میرزا نایب السلطنه، شاهزادگان دیگر از اعمام و بنی اعمام جمعی، وزرا: میرزا یوسف آشتیانی مستوفی الممالک وزیر داخله، میرزا حسین خان مشیرالدوله سپهسالار قزوینی که الحال بیکار است، میرزا سعید خان اشقلی گرمرودی وزیر امور خارجه، معزالدوله بهرام میرزا ابن عباس میرزا نایب السلطنه عم پادشاه وزیر عدلیه، میرزا عبدالوهاب خان نصیرالدوله شیرازی وزیر تجارت، وزارت جنگ متعلق به کامران میرزا نایب السلطنه ولد شاه است، میرزا علی جان لواسانی امین الملک وزیر وظایف و مدیر مجلس شورای دولتی، آقا ابراهیم گرجی ملقب به امین السلطان خزانه دار یعنی مالیه بل که همه کاره ی دولت، علی قلی خان مازندرانی مخبرالدوله وزیر علوم و تلگراف خانه ها. جمعیت اعیان و اشراف و سایر رجال دولت و متفرقه آن چه تخمینا دیدم سیصد نفر می شدند. در این سلام از اتفاقات که روی داد این بود: این دو فرزند شاه که شاید در موقعی شرح حال آن ها را مفصلا بنگارم در کمال بی قیدی و غرور و تکبر و خودسری به عمل آمدند و به چه دلیل بایداین ها این قسم شده باشند، در موقع خود بنویسم، اما کلیه می گویم ایران به هیچ وجه در قید تربیت اولاد نمی باشند. خداوند وجود پادشاه را سلامت بدارد که از صفات حسنه که فی الواقع وجود شریف این پادشاه دارد طبیعی است نه تربیتی. خلاصه ظل السلطان سنا بزرگ تر است، اما ولیعهد منصبا. نایب السلطنه که حالا وزیر جنگ است و کوچک تر از هر دو به واسطه این که همیشه به پایتخت بود و ولد کوچک است زیاد به خود مغرور است. نایب السلطنه در جای مخصوص وزارت جنگ یعنی در صف نظامی ها ایستاده بود. طرف یسار که مغرور به مکنت زیاد و مساعدت بخت است و این که خود را اسن اولاد می داند میمنه را اختیار ظل السلطان کرد. اما شخص ولیعهد که منصب بزرگ دولتی دارد و خوش بخت آتیه در این اوقات به واسطه ی حوادث آذربایجان موقتا طهران تشریف دارد لابد جلو ایستاد در همان ردیف، یعنی مقابل نقطه ای که میرزا سعیدخان وزیر خارجه ایستاده بود که مناسب شان ولیعهد نبود، به واسطه ی نبودن در پایتخت و نداشتن قید دربار، انشاالله کینه نشود که چه جای بد به او داده شد. من مشعوف می شدم والا این کینه به یقین که از برای ایران در آتیه مفید نیست. امپراطور الکساندر دوم از خانواده ی رومانف پادشاه روس که چند روز قبل به دست ملعونی که جنس بابی های ایران هستند مقتول شده بود، دربار دولت ایران مدت یک ماه به واسطه ی خصوصیت نامه که با روس داشتید به حالت عزا خود را قرار دادند و این اول دفعه است که دولت ایران ملتفت این قسم خصوصیت ها با سلاطین فرنگ شده است. میرزا حسین خان سپه سالار می گوید من به خیال پادشاه انداختم که این رسم را پیشنهاد سازد. میرزا سعیدخان می گوید من چنین صلاح دیدم. گمان ام این است هیچ یک این کار را نکرده خود پادشاه که هزار مرتبه مشاعر و عقل اش از وزرا زیادتر است به فراست طبع همایون این حکم را فرمودند. به این جهات نقاره خانه که معمول بود در اعیاد زده می شد، آتش بازی و چراغان که رسم بود، متروک شد.

دوشنبه 20 ربیع الاول سال ۱۲۹۸ هجری قمری - سلام عام در تالار تخت مرمر منعقد شد. سفرای خارجه به هیئت اجماع حضور آمدند. سفیر کبیر عثمانی از طرف سفرا و وزرای مختار تهنیت عید گفت به زبان فرانسه و جواب شنید. بعد ایلچی روس را تنهایی احضار کردند. خیلی تاسف خودشان در مقدمه ی قتل امپراطور روس اظهار فرمودند. میرزا حسین خان سپهسالار به جهت تعزیت امپراطور روس الکساندر سوم و تهنیت جلوس او مامور پطربوغ است که چند روز دیگر خواهد رفت. امروز در سلام تخت مرمر ولیعهد خفتی به ظل السلطان داده بود که تلافی روز تحویل شد. جایی که به جهت ولیعهد و ظل السلطان قرار داده بودند جلوی تخت تکیه به دو ستون بود. ولیعهد قدری دیرتر حاضر شد. وقتی که ظل السلطان ایستاده بود در جای خود آن وقت پسر خود محمدعلی میرزا را که طفل هشت ساله است به جای خود در ردیف ظل السلطان جای داد و خود پهلوی تخت ایستاد». (اعتمادالسلطنه، روزنامه ی خاطرات، ص 63)

اعتماد السلطنه روزنامه خاطرات خود را در فصول گوناگون و به صورت سالانه تنظیم کرده است با این تفاوت قابل توجه کوچک که روز شمار حوادث او بر مبنای سال قمری، ولی تقسیم بندی آن بر اساس سال شمار شمسی است: از اول فروردین تا ۲۹ اسفند هر سال! محمد خسن خان حتی روز تولد خود را بر اساس سال شمار هجری قمری می شناسد و به معادل شمسی ان اشاره ندارد، در این صورت از چه راه با تحولات تقویم شمسی، تا میزان ساعت و دقیقه ورود خورشید به برج حمل  آشنا بوده است. آیا چنین امر ناممکنی در سرزمینی که تا زمان رضا شاه حتی برگ نوشته آزادی با منبع تقویم شمسی نمی یابیم، این چشم بندی محمد حسن خان به ما خبر نمی دهد که این یادداشت ها را به نام او و در دوران پهلوی ها تدوین و تنظیم کرده اند؟!

