حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

حق و صبر

تاملی در بنیان تاریخ ایران

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 21.

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 21.


از منظر و دیدگاه مورخ، در مسیر کشف حقایق و عوامل دخیل در برداشت های تاریخی و فرهنگی، فاصله و تفاوتی میان منظور و مقصد جعل کتیبه های ساسانی در نقش رستم، با دست بردن در تصویر میرزای شیرازی نیست. هدف مشترک این هر دو اقدام نمایش تحرکات اجتماعی در محیطی است که قرن ها بر اثر قتل عام پوریم خاموش مانده بود. معلوم است که دمیدن حیات به چنین محیطی راهکار دیگری جز توسل به جعل ندارد و بهره برداران از این شیادی از آن رو موفق بوده اند که مجموع تاریخ ایران با تمام فرضیات و فسانه های اش را بر مردمی مهاجر و غیر بومی در کف اجتماع و گزیدگان تربیت شده و مزدوری در طبقات بالا عرضه کرده اند که خود سازنده و لااقل نگهبان آن جعلیات شمرده می شوند.

«چهارشنبه غره محرم 1307 قمری - خداوند به حق خون مبارک حسین علیه السلام این سال تازه را به من مبارک بفرما. خودم طهران نیستم. به جهت خدمت گزاری سیدالشهداء. اما نوشتم به همان وضع پارسال روضه خوانی بشود. خلاصه امروز از این جا به سرحد روس و طرف ایران می رویم. در کالسکه ی آهنی منزل من با حکیم فوریه یک جا است. مهدی خان نقل می کرد که ترتیب کالسکه ها را به شاه عرض می کردند اسم تو را که بردند شاه فرمودند بسیار مرد با سوءظن وسواس داری است». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 660)

سرگردانی چاره ناپذیر و پیاپی در گذر از مبهمات این گونه تدارکات و تالیفات و سعی ناموفق در اتصال منطقی و عقل پذیر حوادث ایام و زمینه سازی برای ظهور و افول قدرتمندان باسمه ای چنان که به خواست خداوند عرضه خواهم کرد، موجبی بوده است تا واقع و دروغ در منظومه های مکتوب به جا مانده یکدیگر را به استهزاء بگیرند. چنان که در نقل بالا اعتماد السلطنه ابتدای سال نو را با تقویم قمری برگزار می کند و درعین حال مکلف است به حمایت از گمانه نوروز نورسیده جمشیدی و حواشی آن نیز قلم بزند.

«جمعه 9 شعبان سال 1308 قمری - امروز ختم السنه و آخر سال است. صبح حمام رفتم. تمام روز خانه بودم. امشب ساعت شش و نیم تحویل خواهد شد. سالی از عمر یا خوب یا بد گذشت. به حق محمد و آل محمد (ص). تمام شد کتاب دهم روزنامه ی وقایع زندگی خودم. به امید خدا و یاری اولیاء شروع به جلد یازدهم خواهم نمود». (اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 740)

سیمای مبهوت آن خواننده دیدنی است که نویسنده ای را در یک سال معین دو بار دست به دامان خداوند می بیند تا سال نو را بر او مبارک گرداند. در تمام مکتوبات بی لنگر موجود، که میراث خوانده اند، اثار حیات طبیعی منقولات و ماجراهای پیش آمده و همچنین فرمایشات تکلیفی مورد نیاز جاعلین گزافه باف، با روشنی کامل هویداست.

«فصل پانزدهم - این امتیازنامه به دو نسخه، مابین دولت ایران و «ماژر تالبوت» به امضای اعلی حضرت همایون شاهنشاهی و ثبت وزارت امور خارجه، مبادله شده و مضمون فارسی آن محل اعتبار خواهد شد. تاریخ 28 رجب 1308 هجری و نیز در ماه «می» همان سال در سفارت بریتانیا به ثبت رسیده است». پس از تمام شدن و مبادله امتیاز توتون و تنباکو، کمپانی «رژی» امتیاز دخانیات را از ناصرالدین شاه گرفت که خرید و فروش آن مطلقا با یک اداره باشد، و در مقابل چند کرور به شاه و درباری ها داد و آن وقت عمال خود را به ولایات فرستاد تا اداره خود را دایر نمایند، و نیز در قرا و دهات کس فرستادند، مخصوصا در نقاط محصولی توتون و تنباکو و به مردم سخت گرفتند». (حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 55)

شاید این تنها قرارداد جهان باشد که به امضای فی المجلس طرفین امر نیازی نداشته و ورژن دیگری از همان سرگردانی است، که معمولا و سرانجام گریبان اصحاب جعل را به چنگ جست و جوگران حقیقت می سپارد. اعظام الوزاره قدسی تاریخ 1308 قمری را برای امضای قرارداد موهوم تنباکو ذکر می کند و در جست و جوی ماه می همان سال قمری است تا قرارداد را برای امضا به سفارت انگلیس بفرستد. این لطیفه ای است که با ظرافت تمام، بیگانگی دفتر و دستک داران دربار ناصری را با برابر نهادهای سال شمار قمری و میلادی و شمسی ذکر می کند که در هیچ زمانی رخسار و کاربرد نمایانی در مراودات و مکتوبات اداری هم نداشته است. 

«همان شب، بیست و دوم  ذیقعده، امیر نظام، که جبه ی فاخر مطرز به مروارید خاص صدر اعظمی پوشیده بود، به مقام شخص اول و منصب صدارات منصوب شد و لقب اتابک اعظم گرفت. فرمان شاه که بعدا صادر شد، موکد می داشت: ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد می دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم، و به همین جهت این دست خط را نوشتیم... اصل این فرمان ظاهرا در دست نیست، برگردان فارسی در کتاب آدمیت از ترجمه ی انگلیسی است، نک. به فریدون آدمیت: امیر کبیر و ایران، ص 197-م.». (عباس امانت، قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ص 160 و 608)

تاریخ قاجار سرشار از ابهام های ساختاری و حادثی است و تقریبا صحنه سازی های موجود، در قضایای قاجار، از مقام بخشی و سپس فصد امیر کبیر تا ترور ناصرالدین شاه، مستند مطمئنی ندارد. این خشک سالی منطق و ماجرا، آن جا به اوج می رسد که گفته و نوشته اند که ناصرالدین شاه سه بار به وادی فرنگستان گریز زده است.

«سفر ناصرالدین شاه به اروپا - ناصرالدین شاه در سفر اول، در هر یک از ممالک اروپا که وارد می شد یک ماده از برنامه اش این بوده که به دستور او تحقیق و جست و جو کرده چند صد توپ پارچه ی خیلی ضخیم از نوع کرباس خریداری می کرد، به طوری که رجال موثر آن کشور اروپایی مطلع شوند و بفهمند پادشاه ایران پارچه های ضخیم را می خواهد تا برای پول های موجود خزانه خودش کیسه بدوزد. در صورتی که در آن ایام اگرچه هنوز به حال دوره ی مظفرالدین شاه نیفتاده بود که آه در بساط نباشد، ولی ذخیره ی قابل توجهی نداشت. مجموع موجودی خزانه ی سلطنتی و دولت ایران - که هر دو یکی بود - کفاف مخارج سه چهار ماه را هم نمی کرد. اما ناصرالدین شاه به هر مملکتی در اروپا می رسید چنین وانمود می کرد که کرباس های اشرفی و لیره ی خزانه ی او پوسیده شده است و باید کیسه ها را تجدید کرد، و چون موجودی خزانه خیلی زیاد است ناچار باید مقداری کرباس ضخیم خریداری نماید که برای میلیون ها اشرفی و لیره کافی باشد! خریداری کرباس هم جریان و داستان جالبی داشت. دو نفر از ملتزمین رکاب، از نخست وزیر و وزرای آن مملکت نام و نشان فروشندگان به ترین کرباس را می گرفتند. بعد به سراغ آن ها می رفتند و چند صد توپ کرباس می خریدند و با آب و تاب به ایران حمل می نمودند. خریداری کرباس در هر یک از ممالک فرانسه، آلمان، اتریش و انگلیس تجدید می گردید، و از هر کشور صدها توپ کرباس خریداری می شد. اما آیا می دانید این کرباس ها به چه مصرفی می رسید؟ وقتی شاه به تهران بازگشت، دستور داد که از آن کرباس ها خیمه های متعدد - چادر - دوخته شود که برای مسافرت های اردو، و شکار، و برای حرم سرا و پوش های مخصوص مورد استفاده قرار گیرد! مقدار زیادی هم در انبار برای مصارف نظام باقی مانده بود که به علت عدم مراقبت در نگاه داری آن، همه پوسید. در صورتی که می توانستند در بازار به فروش برسانند. این هم یکی از علاقه مندی و توجه درباریان و وزرای آن روز - که به فکر مصرف آن نبودند تا همه پوسید - و این رویه هنوز هم باقی و برقرار است». (حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، ص 69)

هنگامی که قرار است دروغی به پهنای سه نوبت سفر پر افت و خیز ناصرالدین شاه به اروپا را با اهدافی معین به خورد تاریخ دهند، تراشیدن این گونه بهانه و توجهات بی مایه ی ناب نیز موجب اعجاب نمی شود.

«از خودخواهی و لذت جویی که بگذریم، این سفرهای شاهانه حیثیت بین المللی فراوان نیز برای ناصرالدین شاه اندوخت. در چشم غربیان وی هنوز پادشاهی از سرزمینی افسانه ای بود که نظایرش فقط در سفرنامه ها یا آثاری مانند نامه های ایرانی مونتسکیو، دیوان شرقی گوته و حاجی بابای موریه یافته می شد. خاطره ی یونانیان باستان درباره ی ایرانیان و شهریاران ایران نیز در این سفرها طنینی تازه یافت، به خصوص که فرمان روایان انگلیسی هندوستان آگاهانه خود را وارثان سنت پادشاهی هندی - ایرانی می دانستند. سلاطین و سیاست مداران اروپایی با چنین سابقه ی تاریخی ای ناصرالدین را پادشاهی در خور منزلت می شناختند و پذیرا می شدند». (عباس امانت، قبله عالم ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ص 554)

حیرت از این دارم که در این همه اوراق سیاه شده در تنظیمات سفرهای ناصرالدین شاه به اروپا، هرگز کسی به دنبال بررسی نقادانه اسناد آن نبوده است تا معلوم شود که جاعلین چه گونه از هخامنشیان تا ناصرالدین شاه مشغول تاریخ سازی برای شرق میانه بوده اند. جالب ترین حوزه این دیدار نو از مجموع تاریخ معاصر این که می گویند ناصرالدین شاه به خط و املا و انشاء خویش بر سفر سه گانه اش به فرنگ شرح و بسط نوشته و کسانی احتمالا از سر شوق به باز تولید سفر نامه او همت گماشته اند.

«صفحه آغازین متن سفرنامه که از ابتدا تا انتها با دستخط ناصرالدین شاه میباشد: بسم الله الرحمن الرحیم: روزنامه ی سفر فرنگستان است که به مبارکی و میمنت و صحت مزاج ان شاءالله تعالی و به خواست خداوند بی همتا و بخشنده ی مهربان می نویسم. از تهران الی انزلی را سابقا در سیاحت گیلان به تفصیل نوشته ام، حالا الی انزلی را تفصیل نمی دهم مگر خروج از تهران را با وقایعاتی که ان شاءالله رو بدهد، الی انزلی می نویسم. بعد ان شاءالله از روز نشستن به کشتی به تفصیل همراهان و روزنامه ی کشتی و دریا و غیره نوشته خواهد شد. به توفیق الله تعالی. صبح از تهران به عزم سیاحت فرنگستان از خواب برخاستم، حال یک سال تمام است که اخبار سفر فرنگستان شده است دیگر معلوم است، از کارهای زیاد و گفت و شنود، بیرون، اندرون، حرمخانه، زنانه، مردانه، خارج، داخل، چه ها دیده و چه ها کشیده ایم تا به این جا رسیده است، که حالا باید چکمه به پا کرد و رفت. آمدم پایین. زن ها همه ایستاده، غلام بچه ها، کنیزها، خواجه ها، متفرقه، معرکه بود. چند روز هم بود سینه درد، زکام شدید داشتم. احوال ام بسیار بسیار کسل بود، خون زیادی هم از دماغم آمد. هیچ حال و بنیه نداشت. بسیار بسیار لاغر بودم، به طوری که هیچ وقت، این طور لاغر و کسل نبودم. هر طور بود، از دست زن ها خلاص شده رفتم سرحمام. محمدعلی خان و غیره بودند. رخت پوشیدیم سرداری مروارید الماس پوشیده شد آمد بیرون. صدراعظم و غیره بودند. قدری ایستاده رفتیم. از در کوچه ی شمس العماره سوار کالسکه شدم. جمعیت زیادی از شهری و غیره بودند. راندیم برای اسب دوانی. امروز اسب دوانی هم هست. رفتیم بالاخانه. افواج و مردم زیادی از زن و مرد بودند. اول ناهار آوردند «بی اشتها بودم، قدری خوردم»، امیر آخور تیمور میرزا، حاجی آقا اسمعیل، سایرین همه بودند. امین حضور دو سه روز بود ناخوش بود، لنگان لنگان آمده بود. اسب ها را دواندند، سیاچی، باشی و غیره بودند. اسب های مرادبیک نایب که از اسب های اصطبل خاصه است چهار بیرق اول برداشتند، مراد معرکه می کرد، اغلب اسب های ما برداشتند. یک بیرق اول را هم اسب آقاوجیه برداشت. اسب اقبال سیاچی بیرق چهارم را در دوره آخر برداشت. اسب باشی عقب ماند. بعد از «اتمام اسب دوانی، سفرا همه آمدند حضور» صدر اعظم و غیره بودند بعد سوار کالسکه شده «راندم کند». لب رودخانه چادر زده بودند، چادرهای ترمه، زری، بزرگ و غیره، اما «هیچ کس نبود. دلتنگ شدم. بعد از ساعتی والده شاه زعفران باجی آمدند». خلاصه دو شب والده شاه ماند، چون خیلی حاجی سرور رفت پی انیس الدوله، شمس الدوله، باقری، معصومه، زبیده تنها بودم، فرستادم شهر، ببری خان با بچه هاش آوردند، اما انیس الدوله نیامده بود. این ها که آمدند دل ام باز شد. والده شاه هم رفت شهر». باد شدیدی همه روزه می آمد، باد ما را به تنگ آورد». (ناصرالدین شاه، روزنامه خاطرات سفر اول فرنگستان، به کوشش فاطمه قاضیها، ص 1)

این متن صفحه اول سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ است که به باور و اطلاق عمومی از دست خط اصلی استنساخ شده است. اشکال کار در این است که چند پژوهنده دیگر نیز از این دست خط همایونی نسخه برداشته اند، که با این یکی شباهت لازم را ندارد.

«روزنامه سفر فرنگستان است که به میمنت و مبارکی به خواست خداوند تعالی و قادر بی همتا و بخشنده ی مهربان به شرط سلامت مزاج می نویسم: از طهران الی انزلی را سابقا در سیاحت گیلان به تفصیل نوشته بودیم در این جا به شرح و تفصیل حاجت نیست مگر خروج از دارالخلافه طهران را با وقایعی که تا انزلی روی می دهد انشاءالله تعالی می نویسم بعد از آن روز جلوس در کشتی تفصیل همراهان در طی روزنامه کشتی نوشته خواهد شد بعون الله تعالی و حسن توفیقه.

روز شنبه بیست و یکم شهر صفر المظفر سنه 1290
از طهران به عزم سیاحت فرنگستان برخاستیم حال یک سال تمام است که اخبار سفر فرنگستان شده است و چند روز هم بود که سینه درد و زکام شدیدی عارض شده و هیچ احوال ام خوب نبود کسالت و ضعف بنیه به سرحد کمال بود به طوری که هرگز خود را به آن کسالت ندیده بودم متوکلا علی الله تعالی بیرون آمدیم صدراعظم و غیره بودند قدری ایستاده رفتیم و از در کوچه شمس العماره سوار کالسکه شدیم جمعیت زیادی در داخل وخارج شهر در راه و بی راه بودند راندیم به طرف اسب دوانی. امروز اسب دوانی هم هست رفتیم بالاخانه افواج و جمعیت زیادی از مرد و زن حاضر شده بودند نهار آوردند به بی میلی قدری صرف نمودیم امیر اخور تیمور میرزا حسام الدوله - حاجی آقا اسمعیل و سایر پیشخدمت ها بودند امین حضور که چند روز بود ناخوش بود امروز آمده بود بعد از ناهار اسب ها را دواندند اسب های مراد بیک نایب که از اسب های اصطبل خاصه است چهار بیرق اول را برداشته یک بیرق اول را هم اسب وجیه الله میرزا برداشت اسب اقبال مهدی قلی خان بیرق چهارم را در دوره ی آخر برداشت بعد از اتمام اسب دوانی سفرای خارجه به جهت وداع به حضور آمدند صدراعظم و سایرین هم بودند بعد سوار کالسکه شده به طرف قریه کن راندیم سراپرده های تازه که همه ترمه وزی و غیره بود کنار رودخانه زده بودند بعد از ساعتی مهدعلیا به کن آمدن والده شاه را دیدم ایشان دو شب در آن جا ماندند باد شدیدی هم همه روزه می آمد». (ناصرالدین شاه، سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ، ص 1)

کار به این جا نیز ختم نمی شود و دیگرانی نیز دست به کار بوده اند تا سفرنامه ناصرالدین شاه به قلم و انشای سلطان را رونویس کنند. پیوسته در گمانم چنین نقش زده ام که در زمان نیاز به انتقال و استنساخ هر متن و نقلی باید با وسواس لازم از ارژینال پیروی کرد. که در این مورد چنین می نمایدکه ناصرالدین شاه احتمالا با چند سبک و وضع گوناگون، سفرنامه اش را آغاز کرده است.



سفر سه گانه ناصرالدین شاه به فرنگ حتی یک تصویر عکاسی شده ندارد، مگر یکی دو نمایه با مشخصات بالا و زیر. توضیح عکس بالا می گوید که در سال 1306 قمری که زمان آخرین سفر شاه به اروپا است تمام سلاطین جهان برای دیدار و برداشتن عکس یادگاری از او به فرانسه و یا انگلیس سرازیر شده اند که عکس شماره چهار شمایل ناصرالدین شاه در میان 22 سرکرده اروپا و غیره است. ظاهرا این محفل بزرگان از این مانور معمول تشریفات بی خبر بوده اند که میهمان عالی قدر جمع را در میانه تصویر جای دهند، نه در گوشه پرت افتاده عکس.




این عکس را هم بر جلد کتاب "روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه" به سعی عبدالحسین نوایی و الهام ملک زاده آورده اند تا حضور شاه در محیط اروپا را القا کند. کفش ها و پایین تنه شاه زنانه است با پاشنه نیمه بلند و هواخور پنجه و جوراب گردی و مجموعه ای از استخوان بندی ظریف خانمانه و روز نامه ای که قریب 150 سال پیش مملو از تصاویر تبلیغاتی و طراحی مدرن است. شاه بر گلدانی نشسته است که تک شاخه های آن از کنار ران او بیرون زده و تمام این بازسازی ها محل ندیده انگاری داشت اگر در سمت راست عکس کل شکار شده ای با شاخ های درشت را کنار دست شاه قرار نمی دادند.

سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال 1306 هجری قمری صورت گرفته که با زمان مرگ او فقط 7 سال فاصله دارد و حالت و ظاهر پیرمردانه شاه در عکس بالا را می توان نمای واقعی رخسار او در آخرین سفر احتمالی اش گرفت نه آن پایین تنه ظریف عکس قبل که به آسانی پاهای خود را چلیپا کرده است. (ادامه دارد)

نظرات 74 + ارسال نظر
محمد اوجال چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 04:44 ق.ظ

استاد، سلام و خسته نباشید.

عکسی که سران و پادشاهان کشورهای مختلف را نشان می دهد، آشکارا جعلی است! واقعا به دقت چندانی احتیاج ندارند تا بفهمیم عکس هر یک از اشخاص موجود در جمع، بریده ای از عکسی تکی از افراد مزبور است که به طرز ناشیانه ای در کنار هم چیده شده است!!

اقای اوجال. میدان و گستره جعلیات و دروغ سازی یهودانه در اسناد قلابی سفرها و تک چهره های زمان ناصرالدین شاه، از جمله امیر کبیر و حاج سیاح و از این قبیل مصلحین زمان قجر قابل میزان و مقیاس نیست. در مورد آن عکس هم دست کم سنت بود که میهمان را در وسط جرگه سلاطین عالم قرار می دادند، نه در گوشه ای که دیده نمی شود.