پنج شنبه ۲۰ شعبان سنه ۱۲۹۰ هجری قمری. امروز چون مقارن بود با روز تولد من که بیستم شعبان متولد شدم. خواستم اسماعیل آیاد بروم. حوصله نکردم. درب خانه رفتم. مراجعت به باغچه نمودم.

آیا به عمق فاجعه پی می برید؟ بدین ترتیب اعتماد السلطنه هرگز روز واقعی تولد خود را که فقط با احتساب گردش خورشیدی زمان ممکن می شود، نمی شناخته و غریب تر این که در سراسر خاطرات برابر نهادهای تاریخ قمری را با سال شمار میلادی ارائه می دهد! یادداشت های او به ما گوشزد می کند که روز شمار شمسی در خاطرات را تنها به آن قصد به میدان فرستاده اند که نوروز باستانی مدارکی برای خود دست و پا کند. (ادامه دارد)


کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 17

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 17


بدین ترتیب با رجوع به نمونه هایی از مکتوبات و مولفه های دوران ناصرالدین شاه، مورخ پس از ۲۳ قرن خود را با اندک نمایه هایی مقابل می بیند، که بیش و کم و لااقل از روابط اندرون و بیرون سلطانی خبر می دهند که از اتاق خواب تا کنار چشمه سارها، در حال شکار و خوردن  نهار و شام، تصاویر اثباتی و حکومتی از خود به جای گذارده که نه فقط مورخ را در ارزیابی حیات و جایگاه او دچار تردید نمی کند،  بل به برداشت و بازتابی می رساند که دریابد این نخستین صاحب منصب پس از قرن ها سکوت،‌ بر کرسی سلطنت نشانده شده، به علت فقدان فرهنگ و میراث و تجارب تاج داری در ایران، جز سرک کشیدن به اندرون،‌ دوره گردی مدام در طبیعت اطراف و جا به جایی بی هدف در شبه کاخ های دور شهر، شرح وظایف دیگری برای خود نمی شناخته، دغدغه رشد ملی نداشته و پاسخ گوی کسی و چیزی نبوده است.

«دوشنبه غره صفر 1303 قمری. صبح فراش به احضارم امد. شاه فرموده بودند مخصوصا کالسکه از برایم بسته بودند. سوار شدم در رکاب به جاجرود رفتیم. ناهار میل فرمودند. مجددا مراجعت  به سرخه حصار شد».

شنبه 8- شاه سوار شدند طرف دارآباد رفتند. ناهار دارآباد میل فرمودند. عصرانه اقدسیه بعد سواره سلطنت آباد، از آن جا قصر قاجار، از آن جا عشرت آباد تشریف آوردند. من امروز خیلی خسته شدم، از بس که خبر نوشتم و ترجمه کردم. سراج الملک هم صبح آمده بود. عصر خدمت شاه رسیدم که از دم چادر عبور فرمودند.

چهارشنبه 7 شعبان سال 1300 قمری- شاه صبح زود سوار شدند. دیشب میرزا مهدی و میرزا علی محمدخان از شهر آمده بودند اردو. چادر مرا گم کرده بودند. ساعت هفت منزل آمدند. من خواب بودم.

این نمونه هایی از گزارش گذران روزانه زندگی ناصرالدین شاه در دهه آخر سلطنت اوست که در عین حال تابلوی مسلسل و مجرد وجود تاریخی او هم شمرده می شود. به بیانی شاید بتوان یادداشت های روزانه اعتماد السلطنه را در زمره گزیده آثار او قرار داد، هرچند از تدوین کتب سفارشی دیگری از قماش "دررالتیجان فی احوال بنی اشکان" نیز، که سفارش دهنده ی آن را مگر به گمانه نمی شناسیم، در کارنامه او به میزان لازم یافت می شود. 

«چهارشنبه 2 ذی الحجه سال 1311 قمری - امروز شاه سوار شدند. نمی دانم به کجا تشریف می برند؟ من از صبح لباس نپوشیده باغچه آمدم. تا بعد چه شود. امروز جلد سوم شرح حال مارموازل مونت پانسیر را شروع کردم و یوسف را هم شلاق زیادی زدم و از انکشافات تازه این که «شلاق» لغت اش نه عربی است و نه فارسی و نه ترکی و این لغت آلمانی است و ظاهرا از آلمان ها به انگلیس ها رسیده و از انگلیس ها به ما. اگرچه رساله که در باب ختان نوشته بودم تمام اش را شاه نخوانده بود و من قسم خوردم من بعد برای شاه هیچ چیز ننویسم زیرا که دوره و زمانه طوری شده است که مشک را با پشک فرقی نیست چون این کتاب مادموازل را شروع کرده ام می نویسم و ان شاءالله من بعد هیچ چیز دیگر برای شاه نخواهم نوشت و اگر دماغ ام برسد من بعد تصنیف و تألیفی بکنم از برای دول خارجه است نه از برای ایران. چنان چه تاریخ مرو را که دولت روس از من خواهش کرده تالیف خواهم کرد و خواهم فرستاد تا قدر من در آن جا معلوم بشود، نه در ایران ویران که هر کس خرتر است فاضل تر است  هر کس خائن تر است معتبرتر است». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص ۹۶۲)

همین مختصر از زبان اعتماد السلطنه برای بارور کردن ذهن  ناباور کسانی کفایت می کند که از وفور تولید این همه مجعولات مکتوب برای تاریخ ایران در دوران جدید اظهار شگفتی می کنند. زیرا چنان که در منظر عام قابل دیدار است، هنوز هم گروه معینی، غالبا به سبب حفاظت از شجره خانوادگی خویش، سر سپردن به حقایق برملا شده در این همه اوراق را، با رسوایی تاریخی و فرهنگی و قومی و فرقه ای، یکسان و خطرناک می یابند.