سعید.س چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 07:29 ق.ظ

جناب عابدی عزیز!
ملغمه بی قانون و بعضا متنافی رسم الخط عربی و فارسی می تواند برای هر کس حتی برای شمایی که در قله قاف علم و ادبید نیز مشکل آفرین گردد!
بسیار نیکوست که قدر و قیمت آرا و نظرات دوستان را با وجب اشتباهات املایی و سطحی نگری نسنجیم چرا که هیچ ذی قلمی از این امر مصون نیست.
به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم --- بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
در سایه ستارالعیوب، پاینده باشید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

شما در کامنت های قبلی گفته بودید : همینطور است گوگل و غیره اینا دکانهایی برای حفاظت از دارائی های مجعول کنیسه و کلیسا است ...
مگر ما از طریق هم دکانها به افکار شما دست پیدا نکرده ایم که اینگونه سخن میگوئید ؟؟!!
امروزه عصر اطلاعات آزاد است و مردم انتخاب میکنند که چه بخوانند و جه بکنند . بنابرین به اینگونه درگاه ها تشر نیائید وگرنه شما با اوضاع نشر کنونی به ترویج افکارتان موفق نمیشدید .
تمام نظریات شما مبتنی بر نگرش پرزیدنت اوباما است که گفته است: ‍‍CHANGE
و امروزه همه به همه مسائل میپردازند و چیزی برای پنهان کردن باقی نمیماند .

بله ولی سری به گوگل و ویکی پدیا و دیگر دائره المعارف های ضمیمه آن ها بزنید تا معلوم تان شود ۹۸ درصد لینک های شان فحاشی به من است با اطلاعات غریبی که تا اندازه اعلام محل و تاریخ تولد غلط است. خوب اصرار من پرهیز از خواندن این گونه مکتوبات، چه کاغذی و چه الکترونیکی آن است.
آن منادی CHANGE هم حالا مدتی است به EXCHANGE مشغول است.

یکی دیگه چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 01:23 ب.ظ

وقتی تاریخ 9 شعبان 1308 قمری را تبدیل به شمسی می کنیم میشود:روز پنج شنبه 28/12/1269 و معلوم میشود که در تبدیل تاریخ دقت لازم نشده!! و 28 رجب 1308 قمری هم نه در ماه می(اردیبهشت) بلکه در17 اسفند ماه قرار دارد!!!

محمد اوجال چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 04:03 ب.ظ

این هم "اصل" عکس سلطان عبدالحمید عثمانی که در آن عکس دسته جمعی نفر سوم از سمت چپ است:

http://ankakedisi.files.wordpress.com/2008/03/adnan-nur-baykal-2-abdulhamid-in-yoneticilik-sirlari-gunu-kurtarma-sanati.jpg?w=500

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 06:10 ب.ظ

معتقدم که ان تصویر آخر هم بر روی صورت پیرمردی با غبغب و ریش سفید نشانده شده است .خوب دقت بفرمائید .
ولی در زمانی که امکانات و افکت های کنونی وجود نداشت کار درجه یک بوده است باید کمی انصاف هم داشت نه؟

کار درجه یک ان ها وقتی دیده می شود که پوتین روسی زرذشتیگری را می ستاید و رییس جمهور آمریکا نوروز را جشن می گیرد!؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 07:23 ب.ظ

جناب آقای محمد رضا نیسی اگر امکان دارد با ایمیل آدرس بنده تماس بگیرید.
tere_sangh.hain@yahoo.com

aydin چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 11:28 ب.ظ http://biryol-az .blogsky.com

جدل :

می خواهم در مورد یک موضوع بسیار مهم و دغدغه اصلی فعالین سیاسی آذربایجان و شاید ملل تحت ستم ایران مطلبی را بگویم .

با فعالینی که بنده سر صحبت درباره نظریات تاریخی شما را باز کرده ام اکثرا بر این عقیده هستند که نظریات پورپیرار قابل تامل است ولی نباید ترویج و تبلیغ شود چون جایی برای نظریات تاریخی فعالین خودی نمی ماند (کاروبارمان تخته می شود) . روشنفکر ترین افراد بر این باورند که در برابر دروغ هایی که شوونیسم فارس به خورد مردم داده اند باید به مقابله به مثل از نوع آنها دست زد . یا اینکه مردم عوام را راحت تر می توان با این مسائل متقاعد کرد و جذب گروه های آزادی و برابری خواه کرد . یا اینکه نیازی نیست که عوام این حقایق را بدانند . و اکنون فعالین مدنی مان بر اساس این ذهنیت در حال برنامه ریزی برای آینده هستند .


وای به حال نسل آینده


بهترین دوستان بنده به دلیل مخالفت با این تفکرات رابطه ای در حد سلام خالی با بنده دارند و به صورت غیر مستقیم می گویند «تو هم دشمن هستی» .

باید تومروس آنا و بابک و ... باشند تا ما فعالیت کنیم و اگر از مخیله خارج شوند دیگر نمی توان کاری کرد چون طرف مقابل کوروش و انوشیروان و ... دارد .


GURURLA BAKIYORUM DÜNYA'YA

Birer birer, biner biner ölürüz
Yana yana, döne döne geliriz
Biz dostu’da düşmanıda bilriz
Vurulup düşenler darda kalmasın
...
Kirsiz passız
Arı duru özümüz
Namussuza kanlı hançer sözümüz
Çok uzaktır dostlar bizim yolumuz
Durana yürüyene bin selam olsun

Söz: Orhan Kotan


خداوند ما را از ثابت قدمان راه حقیقت قرار دهد .

آقای ایدین. پنهان کردن و یا ناگفته گذاردن حقیقت به هر بهانه که باشد همدستی با دروغ است و دروغ تاکنون راه نجات هیچ فرماسیونی نبوده است. به یادشان آورید و توجه دهید که بابک و غیره را همان کسانی به تاریخ قالب زده اند که کورش و غیره را.

محمد اوجال پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 02:39 ق.ظ

آقای آیدین، علت چنان رفتاری را جناب پورپیرار در یادداشت "نوعی مباهله، 2" به زیابترین شکل بیان کرده اند:

« . . . بدین ترتیب به تعیین کننده ترین حوزه ی بررسی، در دایره ی ایران شناسی وارد می شویم، چندان که به مطایبه مدعی شوم یادداشت های ایران شناسی بدون دروغ موجب برقراری وحدت میان فارس و ترک در نزد کسانی شده است، زیرا از قلم صاحب نظران ترک می خوانیم که من به زبان فارسی ظلم کرده ام! این چرخاندن در بر روی کوبه اش، از آن روی صورت گرفته، که سرنوشت دو زبان فارسی و ترکی را به یکدیگر متصل می بینند و گرچه در اعماق ضمیر از نوساز و عاریه بودن فارسی شادمان اند، اما قوم پرستی به یادشان می آورد که این شمشیر دو دم است و در غفلتی، اوراق گمانه های خودشان را نیز خواهد درید. پس به تر آن که اعلام کنند از ابتدا این یادداشت ها ضاله بوده، موجبی برای دفاع ندارد و باید بر جان مسئولین مانع تراش در راه انتشار عمومی آن ها دعای خیر نثار کرد. حالا این جماعت چنان که دیگر نمی دانند فارس و یا ترک اند، چنگیز خان دارند و یا ندارند، همچون بادکنکی، در هوا معلق اند و مدتی است صحنه گردانانی را می بینیم که این تحقیقات آن ها را مسخ و معطل گذارده است، چندان که دیگر جایگاه معینی ندارند، اگر پوریم را بپذیرند پس بر خالی بودن شرق میانه از تجمع متمدنانه ی انسانی تا عمق دو هزاره از پس آن قتل عام صحه گذارده اند، اگر نیمه ساخت بودن تخت جمشید را باور کنند، پس تداوم بی اعتنایی نسبت به آن مخروبه، خبر می دهد که ایران پس از خشایارشا، تا زمانی معین، از حضور مجرد آدمی و مراکز مقتدر سیاسی و اقتصادی خالی بوده است. اگر جاعلانه بودن الفهرست ابن ندیم را قبول کنند پس ایران پس از ظهور و طلوع اسلام را فاقد نمایه های فرهنگی دانسته اند که عارضه آشکار فقدان تجمع متمدن است، اگر پیام روشن آن تصویر ساخت مسجد شیخ لطف الله را دریافت کرده باشند، پس تمام سلسله ی صفویه و به تبعیت آن قصه های تمدن فارسیان و ترکان فارسی گوی صفویه را به گورستان دروغ فرستاده اند، اگر شهر شیراز مقدم بر ۳۰۰ سال پیش را نیابند، پس ناگزیرند پیدا شدن شیراز در عهد کریم خان را آغاز تولد دوباره ی تجمع در آن منطقه بگیرند و برای شاعران و حکیمان گران مایه ی مدفون به شیراز و برای زبان شیرین فارسی فاتحه بخوانند. چنین است که این تحقیقات راه گریز از حقیقت را بر هر جست و جو گری بسته است، مگر بر آن ها که بخواهند به قواره ی صاحب قلمان نشریاتی چون فروزش درآیند و اگرهای بسیار دیگر که تا پانصد شماره رقم می خورد و هر یک راه تازه ای به صحت مطلق مدخل های تاملی در بنیان تاریخ ایران می گشاید.»

. . .

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»

«ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ»

موومان پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 12:52 ب.ظ

آقای آیدین، من نیز با نظر آقای محمد اوجال کاملا موافقم. اکنون دیگر زمان آن رسیده است که جامعه ی بنیان اندیشان به حداکثر اتحاد و انسجام درونی رسیده، استقلال و برائت خود را از هرگونه جریان نان خور دروغ با صدای بلند فریاد زده، و با اقتدار کامل یکه تاز میدان مبارزه ی حق علیه باطل گردد.

یقین بدانیم که در نهایت، این بیداری و بنیان اندیشی تاریخی خواهد بود که حتی آرمانها و دغدغه های قومی و محلی به حق اقوام مختلف مسلمان را عینیت خواهد بخشید و نه هیچ جریان به اصطلاح هویت طلبانه از نوع ترک و کرد و غیره، که آرمان هریک از آنها در نهایت به شعارهای ناسیونالیستی و تجزیه طلبانه میرسد. بدون اغراق عرض میکنم، که در تمام سالهای عمرم تنها و تنها جریان اجتماعی که دیده ام که هدف اتحاد تمام اقوام مسلمان از شیعه و سنی و فارس و ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ و افغان و غیره را به جدیت تمام دنبال میکند، همین جریان بنیان اندیشی است.

به این هدف متعالی و به این تلاش مقدس بیش از پیش افتخار کنیم، قدر اتحاد و انسجام نویافته ی خود را حول حبل الهی بیشتر بدانیم، و شادتر از همیشه باشیم که شادی و سرور حق مسلم مومنین صالح عمل است.

در پناه خدا

aydin پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 04:23 ب.ظ http://biryol-az .blogsky.com

هدف بنده سرعت بخشیدن به فرآیند بنیان اندیشی در حد توان ٬ به دوستان و افرادی که با آنها در ارتباط هستم می باشد . ولی در قرآن فازی مطرح می شود به نام « خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ » . اکثر فریب خوردگان در خواب غفلت به سر می برند . می گویند این تفکرات زندگی عادی را از ما سلب کرده است و هر لحظه و به هر موضوعی با دید شک نگاه می کنیم که نکند این هم دروغ یا جعلی باشد . بعد برای اینکه راحت زندگی کنند گیرنده های منطق و وجدان خود را در مود off قرار می دهند . می گویند اگر ساسانیان نبودن پس چه کسانی وجود داشتند . یعنی باید کسی حتما وجود داشته باشد .

در این سرزمین یک بحران بسیار عمیقی به نام عدم وجود اسطوره وجود دارد و یهود این خلاء را به خوبی پر کرده به طوری که اکنون در حال سرمایه گذاری برای صادرات غیر نفتی اسطوره به دیگر کشور های جهان به منظور سرعت بخشیدن به اغتشاشات ذهنی مردم دنیا هستیم .

نمونه های از این قبیل را در مورد مولانا و ملانصرالدین و ... در همین اواخر دیدیم .

آقای aydin. در شرایط موجود، دعوت به دیدار مستندها، کارآ ترین نحوه ی رسوا کردن دروغ سازان تاریخی است. باید صبورانه و در نهایت آرامش دیگران را دعوت به گفت و گو کنید و مطمئن باشید در هیچ میزانی قادر به دفاع از دروغ های پیش ساخته خود نیستند و اگر در بطن خود ذخیره ای از وجدان حقیقت طلب جای داده باشند، تدریجا به صف بنیان اندیشان خواهند پیوست.

رامین.ص پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام:

روزنامه ایران 31 فروردین1391:

" حدود 500 سال قبل در فرانسه و آلمان آثار سعدی و حافظ و مولوی ترجمه شده ودر حال حاضر به عنوان متون ادبی تدریس می شود.حاکمان آن دوره در فرانسه نام فرزندان خود را سعدی می گذاشتند وچند نسل از این حکام مفتخر بودند این نام را برای فرزند خود انتخاب می کنند که معروف ترین آنها سعدی کارلوست."!!!

اقای رامین. این حرف های سرگردان و بی صاحب پاسخی برای کتاب یگانه «مگر این پنج روزه» نمی شود و صد چنین بزرگداشت ها، از شیراز نو بنا سعدی 600 ساله بیرون نمی دهد.


تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس را بخوانید که گمانم ده جلد باشد.

رامین.ص پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 08:35 ب.ظ

سلام:

استاد گرامی نظرتان در مورد این عکس ها چیست؟کفش ها و شلوار ناصرالدین شاه عجیب به نظر می رسد.

http://iusnews.ir/?pageid=127062&%D8%B9%DA%A9%D8%B3::%20%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86%20%D8%B4%D8%A7%D9%87%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%81%D8%B1%D9%86%DA%AF&1390-02-02

عکس ها ربطی به سفرها نداشت.

aydin پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 10:15 ب.ظ http://biryol-az .blogsky.com

دوستانی را که می شناسم و مستند های تختگاه ٬ توفان و مجعولات را به ایشان داده ام عده قلیلی فقط این حرف را بعد از تماشا گفته اند « خوب که چی » اینا ربطی به تومروس آنا بابک و کوروغلی ندارند . عده کثیر دیگر گفته اند هنوز وقت نکرده ایم ببینیم .

برای عده اول باید به هر موضوعی به صورت اختصاصی مستند تولید کرد ! برای عده دوم باید وقت اضافه ایجاد کنیم تا بلکه ببینند و قبول کنند !

البته می دانم که هر دو دروغ می گویند چون اگر قبول کنند باید افکار پوسیده ذهن خود را دور بریزند ولی نمی خواهند .

آن روز با یکی حرف می زدم دوست یکی از فامیل هایم بود در مورد تاریخ و ادبیات ترجمه و تالیفاتی دارد .
می گفت : او (یعنی شما) پان عرب و اسلام هستید چون عرب هستید .
گفتم : عرب بودن ایشان را از چه راهی متوجه شدید .
گفت : من در دانشگاه برای اینکه بین کرد ها نفوذ کنم و افکار (پان ترکی) را تزریق کنم ادعا کردم که مادر من کرد است و پدرم ترک است .

این اشخاص درباره بنیان اندیشی تا این حد شعور دارند . چون ذهنشان در بند نقش ایوان است و تاریخ ویران را نمی بینند .

گفتم : تو چند کتاب درباره تاریخ آذربایجان نوشته ای آیا کارهای جدید دیگری برای آینده داری ؟

گفت : می ترسم چند سال بعد کذب سخنانم اثبات شود و کتابهایم نقش هیزم برای گرم کردن خانه ها به دلیل گران شدن قیمت گازشهری را ایفا کنند .

عقاید بعضی از این قبیل افراد مانند بنی اسرائیل است و چون خدا را ندیده اند ایمان نیاورده اند .

استاد از زمانی که عقاید بنیان اندیشی را مطرح کرده اید چه سختی هایی را با جماعت این چنینی کشیده اید .

در ضمن کتیبه مربوط به هلنیست های مهاجر در خان تختی سلماس هم در حال نابودی است چون راز می گوید . آیا در یادداشت های قبل خود مربوط به مهاجرین هلنیست اروپا در مورد این کتیبه چیزی نوشته اید . بنده چیزی را ندیده ام .

اگر امکان دارد درباره آثار هلنیستی موجود در آذربایجان نیز بنویسید . بنده فکر می کنم قلعه ضحاک در هشترود نیز جزو آثار هلنیستی است .

خدا صبر و طول عمر مضاعف به شما عطا کند .

آقای آیدین. درک و فهم و پذیرش حقیقت یک امر فی المجلس نیست. رسم است که نهال نورس هر نظر تازه را با درخت تنومند سنت و عادت بسنجند. مثلا علی رغم این همه مزدور و مال در واقع از بنیان اندیشان شکست خورده اند چون برای دفاع از ساخته های خود مطلب تازه ای ندارند. تختگاه هیچ کس را نشان می دهی و کسانی می پرسند یعنی اشمیت هم دروغ نوشته است؟ بنیان اندیشی فقط از دهه اول عمر خود می گذرد ولی جاعلین لااقل چند قرن است که جعل و دروغ پخش می کنند، همین هیستری نمایش چند باره دروغ های ساخت کنیسه و کلیسا به ما تفهیم می کند که در برابر تزهای جدید تاریخی مطلب قابل اعتنایی ندارند و در حالت انفعال و حتی گریز اند.

ساده دل جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 02:46 ق.ظ


سلام بر استاد گرامی و همراهان بنیان اندیش


حال که فاصله مباحث بنیان اندیشی با مسایل کنونی جهان در وضعیت تنگاتنگ و بسیار نزدیکی قرار گرفته بد نیست یاداوری بر سخنرانی استاد در مجتمع دانشگاهی ولی عصر دانشگاه آزاد تهران(اسفند۸۴) درباره حقایق ملی شدن صنعت نفت داشته باشیم
اگر کسی هست که این سخنرانی را تابحال نشنیده از دستش ندهد:
http://w3.naria.ir/view/1.aspx?id=549


مرتبط :
http://w3.naria.ir/view/1.aspx?id=148


آزاده / ق جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 05:10 ق.ظ

صحبت ، صحبتِ رفتارهای مملو از ضد و نقیض است . صحبت رفتارها و سننی ست که همخوانی ندارد .
آن وقت است که مقایسه ها شروع می شود .
مثلا قوم یهود هیچ گاه ، صحبت از غسل تعمید بصورت رسمی نکردند و مدام روی سنت ختنه برای مردان که از اسحاق ماندگار شد تاکید می کنند . در حالی که این موضوع در برخی از خانواده های سنتی یهودی رواج داشت و البته دارد . پیشوایان مذهبی یهود تا به امروز توضیحی قانع کننده نداشته اند بجز اینکه : « خانواده های یهودی که در اسپانیا و رُم ( دقت کنید آقای پورپیرار در رم ) سکونت داشتند بدلیل اذیت و آزارهای مسیحیان متعصب برای اینکه تقیه و دین خودشان را استتار کنند مجبور می شدند نوزادان شان را به کلیساهای جوار برده و به شیوه مرسوم شستشوی مذهبی بدهند . »
خب تا اینجای داستان را داشته باشید .
سنت تعمید در خانواده ما وجود داشت یعنی من و خواهرانم و همچنین دیگر اعضای خردسال اقوام تعمید شده ایم آنهم در منزل .
بعضی ها دست نگیرند و زود قضاوت نکنند ، که یکی از غسل های مرسوم یهود بوده یا حمام زایمان باشد . تعمید مذکور با حمام زایمان فرق می کند حتی با Baby Shower ، هرچند که این Baby Shower جشن سیسمونی خودمان است که قبل از زایمان گرفته می شود و ربطی به حمام و دوش کودک ندارد ، اما محض احتیاط نوشتم برای کسانی که اینجا ول معطلند .
این غسل سوای ، شستشوی پوست کودک از خون های دلمه بسته و ناپاکی های رحم مادر است که تمام جهان آن را به خوبی می شناسند و حتی سوای آن طهارت های جهود است که یهود تمایلی ندارد با تعمید شناخته شود ، بلکه هم و غمش را گذاشته بر غلفه ی قوم ذکور بنی اسرائیل و با " ختنه " می خواهد ترک تازی کند تا پیشانی یا فرق سری که با آب تر می شود .
غسل تعمید در بیشتر کلیساها قطره چکانی ست فقط در کلیساهای محدودی کودک در طشت های مملو از آب و برگ های مقدس تطهیر می شود . یا در میان مندایی هایی که می شناسمشان با آب رود کارون .
خب چنین طشت و برگ هایی را بعد از چهل روز که از تولد نوزاد می گذشت و البته پس از حمام زایمان مادر و نوزاد در خانه های اقوام من علم می شد ، نوزاد پسر و دخترش هم فرقی نمی کرد . من در خردسالی شاهد مراسم تعمید خواهرم که بصورت پنهان و با حضور چند تن از اعضای نزدیک فامیل برگزار شد ، بودم . که آن صحنه غوطه ورشدن خواهر نوزادم تاثیر بدی بر روانم گذاشت و از اون روز تا این ساعت هیچ وقت سعی نکردم که شنا را یاد بگیریم .
دیشب یاد این فایل از خاطراتم افتادم . در وب گردی شبانه ، که امیدوار بودم برخی از یهودیان دست از پنهان کاری برداشته و به این موضوع " غسل تعمید یهودیان " اشارتی داشته باشند آنهم با ذکر حقایق . همان توجیه تکراری همیشگی : تظاهر به مسیحیت برای امان گرفتن .
مسئله اینجاست ، اگر ادعای اجبار بر غسل تعمید برخی از یهودیان صحت داشته باشد . بعد از خلاصی از آن ستم ها ، چرا در نسل ها به ارث رفت این سنت . و البته اینکه نیای من و پدرانش عمرشان به دهه ی اذیت و آزار مسیحیان قد نمی کشید و گذرشان هم به اسپانیا و روم نیفتاد .
... شاید من اولین کسی نباشم که صادقانه از تن دادن به این غسل مقدس صحبت کرد وقتی در کتاب های آسمانی توصیه به آن نموده اند ، اکیدا . ولی آقا ناصر مطمئنم نخستین کسی هستم که در این وبلاگ نوشتم " غسل تعمید شده ام اما نه برای دو روز حیات بیشتر و سازگاری با محیط اطراف " .