«حسن خان مقدم، ملقب و مشهور به صنیع الدوله و اعتمادالسلطنه پسر حاجی علی خان مقدم مراغه ای، حاجب الدوله (فراشباشی) ناصرالدین شاه قاجار، در شب بیست و یکم شعبان 1259 و یا به قولی در بیست و یکم شعبان 1256 ه. ق. در تهران دیده به دنیا گشود. مادر محمد حسن خان خورشید خانم نام داشت و از نواده های مصطفی قلی خان برادر آقا محمدخان قاجار بود. محمد حسن خان در نخستین دوره تأسیس مدرسه دارالفنون به سال 1267 ه. ق. به سن 9 سالگی وارد آن مدرسه در رشته نظام شد و پس از دو سال به منصب وکیلی «گروهبانی» در رشته پیاده نظام ارتقا یافت و از این تاریخ تا واپسین لحظات حیات متوالیا مصدر خدمات دولتی و مشاغل دیوانی و درباری و از جمله عضویت در انجم آسیایی فرانسه و روس و لندن بود. محمد حسن خان در سال 1288 ه. ق. ملقب به صنیع الدوله گردید و در سال 1304 لقب اعتماد السلطنه گرفت. وی مدت 25 سال نیز روزنامه خوان روزنامه های اروپا و دادن هرگونه اخبار به ناصرالدین شاه بود. علی رغم بدگمانی بعضی ها نسبت به وی و آثارش شخصیتی مطلع و آگاه و صاحب خط و ربط در تاریخ و فرهنگ بود. در میان کتاب های او روزنامه خاطرات و مطلع الشمس و چند اثر دیگر چون خلسه از همه مشهورترند. اعتمادالسلطنه در 13 نوروز 1275 شمسی برابر با 19 شوال 1313 هجری قمری پس از بازگشت از زیارت شاهزاده عبدالعظیم به منزل دار فانی را وداع گفت». (محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، لب برگردان  روکش کتاب)

و این هم دیاگرام شجره محمد حسن خان اعتماد السلطنه، برگرفته از صفحات آغازین همان کتاب سفرنامه مطلع الشمس. بارها و بارها در داده های آن خیره شوید، زیرا این دیاگرام و نمایه ای از حضور هر یک از ما، در عرصه مبسوطی از سیستان تا اذربایجان و کردستان است، با پیشینه ای که از سه نسل دورتر نمی رود و پسینه ای که با شتاب مشغول تولید نسلیم تا چاله های تاریخی و انسانی سرزمینی ۲۲۰۰ سال خالی مانده را پر کنیم.

«مطلع الشمس یا تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس که در جغرافیا و تاریخ مشروح بلاد و اماکن خراسان به ویژه مشهد مقدس می باشد، یکی از آثار معتبر و پرارزش و کمیاب گنجینه تاریخ و فرهنگ ایران و یکی از تالیفات گرانقدر محمد خسخان مقدم، ملقب ومشهور به (صنیع الدوله و اعتماد السلطنه)، از رجال نامور و نواندیش قاجار در عصر ناصری است. نخستین چاتپ و انتشار این اثر، در سال های (1301-1302 و 1303) به هنگامی که محمد حسن خان تصدی امور وزارت انطباعات و دارالترجمه خاصه همایونی را عهده دار بود در سه مجلد بزرگ در قطع رحلی صورت پذیرفت. جلد نخستین این کتاب که در سال 1301 هجری قمری چاپ گردیده، وضع جاده تهران به مشهد را از لحظه ی خروج موکب ناصرالدین شاه از دارالخلافه ی تهران تا ورود به مشهد از راه دماوند و فیروزکوه و بسطام و بجنورد و قوچان منزل به منزل وصف می کند و اوضاع هر یک از شهرها و دیه ها را از جمیع جهات به طور مبسوط و همه جانبه شرح می دهد. جلد دوم کتاب، که در سال 1302 هجری قمری صورت چاپ پذیرفته، وصف دارالقدس مشهد، آثار و ابنیه و شرح اماکن متبرکه این شهر و اطراف آن، زندگی نامه ی بزرگان و مفاخر آن به ویژه شرح زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا و بارگاه پرجلال اوست که از دل پذیرترین و سودمندترین بخش های کتاب محسوب می گردد». (محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، ص شانزده)

کتاب مطلع الشمس شرح نسبتا مفصل مجموعه های زیستی قابل دیدار در میان راه، از تهران تا خراسان است، که محمد حسن خان ضمن همرکابی با ناصرالدین شاه در سفر سال ۱۳۰۰ او به خراسان، ظاهرا در حین راه تالیف کرده است. زیرا به وجه مسخره ای با مطالعه چند سطر فوق از مقدمات آن کتاب تاریخ آن سفر را با انتشار کتاب چاپ سنگی شرح آن سفر، به زمانی که سراغی از صنعت چاپ  نداریم، برابر می بینیم.