آزاده / ق جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 06:46 ق.ظ

... عجیب پرحوصله اند این جماعت ، آقای پورپیرار .
حالا فکر کنم آن کاربری که زحمت معرفی دادن به خودش نمی داد و میخ من شده بود و برای من می نوشت : که تو قصد معرفی کردن قوم خودت را داری و آماده باش ، دست به سینه برای انجام وظیفه . فهمیده باشد که برداشتش از بیخ باطل بود .
مثل اینکه عادتت شده سریع قضاوت کنی ؟ خدای من ، نیازی به اعلام موجودیت این چنینی ندارم . که برایم استخوان پرت کنند.
آقای پورپیرار در بیشتر کتاب هایش از جمعیت زیاد یهویان قلم زده و اینکه اورشلیم حساب تک تک شان را در سیاهه دارد . مگر این نکات ریز را در کتاب هایش نگرفتی ؟ بعدها برایت می نویسم چرا مدام می نوشتم ما هنوز زنده ایم .
<< یادته برایت نوشتم آش رو نباید زود خراب کنی . آقای بی نام .. ناشناس ، حالا هرچی .
بالاخره فهمیدی کیش اصلی من چیه ؟ یا هنوز هم در حال کشف معمای دین و زندگی آزاده / ق هستی ؟ .. عزیز دلم آن نشانه هایی که گذاشته بودم از بابت امر خیر دیگری بود . که اگر مخالف خوان هایی که ادعا کرده بودند ، " پورپیرار " با عمال آخوندی دیزی می خورد ، ( دست خود اتهام چی ها به خون اقوام ایرانی تر است ، پورپیرار که یک کلیک بیشتر نکرده ) در ادامه طرح اتهامات قبلی شان ، مدعی نشوند که " ناصر بناکننده " پولی به من داده که در این وبلاگ به نام یک یهودی زاده کامنت بگذارم و یا حتما با بعثی های آن ور مرز ، سر و سری داشته و شب به شب با طیاره از محمره به طهران پرواز دارم و در آغوش آقای پورپیرار ، از سینه بندم دلارهای آمریکایی بیرون می کشم و نظریات میشل عفلق خدابیامرز را با رقص شکم به او دیکته کنم . و یا اینکه در دفتر وی کنارش نشسته ام و در حین ماچیدن نظرم را هم می نویسم ، با پیگیری آن نشانه ها ، فک شان شل می شود . که ببینند هیچ صحنه سازی یا قرار و مداری در کار نبوده و یا حتی هیچ هویت جعلی هم مهر تایید در این وبلاگ نخورده .
اسناد پراکندگی قوم یهود حی و حاضر . ... زکی ، آنتی پورپیرارها .
... بگذریم .
آقای پورپیرار ، می دانستی دشمنان و مخالفانت ، گنده گاف شان را پیشکشت کردند ؟ بهتر بود پیله آن اتهام یهودی یمنی می شدی و بی خیال عبور نمی کردی .

آزاده /ق جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 06:49 ق.ظ

در توضیح کامنت قبلی اضافه کنم . منظورم از کسانی که ول معطلند . آنهایی هستند که ناصر پورپیرار را متهم به جنون و خیال پردازی می کنند در وبلاگ ها و کتاب های شان ، اما بجز " ناصر پورپیرار " کامنت های کاربران این وبلاگ را هم به زیر رنده نقد برده اند . و هنوز هم در این وبلاگ ترافیک کرده اند . سال 89 ، وقتی که وبلاگ ذوالقرنین را دیدم که با میکروسکوپ ، سکنات آقای پورپیرار و کاربرانش را هم تفسیر می کند ، فهمیدم درست به سیبل خورده نظریات آقای پورپیرار .
... عجیب پرحوصله اند این جماعت ، آقای پورپیرار .
حالا فکر کنم آن کاربری که زحمت معرفی دادن به خودش نمی داد و میخ من شده بود و برای من می نوشت : که تو قصد معرفی کردن قوم خودت را داری و آماده باش ، دست به سینه برای انجام وظیفه . فهمیده باشد که برداشتش از بیخ باطل بود .
مثل اینکه عادتت شده سریع قضاوت کنی ؟ خدای من ، نیازی به اعلام موجودیت این چنینی ندارم . که برایم استخوان پرت کنند.
آقای پورپیرار در بیشتر کتاب هایش از جمعیت زیاد یهویان قلم زده و اینکه اورشلیم حساب تک تک شان را در سیاهه دارد . مگر این نکات ریز را در کتاب هایش نگرفتی ؟ بعدها برایت می نویسم چرا مدام می نوشتم ما هنوز زنده ایم .
<< یادته برایت نوشتم آش رو نباید زود خراب کنی . آقای بی نام .. ناشناس ، حالا هرچی .
بالاخره فهمیدی کیش اصلی من چیه ؟ یا هنوز هم در حال کشف معمای دین و زندگی آزاده / ق هستی ؟ .. عزیز دلم آن نشانه هایی که گذاشته بودم از بابت امر خیر دیگری بود . که اگر مخالف خوان هایی که ادعا کرده بودند ، " پورپیرار " با عمال آخوندی دیزی می خورد ، ( دست خود اتهام چی ها به خون اقوام ایرانی تر است ، پورپیرار که یک کلیک بیشتر نکرده ) در ادامه طرح اتهامات قبلی شان ، مدعی نشوند که " ناصر بناکننده " پولی به من داده که در این وبلاگ به نام یک یهودی زاده کامنت بگذارم و یا حتما با بعثی های آن ور مرز ، سر و سری داشته و شب به شب با طیاره از محمره به طهران پرواز دارم و در آغوش آقای پورپیرار ، از سینه بندم دلارهای آمریکایی بیرون می کشم و نظریات میشل عفلق خدابیامرز را با رقص شکم به او دیکته کنم . و یا اینکه در دفتر وی کنارش نشسته ام و در حین ماچیدن نظرم را هم می نویسم ، با پیگیری آن نشانه ها ، فک شان شل می شود . که ببینند هیچ صحنه سازی یا قرار و مداری در کار نبوده و یا حتی هیچ هویت جعلی هم مهر تایید در این وبلاگ نخورده .
اسناد پراکندگی قوم یهود حی و حاضر . ... زکی ، آنتی پورپیرارها .
... بگذریم .
آقای پورپیرار ، می دانستی دشمنان و مخالفانت ، گنده گاف شان را پیشکشت کردند ؟ بهتر بود پیله آن اتهام یهودی یمنی می شدی و بی خیال عبور نمی کردی .

خانم ازاده. گرچه در اسلام دستور ختان نیست، ولی مسلمین ختنه می کنند! حاصل این که یک یهودی در میان و جمع مسیحیان به سهولت شناخته می شود و در جمع مسلمین خیر. یکی از دلایل رسوخ آسان انوسی ها به اجتماعات اسلامی، اشتراک اقدام به ختنه نزد یهودی و مسلمان است.

[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 07:16 ق.ظ

سلام استاد
بالا تنه و پایین تنه آن بانوی! روزنامه بدست نیز در یک تراز قرار ندارند همچنین است جهت سینه و پاها. فقط خدا به داد ما برسد با اینهمه دروغ و تباهی که این قوم سرگردان در چنته فرهنگ و تاریخ ما گذاشته اند.

دستتان را میبوسم

هر جعلی با هر شگردی نشان این است که آن باب سند اصل ندارد. آن عکس خانمی است که سرش را با ناصرالدین شاه عوض کرده اند.

بی ریشه جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 10:18 ق.ظ

جناب پورپیرار!
اساس هستی آدمی یا بهتر بگویم من او متکی به تاریخ، ادبیات و داشته های مجرد او است در حالی که شما همشیه بر نفی دارایی های جعلی تأکید داشته اید همیشه در یادداشت ها از نبودها، نیست ها، نداشته ها و جعلیات صحبت شده؛ آیا بهتر نیست هر از گاهی از داشته ها صحبت کنی؟
آیا بهتر نیست هر از گاهی برای خالی نبودن عریضه یا بیرون آوردن دوستان دور و برتان از حس سوسپانس یا هواخوری حس تعلق شان به این آب و خاک، کلامی هر چند در حد چند جمله در باب داشته هایشان حرف بزنی؟
نکند خدای نکرده ما به مثال قارچ پس از یک باران رمانتیک دو نفره سر از خاک این دیار برآورده ایم؟
چه ساکن چندهزار ساله این سرزمین باشیم و چه مهاجر، هم اینک ساکن این آب و خاکیم، پس بسیار نیک خواهد بود که بر سر سفره بحث هایتان نمک داشته هایمان را بر غذای بحث هایمان بیفزاییم تا از بی نمکی بی حد و حصر آن بکاهیم.
بدرود!

درباره حیات به هم پیوسته در ایران یهودیان چندین هزار برگ نوشته برای تان فراهم کرده اندُ، به آن ها رجوع کنید. آیا به خود نمی لرزید زمانی که عکس ناصرالدین شاه هم جعلی و قلابی است؟ گمانم بسیار هم با نمک خواهد بود.

احسان جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 12:55 ب.ظ

این آقای دبیرسیاقی هم بدجوری فعال بوده :

(مشتی از خروار،دفتر دوم، نمونه آثار قرن پنجم هجری)

ص 17 : تفسیر قرآن بی نام -مولف ناشناس - بدون تاریخ - همین یک نسخه آنهم کمبریج ولی به نظر ادوارد براون سبک انشا مربوط به حدود نظم شاهنامه است!

«یس گفته اند که معنیش یا سید است و نیز گفته اند که معنی اش ای مرد است(!!) ضحاک(؟) گوید یا محمد است و علی می گوید که از رسول شنیدم خدای تعالی مرا در قرآن هفت بار نام داد، و نیز گفته اند پس نومید بادا آنکس که رسول خدای را استوار ندارد.»


ص23: نور العلوم شیخ ابوالحسن خرقانی (ظاهراً به قلم شاگردش) همین یک نسخه و در موزه بریتانیا!

«شیخ مرید را پرسید که هرگز زهر خورده ای؟ گفت نی هرکه زهر خورد بمیرد گفت پس تو هرگز حلال نخورده باشی که هرکه نان خورد و چنان نداند که زهر میخورد حلال نخورده باشد»(!!!)

ص 69 : بوزرجمهر گفت از استاد خود ارسطاطالیس پرسیدم (!!!) حتی صدای مصحح محترم هم درآمده است
و در ادامه هزار سوال و جواب از لقمان حکیم که معلوم نیست از کجا پیدا کرده!؟


ص 247 : باب سماع الاصوات و الحان- و اندر اخبار (؟) مشهور است که اندر بهشت مر اهل بهشت را سماع باشد و آن چنان بود که از هر درختی صوتی و لحنی مختلف می آید(!!)...اندر تالیف الحان کتابها ساخته اند و امروز آثار صنعتشان ظاهر است اندر مزامیر که مر آنرا مرتب گردانیده اند مر قوت هوا را و طلب لهو را به حکم شیطان(!!) تا حدی که گویند اسحاق موصلی اندر باغی غنا میکرد،هزاردستان می سرایید از لذت آن خاموش شدو سماع می کرد تا ازدرخت درافتاد و مرد! (کشف المحجوب هجویری چاپ ژکفسکی!ص521 و 522)

ص 394:قصه چهارم آفریدن حوا - چون حق تعالی خواست حوا را بیافریند خوابی بر آدم افکند نعاس و آنگاه از رگ پهلوی چپ حوا را بیافرید. حکمت در خواب نرم آن بود که اگر خواب نرم نبودی، بودی که دردی به وی رسیدی و دشمنش گرفتی(!!)...در خبر (؟) آمده که حق تعالی نیکویی و جمال 99 جزء حوا را داده بود و یکی مر همه خلق را (!!!) و آدم به هیچکس راضی نشد از اهل بهشت(؟) مگر به وی. (برگرفته از قصص الانبیا نوشته ابواسحاق ابراهیم بازهم نیشابوری! طبق فرمایش دبیرسیاقی عصر زندگانی اش روشن نیست و نسخه معتبر کتابش هم طبق معمول در کتابخانه پاریس)

احمدی نژاد: سعدی یک انسان کامل بود جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 01:01 ب.ظ

http://www.tabnak.ir/fa/news/239307/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF-%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D8%A8%D9%88%D8%AF

سعید.س جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام استاد؛ وقت بخیر!
نظرتون در مورد پروتکل های زعمای یهود چیه؟ فکر می کنید اونا هم جعلی هستند؟ آقای عبدالله شهبازی نامی در یک سخنرانی در دانشگاه شیراز ادعا کرده که این پروتکل ها جعلی اند.
چنانچه قائل به صحت اونا هستید، تحریف های صورت گرفته در تاریخ ایران و جهان رو تا چه حد در راستای پروتکل های پیش گفته، ارزیابی می کنید؟

احسان جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 01:30 ب.ظ


در قرن سوم و چهارم ناخدایان مسلمان توانستند در اقیانوس هند کشتیرانی کرده و خاور دور را کشف نمایند!! نخستین توصیف چین در واقع از همان زمان است که سلیمان تاجر(؟) گزارش سفر دریایی خود را به آن سرزمین نوشت. این سفر پنج قرن پیش از سفر مارکو پلو به چین صورت گرفته!! (کارنامه اسلام ص 75)

احسان جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 01:36 ب.ظ

نخستین چاپ سیاستنامه نظام الملک طبق معمول به وسیله شفر خاورشناس فرانسوی در سال 1891 بوده! معلوم نیست این همه حکایت که در این کتاب جمع شده از قبیل پیغام یزدگرد به عمر، بهرام گور و زیر خائن،زنجیر عدالت انوشیروان... از کجا به دست آمده؟ اشتباهات فراوان تاریخی به اعتراف خود مصححان(اقبال و جعفر شعار) در آن موج می زند مانند نامه نوشتن محمود غزنوی به بوعلی الیاس حاکم کرمان که 30 سال قبل از به قدرت رسیدنِ محمود درگذشته بود!!

این را هم علی الحساب داشته باشید(یک کتاب بیشتر نیست!)

کتاب العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من دوی السلطان الاکبر
(نوشته ابن خلدون)

احسان جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 01:46 ب.ظ

آیا حافظ مسلمان بوده؟
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی(!!!)

منظور از طامات چیست؟

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده ی صافی خطاب کن

ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کین داوریها را به پیش داور اندازیم


خواجه ی امردباز :

سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید


گویا به ایشان وحی میشده و آن هم در چه حالی:

بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او


و چه از عاقبت خود مطمئن :

فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مهروی و جام می

[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام
استاد به اجبار به خاطر یک درس دانشگاهی با اسامی مدرنیسم و پست مدرنیسم و نمادین-تفسیریون و نظریاتشان درگیر شدم!پشت صحنه این اسامی و نظراتشان چه اندیشه هایی نهفته است؟آیا اینها هم بازی همین جاعلان می باشد؟

شهاب جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 05:57 ب.ظ

با سلام
دو یادداشت 20 و 21 واقعا تأثیر گذارند. استاد به گمانم می رسد کتاب اولِ "بر آمدن مردم" به تنهایی شامل "مقدمات" شود که خود به نظر حجم وسیعی از مطالب و گفتارها را در برخواهد گرفت.
برایتان از صمیم قلب طول عمر و سلامتی را آرزومندم

آقای شهاب. ممنونم

[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 08:12 ب.ظ

سلام
استاد کاش یک توضیح کلی در مورد سئوال قبلی میدادید!بگذریم...
استاد یا من ندیدم یا اینکه بزرگداشت عجیب سعدی و حضور رئیس جمهور و دستورات او در باب این شاعر شیرین سخن! و پوشش رسانه ای چندین باره این ماجرا علتی دارد!!بعید میدان دیگر رئیس جمهور از جریان شیراز و سعدی بیخبر باشد و ندانسته تن به این کارها بدهد!!

این اطوارها برای کم کردن تاثیر کتاب مگر این پنج روزه است.

رشید جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 09:00 ب.ظ

با سلام خدمت استاد گرامی
در جستجوی که با نام ناصر الدین شاه انجام دادم این تصویر مورد توجه را دیدم که قابل تامل است
http://mouhajer.files.wordpress.com/2008/01/image005.jpg
کارنامه ی ناصر الدین شاه که معلم هنر او کمال الملک است. واقعا جالب است !!!‌
این هم مجوز نصب رادیو مربوط به همان تاریخ بنام آقای مومان جهت نصب در منزل خودش آقای ارجمندی !!!!؟؟
http://mouhajer.files.wordpress.com/2008/01/image006.jpg

اخ از دست مهران مدیری که بعد سریال قهوه ی تلخ او هر گاه اسم کمال الملک را می آورند یاد جمال الملک (پدر پادشاه جهانگیر خان ) می افتم و یک دل سیر به قیافه ی مسخره اش می خندم.

لینک های ارسالی باز نشد. لطفا به ای میل وبلاگ با ادرس زیر بفرستید.
info@karangbooks.com

آزاده / ق شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 04:17 ق.ظ

< ویکی پدیا - روژه گارودی :

« بر این باورم که پیامبران الهی هیچ یک پیامی بیش از گفتارنیک، پندارنیک و کردار نیک نیاورده‌اند که اگر در این مورد با من هم‌عقیده باشی، باید بگویم که هیچ کدام زیباتر و بهتر از زرتشت آنرا بیان ننموده است. »
حالا این قسمت را داشته باشید .
در کتاب هشدار به زندگانی ، به تحقیق در باره‏ ادیان بزرگ، مانند زرتشتی‌گری، هندوگرایی، دین بودا و یهود می‌پردازد و سرانجام کمال مطلوب خود را در اسلام‏ می‌یابد و سپس مسلمان می‌شود. >

زبانم لال – یا دیگ شوربای ویکی پدیا زیادی شور شده یا رجاء گارودی هم از آش معاویه می خورده و هم نماز امیرالمومنین رو می خونه .
آقا ناصر بیشتر کتاب ها و یادداشت هایتان را مطالعه کردم ، مقدار کمی مانده . نظری راجع به گارودی جایی نوشتید ؟ راهنمایی ..لطفا .

خانم آزاده. اثری از خواندن غالب یادداشت ها در نوشته های شما دیده نمی شود. گارودی از سر و کول تمام رسولان و پیامبران هم که بالا رود، و روی دوش آن ها بنشیند باز هم دیذه نمی شود.

آزاده / ق شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 06:14 ق.ظ

باز هم قضاوت شتابزده ؟
دیگه بهم برخورد . فکر کنم یه عذر خواهی به من بدهکار شدی .

به گمانم در برخی از کامنت ها قبلی سطوری از کتاب هایتان آورده باشم .
من با چند ناصر پور پیرار طرفم ؟ خدای ناکرده آلزایمر که نداری ؟

کتاب برآمدن صفویه بخش مسلمات . سطری دارد که باعث شد همه ما به این مچ گیری هوشمندانه بخندیم .

صفحه ۱۵۱۷ ـ ۱۵۱۶ : این همان ساره است که از وعده خداوند برای صاحب فرزند شدن بعلت کهولت به خنده می افتد اما در عین حال دلخواه و مورد طمع حاکمان بزرگ است .
به ویژه ... . صفحه 1510 : خاخام کاتب کتاب پیدایش در دوران اخیر ، نظری به احوالات همسر خودش داشته .
و حتی می دانم در صفحه ۱۵۰۸ همین کتاب برآمدن صفویه بخش مسلمات ، نقدتان راجع به آیه معروف بخشیدن سرزمین نیل تا فرات به فرزندان ابراهیم ؛ آقای شجاع الدین شفا در کتاب تولدی دیگر در یادداشت گزیده‌ای از فصل ”خدا در آئین‌هایِ توحیدی“ از روی دست شما تقلب کرده .
خب ، منتظرم .

آشنا شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 08:21 ق.ظ

فکر کنم یه عارف محب الله دیگر پیدا شده که شعر(مو) می بافه وفکر می کند که از رقت طبع شعر می گه . غافل از اینکه، این نه رقت طبع که رخوت عقله. پر می گه وآشفته وچه استعداد شگرفی در جهدین لحضه ای در امتداد یک دست قلم داره به طوری که به هیچ خواننده ای فرصت مکث بر هیچ جمله را نمی ده ودائم در جهاندن فکر خواننده است.مسلسل وار وهدفمند وبر اساس یک الگوریتم هوشیارانه به هر سو شلیک می کند وفرصت ردیابی را از آدم می گیره.
عجب جونه ورایی هستند این یهود؛ دیوانه که بشن می شن عارف محب الله وچون مسلمون بشن جونه ور بی حیایی میشه مثه قیف .راستی نگفتی ازدواج کردی یا نه؟به نظر نمیاید که چشم وگوش بسته باشی حد اقل اینکه بد جور فمنیست کلامی هستی ،حیایی در کلامت نیست.نصیحت اخر را بکنم وکوتاه بیام اینکه شما نباید شب مطلب بنویسی چون "الیت" راحت تو را در چنگ داره.