سه شنبه 6 شعبان سال 1300 قمری- اول سفر خراسان است. چند روز است که خیالم زیاد پریشان است. مسافرت پنج ماهه در ایران علی الخصوص سفر خراسان در این تابستان، نداشتن مکنت زیاد که محتاج به قرض شدم. ناخوشی والده که زیاد صدمه زد و کسالت مزاج عیالم که پریشانم دارد، روی هم رفته ابتدای سفر که خوب نیست. ان شاءالله خداوند عاقبت را بخیر بگرداند، بحق محمد و آله. (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص ۲۳۷)

آیا مایلید به تاریخ معاصر یاد آوری کنم که ماجرای سفر ناصر الدین شاه به خراسان و مشهد دروغ بزرگی است که کشف آن برای عبرت آموزی اولوالابصار هدیه ای گران است؟ (ادامه دارد)


کتاب چهارم. برآمدن مردم. مقدمه 16

کتاب چهارم. برآمدن مردم. مقدمه 16

با یاری خدا، به اصلی ترین بخش تاریخ ایران، یعنی نگاه به عمده تلاطم های اجتماعی دوران معاصر وارد می شوم. حصه ای که جز حکایاتی در باب تعداد و ظواهر و روابط زنان حرم سرا، نحوه و مقدار رشوه دریافتی صاحبان مقام و یا تعداد کبک های در تیر رس تفنگ قبله عالم، اشارات دیگری نیافته ایم و از بنیان قضایا چیزی نگفته اند. مشکل عمده توجه به این مطلب پایه است که وظیفه تدوین تاریخ در باب سلسله قاجار را صاحب قلمان آن قبیله با نگاه و نظری پر تعصب انجام داده اند.                   

دوست علی خان نظام الدوله معیرالممالک، محترم ترین دخترهای ناصرالدین شاه یعنی عصمت الدوله را برای پدرم دوست محمد خان خواستگاری کرد و عروسی بس مفصل و باشکوه برپا ساخت که اروپائیان شرح آن را در کتاب هایی که راجع به ایران نوشته اند یاد کرده اند و تاکنون نیز آن عروسی و بساط عیش ضرب المثل مانده است. نویسنده این سطور از این وصلت پا به وجود نهاد و در اندرون شاه پرورش یافت. ناصرالدین شاه به هیچ یک از نوه های خود به اندازه من اظهار مهر نمی کرد. رفته رفته کار به جایی رسید که مورد رشک اهل اندرون واقع شدم ولی کس را جسارت دم زدن نبود و تا شاه در قید حیات بود مشمول مراحم و عنایت شاهانه بودم». (دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 11)

پس چنان که تبلیغ می شود، با راوی و ناظر دست اولی مواجهیم که در کتاب اندک برگ خود اطلاعات پراکنده و غالبا غیر کارسازی از اندرون دربار شاه قاجار را، در اندازه اشاره به جلال و شکوه عروسی پدرش با یکی از دختران شاه و میزان و محتوا و طرز ادای نذورات زنان شاه را، باز می گوید. ساده لوحی زبده ای لازم است تا کتاب او و امثال دیگرش را در طراز منابع تاریخ دوران قاجار قرار دهیم.

از اواسط بهار هر چند روز ناصرالدین شاه در یکی از باغ های سلطنتی به سر می برد. نخست به باغ شاه رفته دو سه روز اقامت می کرد و از آن جا به ترتیب به عشرت آباد، قصر قاجار، سلطنت آباد، صاحبقرانیه و دیگر باغ های سلطنتی می رفت که امروز از آن ها آثاری به جا نیست. باغ شاه و عشرت آباد و سلطنت آباد امروز مرکز قشونی است و از وضع گذشته جز عمارت چهار طبقه ی عشرت آباد که محل سکونت شاه در اندرون بود و حوضخانه سلطنت آباد نشانی باقی نمانده. رو به روی عمارت عشرت آباد حوض گرد بزرگی بود که اطاق زن های شاه گرد آن حلقه وار ساخته شده بود و منظری بس شاعرانه داشت. بین عشرت آباد و قصر قاجار باغی بود به نام عیش آباد که نزدیک به سبک های جدید ساخته شده بود. چهار سال پس از آبادی آن شاه کشته شد و با رفتن او آثار باغ نیز رفته رفته از میان رفت». (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 45) 

در کتاب دوستعلی خان معیر الممالک، از این گونه انشاهای با غلظت بالا فراوان است که بوی افسوس از دست رفتن سلسله قاجار و به خصوص فقدان ناصرالدین شاه را می دهد، هرچند شولای زربافت و دست ساز او بر قامت بلند سلسله قاجار، بید زدگی های فراوان دارد.

در اوایل سلطنت، اندرون ناصرالدین شاه همان اندرون خاقان بود. بنای مزبور از فتحعلی شاه بود و چندان وسعت نداشت ولی سبک ساختمان اصیل و زیبا بود. ایوان ها و تالارهای منقش به تصویرهای گوناگون مزین به گچ بری های ظریف و طلا و لاجوردیش هر نظری را جلب می ساخت. در یک قسمت عمارت تالار آئینه ای با شاه نشین ها، طاقچه ها و گریختگی های زیبا بود که «تالار منظر» نامیده می شد و به مادر برزگ ام خجسته خانم تاج الدوله دختر سیف الله میرزا نوه خاقان و نخستین زن عقدی ناصرالدین شاه اختصاص داشت. پس از آن که زن های شاه رو به افزونی نهادند رفته رفته جا تنگ شد و ناگزیر به بزرگ کردن اندرون پرداختند. در سال 1301 قمری که ناصرالدین شاه به مشهد رضا علیه السلام مشرف شد به آقا ابراهیم امین السلطان پدر میرزا علی اصغرخان اتابک امر کرد تا در غیبت او اندرونی وسیع و در خور بنیان نهد. او نیز معمارهای کاردان و بنّاهای زبردست را بخواست و طرح بنای اندرون تازه را ریختند و ظرف چند ماهی که شاه به مسافرت بود بنای مزبور را به پایان رسانیدند. وسعت دادن اندرون لازم ولی خراب کردن بناهای تاریخی آن خطا بود. به هر حال ساختمان پایان یافت و شاه پس از بازگشت از سفر با اهل حرم در آن مأوا گزیدند». (دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 15)

سال 1301 قمری را، که با ۱۸۸۳ میلادی برابر است، نه اوایل سلطنت که آغاز ربع آخر دوران اقتدار و عمر ناصرالدین شاه گفته اند و اینک از زبان یک ملیجک تازه کشف شده می شنویم آن سلطان قدر قدرت تا اواخر دوران سلطنت، خوابگاه و اندرونی کافی نداشته و با زنان اش به صورت فله برخورد می کرده است. توصیف او از تالار آینه در سال 1301 هجری قمری، با گزارش پیشین تولید آن، در منابع گوناگون منطبق نیست. اگر این نظر کرده سلطان صاحب قران از حقایق امور می گوید پس نیم بیش تر مکررات و مستنداتی که در باب قاجار و به خصوص اندرونی بهشت آسا و تعداد همسران جواهر نشان فتح علی و محمد و ناصرالدین این جا و ان جا خوانده و شنیده ایم از ردیف مستندات آن دربار خارج می شود، زیرا ظاهرا سران و حاکمان بزرگ قاجار از آغاز با کمبود فضای مناسب برای اسکان انبوه اهل حرم مواجه بوده اند و بدین ترتیب اگر یاد مانده های دوست علی خان را، شروحی مطمئن بدانیم، آن گاه این تردید سر بلند خواهد کرد که سنت خاطره نویسی کارگزاران و صاحب منصبان کار کشته قاجار، با قصد ورم دار کردن اهمیت و قدرت و ثروت و توان تاریخی قجران بوده و نمی توان چنین تالیفاتی را، اساس تاریخ نگاری دوران قاجار قرار داد: فارس نامه ناصری، روضه الصفای ناصری، سیاستگران قاجاری، صدرالتواریخ، مآثر سلطانیه، ناسخ التواریخ و هر مجموعه ای که از درون قوم احوالات بزرگان قاجار را بالا می برند. آن چه را مورخ در باب نقل فوق عمده می داند سفر چهار ماهه ناصرالدین شاه در سال 1301 هجری قمری به مشهد است که ظاهرا و بی این که نشانه های کافی از آن به دست باشد، از سفر دومی به آن اقلیم هم خبر داده اند.

خانم ها در آرایش خود جواهر بسیار به کار می بردند. نیم تاج و سنجاق های گوهرنشان زیب سر و زلف می کردند و گاه کنار زلف پرهای رنگارنگ قرار می دادند. «عقدرو» و «سینه ریز» به گردن می آویختند و بازوبندهای درشت گران بها می بستند که رشته های ابریشمی در زیر داشت و به هر رشته گوهری تابان یا سکه ای زر آویخته بود. گل ها و اشیاء ظریف دیگر از طلا و مروارید و سنگ های قیمتی بر سر و بر می زدند و انگشترهای درشت و ریز در انگشتان می کردند... در نخستین سفر مشهد مقدس چون شاه به زیارت مشرف شد جیقه گران بهایی را که بر کلاه و گوهر دیگری که بر لباس داشت تقدیم آستان رضوی نمود و این رباعی را سرود:

در عمر ابد ای شه معبود صفات، اسکندر و من صرف نمودیم اوقات
با همت من کجا رسد همت او، من خاک درت جستم و او آب حیات.
(دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 29) .

در برخورد با چنین متونی که نمایشگر وفور نعم و نقود و زر و سیم و زینت آلات و ابزار بزرگی در دستگاه قاجاریان است، به خصوص زمانی که به کم ترین بهانه، در سرزمینی فاقد تولید و توزیع، معلوم نیست از کیسه چه کسانی بی حساب و مکرر مسکوکات زر و سیم به این و آن، از جانب شاه پخش می شود که عادات و مراتب آن را محمد حسن خان اعتماد السلطنه در روزنامه نویسی های خود شرح می دهد. بر اثر این گونه منقولات است که ناچار و در خیال دربار و دستگاه قاجار را مشغول غوطه زدن در برکاتی بی پایان گمان می کنیم، هرچند در میان ده ها عکس جمعی و فردی از زنان سوگلی و غیر سوگلی شاه، شاهد کم ترین آرایه ای بر دست و گردن آنان نیستیم و آن شاه اشرفی پخش را پیوسته دل نگران بی پولی و در اوضاع و احوالی می یابیم، که برای تامین هزینه سفر اروپا به همه کس مقروض می شود!؟


هر شب که شاه را دماغی بود هنگامی که بانوان چون خیل پریان گردش حلقه می بستند برای شان داستان های شیرین نقل می کرد. شبی از شب ها که شکفته و تردماغ بود رو به انیس الدوله کرده چنین گفت: در دوران ولیعهدی که شانزده ساله بودم و در تبریز به سر می بردم، قبایی از مخمل سرخ مروارید دوزی و قمه الماس نشانی داشتم که آن را بر تن می کردم و این را بر کمر می بستم و بر خود سخت می بالیدم. تازه نیز گلین خانم نخستین همسرم را اختیار کرده بودم. روزهایی که برای تفرج و صید سوار می شدم در دره های مصفا پیاده شده دور از همراهان قدم می زدم و بدین فکر بودم که دختر شاه پریان عاشق من شود و به وسیله ای مرا آگاه سازد!». (دوست علی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگی خصوصی ناصرالدین شاه، ص ۲۲)

تنها مسیری که ما را به صحت این نقل مملو از ضمائم هدایت می کند، این که دوست علی خان اقرار کند پشت در اتاق های اندرونی فالگوش می ایستاده است. سال تولد ناصر الدین شاه را ۱۲۱۰ هجری قمری گفته اند که ۱۶ سالگی او را به سال ۱۲۲۶ هجری قمری و برابر با ۱۸۱۱ میلادی، یعنی ۲۰۰ سال پیش می رساند، زمانی که هنوز حتی نقشه و اندک نشان دیگری از مقدمات تولید تبریز و تهران نداریم. با این همه از خوانندگان این رسیدگی ها پوزش می طلبم که بار دیگر رسامی نقشه تهران در سال ۱۸۵۲ میلادی را برای سهولت مراجعه و مقایسه، عرضه می کنم.

«همان دم شیپورچی که در بیرون منتظر ایستاده بود باد به شیپور می کرد و در میدان مشق توپ های تحویل به غرش درمی آمد. شاه نخست به علما و بعد به سایران تبریک می گفت آن گاه قرآن مجید را به دست گرفته تیمنا صفحه ای تلاوت می کرد. سپس حاج نظام الاسلام که از خاندان محترم و محرر امام جمعه بود برابر شاه زانو زده اندکی از تربت مخصوص در آب ریخته تقدیم می داشت و شاه آن را لاجرعه می نوشید و بدان کیسه های عیدی به علما می پرداخت و فرزندان شان را نیز بی بهره نمی گذاشت. چون علماء بیرون می رفتند چند دسته موزیک که اطراف حوض برابر موزه ایستاده و به احترام آقایان خاموش بودند به نواختن آهنگ های دل کش می پرداختند. این هنگام شاه از تخت برخاسته بر صندلی بالای آن می نشست. نخست پسرهای فتحعلی شاه و برادرهای خود، سپس به نایب السلطنه، به روسای لشگری و مستوفیان و دیگر شهزادگان بزرگان عیدی می داد و با هر یک به فراخور حال صحبت می داشت آنان نیز سپاس گزاری می کردند و کیسه ها را بوسیده بر سر می نهادند. مجلس از سه تا چهار ساعت به طول می انجامید و پس از پایان آن شاه به باغ می رفت و زمانی به تفرج می پرداخت و سپس به سوی اندرون روان می شد. از آن جا که باغبان ها می دانستند شاه بنفشه را بسیار دوست دارد دسته هایی زیبا از آن نوبر بهاری ترتیب داده در سر راه تقدیم می داشتند و انعام ها می گرفتند. هم این که شاه وارد اندرون می شد بانوان بر یکدیگر پیشی گرفته به تهنیت و پابوس شوهر تاج دار می شتافتند و غوغایی تماشایی برپا می خاست. پس از دادن و ستاندن بوسه های آبدار شاه به بالاخانه ی قمر سلطان خانم شیرازی که یکی از زن های محبو اش بود برآمده (بانوی مزبور اطاق های تو در تو داشت و چون می خواست کنیزان خود را آواز دهد به جای فریادهای پی در پی چاره ای اندیشیده و بدل از زنگ اخبار که در آن زمان معمول نبود به یاری شیپوری کوچک کنیزان را فرا میخواند) مشرف به حوضی کم عرض و پر طول پای بالاخانه پشت میزی قرار می گرفت و دو سینی بزرگ طلا پر از مسکوک نقره و کیسه های شاهی سپید برابرش می نهادند. حوض مزبور یک ذرع عمق داشت وکف آن از کاشی های الوان مفروش و آب اش چنان شفاف بود که کوچک ترین چیزی در کف اش دیده می شد. خدمه ی اندرون از خرد و کلان اطراف حوض گرد می آمدند و شاه مشت مشت پول ها را میان آن ها می پاشید. کنیزکان برای ربودن مسکوک درهم ریخته ولوله ای برپا و فریادها به آسمان برمی شد. آن گاه شاه کیسه های شاهی سپید را برداشته در حوض پرتاب می کرد. خدمتکاران با جامه های نو از پی کیسه ها خود را در آب افکنده به دست و پا زدن می آمدند و آب به اطراف ترشح کرده به مقدار زیاد در پاشویه می ریخت. کنیزان سیاه چالاکی و مهارتی شگفت از خود بروز می دادند و هر یک چند کیسه می ربودند. گاه کار به زد و خورد و کشمکش می کشید. فریاد کیسه ربایان با قهقه بانوان درهم آمیخته سراسر اندرون طنین انداز می شد... یکی از سال ها که من دوازده سال داشتم و با دایه ام و حاج فیروز خواجه ی مادرم پای بالاخانه به تماشا ایستاده بودیم یک سکه ی دو قرانی غلطیده نزدیک ما افتاد. حاج فیروز پای را روی سکه نهاد تا در موقع مناسب آن را برباید. این حال از دیده تیزبین شاه پوشیده نماند و لبخندی زده کیسه ای به سویش پرتاب کرد که آن را به چالاکی ربوده با خرسندی در جیب نهاد...

پذیرایی میهمانان در «تالار سبز» به عمل می آمد که آن را با اثاثه و فرش های سبز آراسته بودند. ظرف ها نیز جمله از بلور و چینی سبز انتخاب شده بود. چند دسته نوازنده از قبیل: «گل رشتی»، «طاوس»، «ماشاالله»، «کریم کور» و «مومن کور» فراخوانده می شدند. اینان پس از ورود به خانه منیر السلطنه به راهنمایی یک تن خواجه سرا به اطاق تعویض لباس می رفتند. در این اطاق چند صندوق آهنین بزرگ محتوی جامه های سبز و دو آئینه قدنما بود. رامشگران جامه های مخصوص خود را که نام هر یک بر قطعه کاغذی نوشته و بر آن سنجاق شده بود از صندوق ها بیرون آورده بر تن می کردند و سپس به مجلس بزم درمی آمدند. جامه های مزبور از اطلس و مخمل و تور سبز تهیه و با پولک و نگین و یراق و پرهای سبز سیر و روشن زینت شده بود. بانوان با جامه های دیبا و پرنیان در انواع ترکیبات نیم رنگ و پررنگ رنگ رسمی جشن، از فرق تا کمر به جواهر آراسته، با آرایش های دلپسند و رفتاری دل فریب در آن میان جلوه ای خیره کننده داشتند. بعضی به سان گلبن های شاداب بر نشیمن ها و مسندهای چمن فام می نشستند و برخی مانند سروهای روان بر فرش های زمردگون تالار که در و دیوارش بر بساط بوستان طعنه می زد می خرامیدند و غنچه آسا می خندیدند... منشی الممالک با دو تن دیگرسینی های دستلاف بر دست مقابل تخت می ایستادند. سینی های مزبور پر از شاهی سپید بود که با تعدادی دو هزاری زرد و قدری برنج و آرد درهم ریخته بودند تا پس از تحویل سال آن ها را برابر خرد و کلان برند. سینی های محتوی کیسه های عیدی را پای تخت می گذاردند و مسئولان کنار آن می ایستادند تا در موقع خود به حضور برند. کیسه های مزبور از تافته قرمز و بر چهار نوع بود: یکصد کیسه محتوی پنج تومان شاهی سپید و پنج اشرفی، پانصد کیسه محتوی سه تومان شاهی سپید و پنج دو هراری زرد و سه هزار کیسه محتوی سه تومان شاهی سپید. یک ربع به تحویل  مانده پرده دار پرده را بالا گرفته به آواز بلند ورود شاه را اعلام می داشت. در دم گفت و شنود و غلغله ای که میان حاضران بر پا بود به سکوت محض مبدل می گشت و نظامیان در حال احترام ایستاده دیگران سر به تعظیم فرود می آوردند. پیشاپیش ایشیک آقاسی باشی (رئیس تشریفات) با جبه و شال و کلاه و عصای مرصع و اعتمادالحرم که قدش در درازی زبانزد و بسان منار گیتی نما بود پیشاپیش می آمدند. آن گاه شاه غرق در جواهر و نشان های سلطنتی و طل بر کلاه با چهره گشاده و لبان خندان به درون آمده با قدم های آهسته از میان صفوف گذشته به تخت برمی شد ولی بنابر احترام آقایان علماء بر صندلی مرصعی که روی تخت بود نمی نشست و بر مسند زربفت جا گرفته شمشیر جهانگشای نادری را روی زانو می نهاد. گروهی از خواجه سرایان و خواص که به دنبال شاه آمده بودند در کناری قرار می گرفتند. پس از جلوس شاه خطیب الممالک از صف مقابل خارج شده نزدیک تخت می آمد و خطبه مختصری ایراد می کرد و چون به نام مبارک حضرت رسول اکرم و حضرت امیر (ع) و شاه می رسید سرها به تعظیم خم می شد. پس از پایان خطبه، منجم باشی ساعت به دست پیش می آمد و اندک زمانی خیره به صفحه آن نگریسته آن گاه به آواز رسا می گفت: به مبارکی و میمنت و اقبال وجود مسعود شاهنشاه در این ثانیه آفتاب به برج حمل تحویل گردید. (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 55 و 63)

در این باب چه می توان گفت که در همین مکتوبات معیوب و مجعول و منتسب به دوران اسلامی، تا زمان گشایش مجلس مشروطه، که کاربرد و برابر نهاد هجری شمسی مقرر شد، در هیچ متن و مراسله ای، تاریخ گذاری شمسی و مفاهیم و اسامی فروردین و اردیبهشت دیده نمی شود. اگر چنین مراتبی حتی یک نمونه مغایر ندارد، کسی را بیابید تا توضیح دهد چه گونه برگزاری مراسم نوروز در سرزمین و محافلی میسر بوده است که سال شمار شمسی، بهمن و اسفند و طبیعتا لحظه تحویل سال و انتقال خورشید به برج حمل را نمی شناخته اند؟! یکدنده های عقب مانده از خود بپرسند چرا کاربرد سال شمار خورشیدی تنها در مراسم نوروز به دربار وارد می شود و منجم مسئول و مشغول به این گونه امور، با کدام معلومات و وسائل لحظه سال نوی شمسی را ثانیه به ثانیه رصد می کرده است؟! آیا همین نشانه بیان نمی کند که این گونه ادا و ادعاها را، که ابزار شکوه دربار قاجار کرده اند، نمی توان به عنوان اسناد همزمان پذیرفت.

یکی از روزها که ناصرالدین شاه با معدودی از خواص در دیوان خانه به صحبت ایستاده بود ناگاه از لای درخت ها نظرش به حاج سیاح افتاد که کنار دیوار برای شرفیابی انتظار می برد. شاه به دیدن او سر را آهسته جنبانیده لحظه ای به فکر فرو شد آن گاه با اشاره دست او را پیش خواند. حاج سیاح باشتاب آهنگ حضور کرد و بنابر سنت دیرین که آن زمان منسوخ شده بود هنوز فاصله ای به شاه مانده کفش ها را از پا بیرون کرده با جوراب نزدیک آمد. ناصرالدین شاه رو به او کرده گفت: از قراری که شنیده ام هم مسلکت ملکم در روزنامه قانون مطالبی در مورد لزوم دادن آزادی و برقراری آئین مشروطه در ایران نوشته. از قول من به او بنویس که به اندازه تو و امثال تو عقل و شعور دارم، تواریخ و سیر هم خوانده ام و از اوضاع دنیا آگاه ام. نیک می دانم که ترقی کامل مملکت بسته به آزادی است ولی دادن آزادی به مردم نادان و بی سواد و رها ساختن عنان اراذل و اوباش تیغ در کف زنگی مست نهادن است و آرامش و امنیت کشور را به خطر انداختن. مخصوصا به او بگو که این فضولی ها را کنار بگذارد و مطمئن باشد روزی که تشخیص دهم مردم شایستگی داشتن حکومت مشروطه و لیاقت استفاده از آزادی را دارند اگر لازم شود از تاج و تخت نیز می گذرم و مشروطه را به آنان ارزانی می دارم. آن گاه شاه رو به حاضران نموده اضافه کرد: مردم قبل از آزادی احتیاج به سواد و تربیت صحیح دارند. ترتیب این کار را در حدود امکانات داداه ام و بلافاصله پس از برگذاری تشریفات «قرن» به یاری خداوند آن را به مرحله اجرا خواهم گزارد. (دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 37)

این هم سند سلامت سیاسی، قدرت دور اندیشی، شناخت دغدغه های اجتماعی و تمایلات دموکراتیک برای ناصرالدین شاه، که ورژن دیگری از آن را، طرف دوم این سخن سرایی های تو خالی، در خاطرات خود چنین آورده است.

بعد ازمرخصی آقای مستوفی الممالک، مرا به حضور بردند. دیدم شاه بر صندلی نشسته و اشیاء مرا در روی میزی چیده اند و عمله ی خلوت دست به سینه با کمال ادب، در دو طرف در ایستاده اند. بنده زا نزدیک تر خواند در حضور ایستادم فرمود: شنیدم بسیار جای دنیا را دیده ای؟ عرض کردم: بلی! به قدری که ممکن بود. فرمود: شنیدم زبان های مختلف می دانی؟ عرض کردم: به قدر رفع حاجت که در مذاکرات و معاشرت معطل نمانم. در این حال شخصی فرنگی وارد شد، شاه روی به او کرده امر کرد با من فرانسوی حرف زند، او به فرانسه احوال پرسید جواب گفتم، تحسین و تصدیق کرد. بعد به امر شاه انگلیسی حرف زد، من موافق جواب دادم. پرسید: آلمانی و ایتالیایی هم می دانی؟ گفتم: به قدر رفع حاجت. در این حال معتمدالملک وارد شد امر کرد با من به زبان روسی حرف زند و من جواب دادم. شاه خیلی خوشوقت شد در این حال میزا حسین خان سپهسالار وارد شد. شاه فرمود: ببین سپه سالار! این حاجی به همه زبان سخن می گوید. گفت: بلی! زیاد سیاحت کرده و بسیار بزرگان دیده. گفتم: سلاطین هم. شاه بسیار خندیده از سپهسالار پرسید: حاجی را می شناختی؟ گفت: بلی! در اسلامبول با حاجی میرزا صفای مرحوم، خیلی صدیق بودند شاه گفت: زبان عثمانی می داند؟ گفت: بلی! می گوید و می خواند و می نویسد. پس شاه مشغول شد به دیدن سکه ها و با کمال دقت تماشا می کرد و از هر یک می پرسید: اسم آن چیست و مال کدام دولت است و چه قیمت دارد و با پول ایران چه قدر می شود؟ یکان یکان بیان کردم. بعد پرسید: چند سال است از ایران رفته بودی؟ گفتم: هجده سال. گفت: حال آن وقت ایران با الان تفاوت پیدا کرده است؟ با تمام توصیه هایی که به من شده بود نتوانستم تقیه نموده و حق را پوشیده بدارم لذا با خود گفتم بگذار تا در مقابل تمام تملق گویی های دیگران یک نفر هم برای یک بار حقیقتی را به گوش شاه برساند شاید بی اثر نباشد. گفتم: بلی بسیار، یکی از تغییرات مهم در این چند سال که خوب به چشم می خورد تنزل ارزش پول است. پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دوران آن است. به این ترتیب که می بینم در اندک زمان این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا می شود و این کار عاقبت خوشی ندارد. روی به سپه سالار کرده فرمود: خوب! جوان است و قابل نگاهداری است، نگاهش می دارم. عرض کردم: قابل هیچ گونه نوکری نیستم. فرمود: به تر از گدایی است، عرض کردم: ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم - با پادشه بگوی که روزی مقرر است. فرمود: کسی که این قدر انگشت به کون دنیا کرده درویش نمی شود! پس مرخص فرمودند به منزل بازگشتم». (حمید سیاح، خاطرات حاج سیاح، ص 72)

با عرضه موارد دیگری از این گونه صحنه سازی های قلابی، احتمال است دست اندر کاران فرهنگی و مبلغان و مجریان تمایلات یهود، در محدود و متوقف کردن امکان ارائه عمومی این بررسی ها، باور کنند که تا بیخ گوش خویش دروغ های تاریخی و تاریخ دروغین شنیده ایم و چنان که می گذرد، چشم انداز نزدیکی به پایان آن گشوده نیست. (ادامه دارد)