[ بدون نام ] شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 09:01 ق.ظ

نتایج یک بررسی جدید: 60 درصد از اطلاعات ویکی پدیا اشتباه است

http://www.softgozar.com/WebPage/News.aspx?Id=8699

عارف محب الله 3 شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 12:53 ب.ظ

خداوند با یک چوبدستی بنی اسرائیل را نجات داد و فرعون را نابود کرد و با چوبدستی یک چو بان آنها را خوراک و آب داد و به سرزمین موعود هدایت کرد. به همین علت خداوند شبان اسرائیل است .
اگر خامنه ای به اسرائیل یعنی به گله های خدا حمله می کند، پس او یک گرگ است . و از آنجا که حمله ی گرگ به گله، یک نوع دزدی از اموال شبان است، پس خامنه ای یک دزد است .

و مجازات یک دزد هم در نزد خدا قطع دست راست است.

خداوند در ابتدای حکومت، دست راست خامنه ای را قطع کرد .

همان خدایی که دعایم را به فضل خودش اجابت فرمود و بدنم را به شکل زیباترین بدن جهان تغییر شکل میدهد، همان خداوند بدن خامنه ای را چلاق کرد، که چلاق شدن مجازات یک دزد است .

خداوند اینطور نور و دانایی و درک عطا می کند تا با بنیان اندیشی وقایع جهان را درک کنید .

[ بدون نام ] شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 02:29 ب.ظ

استاد چرا تاریخ این یادداشت آخر مال 31 فروردین است و تاریخ کامنت هایش مال یک روز قبل؟ شما این یادداشت رو 31 فروردین نگذاشته بودید.چهارشنبه 30 ام گذاشته بودید

یادداشت 21 در روز 30 فروردین نصب شده بود. پس از یک ویراستاری اشتباها به چرک نویس فرستادم. وقتی متوجه شدم که مقاله چند ساعتی
حذف شده بود و در برگشت تاریخ 31 را خورد.

[ بدون نام ] شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

استاد فک کنم طرف حسابشان شما باشید!!

روحانی پاسخگو به شبهاتی درباره فردوسی

http://www.tabnak.ir/fa/news/239530/%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C

وقتی مغول ها آمدند، سعدی چه کرد؟

http://www.tabnak.ir/fa/news/239524/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D9%85%D8%BA%D9%88%D9%84-%D9%87%D8%A7-%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D8%AF

کسی از این حضرات بخواهد تا این جمله خود را معنا کنند.
کسی در قرن هفتم هجری قمری در بدترین اعصار تاریخی کشور زندگی می‌کند و تمام آثارش زنده می‌ماند، در واقع او عین زمان است.

سوگلی سوگلی‌های ناصرالدین شاه/ عکس شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 08:27 ب.ظ

http://www.khabaronline.ir/detail/208640/culture/book

میدیا یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 12:56 ق.ظ

با سلام خدمت استاد
با حساب جعلی بودن تصویر ناصرالدین شاه که کاملا مشهود می نماید فکر کنم تحقیقات استاد به سمتی می رود که سابقه تمدن در این سرزمین پس از پوریم به زحمت به صد سال برسد.اگر این مقدمه برآمدن مردم باشد پایانش باید بسیار جالب باشد.
یک سوال :تکلیف آثاری که از سایتهای کهن ایران به سرقت رفته چیست؟آنها را کجا برده اند ؟امکان دارد که آنها را برای پاک کردن رد پوریم به صورت کامل از بین برده باشند؟
موفق باشید

آقای میدیا. با وجود فراوانی مانده های مصرفی در سایت های کهن ایران، که در مورد جیرفت حتی غیر عادی است، باز هم این یافته ها را به گران بها ترین عتیقه های جهان تبدیل و میراث مجموعه داران را غنی کرده است. اساتید باستان شناس بیش تر این اثار را به تحوی غارت کرده اند که در عین حال معرف تمدن شرق میانه ماقبل پوریم معرفی نشود.


خانم ازاده. کوتاه تر و منسجم تر و حتی مودب تر و یا به قول حکما، قل و دل.

علیشکر باهارلی یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 01:36 ق.ظ

جناب آقای ناصر پورپیرار
با سلام و آرزوی اصلاح حال مسلمین
در صفحات 1737 و 1738 "مجموعه تاملی در بنیان تاریخ ایران ؛ کتاب سوم : برآمدن صفویه ( یادداشت شماره 194 . "در باب صفویه و عثمانی") از کتاب "سفرنامه های ونیزیان در ایران" عبارتی بدین صورت نقل کرده اید :
« هنگامی که این امور صورت می گرفت ونیزیان که می خواستند بیش از پیش "سلطان ترک" را گرفتار مشکلات کنند چنین صلاح دیدندکه در صدد آزمایش برآیند و در صورت امکان طهماسب پادشاه ایران را به جنگ با او برانگیزند چه طهماسب شهریاری سخت مقتدر بود و "از ترکان نفرتی بی پایان داشت". زیرا هم میان "ایرانیان و ترکان" بر سر عقاید خرافی و موهوم اختلاف بود و هم شاه خود صدمات متعدد و گوناگون از "ترکان" دیده بود. پس ونیزیان رسالت خود را مردی برگزیدند به نام وینست الگزندر که یکی از وزیران دولت ونیز بود و از "زندان ترکان" در قسطنطنیه گریخته و تازه به ونیز بازگشته بود. مردی بود سخت خردمند و پر تجربه و از آن جا که بغایت نکته سنج بود و در زبان ترکی مهارت داشت وی را در تعهد چنین مهمی شایسته تر از دیگران یافتند ». ( سفرنامه های ونیزیان در ایران - صفحه ۱۹۴)

اگرچه جنابعالی مشخصات منبع مورد استنادتان را ذکر نکرده اید لیکن مسلم است که نقل مزبور از کتاب "سفرنامه های ونیزیان در ایران ؛ ترجمه : دکتر منوچهر امیری ؛ انتشارات خوارزمی" است اما با این تفاوت "معنادار" که در کتاب مذکور چنین آمده است :
« هنگامی که این امور صورت می گرفت ونیزیان که می خواستند بیش از پیش "سلطان عثمانی" را گرفتار مشکلات کنند چنین صلاح دیدندکه در صدد آزمایش برآیند و در صورت امکان طهماسب پادشاه ایران را به جنگ با او برانگیزند چه طهماسب شهریاری سخت مقتدر بود و "از عثمانیان نفرتی بی پایان داشت" . زیرا هم میان "ایرانیان و عثمانیان" بر سر عقاید خرافی و موهوم اختلاف بود و هم شاه خود صدمات متعدد و گوناگون از "عثمانیان" دیده بود. پس ونیزیان رسالت خود را مردی برگزیدند به نام وینست الگزندر که یکی از وزیران دولت ونیز بود و از "زندان عثمانیان " در قسطنطنیه گریخته و تازه به ونیز بازگشته بود. مردی بود سخت خردمند و پر تجربه و از آن جا که بغایت نکته سنج بود و در زبان ترکی مهارت داشت وی را در تعهد چنین مهمی شایسته تر از دیگران یافتند ».{ البته قید علامات گیومه (") در دو نقل بالا از طرف بنده است} .

سؤال این است که آیا تغییر "معنادار" ! کلمات و عبارات :
« سلطان عثمانی» به : "سلطان ترک" ،
"از عثمانیان نفرتی بی پایان داشت" به : "از ترکان نفرتی بی پایان داشت" ،
"عثمانیان" به : "ترکان"
و "زندان عثمانیان " به : "زندان ترکان"
از سوی شما به عمل آمده است یا خیر و اگر از سوی شما به عمل آمده ، دلیل این کار چیست ؟
با تشکر
علیشکر باهارلی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقای علیشکر باهارلی. چیزی در منقولات این وبلاگ مگر به سهو بی ذکر منبع نمی ماند و تغییر نمی کند. حالا هم که سایت به علت کمبود باند ناشی از هجوم دانلود کنندگان بسته است و دسترسی به یادداشت ۱۹۴ ندارم، خودتان به آخرین چاپ کتاب دروغ نامه ونیزیان رجوع کنید. عجیب است که شماره یادداشت با شماره صفحه کتاب یکی درامده است. نفرت عثمانیان از ترکان نیز از ان مقولات شنیدنی است و نشان می دهد که جاعلان دل به دریا زده اند.

آزاده / ق یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 06:42 ق.ظ

آقا ناصر
چند روز پیش به دیدن دوستی رفتم که مقداری از یادداشت های شما را قبلا برایش پرینت گرفته و برده بودم ، به ویژه اینکه " در زمان ظهور و طلوع اسلام، به سبب وسعت آسیب قتل عام پوریم، در ایران انسان زنده ای نبوده است، که مثلا عرب به او لقب عجم دهد " . خب عکس العملش بعد از قرائت یادداشت ها ، دو جور بود .
-در حال مطالعه کتابی ست که از کازرون برای او پست شده که سرگذشتی از پیامبر مسلمین در آن به چاپ رسیده که بیماری صرع داشته و هر بار که می غشید ، بعد از بهبودی می گفت که مکاشفه ای به او دست داده .
-کتاب سرگذشت تاریخ قبائل خوزستان را به من داد و توصیه کرد حتما آن را مطالعه کنم .

و .... حتما آن صفحه نشانه گذاری شده که مطلبی راجع به سرگذشت تاریخی عشیره اش دارد را حتما نگاهی بکنم . که چطور اجداد دلیرش با امام علی وارد سرزمین پارس شدند !!!
یکی دو ساعت پیش هم صفحه ویکی پدیا را بالا بردم و چیزهای جالبی هم راجع به زبان عربی خوزستانی خواندم و هم سرگذشت عشایر خوزستان .

بی سبب نیست احمد کسروی از تاریخ 500 ساله خوزستان نوشت .

خانم ازاده. آدمک هایی با این حد از ظرفیت دریافت را با مستند طوفان و تختگاه محک بزنید. اگر از ان محکمات تاثیر نگرفتند پس اجازه دهید با همان یهود نوشته ها در باب عشیره خود خوش باشند. حالا شما که بچه محل خوزستانید، بگردید شاید اسناد سالمی از حضور ۵۰۰ ساله همان قبائل کسروی ساخته و یا زمان بالا بردن مقبره دانیال، چیزکی بیابید.

حسین یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 10:10 ق.ظ

بوزینه محترم آقای عارف محب الله. اینقدر مدفوع آقای خامنه ای را تناول کن تا سیر بشی.

آقای علیشکر باهارلی. معمولا رسم بر این بوده که حضرات اروپاییان هنگام صحبت از عثمانیان لفظ ترکان را به کار می بردند و مترجمان فارسی برای رعایت واقعیت تاریخی آنرا به عثمانیان ترجمه می کردند چون مقصود اروپاییان از ترکان همان عثمانیان بوده است. تفاوت مورد اشاره شما احتمالا ناشی از دو چاپ و ویرایش مختلف کتاب از سوی انتشارات خوارزمی است.

خانم آزاده بنویسید که خوب می نویسید. ببینیم بالاخره از ته نوشته های شما چی درمیاد.

منصور یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام استاد
سفر ناصرالدین شاه به اروپا را از باب بزرگی دم خروسهای آن شاید بتوان بزرگترین دروغ دوران او دانست
مثلا می توان توجه کرد که آیا این سران که از سراسر اروپا برای گرفتن عکس یادگاری روانه فرانسه و انگلیس شده اند آیا به تنهایی هم با ناصرالدین شاه عکسی گرفته اند یا خیر.
با توجه به رونق عکاسی در اروپای آن زمان که بخصوص در روزنامه های آن عصر انعکاس یافته آیا عکسی از ناصرالدین شاه در سفر به اروپا با همان کیفیت دیگر عکسهای موجود همزمان در اروپا موجود است یا خیر
و سوم اینکه با توجه به آثار متعدد بجای مانده از امپراتوری روم که در سراسر اروپا پراکنده است آیا ناصرالدین شاهی که خوره عکس گرفتن حتی در اندرونی خود داشته آیا هوس نکرده یک عکس یادگاری در میان آن بناها بگیرد؟ آیا سران آن کشورها چنین انگیزه ای نداشته اند که او را به یک مکان با کلاس برای عکس یادگاری گرفتن ببرند تا مجبور نباشد بر روی گلدان نشسته و تیغ و خار گلها را به خود هموار سازد.
حالا متوجه می شوم «سر آرتور هاردینگ» سفیر انگلیس در زمان مظفرالدین شاه چرا می گوید در زمان کودکی در مدرسه بمناسبت ورود ناصرالدین شاه سرود «خدایگان هخامنشی» سرودیم!
حالا می توان فهمید که چرا در تهران برای تمام ممالک اروپایی سفارتخانه باز کرده است.
باید ببینیم انشا الله درباره دوران مظفرالدین شاه چه خواهید نوشت .
باید ببینیم که آیا بوی جنگ جهانی اول به ایران رسیده یا خیر
......

آقای منصور. حوصله کنید تا نشان دهم که آن شاه عاشق دوربین و صاحب صدها تصویر درحالات گوناگون، حتی یک عکس دست نبرده از سه سفرش به اروپا ندارد! هر نمونه مجعول، به استثنای نمونه های کپی، در هر زمینه و از جمله عکاسی، حکایت از نبود اصل می کند.

علی قدیمی یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 01:45 ب.ظ

ناصرالدین شاه از کجا آمده یا بدستور چه کسی آمده اصل و نصبش خبری هست یا چرا عزادار و شیعه مذهب است و به عکس و فیلم علاقه دارد جمعیت دور و برش و کشورش و طول و عرض کشورش را در چند سطر خلاصه بفرمایید تا حضور ذهن و تصوری از آن دوران داشته باشیم

آقای علی. حوصله کنید.

واتیکان یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 04:59 ب.ظ

http://arstechnica.com/open-source/news/2012/04/15-million-pages-of-ancient-texts-to-be-made-accessible-online.ars
این هفته دانشگاه اکسفود با همکاری واتیکان حدود یک و نیم میلیون سند قدیمی و کمیاب که بیتشرش مربوط به قرن 16 و قبل از اون هست رو اسکن کرده و روی اینترنت قرار می دهد فکر کنم اقای پورپیرار فرضت مناسبی است تا بار دیگر به ریش نداشته شان بخندیم

[ بدون نام ] یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 05:07 ب.ظ

آقای علیشکر باهارلی

کتاب "سفرنامه های ونیزیان در ایران" (تا آنجا که بنده دیده ام) در "دو نوبت"، یکی در سال 1349 و بار دیگر در سال 1381، به چاپ رسیده است.
بنده نسخه چاپ 1349 را در اختیار ندارم، اما به نظر می رسد آن تبدیل و تغییرها در متن مورد اشاره شما (و به طور کلی در تمام کتاب) کاملا برعکس است، یعنی احتمالا در چاپ 1349، عبارات مورد نظر به صورت "سلطان ترک/ترکان/..." بوده است که در چاپ بعدی (1381) به شکل "سلطان عثمانی/عثمانیان/..." تغییر داده شده است.
این موضوع از مطلبی تحت عنوان "یادداشت" (به قلم ناشر)، که در چاپ جدید پیش از "مقدمه مترجم" آمده است، قابل برداشت است (برای دیدن متن "یادداشت" کتاب از طریق لینک زیر، ابتدا باید در سایت noorlibs.ir "عضو" شوید):

http://www.noorlib.ir/View/fa/BookView.rem?BooKID=6768&BookPageNum=5&VolumeNum=1

قسمتی از متن یادداشت ناشر: «سفرنامه‏ هاى ونیزیان در ایران از اولین سفرنامه‏ هایى است که شرکت‏ انتشارات خوارزمى(1349) منتشر کرده است. چاپ دوم این سفرنامه به سبب‏ کوشش فراوان در تنقیح آن (مقدمهء مترجم بر چاپ دوم) مدتها به تأخیر افتاد. {...} آقاى منوچهر امیرى پس از سالها تلاش، متنى اصلاح شده را در اختیار ناشر گذاشت که اصلاحات آن در دو بخش بود: یکى کلمات منفردى که در متن‏ اصلاح شده بود (با این فرض که نظم حروفچینى بهم نخورد)، و دیگرى اصلاحات‏ چندسطرى،که در انتهاى کتاب با عنوان تعلیقات منظّم شده بود. ... »

. . .

آقای حسین، فرموده اید: "...مترجمان فارسی برای رعایت واقعیت تاریخی آنرا به عثمانیان ترجمه می کردند".
این مترجمان محترم اگر نگران "واقعیت های تاریخی" بودند، اساسا آنگونه کتابهای مجعول و یا حداقل مملو از دروغ و افسانه، از قبیل "سفرنامه های ونیزیان در ایران"، را مستقیما به زباله دان می فرستاند، نه اینکه با ترجمه آنها به ترویج و اشاعه هر چه بیشتر "دروغ" کمک کنند!!!!...

بنده خدا یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام استاد؛ آیا ترجمه ای از قرآن به فارسی را معرفی می کنید که به دور از تعصبات مذهبی باشد اگر نیست چرا خودتان اقدام به ترجمه نمی کنید؟

ظهرا ترجمه ایتی قابل اعتناتر اسیت و نه این که ترجمه ای درست باشد. برخی از ترجمه ها هم اهانت مستقیم به قران مبارک است. برای ترجمه تازه هم باید خداوند راه نمایی کند و اجل مهلت دهد.

aydin یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 10:09 ب.ظ http://biryol-az.blogsky.com

استاد به نظر شما بنابه نقشه های دوره قاجار که قدمت زیادی هم ندارند مثلا در مورد تبریز اسامی این اشخاص ذکر شده در نقشه را به عنوان ساکنین اولیه این قلعه ها شناسایی کرد و پی به مفاهیم و ماهیت اصلی بعضی از مسائل برد ؟

آن ها نخستین مهاجران اند که در تبریز مشتقر شده و خانه ساخته اند.

آزاده یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

دو دهه از زندگی و تکامل من در ملایر گذشت . آن روزها ملایری ها لهجه خود را لری نمی نامیدند و اصلا خود را لور نمی دانستند . بلکه بیشتر روی لهجه ملایری تاکید و مانور می کردند و همچنین لک تبار !!. و البته این لهجه ملایری !! در کنار تورکی که زبان مادری برخی از شهروندان ملایری بود و اشتراکی با قزوینی ها و همدانی ها داشتند که این دسته از تورک ها با تورکی که آذربایجان غربی با آن تکلم می کنند تفاوت های زیادی دارد و فقط در مقداری از واژها شریک اند .
گذشت ؛ تا شهرداری آمد و تصمیمش را گرفت که ملایر را پارادایس آریایی ها کند . یکشبه کریم خان زند شیرازی ، ملایری شد خانه و خانمانی هم پیدا کرد ، لهجه ملایری هم شد زبان لوری .
قسمت جالبش.
ایامی که محصل دبیرستان بودم از کوچه ای عبور می کردم که عمارت بزرگی که دربش همیشه خدا وا بود در آن قرار داشت . از این جهت نظرم را جلب می کرد که هر صلوه ظهر ، مرد و زن کهنسالی همیشه آستین های شان تا بالای آرنج تا خورده بود و لبه حوض می نشستند برای وضو . جالب از این جهت که حوض بزرگ آبی رنگی داشتند و همچنین در زمستان سرد استخوان سوز ، وضوگرفتن هرد دو همزمان با بانگ موذن بود . خودم چند بار چک کرده بوده این تقارنُ .
پیرزن و پیرمرد صاحبخانه به فاصله نزدیکی فوت کردند . یک شب خوابیدم ؛ صبح بیدار شدم در گذر از آن کوچه دیدم یک عده از کارگران به جان آن عمارت کهنه ( کهنه نه از بابت سال های طولانی که به خود دیده بخاطر آب و هوای سرد و مرطوب آنجا بود که واقعا خانه خراب کن بود ) افتاده و مشغول رنگ آمیزی و تعمیر و تغییر دکوراسیون هستند . یک هفته بعد تابلویی بالای آن خانه خشتی نصب و اعلام شد که عمارت کریم خان زند به موزه و اداره میراث فرهنگی ملایر تبدیل شد .
بعدها آشنایی که برای مدتی در این اداره کار می کرد برایم تعریف کرد که ایده پردازان ، متوجه خبطشان از لحاظ تاریخی شدند و عمارت را بنام لطفعلی خان زند تغییر دادند . حالا این خطا چی بود ؟ نام روستای کریم خان را روستای پری ( زند ) معرفی کرده بودند و خب خود ملایر آنگونه که می گفتند در زمان قاجارها به مدنیت شهری رسیده بود !!
آقا ناصر ، باورتان نمی شود ما همسایگانی داشتیم که اتفاقا در همین روستای پری زندگی می کردند و همه شان برای کار و یک لقمه نان به شهر بعد از انقلاب کوچ کرده بودند ، همه شان هم در یک منطقه زندگی می کردند ، نه کریمی می شناختند و نه زندی . نه لطفعلی می دانستند کیست و نه وکیل الرعیا چه جور شغلی ست .

abbas یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 11:13 ب.ظ

http://qajar.wordpress.com/2008/03/

آقای عباس. باز نشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد